دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: خاطره ای از اقا مهدی.....

  1. #1
    همکار تالار دفاع مقدس
    رشته تحصیلی
    سوم تجربی
    نوشته ها
    450
    ارسال تشکر
    1,865
    دریافت تشکر: 1,551
    قدرت امتیاز دهی
    3114
    Array
    سیدپویا's: جدید157

    پیش فرض خاطره ای از اقا مهدی.....

    آدم ، در همان برخورد اول ، مجذوب چهرة معصومش مي شد .

    موجي در چشمان نافذش بود كه هر كس را اسير مي كرد . با وجود اندوه دائمش ، خندان و بشاش بود .

    هميشه آماده به خدمت و پرتوان بود ؛ هر چند چشمانش حكايت از بي خوابي هاي طولاني داشت . او يك فرمانده عارف و عامل بود .

    كهنه ترين لباس بسيجي را به تن مي كرد و هر وقت كه مورد اعتراض قرار مي گرفت ، تا يك دست لباس نو از انبار بردارد، مي گفت :

    تا وقتي كه قابل استفاده است ، مي پوشم از من بهتر، بسيج ي ها هستند چند روزي بود كه از صبح زود تا ظهر پشت خاكريز مي رفت و محور عملياتي لشگر

    را تنظيم مي كرد و روي منطقه تا جايي كه برايش امكان داشت ، كار را بررسي مي كرد . هواي گرم جنوب ؛ آن هم در فصل تابستان ، امان هر كسي را مي

    بريد .

    يكي از همين روزها نزديك ظهر بود كه آقا مهدي از خاكريز به طرف سنگر بچه ها آمد و با آب داغ تانكر ، گرد و خاك راه را از صورت پاك كرد و سر و صورتش را آبي

    زد و وضو گرفت و به داخل سنگر رفت .

    آقا رحيم كه در حال تنظيم گزارش براي ارايه درجلسه بود ، با آمدن آقاي باكري سر پا ايستاد و ديده بوسي كردند . در همين حين آقا رحيم متوجه لب هاي

    خشك آقا مهدي شد كه حكايت از تشنگي فوق العادة او داشت .


    رحيم به سراغ يخچال رفت و يك كمپوت گيلاس بيرون آورد ، در آن را باز كرد و به آقا مهدي داد . آقا مهدي خنكاي قوطي را كه حس كرد، گفت: امروز به بچه ها

    كمپوت داده اند؟

    آقا رحيم گفت : نه آقا مهدي ! كمپوت ، جزء جيرة امروزشان نبوده . باكري ، كمپوت را پس زد و گفت : پس چرا، اين كمپوت را براي من باز كردي ؟ رحيم گفت :

    چون شما حسابي خسته بوديد وگرما زده مي شديد . چند تا كمپوت اضافه بود ، كي از شما بهتر؟ آقا مهدي با دلخوري جواب داد :

    از من بهتر؟ از من بهتر ، بچه هاي بسيجي هستند كه بي هيچ چشم داشتي مي جنگند و جان مي دهند .

    رحيم گفت : آقا مهدي ! حالا ديگر باز كرده ام . اين قدر سخت نگير ، بخور. آقا مهدي گفت :

    خودت بخور رحيم جان ! خودت بخور تا در آن دنيا هم خودت جوابش را بدهي .



    عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین (ع) است
    شهید اوینی

  2. 7 کاربر از پست مفید سیدپویا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •