اشارت صبح شعری ازعبدالقادر بیدل دهلوی



برق با شوقم شرار بیش نیست / شعله طفل نی سواری بیش نیست


آرزوهای دو عالم دستگاه / در کف خاکم غباری بیش نیست


لاله و گل زخمی خمیازه اند / عیش این گلشن خماری بیش نیست



تا به کی نازی به حس عاریت / ما و من آیینه داری بیش نیست



می رود صبح و اشارت می کند / کاین گلستان خنده واری بیش نیست



غرقه ی وهمیم ورنه این محیط / از تنک آبی کناری بیش نیست



ای شرر از همراهان غافل مباش / فرصت ما نیز باری بیش نیست



بیدل این کم همتان بر عزّ و جاه / فخر ها دارند و عاری بیش نیست