دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 19 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 186

موضوع: اعترافاتی از جنس واقعیت

  1. #11
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط 1=1+1 نمایش پست ها
    منم 71

    ولی اصن اینجوری نیستم . اخه تک دخترم

    من نشورم . پ کی بشوره دقیقا ؟

    دیروز مراسم عید قربون داشتیم . مبلا جم کردیم جای مهمونا بشه . بعد رفتنشون من کل خونه جارو کشیدم و ظرفا چیدم تو کابنتا . فقط مبلا نچیدم سرجاشون

    هنوز که هنوزه مبلا . تو راهرو پشتی هستن

    حاضرم ریش گرو بزارم من بهشون دس نزنم تا یه هفته همونجا میمونن

    سلام

    افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن

    معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند

    پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید

    آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
    نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه

  2. 10 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


  3. #12
    همکار تالار بیماریها
    نوشته ها
    1,311
    ارسال تشکر
    12,105
    دریافت تشکر: 7,437
    قدرت امتیاز دهی
    31771
    Array
    masoume.a.92's: جدید33

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط "golbarg" نمایش پست ها
    نمیدونم اما وقتی بش فکر میکنم عصبی میشم یا یکی ازم میخواد انجام بدم میخوام خودمو بندارم تو چاه
    آره دقققققققققیقققققققققااااا ااااااا


    نقل قول نوشته اصلی توسط Almas Parsi نمایش پست ها

    سلام معصومه جان

    ممنونم که در تاپیک شرکت کردید..


    ما بیصبرانه منتظریم اعترافاتت رو واسه همون کارهایی که به جز ظرف شستن قیافه شما رو این شکلی میکنه بشنویم

    پس با ظرف شستن حس میکنی میونبر راحتی رو انتخاب کردی ؟؟

    گاهی استفاده از ماشین ظرفشویی هم حوصله میخواد و برای انجام کار با این وسیله هم قیافه ها میره به سمت اون تصویر

    منتظر اعترافات قشنگ دیگه شما هستم
    چشم عزیز
    الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم.
    من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه!
    اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
    بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
    از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
    بدین ترتیب از زیرش درمیرم!

  4. 10 کاربر از پست مفید masoume.a.92 سپاس کرده اند .


  5. #13
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
    بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم
    پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
    هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
    دقیقا یادمه
    یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
    خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
    برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
    سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
    اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
    خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
    فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن
    یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش
    خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه
    این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
    ویرایش توسط Sa.n : 17th October 2013 در ساعت 07:48 PM
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  6. 15 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


  7. #14
    همکار تالار شیمی عمومی
    رشته تحصیلی
    ♥♥♥♥
    نوشته ها
    757
    ارسال تشکر
    5,978
    دریافت تشکر: 4,121
    قدرت امتیاز دهی
    9174
    Array
    1=1+1's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط Almas Parsi نمایش پست ها
    سلام

    افرین به شما مگه تک دختر بودن میتونه مزید بر علت بشه که دخترا تو خونه کاری باشن

    معمولا میگن دخترای یکی یدونه زیاد اهل ناز کردنند و هزار و یک راه برای جلب رضایت در این زمینه ها با دلبریهاشون پیدا میکنند

    پس شما جزو استثنائات دنیای دخترایید که جای تحسین دارید

    آخه راستش من گاهی که آفتاب نمیدونم از کدوم طرف در میاد و ساغر توی خونه شدیدا حس و فیگور کار کردن رو میگیره ....
    نگران زمانی میشم که نکنه تخته گاز میره موتور بسوزونه
    خب منم وقتی همسن ساغر بودم مث اون بودم. اونموقع خونمون خلوت تر بود . مامانم جوون بود و نه کمرش درد میکرد نه پاهاش

    الن دیگه شرایط فرق داره. خونمون شلوغ شده . عروس دار شدیم. مهمونیا بزرگتر شده و خودمم میخام جاو عروسا کلاس بزارم باید اشپزی و خونه داریم خوب بشه که اونا نگن خواهرشورمون بلد نیس و بتونم روشون گیر بدم !!!!

    و متاسفانه مامانم مث قدیم توانشو نداره

    پس به جبر زمانه من تو سن 20 سالگی یه اشپز و دختر خونه دار و هنرمند نسبتا خوب شدم

  8. 11 کاربر از پست مفید 1=1+1 سپاس کرده اند .


  9. #15
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط "golbarg" نمایش پست ها
    من فقط ازسفره پاک کردن بدمیاد

    سلام گلبرگ جان...

    ممنونم که در تاپیک شرکت کردید ...


    این مورد رو میشه گفت همه دختر ها خوششون نمیاد ...


    و چهره دخترا موقعی دیدنیه که میشنون میتونن از سفره یکبار مصرف استفاده کنند

  10. 8 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


  11. #16
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط masoume.a.92 نمایش پست ها



    چشم عزیز
    الان یک ترفند راجع به همین سفره پاک کردن میگم.
    من بعد از غذا اگه مهمون نداشته باشیم که مامانم میدونه من از سفره پاک کردن بدم میاد خودش پاک میکنه!
    اگرم مهمون باشه سریع یک دستمال میذارم کنار سفره بعد میرم سراغ کارهای دیگه! تو آشپزخونه و ظرفا و غذا ها و بقیه کارها خودمو مشغول میکنم
    بعد که یک نفر دیگه میاد سفره رو پاک کنه...
    از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
    بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
    خوبه خودتون دستمال سفره رو میذارید کنارش ، من کلاً به انتهای جمع کردن که میرسه از آشپز خونه یا اتاق بیرون نمیام تا جمع شه کلاً ، یکیم مثلاً بهم میګه دستمال سفره بدم به خواهر کوچیکم یا هر کی دم دست باشه میګم دستمال رو بذار سر سفره یا بده به فلانی

    اصلاً بالکل خودمو می زنم به اون در

  12. 9 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  13. #17
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط masoume.a.92 نمایش پست ها
    از من اصرار که زحمت نکش خودم پاک میکنم!!! ولی خیلی اصرار نمیکنم که یهو طرف بگه خب بیا بگیر پاک کن! از طرف هم انکار! اینطوری یکی دیگه زحمتشو میکشه!
    بدین ترتیب از زیرش درمیرم!
    این روش اصلا هم جوابگو نیست
    من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو
    بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  14. 9 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  15. #18
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sa.n نمایش پست ها
    بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
    بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم
    پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
    هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
    دقیقا یادمه
    یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
    خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
    برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
    سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
    اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم ( کلی کیف کردم که اینقدر تمیز در اومده بود )
    خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
    فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن
    یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش
    خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه
    این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n
    سلام


    خخخخخخخخخ ، چه قدر واسه یه غیبت سختی کشیدی شما ، من کلاً هر وقت دلم نمی خواست نمی رفتم مدرسه ، رکورد دار بودم ولی خدا وکیلی درسمم خوب بود ، شاید هفته ای دو روز نمی رفتم

    درس خون هم نبودم ولی دیګه نمره هام همه خوب بود ، از این بابت هر وقت دلم می خواست تکلیف انجام نمی دادم و مدرسه نمی رفتم ، اهل تقلب هم نبودم باور کنید !!!

  16. 8 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


  17. #19
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط Sa.n نمایش پست ها
    بزارید من هم جلوی مامانم و بقیه دوستان اعتراف کنم
    بعد از این اعتراف من دیگه روی نگاه کردن در صورت مامانم رو ندارم
    پارسال بود داستان از جایی شروع میشه که روز چهارشنبه بود و من مریض شده بودم خلاصه مامان و بابام هم اصرار داشتن که نه ساغر تو باید بری مدرسه من هم حوصله نداشتم برم و واقعا حالم خوش نبود
    هیچی دیگه گفتم چیکار کنم چیکار نکنم ، برنامه کلاسی رو دیدم فرداش زبان داشتیم و ادبیات و ریاضی و زیست و فیزیک
    دقیقا یادمه
    یعنی من حاضر بودم زندگی رو ازم بگیرن اما چهارشنبه نرم مدرسه
    خلاصه ناگهان یک فکر شیطانی به سرم زد
    برنامه کلاسی رو از روی دیوار کندم و بردم با اسکنر بابام یک اسکن ازش گرفتم ، کلی بد بختی و گرفتاری داشت این قسمت که با هزار ترفند اسکن بگیرم و وارد کامپیوتر کنم تازه اگر بابام میفهمیدن ناراحت میشدن که بدون اجازه به وسایلشون دست زدم
    سریع فلش رو وارد کامپیوتر خودم کردم و برنامه رو باز کردم و جای ریاضی نوشتم ورزش
    اینقدر تمیز در اومده بود که خودم هم جاش رو گم میکردم
    خلاصه از برنامه به دست اومده پرینت گرفتم و قسمت سخت تر دوم صدای پیرینتر بود که با هزار بد بختی مخفیش کردم و بعد که برنامه به دست اومد بردم و چسبوندمش به دیوار بعد رفتم به مامان و بابام گفتم که می تونن برنامه کلاسیم رو ببینن که ریاضی ندارم و با خیال راحت گرفتم خوابیدم
    فرداش که بیدار شدم احساس کردم اهالی خونه دلخورن
    یادم افتاد که واااااااااااااااااااااااا اااااای یک نمونه از برنامه کلاسی اصلی توی اتاق مامان و بابام بود که کلا یادم رفته بود بکنمش
    خلاصه بعد که مسئله رو گفتن بهم بابت این مسئله عذر خواهی کردم اما مهم این بود دیگه من چهارشنبه رو نرفتم دیگه
    این بود گول مالیدن سر خانواده توسط Sa.n


    سلام ساغر خانم

    بله ایشون چنین شیطنتی رو کردند و من برای پاره ای توضیحات از طرف مشاور مدرسه احضار شدم ...

    و بابت کار ایشون کلی هم خجالت کشیدم


    ولی همون طور که بچه ها فکر میکنن هزار راه برای دور زدن بابا مامان ها دارن ولی یادشون میره پدر مادرا 1001 راه برای مچ گیریشون دارن

  18. 10 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


  19. #20
    یار همراه
    نوشته ها
    2,124
    ارسال تشکر
    18,960
    دریافت تشکر: 11,371
    قدرت امتیاز دهی
    23072
    Array

    پیش فرض پاسخ : اعــــــــترافاتی از جنس واقعیــــــــت

    نقل قول نوشته اصلی توسط رضوس نمایش پست ها
    این روش اصلا هم جوابگو نیست
    من پیش اومده رفتم دم در یک ربع بعد اومدم دیدم سفره همچنان همون وسط گزاشته از تو آشپزخونه و مهمونا میگن دست خودتو میبوسه بدو
    بعنی من نمیدونم مهمونی میریم به من میرسه مهمون میاد همینطور یعنی چی؟؟؟؟؟؟
    سلام

    در این مواقع سرتون رو با بچه ها ګرم کنید ، پاشید برید بیرون یواشکی ، برید یه لیوان آب بخورید و واسه یکی آب بیارید ، طولش بدید خیلی ، مثلاً اګه کسی تو آشپزخونه هست همین طــــــــــــــــــــــــ-ور طول بدید تا بره کنار هیچی نګید که بره کنار بذارید خودش یواش یواش بره کنار بعد شما یواش و خونسرد برید ، و از این قبیل اعمال ولی با بچه ها خودتون رو سرګرم کنید خیلی جواب میده ، در این مورد زیاد تجربه داشتم


  20. 7 کاربر از پست مفید "VICTOR" سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 19 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خبر: آخرین وضعیت وام در موسسات اعتباری
    توسط Almas Parsi در انجمن اقتصاد مالی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th January 2014, 09:16 PM
  2. خبر: درمان معتادان با فناوری واقعیت مجازی!
    توسط نارون1 در انجمن اخبار روانشناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 23rd May 2013, 02:22 PM
  3. بحث: به این وضعیت اعتراض کنیم یا نه؟
    توسط عرفان سلیم زاده در انجمن ایده های نخبگان ایرانی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 11th February 2013, 01:37 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th August 2012, 09:00 AM
  5. واگذاری سیم کارت های اعتباری با وضعیت مطلوب فاصله دارد
    توسط SOURCE MOBILE در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th November 2008, 04:25 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •