سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان؛
در این تایپک قصد داریم به معرفی تجهیزات پزشکی و بیمارستانی بپردازیم
پیشاپیش از مساعدت شما دوستان عزیز سپاس گزارم
مانا باشید
سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان؛
در این تایپک قصد داریم به معرفی تجهیزات پزشکی و بیمارستانی بپردازیم
پیشاپیش از مساعدت شما دوستان عزیز سپاس گزارم
مانا باشید
گوشی پزشکی
یک گوشی پزشکی امروزی.
گوشی پزشکی یا استتوسکوپ وسیلهای است که میتوان صداهای داخلی و ضعیف قسمتهای مختلف بدن را با آن تقویت کرد و بدون آنکه لازم باشد سر خود را روی شکم یا سینه بیمار بگذاریم معاینه را انجام داد. گوشی معمولاً برای سمع (در زبان عام معاینه) قلب، ریه و گاه شکم به کار میرود.
اجزای گوشی
گوشی پزشکی سه قسمت اصلی دارد. قسمت اول گوشی روی بدن فرد قرار میگیرد و پرده دیافراگم یا قسمت زنگولهای آن ارتعاشات بدن را تبدیل به ارتعاشات صوتی کرده و کمی تشدید مینماید. سپس صوت حاصل وارد لوله یا لولههای هدایت کننده صدا شده و در نهایت از طریق گوشیهای مخصوصی وارد گوش پزشک میگردد. گوشیهای پزشکی انواع گوناگونی دارند. قسمت دیافراگمی گوشی (که سطح بیشتری دارد) به صورت معمول برای گوش دادن صداهای مختلف بدن به کار میرود.
قسمت زنگولهای (به نام bell) که عملاً پردهای ندارد فقط در مواردی به کار میرود که صدای آن اندام از بمی خاصی برخوردار است و باید با استفاده از قسمت زنگولهای این کیفیت را تشدید کرد.
تاریخچه
گوشیهای ابتدایی.
در سال ۱۸۱۶ میلادی، یک پزشک فرانسوی به نام رنه لانِک یک گوشی پزشکی (استتوسکوپ) چوبی را ساخت، این وسیله در آن زمان فقط یک دهانه برای قرار گرفتن روی گوش داشت و قسمتی از آن که روی سینه بیمارقرار میگرفت، ابعاد بزرگی داشت.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
مونیتور علائم حیاتی
مونیتور علائم حیاتی دستگاهی است که برای نمایش علایم حیاتی بیماران استفاده میشود و می تواند مواردی مانند فعالیت الکتریکی قلب، دمای بدن، درصد اشباع اکسیژن در خون (spo2)، تعداد ضربان قلب، فشار خون، فشار درون شریانی را نمایش دهد. البته مونیتورینگ سیستم جدیدی به حساب نمیآید و مجموعه ایست از سیستمهایی که برای کنترل علائم حیاتی بیمار در یک جا جمع شده است
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
امآرآی
یک دستگاه پویشگر امآرآی ۳ تسلا از نوع Philips Achieva
امآرآی (به انگلیسی: MRI) که مخفف عبارت (به انگلیسی: Magnetic Resonance Imaging) است و تصویرسازی تشدید مغناطیسی نامیده میشود، روشی پرتونگارانه در تصویربرداری تشخیصی پزشکی و دامپزشکی است که در دهههای اخیر بسیار فراگیر شدهاست و بر اساس رزنانس مغناطیسی هسته است.
تشریح
چگونگی قرار گرفتن اسپینهای هستهای در میدان مغناطیسی و نوسان با فرکانس لارمور
با ام آر آی میتوان در جهات فوقانی-تحتانی (اگزیال)، چپراستی (ساژیتال) و پسوپیش (کورونال) و حتّا در جهات اُریب و مایل تصویرگیری نمود. یک سیستم ام آر آی از سه میدان مغناطیسی استفاده میکند:
- میدان خارجی ثابت و قوی (B0)
- میدان ضعیف گرادیانی متغیر
- میدان حاصل از پالس RF الکترومغناطیسی (B۱)
سیستمهای امروزی
سیستمهای ام آر آی امروزه غالباً دارای قدرت میدانهای 0.2، 1، 1.5، و 3 تسلا میباشند.
در ایالات متحده آمریکا بیمارستانها و مراکز خدمات بهداشتی اجازه استفاده از سیستمهای تا ۴ تسلا را نیز برای یک بیمار دارند. اما از چهار تسلا به بالا صرفاً جنبه و کاربردهای تحقیقاتی دارد.
بزرگترین تولید کنندههای سیستمهای ام آر آی امروزه شرکتهای زیمنس (آلمان)، جیای (آمریکا)، توشیبا (ژاپن)، و فیلیپس (هلند) میباشند.
تاریخ
تصویری از آرشیو اداره ثبت اختراعات آمریکا که متعلق به ریموند دامادیان، دانشمند آمریکایی ارمنی-تبار و یکی از مخترعین سیستمهای نوین ام آر آی است.
در سال ۱۹۵۰، حصول تصویر یک بعدی MRI، توسط هرمن کار (Herman Carr) گزارش گردید. پاول لاتربر، شیمیدان آمریکائی، با کار بر روی تحقیقات پیشین، موفق به ابداع روشهایی برای تولید تصاویر دو بعدی و سه بعدی MRI گردید[۱]. سرانجام وی در سال ۱۹۷۳ اولین تصویر گرفته شده بر اساس تشدید مغناطیس هستهای (NMR) خود را منتشر نمود[۲].اولین تصویر مقطع نگاری از یک موش زنده، در ژانویه ۱۹۷۴ منتشر گردید.
از سوی دیگر تحقیقات و پیشرفتهای مهمی در زمینهی تصویر برداری بر اساس تشدید مغناطیسی هسته، برای نخستین بار در دانشگاه ناتینگهام انگلستان صورت پذیرفت، جایی که پیتر منسفیلد، فیزیکدان برجسته آن موسسه با گسترش یک روش ریاضی موفق به کاهش زمان تصویربرداری و افزایش کیفت تصاویر، نسبت به روش بکارگرفته شده توسط لاتربر، گردید. در همان زمان در سال ۱۹۷۱ دانشمند آمریکایی ارمنی تبار ریموند دامادیان، استاد دانشگاه ایالتی نیویورک، در مقالهای که در مجله Science منتشر گردید، اعلام نمود که امکان تشخیص تومور از بافتهای عادی به کمک تصویر برداری NMR میسر میباشد.
سرانجام جایزه نوبل پزشکی سال ۲۰۰۳ به خاطر اختراع ام آر آی به پاول لاتربر از دانشگاه ایلینوی در اوربانا شامپاین[۳] و پیتر منزفیلد از انگلستان اعطا گردید.
طرز کار
چگونگی تولید تصویر ام آر آی فرایند بس پیچیده ایست. در این روش از خاصیت ویژه اسپینهای هستههای هیدرژنی در میدان مغناطیسی (B0) استفاده میشود. پس از انتخاب برش، اسپینها تحت تاثیر میدان مغناطیسی پالسهای الکترومغناطیسی (B۱) قرار گرفته و سپس از این حالت برانگیختگی به مرور به حالت اولیه خود بازمی گردند.[۴]* در هر بافتی این مدت زمان متفاوت است. بطور مثال در ۱٫۵ تسلا٫ ثابت T1 برای بافت چربی ۲۶۰ میلی ثانیه و برای بافت ماده خاکستری مغز ۹۲۰ میلی ثانیه میباشد.
بسته به اینکه چه نوع دنباله پالسیی انتخاب شود، و پارامترهای مثل TE و TR چگونه تعیین شوند، میتوان با T1 و T2 کنتراست دلخواه را به تصویر کشید و توانایی ام آر آی در همین خاصیت ویژه قرار دارد. بطور مثال در یکی چربی روشن و در دیگری تاریک میشود.
هر برش تصویری توسط فاز و بسامد امواج دریافت شده بترتیب در محورهای y و x کدگذاری میگردد. برای انجام کد گذاری احتیاج به میادین مغناطیسی متغیر میباشد که این امر بکمک آهن رباهای از نوع ابررسانا هر لحظه تولید میگردد. اطلاعات دریافتی در فضایی دادهای بنام فضای k واریز شده و نهایتاً بکمک تبدیلات فوریه ای به شکل تصویر در آورده میشوند.
کیفیت تصویری ام آر آی
معمولاً بهبود کیفیت تصویری در ام آر آی را با مقیاسهایی همانند قدرت تفکیک میسنجند. و معمولاً نیز بهبود قدرت تفکیک با خود عواقبی همانند کاهش سیگنال مفید (SNR) بهمراه دارد. اما میتوان این مشکلات را با راه حلهایی همانند استفاده از سیستمهای با قدرت میدان Bo بالاتر[۵]، ویا استفاده از ماده حاجب (contrast agents) مناسب[۶] تصحیح نمود.
قلب در حال تپش با دستگاه ۳ تسلا
نمونه تصویر ساژیتال از نوع T2 از نخاع
نمونه تصویر T1 (غده سرطانی سفید رنگ از نوع لمفوما است)
توالی برشهای مغزی از بالا به پایین وزن یافته با T1
مقایسه
تصویر ام آر آی یک میوهٔ کیوی
ام آر آی از بعضی نقاط برتری و از بعضی جهات دیگر نسبت به ابزار دیگر در فیزیک پزشکی ضعف دارد. در قیاس با سی تی اسکن این موارد عبارتند از[۷]:
برتریهای امآرآی در مقایسه با سی تی اسکن
- تضاد تصویری (سایهروشن) بالاتر از سی تی اسکن.
- تهیه مقاطع تصویری از جهات مختلف (از جمله اریب).
- عدم استفاده از پرتوهای یونیزه کننده.
- مانند سیتیاسکن موجب سخت شدن باریکه پرتوها (آرتیفکت سخت، beam hardening) نمیشود.
نقاط ضعف ام آر آی در مقایسه با سیتیاسکن
- پر هزینه تر از سیتیاسکن، کمیابتر، و کار با آن مشکلتر است.
- تصویرگیری زمان بیشتری میبرد.
- وضوح تصویری کمتری دارد.
- بدلیل طولانی تر بودن اسکنها آرتیفکت حرکتی بیشتری دارد.
- موجب مشکلات برای بیماران دارای اجسام فلزی در بدن خود میباشد.
- بیمار باید در حین انجام اسکن(ام آر آی) بی حرکت باشد. حرکات غیرقابل پیشگیری مانند تنفس، ضربان قلب و پریستالسیسم اغلب تصویر را مخدوش میسازند.
- برای بیماران دارای مشکلات تنفسی و کسانی که از محیط های بسته می ترسند، عبور از تونل تنگ دستگاه MRI مشکل است.
fMRI
نوشتار اصلی: افامآرآی
یک تصویر افامآرآی دید فوقانی-تحتانی.
این روش برای اولین بار دربهار سال ۱۹۹۱ در مرکز بیمارستان massachusetts در بوستون آمریکا به منظور نقشهبرداری از فعالیتهای مغزی مورد آزمایش قرار گرفت. در این روش غیر تهاجمی تصاویری بر اساس تغییرات محلی در جریان خون مغز گرفته میشود.
طیفنگاری
طیفنگاری با تشدید مغناطیسی (MR Spectroscopy) تکنیکی است که امروزه برای تصویرگیری از مغز کاربردهای فراوانی دارد. به ویژه از دنبالههای پالسی PRESS و STEAM در این روش استفاده میگردد.
آنژیوگرافی تشدید مغناطیسی (MRA)
- نوشتار اصلی: آنژیوگرافی تشدید مغناطیسی
اسکنهای پایه MRI
نمایش TE وTR یک سیگنال MR.
سیگنال های دریافتی توسط سیستم های MRI، حاوی اطلاعات بسیار زیادی بوده که می تواند در استخراج اطلاعات فیزیکی و شیمیایی جسم و یا بافت مورد نظر، به کار گرفته شود. با توجه به اطلاعات مطلوب، سیستم MRI برنامه ریزی می گردد و در نهایت تصویر سازی به یکی از روش های زیر و یا روش های ترکیبی نمایش داده می شود.
MRI با وزن دهی T1
اثر اصلی : زمان استراحت اسپین-لاتیس
این یک روش پایه در اسکن MRI میباشد، برای مثال، در این روش تصویر سازی، تفاوت دو بافت چربی و آب، به صورت تیره تر بودن آب نسبت به بافت چربی در عکس برداری به کمک دنباله اکو گردایان (GRE) با TE کوتاه و TR کوتاه میباشد.
MRI با وزن دهی T2
اثر اصلی : زمان استراحت اسپین-اسپین
این روش نیز یکی از روشهای اصلی تصویر سازی MRI میباشد.در این روش نیز مانند وزن دهی T1، چربی و آب قابل تفکیک بوده با این تفاوت که چربی تیره تر و آب روشن تر در تصویر ظاهر می گردد.برای مثال در مطالعه مغز و ستون فقرات، مایع مغزی نخاعی به صورت روشن تر در تصویر ظاهر می گردد. این روش برای شرایطی با TE و TR طولانی مناسب می باشد.
MRI با وزن دهی T2*
(خوانده شود T 2 star)
در این روش، از توالی اکو گرادیان (GRE) با TE و TR طولانی استفاده می گردد.
MRI با وزن دهی چگالی اسپین ها-چگالی پروتون
این روش به نام چگالی پروتون نیز شناخته می شود.کانترست در تصاویر حاصل از این روش تصویر سازی، حاصل از مقادیر T1 وT2 نبوده و تنها به اختلاف چگالی اسپین های اتم هیدروژن موجود در بافت ها وابسته می باشد. در این روش TE کوتاه و TR طولانی می باشد.[۸]
الکترومیوگرافی، یا ماهیچهنگاری برقی (به انگلیسی: Electromyography)
به صورت مخفف ایامجی (EMG) تکنیکی است برای محاسبه و ضبط حالات عضلات بدن در مواقع انقباض و انبساط که از دستگاهی به نام ماهیچهنگار برقی (electromyograph) که به نتایج آن ماهیچهنگاشت (Electromyogram) گفته میشود.
ماهیچهنگاشت پالسهای تولید شده از سلولهای ماهیچهای را در حالات انبساط و انقباض دریافت میکند.
اصول اساسی
الکترومایوگرافی ( EMG ) مطالعه عملکرد عضله از طریق تحلیل سیگنالهای الکتریکی تولید شده حین انقباضات عضلانی است. EMG اغلب به طور نادرستی بوسیله پزشکان و محققان به کار گرفته می شود. EMG اندازه گیری سیگنال الکتریکی همراه با تحریک عضله است که می تواند
شامل عضلات ارادی و غیر ارادی شود. وضعیت EMG انقباضات عضله ارادی به میزان کشش بستگی دارد. واحد عملکردی انقباض عضله یک واحد حرکتی ( motor unit ) است که متشکل است از یک نورون حرکتی آلفا منفرد و تمام فیبرهایی که از آن منشعب می شوند. وقتی پتانسیل عمل ( impulse ) عصب حرکتی که فیبر را تغذیه می کند به آستانه دپلاریزاسیون برسد فیبر عضله منقبض می شود. دپلاریزاسیون باعث ایجاد میدان الکترومغناطیسی می شود و این پتانسیل به عنوان ولتاژ اندازه گرفته می شود. دپلاریزاسیون که در طول غشا عضله منتشر می شود یک پتانسیل عمل عضله است. پتانسیل عمل واحد حرکتی ( m.u ) مجموع پتانسیل عملهای منفرد تمامی فیبرهای یک واحد حرکتی است. بنابراین سیگنال EMG جمع جبری تمام پتانسیل عملهای واحدهای حرکتی موجود در ناحیه ای است که الکترود در آنجا قرار گرفته است. ناحیه قرار گرفتن الکترود معمولاً شامل بیش از یک واحد حرکتی است زیرا فیبرهای عضلانی واحدهای حرکتی مختلف در تمام طول عضله در ترکیب با هم قرار دارند . هر بخش از عضله می تواند حاوی فیبرهای متعلق به حدود 20 تا 50 واحد حرکتی باشد. یک واحد حرکتی مستقل می تواند دارای 3 تا 2000 فیبر عضله باشد. عضلاتی که پنج حرکت را در کنترل دارند از تعداد فیبر عضلانی کمتری به ازای هر واحد حرکتی برخوردارند. ( معمولاً کمتر از 10 فیبر به ازای هر واحد حرکتی ). در مقابل عضلاتی که محدوده وسیعی از حرکات را در کنترل دارند دارای 100 تا 1000 فیبر در هر واحد حرکتی می باشند. در خلال انقباضات عضلانی ترتیب خاصی وجود دارد به این صورت که واحدهای حرکتی با فیبر عضلانی کمتر در ابتدا و سپس واحدهای حرکتی دارای فیبرهای عضلانی بیشتر منقبض می شوند. تعداد واحدهای حرکتی در عضلات در بدن متغیر است.
انواع
دو نوع اصلی EMG داریم : بالینی ( که گاهی مواقع EMG تشخیصی نامیده می شود ) و Kinesiological . EMG تشخیصی که معمولاً به وسیله پزشک یا متخصص اعصاب انجام می شود, مطالعه مشخصات پتانسیل عمل واحد حرکتی از نظر مدت و دامنه است و برای کمک به تشخیص آسیب شناسی اعصاب انجام می شود با این روش همچنین می توان دشارژهای خودبخودی عضله در حال استراحت را ارزیابی کرد و یا فعالیت یک واحد حرکتی منفرد را ایزوله نمود. Kine Siological EMG نوعی EMG است که با تحلیل حرکت مرتبط است . این نوع از EMG رابطه بین عملکرد عضله با حرکت بخشهای مختلف بدن را ارزیابی می کند و زمان بندی فعالیت عضله با حرکت را مورد بررسی قرار می دهد. به علاوه بسیاری از مطالعات در تلاشند تا قدرت عضله و نیروی تولید شده در عضله را بررسی کنند.
سایر متغیرها
رابطه ای بین EMG با بسیاری از متغیرهای بیومکانیکی وجود دارد. با در نظر گرفتن انقباضات ایزومتریک, رابطه ای مثبت در افزایش کشش عضله و دامنه سیگنال ثبت شده EMG وجود دارد. اگر چه یک زمان تاخیر وجود دارد و به این دلیل است که دامنه EMG به صورت مستقیم با build-up کشش ایزومتریک در تطابق نیست. برای تخمین قدرت تولید شده از روی سیگنال EMG می بایست دقت زیادی کرد چون اعتبار رابطه نیرو با دامنه وقتی تعداد زیادی عضله از یک مفصل منشعب شده اند یا یک عضله به مفاصل متعددی وصل است خیلی قطعی نیست. در بررسی فعالیت یک عضله با توجه به انقباضات Concentric و eccentric مشخص می شود که انقباضات eccentric نسبت به انقباضات concentric در مقابل نیروی وارده برابر فعالیت کمتری در عضله تولید می کنند. همراه با خستگی عضله, کاهش در میزان کشش عضله اغلب همراه با دامنه ثابت یا حتی بیشتر در فعالیت عضله مشاهده می شود. بخش پر فرکانس سیگنال همراه با خستگی فرد افت می کند و می تواند به صورت کاهش در فرکانس مرکزی سیگنال عضله دیده شود. در خلال حرکت رابطه ای تقریبی بین EMG و سرعت حرکت مشاهده می شود. رابطه ای معکوس بین قدرت انقباض تولید شده بوسیله انقباض Concentric و سرعت حرکت وجود دارد در حالیکه eccentric توانایی حمل وزنه بیشتر با سرعت بیشتری را دارد. به عنوان مثال اگر وزنه ای بزرگ و سنگین را به سرعت ولی با کنترل پائین ببرید آن وزنه را با استفاده از انقباض eccentric پائین برده اید. شما قادر نخواهید بود که وزنه را با همان سرعت پائین بردن, بالا ببرید ( انقباض Concentric ). نیروی تولید شده لزوماً بیشتر نخواهد بود اما شما توانستید وزنه بیشتری را حمل کنید و فعالیت EMG در عضلات مورد استفاده کمتر بوده است. بنابراین رابطه ای معکوس برای انقباضات Concentric و رابطه ای مثبت برای انقباضات eccentric از نظر سرعت حرکت وجود دارد. از نقطه نظر ثبت سیگنال EMG, دامنه پتانسیل عمل واحد حرکتی به عوامل مختلفی بستگی دارد نظیر : قطر فیبر عضله, فاصله بین فیبر عضله فعال و محل آشکار سازی ( ضخامت چربی بافت ) و خصوصیات فیلترینگ خود الکترود. هدف اصلی بدست آوردن سیگنالی بدون نویز است ( مثلا ً آرتی فکت حرکتی, آرتی فکت Hz 60 و ... ) بنابراین نوع الکترود و خصوصیات تقویت کننده نقش حیاتی در بدست آوردن سیگنال بدون نویز ایفا می کند.
الکترودها
برای Kine Siological EMG دو نوع اصلی الکترود وجود دارد: سطحی و سیستم باریک الکترودهای سطحی خود به دو گروه تقسیم می شوند. گروه اول الکترودهای فعال که در سطح آنها آمپلی فایر وجود دارد و امپدانس را بهبود می بخشد. ( برای این الکترودها نیازی به استفاده از ژل نیست و این الکترودها آرتی فکت حرکتی را کاهش و نسبت سیگنال به نویز را افزایش می دهند ). الکترود دیگر, الکترود غیر فعال ( Passive ) است که سیگنال EMG را بدون آمپلی فایر درونی آشکارسازی می کنند و لذا کاهش تمام مقاومتهای پوست تا حد ممکن برای آن اهمیت می یابد ( لذا نیاز به ژل هادی و آماده سازی پوست دارند ). با الکترود غیر فعال نسبت سیگنال به نویز کاهش یافته و بسیاری از آرتی فکتهای حرکتی با تقویت سیگنال اصلی, تقویت می شوند. مزیتهای الکترود سطحی این است که کاربرد آنها بدون درد است, قابلیت تکرار بیشتری دارند, کاربرد آنها ساده است و برای کاربردهای حرکتی مناسب است. عدم مزیت الکترودهای سطحی این است که ناحیه آشکارسازی آنها وسیع بوده و لذا پتانسیلهایی از عضلات کناری نیز ثبت می کنند. به علاوه این الکترودها تنها برای عضلات سطحی کاربرد دارند.
الکترودهای سیم باریک برای ورود به درون عضله به یک سوزن نیاز دارند. مزایای الکترودهای سوزنی ( سیم باریک Fine-wire ) عبارتند از : پهنای باند وسیع, ناحیه آشکارسازی اختصاصی تر, توانایی مطالعه عضلات عمقی, جداسازی بخشهای مشخص عضلات بزرگ و توانایی مطالعه عضلات کوچک که آشکارسازی آنها به دلیل اثر عضلات کناری ( cross-talk ) با الکترودهای سطحی غیر ممکن است. عدم مزیتهای این الکترود اینها می باشند که فرو کردن سوزن باعث ایجاد ناراحتی می شود, ناراحتی باعث افزایش گرفتگی و سفتی در عضله می گردد, برخی مواقع گرفتگی عضله رخ می دهد, الکترودها تکرارپذیری کمتری دارند چون قراردادن مجدد سوزن و سیم نازک در همان محل قبلی در عضله مشکل است. به علاوه ممکن است که فرد برای تعیین دقیق محل الکترود آن را تکان دهد و باعث افزایش ناراحتی بیمار شود. با این وجود برای برخی عضلات مشخص الکترودهای سوزنی تنها امکان برای بدست آوردن اطلاعات می باشند.
تفاوتهای موجود بین نتایج الکترودهای سطحی و سوزنی به دلیل تفاوت در پهنای باند آنهاست. الکترودهای سوزنی دارای فرکانس بالاتری هستند و فعالیت یک واحد حرکتی را نیز ثبت می کنند. پهنای باند آنها بین 2 تا Hz 1000 است در حالیکه پهنای باند الکترودها سطحی بین 10 تا Hz 600 می باشد.
طراحی های الکترودی
صرفنظر از نوع الکترود مورد استفاده, برخی از طراحی های الکترودی می توانند به افزایش نویز ناخواسته کمک کنند. طراحی تک قطبی ساده ترین شکل ممکن است که در آن تنها یک الکترود و یک زمین وجود دارد. با این وجود این طراحی سیگنالهای ناخواسته بیشتری نسبت به سایر روشها جمع آوری می کند. طراحی دو قطبی روشی است که در تحلیل حرکت به طور شایعی به کار می رود. در این طراحی دو الکترود و یک زمین وجود دارد . این روش به این صورت است که در آن سیگنالهای مشترک بین دو الکترود به عنوان نویز در نظر گرفته می شود و حذف می گردند و آنچه بین دو الکترود متفاوت است به عنوان سیگنال مورد نظر نگهداری می شود. این روش به عنوان سیستم تقویت اختصاصی نامیده می شود و کمتر تحت تاثیر تداخل عضلات کناری یا عمقی قرار دارد. طراحی سوم ترکیب از دو سیستم اختصاصی است. در این سیستم سه الکترود فعال و یک زمین وجود دارد. بنابراین در اینجا دو جفت سیگنال دو قطبی داریم که به صورت اختصاصی تقویت می شوند. این روش ناحیه آشکارسازی کوچک تری دارد و لذا نویز آن از روش دو قطبی کمتر است. این روشهای طراحی الکترودها بسته به سیستم تقویت کننده خریداری شده منحصر به فردند و حداقل یک سیستم دو قطبی مورد نیاز است.
تقویت کننده ها
بسیاری دیگر از خصوصیات تقویت کننده ها نیز می بایست مورد توجه قرار گیرند : اولین آنها نسبت سیگنال به نویز است. این نسبتی است بین سیگنالهای مفید به سیگنالهای ناخواسته و معیاری است بر کیفیت سیگنال تقویت شده هر چه این نسبت بیشتر باشد, کاهش نویز بیشتر بوده است. الکترودهایی که روی خود یک پیش تقویت کننده دارند دارای نسبت سیگنال به نویز بسیار بالایی می باشند. بهره تقویت کننده نیز مهم می باشد که عبارت است از مقدار تقویتی که به سیگنال اعمال می شود و می بایست آنقدر باشد که دامنه خروجی به یک ولت برسد . خصوصیت دیگر تقویت کننده پهنای باند است که به صورت محدوده فرکانسهای قابل جمع آوری تقویت کننده تعریف می شود. پهنای باند می بایست هم آنقدر زیاد باشد که فرکانسهای کم آرتی فکت حرکتی را حذف کند و هم آنقدر کم باشد که حداقل تضعیف سیگنال را داشته باشیم. به طور کلی به این معناست که باید در محدوده Hz 600- 0 برای الکترود سطحی و Hz 1000 – 0 برای الکترود سوزنی باشد. استفاده از Nyquest theorem بدین مناست که فرد باید نمونه گیری را در حداقل Hz 1200 برای الکترود سطحی و Hz 2000 برای الکترود سوزنی انجام دهد تا از جمع آوری تمام سیگنالها مطمئن شود. یکبار که سیگنالها ثبت شدند سپس می توان از یک فیلتر بالا گذر 10-15Hz ( High-Pass ) برای حذف آرتی فکت حرکتی استفاده کرد ( برخی ترجیح می دهند که از یک فیلتر آنالوگ در پایانه جلویی استفاده کنند ولی من ترجیح می دهم آرتی فکت حرکتی را پس از جمع آوری حذف کنم ). می بایست این اطمینان فراهم باشد که تمام فیلترهای مورد استفاده دارای انتقال فاز صفر می باشند. توانایی آمپلی فایر اختصاصی در حذف سیگنال حالت عادی, نسبت حذف حالت عادی نامیده می شود. نسبت حذف حالت عادی هر چه بالاتر باشد, حذف سیگنال عادی ( نویز ) بهتر صورت می گیرد. مقدار 10000 ( dB 80 ) مورد نظر و مطلوب است. ورودی و امپدانس سیستم می بایست بیشتر از 12+ 10 اهم و جریان بایاس ورودی کم در حدود 50 پیکوآمپر یا کمتر باشد. امپدانس ورودی بالا اجازه می دهد که سیگنالهای زیادی برای تقویت به تقویت کننده بروند. هر سیگنال ورودی کمتر از جریان بایاس ورودی تقویت نخواهد شد. با دانستن این مشخصات فرد قادر خواهد بود که تقویت کننده مناسب برای سیگنال EMG خریداری کند. همچنین امکان اشتباه ناشی از بورد آنالوگ به دیجیتال نیز وجود دارد. بیشتر بوردها تنها دارای 12-10 بیت بورد هستند و اگر سیستم امکان استفاده از تمام این محدود جمع آوری شده را ندهد مشکل به وجود می آید.این بدین معناست که اگر جمع آوری شما برای 10± ولت تنظیم شده و شما در حال انجام EMG هستید که محدوده آن بعد از تقویت 1± ولت است, سیستم شما در حالت بهینه عمل نمی کنند و شما دچار مشکل کمی سازی و نمونه گیری هستند. بنابراین فرد باید مطمئن باشد که نرم افزار و سخت افزار خریداری شده امکان بهینه بودن محدود ولتاژ جمع آوری با محدوده آنالوگ به دیجیتال (A-D) را فراهم می کند.
وظایف اپراتور
اپراتور EMG می بایست اطلاعات کاملی از آناتومی بدن انسان داشته باشد چون محل و درجاگذاری الکترود بسیار مهم است. در ابتدا این فرد می بایست پوست را به خوبی تمیز نماید تا مقاومت پوست کاهش یابد. همین کار ساده می تواند مقاومت پوست را تا 200% کاهش دهد. برای بسیاری از کاربردهای بالینی EMG, بدنه عضله به عنوان محل قرار دادن الکترود استفاده می شود. با این وجود برای اطمینان از تکرارپذیری نتایج محل خاص قرار گرفتن الکترود, استفاده از نشانه های استخوانی ( Land mark ) ضروری است. کتابهای بسیار زیادی وجود دارند که محلهای دقیق قرار دادن الکترود را توضیح داده اند. روش شایع و پذیرفته شده دیگر برای قرار دادن الکترودها استفاده از نقاط حرکت است ( motor point ). با قرار دادن الکترودها در بدنه عضلات, برخی از مقالات هستند که موقعیت نقاط حرکت معمول را به عنوان نقطه شروع آورده اند و لذا شما می توانید به راحتی با استفاده از یابنده نقطه حرکت, آن نقاط را پیدا کنید. بحث خاص دیگر می بایست در مورد فاصله داخلی الکترود صورت پذیرد. بسیاری از الکترودها دارای فاصله داخلی ثابت هستند. ولی برخی نیز دارای فاصله داخلی متغیر می باشند و لذا فرد می بایست از ثبوت این فاصله در تمامی مراحل کار اطمینان حاصل کند تا مطمئن شود که الکترود بر روی همان فیبر عضله قرار دارد. منابع زیادی برای نویز وجود دارد. ( نویز: هر سیگنال ناخواسته ای که به همراه سیگنال های مورد نظر جمع آوری می شود). برخی از این منابع عبارتند از : میدان الکترواستاتیک ( پوست ), میدان الکترومغناطیس ( سیمهای برق ), آرتی فکتهای حرکتی ناشی از نقص الکترود در سطح پوست یا نقص در سیم, واکنشهای غیر ارادی ( clonus ) و هرگونه وسیله الکتریکی دیگری که در هنگام انجام EMG در اتاق وجود دارد. بسیاری از این نویزها را می توان با چند روش ساده حذف کرد. یکی از این روشها تمیز کردن پوست است . اگر از الکترودهای بدون پیش تقویت کننده استفاده کنیم, کارمان مشکل تر می شود . استفاده از سیستم تقویت دو قطبی یا دوگانه به حل این مشکل کمک می کند. اگر سیستم شما دارای امکان استفاده از باتری نیز می باشد مزیت بسیار مهمی است. قبل از آغاز جمع آوری اطلاعات می بایست از موارد زیر اطمینان حاصل شود. تماس کامل الکترود, عدم وجود کشیدگی در سیمها و اینکه سیمها به خوبی به متصل کننده ها وصل هستند. وقتی الکترودها در محل خود قرار گرفتند می بایست یک قسمت دستی انجام پذیرد تا مطمئن شویم که الکترودها فعالیت عضله را به درستی ثبت می کنند. اگر مشخص شود که یکی از الکترودها درست کار نمی کند می توان لیدهای مختلف الکترودها را سوئیچ کرد البته در صورتیکه سیستم امکان چنین کاری داشته باشد و یا اینکه الکترود را بین کانالهای مختلف سوئیچ کند تا ببیند آیا این الکترود در کانال دیگر کار می کند یا خیر. اگر بعد از سوئیچ کردن همچنان سیگنال مشکل دارد باید الکترودها را سوئیچ کرد و دید آیا خود الکترودها مشکل دارند یا خیر. باید دانشت که نسبت معکوس بین سیگنال دریافتی و حجم بافت تحت بررسی وجود دارد. بنابراین داشتن سیگنالهای مفید در بررسی افراد چاق با استفاده از الکترودهای سطحی مشکل خواهد بود.
برخی مشکلات
یکی از عدم مزایای استفاده از سیستمهای جمع آوری کامپیوتری جدید این است که با این سیستمها فرد امکان دیدن یک سیگنال خام در همان لحظه به صورت real time ( نظیر یک اسیلوسکوپ ) را ندارد. دیدن سیگنال خام قبل از شروع کار ( بجز یک فیلتر ضد افزایش ) مهم است چون تشخیص بین سیگنال و نویز در سیگنال خام اغلب مشکل است و در صورتیکه هر گونه پردازش در EMG صورت گیرد این کار غیر ممکن می شود. یک بار محقق به سیگنال خام نگاه می کند می بایست تعیین کند که آیا فیلترینگ مورد نیاز است یا خیر. یک الکترومایوگرافر تازه کار ممکن است در تعیین مشکلات سیگنال خام دچار مشکل شود. خط پایه موج دار در اغلب موارد با آرتی فکتهای حرکتی کم فرکانس دیده می شود. به علاوه قله های تیز می تواند نشاندهنده حرکات ناگهانی الکترود باشد. برخی موارد دیگر ممکن است شامل سیگنالهای یکسان بین تمام کانالها و یا سیگنال Hz 60 که روی بقیه سیگنالها می افتد باشد. اگر سیگنال خیلی تمیز نباشد ممکن است محقق بخواهد که اطلاعات را فیلتر کند ( برخی محققین می گویند همیشه باید اطلاعات را فیلتر کرد ). سه نوع اصلی از فیلترها در EMG استفاده می شوند: بالاگذر, پائین گذر و میان گذر. البته فیلترهای مختلف دیگری نیز وجود دارند مثل butter worth , cheby shev و ... . در این آزمایشگاه استفاده از یک فیلتر دیجیتال بالاگذر butter worth با قطع در Hz 15-10 معمول است که البته به فعالیت تحت بررسی بستگی دارد ( Hz برای قدم زدن و Hz 15 برای حرکات سریع ). در سوی دیگر طیف, ما یک فیلتر آنالوگ پائین گذر با قطع Hz 600 برای EMG سطحی و Hz 1000 برای EMG با الکترود سوزنی به عنوان الکترود ضد افزایش استفاده می شود. اگر مشخص شود که سیگنالهای Hz 60 روی بقیه سیگنالها می افتند می توان از یک فیلتر میان گذر که همه سیگنالهای Hz 65-55 را حذف می کند استفاده کرد. حال که ما سیگنالی تمیز داریم می توان به آن نگاه کنیم و اطلاعاتی در مورد عضلات از آن بدست آوریم. اولین اطلاعاتی که به دست می آید زمان روشن و خاموش است. در بیشتر موقعیتهای تحلیل حرکت فقط از سیگنال خام استفاده می شود هیچ پردازشی برای تمیز کردن سیگنال ( فیلترهای بالا و پائین گذر ) استفاده نمی شود. با این وجود برخی از روشهای پردازش سیگنال EMG انجام می شود. معمول ترین آنها عبارتند از : یکسوسازی نیم موج ( حذف تمام بخشهای منفی سیگنال ), یکسوسازی تمام موج ( مقدار مطلق کل سیگنال ), envelope خطی ( فیلتر کردن پائین گذر سیگنال یکسو شده تمام موج ), ریشه مربع میانگین ( root meat square ) ( اساساً سیگنال را به توان 2 می رساند, میانگین یک پنجره زمانی مشخص در حدود ms 200-100 را می گیرد سپس ریشه دوم را حساب می کند ). انتگرال EMG ( ناحیه زیر منحنی یکسو شده را می توان به عنوان فعالیت کامل و یا زمان پیش تنظیم یا مقدار دامنه تعیین کرد ) و تحلیل فرکانس ( معمولاً از طریق آنالیز سریع و بررسی طیف پردانسیته تعیین می شود ). بسته به کاربرد شما هر کدام از این روشهای پردازش ممکن است لزوم پیدا کند ولی هر کدام عدم مزایای خاص خود را دارند, از جمله اینکه با انجام هر پردازش بخشهایی از اطلاعات مفید از بین می روند. برای مقایسه اطلاعات EMG میان افراد مختلف می بایست اطلاعات را در یک قالب کلی فراهم کرد. بنابراین روشهای مختلف نرمال سازی سیگنال از هر دو جنبه زمان و دامنه توسعه یافته اند. احتمالاً دو روش شایع تر نرمال سازی بر اساس زمان عبارتند از نرمال سازی به یک آزمون / سیکل یا به فازهایی در آزمون / سیکل . به عنوان مثال بیایید فرض کنیم که ما می خواهیم EMG عضلات پشت یک فرد را به صورت مداوم اشیایی را از روی زمین بر می دارد و در یک سبد قرار می دهد بررسی کنیم. ما می توانیم یک سیکل را به صورت زمان آغاز حرکت از زمانی که شی را از روی زمین بر می دارد تا وقتی که مجدداً می خواهد شی دیگر را بردارد در نظر بگیریم. حال می توان به سادگی بر اساس زمان تقسیم بندی کرد به این صورت که کل زمان لازم برای انجام این کار را به تعداد کار انجام شده تقسیم کرد و درصد سیکل را محاسبه نمود. این کار برای بسیاری از کارهایی سیکلی به خوبی عمل می کند ولی اگر کار دارای بیش از یک فاز باشد دارای عدم مزایایی است. برای کارهای چند فازی تقسیم کردن بر اساس زمان به درصد فاز به خوبی عمل می کند. مثلاً در همان مثال قبلی . حال بیایید فاز بلند کردن را به صورت از لحظه برداشتن جسم تا وقتی که فرد کاملاً ایستاده باشد در نظر بگیریم. فاز دوم از لحظه ایستادن کامل تا لحظه ای که جسم در سبد قرار بگیرد خواهد بود و فاز سوم از لحظه قرار گرفتن جسم در سبد تا لحظه ای که فرد می خواهد جسم دیگری را بردارد است. هر فاز به عنوان یک اتفاق مجزا صورت می گیرد. بنابراین زمانی که لازم است تا فرد جسم را برداشته و به حالت ایستاده در آید می تواند به عنوان یک تقسیم کننده حساب آید و یک درصد فاز ایجاد کند. همین طور برای فازهای بعدی. این نوع از استاندارد سازی بر اساس زمان برای کارهایی که فازهای مشخص دارند خیلی مناسب است. در این مثال بیایید بگوییم که بیشترین فعالیت عضلات قبل از قرار دادن جسم در سبد صورت می گیرد. بسیار معنی دارتر خواهد بود اگر بگوییم بیشترین فعالیت EMG در %95 فاز دوم صورت گرفته است تا اینکه بگوییم بیشترین فعالیت در 55% کل کار، صورت پذیرفته است. در نوع دوم شما باید برگردید و ببینید چه کاری در 55% کار صورت می پذیرفته است. لذا آزمایشگاه ترجیح می دهد در صورت امکان از روش درصد فاز استفاده کند.
استاندارد سازی
در بسیاری از موارد دامنه سیگنال نرمال سازی می شود. معمولترین روش استاندارد سازی حداکثر انقباض ایزومتریک ارادی ( MVIC ) در عضله خاص مورد استفاده است. براساس مراجع منتشر شده در آزمایش دستی عضله, معاینه کننده سپس بر قسمتی از عضله تحت بررسی نیرویی آنقدر زیاد وارد می کند که عضله نتواند خود را در موقعیت ثابت حفظ کند. اینکه آیا همیشه قادر خواهیم بود MVIC درست به دست آوریم قابل بحث است. لذا روشهای مختلف دیگری توسعه یافتند. یکی از آنها استفاده از حداکثر سطح سیگنال در کل کار است. در مثال بلند کردن اجسام که قبلاً گفته شد, این بدین معنی است که حداکثر سطح EMG از هر عضله مشخص در خلال کل کار را در نظر بگیریم سپس به این مقدار نرمال سازی کنیم. بسیاری از افراد ترجیح می دهند ه از پیکهای مختلف ( 5-4 ) استفاده کنند و میانگین آنها را به عنوان حداکثر در نظر می گیرند تا از امکان استفاده از یک قله بلند اشتباه به عنوان حداکثر جلوگیری کنند. روش دیگر نرمال سازی استفاده از مقدار متوسط سیگنال در کل آزمایش است. اگر چه این روش از حساسیت کمتری به قله های سریع که در طول آزمایش رخ می دهند دارد و اگر عضله در بیشتر زمان آزمون در حال فعالیت نباشد اطلاعات را به شدت نامتجانس می کند. مشکلی که در طول استفاده از مقادیر حداکثر یا متوسط کل آزمون رخ می دهد این است که سیگنال EMG بسته به سرعت مفاصل در طول انقباض تغییر خواهد کرد. بنابراین تا وقتی که سرعت کار را استاندارد نکنیم این روش امکان مقایسه بین کارهای مختلف را نخواهد داشت. روش دیگر که مشابه استفاده از MVIC است استفاده از یک سطح مشخص نیرو است ( مثلاً تقسیم به دامنه EMG وقتی 20 پوند را با سرعتی مشخص بلند می کنیم ). شکل دیگر این روش استفاده از دامنه EMG است وقتی نیروی مشخصی را در مقابل یک شی ثابت به کار می بریم لذا سرعت از معادلات حذف می شود. تمام این روشها دارای نکات مثبت و منفی هستند و همه روشهایی برای مقایسه دامنه بین عضلات و افراد مختلف می باشند. به علاوه اگر فرد مورد بررسی دارای شرایط پاتولوژیک باشد که عضله تحت بررسی را شامل شود، به صورت مجازی به دست آوردن MVIC صحیح غیر ممکن خواهد بود و لذا اینکه آیا سایر روشهای نرمال سازی ارزش دارند مورد سوال می باشد. صرفنظر از نوع نرمال سازی که براساس زمان است یا بر اساس دامنه, باید دانست که این کار باعث حذف اطلاعات می شود.
تفسیر سیگنال
حال که سیگنال را پاک کرده ایم و روشهای نرمال سازی را به کار بردیم, زمان بررسی سیگنال و تلاش برای تفسیر معنی آن است. اول از همه باید بدانیم که خود سیگنال EMG دارای متغیرهای بزرگی است.مثلاً در یک فرد انجام یک کار با کار دیگر یا انجام یک کار بین افراد مختلف نتایج مختلفی ایجاد خواهد کرد چون ترکیبهای مختلف عضلات می توانند یک حرکت خاص را ایجاد کنند و این از ویژگیهای سیستم عضلانی – عصبی است. EMG از کاری به کار دیگر متفاوت خواهد بود و این به دلیل تفاوت در سرعت, ریتم و یا حتی تفاوتهای کوچک در الگوی حرکت حتی وقتی که در ظاهر مشابهند می باشد. محدوده طبیعی برای فازهای EMG وجود دارد ولی فرد باید هوشیار باشد و نقاطی مجزا را برای شروع و پایان هر بخش کار تعریف کند. این موضوع را در هنگام انجام EMG باید به یاد داشت. فاکتورهای دیگری نیز بررسی و تفسیر نتایج EMG را مشکل می سازند. تغییر سرعت یا ریتم, بروز خستگی و وجود درد همگی بر الگوهای EMG اثر گذارند. عامل مزاحم دیگر در تفسیر EMG پدیده Cross talk است. Cross talk تداخل سیگنالهای EMG از عضلات کناری یا عمقی تر ناحیه آشکارسازی الکترود است. راه حل ثابتی برای این مشکل وجود ندارد و اندازه بیمار لید الکترود تاثیر زیادی بر کاهش و افزایش این اثر دارند. به عنوان مثال اگر سیستم شما دارای فاصله الکترود فعال ثابت و بزرگ است و شما بر روی جمعیت بچه ها در حال مطالعه هستید باید مطمئن باشید که اطلاعات شما حاوی مقادیر زیادی از اطلاعات عضلات کناری و عمقی است که برای شما مطلوب نیست. بسیاری از محققین الکترودهای سوزنی را بهینه کرده اند تا این مشکل را کاهش دهند.
اطلاعات واقعی EMG
زمان روشن و خاموش شدن عضله و افزایش و کاهش فعالیت آن دو پارامتر اصلی به دست آمده از EMG است. اطلاعات EMG نمی توانند به ما بگویند که عضله چقدر قوی است, یا یک عضله از عضله دیگر قوی تر است, یا انقباض از نوع Concentric است یا Eccentric یا حتی فعالیت عضله ارادی است یا غیر ارادی. قدرت عضله یا تعیین قوی تر بودن یک عضله نسبت به دیگری از مهمترین مواردی هستند که محقق به خاطرشان EMG انجام می دهد. نرمال سازی به MVIC, میانگین گیری یا استفاده از ماکزیمم همه تلاشهایی هستند برای ایجاد مکان مقایسه بین عضلات یک فرد یا عضلات افراد مختلف. این کار به صورت معمول انجام می پذیرد ولی فرد باید بداند که نتایج به دست آمده دارای مشکلاتی است که به صورت ذاتی در روشهای مورد استفاده وجود دارد و متغیرهای مختلفی در عضلات, افراد و کارهای مختلف وجود دارد. در کنار استفاده از EMG برای تعیین الگوهای EMG ( زمان فعال شدن و زمان استراحت ) بسیاری از محققین از آن برای تعیین تغییرات سیگنال در اثر خستگی استفاده می کنند. همه اینها استفاده های ارزشمند EMG در بیومکانیک شغلی هستند.
الکترودیاگنوزیس
الکترودیاگنوزیس یک روش کسب اطلاعات درباره وضعیت وسلامت اندامهای بدن بصورت غیر تهاجمی و با ثبت فعالیت الکتریکی آنها یا اندازه گیری پاسخ آنها به تحریکات الکتریکی خارجی است. مهمترین روش الکترودیاگنوزیس الکترومیوگرافی است و اصولاً در بیمارستانها وظیفه بخش الکترودیاگنوزیس انجام EMG و NCV است.
کاربردها
الکترومیوگرافی، یا ماهیچهنگاری برقی (به انگلیسی: Electromyography)یا (EMG) تکنیکی است برای محاسبه و ضبط حالات عضلات بدن در مواقع انقباض و انبساط که از دستگاهی به نام ماهیچهنگار برقی که به نتایج آن ماهیچهنگاشت (Electromyogram) گفته میشود. ماهیچهنگاشت پالسهای تولید شده از سلولهای ماهیچهای را در حالات انبساط و انقباض دریافت میکند.
الکتروکاردیوگرام (ECG) و الکتروانسفالوگرافی (EEG) را نیز میتوان موارد دیگری از الکترودیاگنوزیس محسوب کرد.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
کولپوسکوپ
«کولپوسکوپي» يک روش تشخيصي است که در آن از کولپوسکوپ (يک ميکروسکوپ تشريحي با لنزهاي بزرگنمايي مختلف) براي ارايه يک ديد روشن و بزرگ از سرويکس، واژن و ولو استفاده ميشود. ارزيابي سرويکس و واژن با کولپوسکوپ بر پايه پيدا کردن مشخصات ماکروسکوپيک خاص اپيتليوم بدخيم و پيش بدخيم است که با خصوصيات عروقي، رنگ و نمود برجسته خاص خود، قابل تشخيص ميشوند.
تصوير بهبود يافته از سطوح اپيتليال، توانايي فرد انجام دهنده را براي تشخيص نواحي طبيعي و غيرطبيعي افزايش ميدهد و امکان گرفتن بيوپسيهاي مستقيم را از بافتهاي مشکوک فراهم مينمايد. هدف اصلي کولپوسکوپي، تشخيص ضايعات سرطاني و پيش سرطاني است تا بتوان آنها را زودتر درمان کرد و تحت درمان اوليه قرار داد.
موارد کاربرد
در سال 2006، انجمن کولپوسکوپي و پاتولوژي سرويکال آمريکا با تشکيل کنفرانسي، راهکارهايي را براي مديريت زناني که نتايج تستهاي غربالگري آنها معرف سرطان سرويکس يا نئوپلازي اينتراپيتليال سرويکس، بر پايه بهترين شواهد موجود است، معرفي نمود. در اين کنگره، کولپوسکوپي براي گروههاي زير در زنان بزرگسال توصيه شد (توصيهها براي نوجوانان با تغييراتي مورد موافقت قرار گرفت):
1) اختلالات سيتولوژي خاص،
2) ارزيابي زناني که در دوران جنيني در معرض خطر دياتيلاستيل بسترول بودهاند،
3) بررسي سرويکس، واژن يا ولو غيرطبيعي در لمس يا مشاهده،
4) همراهي با ليزر يا ديگر روشهاي درماني تا اطمينان حاصل شود که ضايعات شناخته شده به طور کامل برداشته شده يا درمان شدهاند و براي شناسايي هرگونه ضايعات ديگر در مناطق اطراف آن و براي نظارت و مراقبت پس از درمان،
5) بررسي يک آزمون غربالگري مثبت براي نئوپلازي سرويکس، همچون اسپکتروسکوپي، سرويکوگرافي يا اسپکولوسکوپي.
موارد منع استفاده
موارد عدم مصرف مطلقي براي کولپوسکوپي وجود ندارد. سرويسيت فعال بايد قبل از ارزيابي درمان شود، زيرا التهاب و عفونت مانع ارزيابي دقيق اختلات اپيتليال خواهد شد. تريکوموناس واژيناليس ميتواند باعث سرويسيت شود، اما عفونتهاي واژينال تاثيري بر کولپوسکوپي نخواهند داشت. به هر حال درمان عفونت قبل از کولپوسکوپي به بيمار اجازه ميدهد در هنگام بررسي، احساس راحتي بيشتري داشته باشد.
معرفي دستگاه
بايد قبل از شروع روش، فاصله داخل چشمي (Intraocular) کولپوسکوپ تنظيم شود تا از ديد درست دوچشمي اطمينان حاصل شده باشد. بيشتر کولپوسکوپها داراي فاصله کانوني 30 سانتيمتري هستند (فاصله کاري ميان لنز و بافت هدف). اگر اين فاصله بسيار کوتاه يا بلند باشد، فرد انجام دهنده فضاي کافي براي وسايل مانور نخواهد داشت.
کارخانههاي سازنده مختلف، کولپوسکوپهاي متفاوتي ميسازند که قدرت درشتنمايي آنها بين 5/7 تا 30 متفاوت است. با حرکت سر کولپوسکوپ در جهت نزديکتر يا دورتر شدن از بيمار، کانون عدسي و گاهي بزرگنمايي دستگاه تغيير ميکند که بستگي به نوع کولپوسکوپ دارد. به عنوان مثال، يکي از انواع کولپوسکوپي ويديويي، به طور خودکار، بزرگنمايي را تنظيم ميکند (البته به ميزان نزديکي اسکوپ به بيمار و کانون عدسي آن هم دارد). فوکوس مناسب ميتواند با چرخش يک دکمه انجام شود و تمرکز کردن ناهنجار با حرکت دستگاه به سمت يا دور از بيمار صورت ميگيرد.
عملکرد کولپوسکوپ به عنوان يک ميکروسکوپ دوچشمي داراي نور که از بافت موردنظر تصوير درشتنمايي شده ميدهد، به شناسايي ويژگيهاي مشخصه بافت غيرنرمال کمک شاياني مينمايد. اغلب از قدرت کم درشتنمايي (2 تا 6 برابر) براي به دست آوردن ديد کلي از ساختمان سطحي و ارزيابي ولو استفاده ميشود. قدرتهاي متوسط (8 تا 15 برابر) و بالا (15 تا 25 برابر) به منظور ارزيابي واژن و سرويکس به کار ميروند، خصوصا با قدرت بالا که به طور ويژه براي ارزيابي الگوهاي عروقي از نزديک استفاده ميشوند و ميتوانند بيماري مهاجم يا مرحله بالا را مشخص کنند.
روش انجام
کولپوسکوپي در بيماري که در وضعيت دورسال ليتوتومي قرار گرفته، انجام ميشود. پس از بررسيهاي مشاهدهاي از ولو و تعيين اينکه آيا هر گونه ضايعه مشکوکي وجود دارد يا خير، اسپکولوم داخل واژن قرار داده ميشود. بهتر است از بزرگترين اسپکولوم ممکن استفاده کرد؛ به طوري که تمامي سرويکس و فورنيسهاي واژن ديده شوند. اگر بيمار در طول 6 هفته گذشته سيتولوژي سرويکس نداشته، ارزيابي مجددي از آن انجام دهيد، زيرا 50 تا 60 درصد LSIL و 30 درصد HSIL در طول زمان رفع ميشوند. يک نتيجه سيتولوژي اخير به فرد انجام دهنده امکان ميدهد تا دقيقترين ارتباط را ميان يافتههاي سيتولوژي، کولپوسکوپي و هيستولوژي برقرار کند. انجام سيتولوژي سرويکس در کمتر از فاصله
6 هفتهاي، شايد نتايج منفي کاذب به بار آورد، زيرا اپيتليوم سرويکس پس از گرفتن نمونه، به حداکثر 6 هفته زمان نياز دارد تا دوباره تشکيل شود.
سرويکس و واژن با نور روشن و سپس با کولپوسکوپ ارزيابي ميشوند. پنبه خيس شده در سالين براي تميز کردن سرويکس که با موکوس، خون، ترشحات يا مواد اضافه پوشيده شده، مورد نياز است. ابتدا سرويکس بدون استفاده از حلالهاي اضافي ديده ميشود تا نواحي فرسايش يافته، پلاکهاي سفيد واقعي، ضايعات پيگمانته يا نواحي زخمي يا رشد اگزوفيتيک قابل مشاهده، ديده شوند. سپس از محلول استيک اسيد براي بهتر ديدن نواحي غيرطبيعي استفاده ميشود. استيک اسيد 3 تا 5 درصد با يک سوآپ پنبهاي به داخل سرويکس ماليده ميشود تا تشخيص خط انتقال اسکوامو کولومنار بهتر امکانپذير شود. پس از 30 تا 60 ثانيه، محلول اسيدي، سلولها را دهيدراته ميکند، به طوري که سلولهاي اسکواموس با هسته نسبتا بزرگ يا متراکم (به طور مثال سلولهاي متاستاتيک، ديسپلاستيک و سلولهاي آلوده شده با ويروس پاپيلوماي انساني)، نور را برگردانده، بنابراين سفيدرنگ ظاهر ميشوند. عروق خوني و سلولهاي ستوني، تحت تاثير قرار نميگيرند، اما در پسزمينه سفيد ايجاد شده، راحتتر ديده ميشوند. اگر لازم باشد، بايد استيک اسيد پس از 3 تا 5 دقيقه تکرار شود و اگر بيش از هر حد در واژن استفاده شد، بايد با سوآب خشک برداشته شود، زيرا ميتواند التهاب ايجاد کند.
فناوريهاي جديد
امروزه فناوريهاي ديجيتال يا ويديويي براي گرفتن عکس يا ويديو از سرويکس در زمان واقعي در دسترس هستند. خصوصا اين تکنولوژي در مراکز آموزشي بسيار مفيدند. يکي از عيوب آن، مسايل پزشکي قانوني است، زيرا با بررسيهاي گذشتهنگر تصاوير در آينده ممکن است نواحي غيرطبيعياي پيدا شوند که در ارزيابيهاي اوليه، ديده نشدهاند. يک مزيت آنها، امکان ذخيره الکترونيکي تصاوير است که به عنوان پرونده پزشکي بيمار حفظ شده و تغييرات در طول زمان قابل پيگيري خواهند بود.
عوارض شامل خونريزي، عفونت محل بيوپسي يا اندومتريوم و عدم شناسايي ضايعه هستند. اگرچه خونريزي و عفونت شديد نادر است. محلول monsel براي کنترل خونريزي محل گرفتن بيوپسي استفاده ميشود. اگر لازم باشد، فشار پايدار با يک سوآپ پنبهاي يا چسبهاي نيترات نقره نيز قابل کاربرد هستند. محلول monsel و نيترات نقره با تفسير نمونههاي بيوپسي تداخل پيدا ميکند، لذا اين مواد نبايد تا زماني که بيوپسي گرفته شود، استفاده شوند.
اگر در حين کولپوسکوپي بيوپسي از بافت مشکوک گرفته شد، از بيمار خواسته ميشود براي به حداقل رساندن تروما به سرويکس، تا چند روز از نزديکي اجتناب نمايد، زيرا ميتواند به خونريزي منجر شود. پزشک بايد نتايج سيتولوژي و هيستولوژي جديد بيمار را با نتايج کولپوسکوپي وي و با در نظر گرفتن سن بيمار، شرايط پزشکي گذشته و فعلي و نتايج سيتولوژي سرويکال قبلي وي مقايسه کند، سپس تشخيص و مديريت مناسبي را براي بيمار اتخاذ نمايد.
يک کولپوسکوپي تنها، شانس قابلتوجهي براي از دست دادن موارد غيرطبيعي با رتبه بالا (high grade) دارد، لذا زماني که بيمار نتايج غيرطبيعي مداوم شناخته شده در سيتولوژي يا با تست HPV دارند، بايد با کولپوسکوپي تحت پيگيري قرار گيرند.
کارايي
مهم است توجه داشته باشيد که کولپوسکوپي، يک تست تشخيصي براي زناني است که نتايج سيتولوژيک غيرطبيعي دارند، لذا يک وسيله غربالگري موثري محسوب نميشود. کارايي کولپوسکوپي به تجربه و آموزش فرد انجام دهنده آن بستگي دارد. دقت تشخيص نهايي هيستولوژيکال آن نيز به توانايي فرد انجام دهنده در تفسير يافتهها و به دست آوردن بيوپسيهاي درست وابسته است.
در يک فرابررسي (متاآناليز) انجام شده براي به دست آوردن حساسيت و اختصاصيت کولپوسکوپي در تشخيص هر درجهاي ازCIN که نسبت به هيستولوژي (استاندارد طلايي تشخيص) سنجيده شده، حساسيت آن حدود 96 درصد بود، اما اختصاصيت اين روش، نسبتا کم و حدود 48 درصد برآورده شد.
وقتي حد آستانه تشخيص پايين آورده شد تا سرطان يا HSIL ناديده گرفته نشوند، حساسيت به 85 درصد ميرسد، در صورتي که اختصاصيت آن به 69 درصد ارتقا مييابد. گرفتن تعداد 2 يا بيشتر بيوپسي، حساسيت تشخيصي را بالا ميبرد، بدين معنا که بهتر است بيوپسيهاي اضافي از ديگر قسمتهاي مناطقي که غيرطبيعي به نظر ميرسند نيز گرفته شود و يا به طور تصادفي از 4 گوشهاي که نرمال ديده ميشود نيز نمونهگيري انجام شود.
کولپوسکوپي واژينال
کولپوسکوپي واژن بسيار شبيه سرويکس است، اما چينخوردگيها و لبههاي طبيعي که در واژن هستند، باعث ميشوند انجام روش زمان بيشتري را ببرد و کار، مشکلتر شود. با يک رويکرد نظاممند که کولپوسکوپي از يک ربع شروع شود و به تدريج تمام 4 ربع را بررسي کند و به طور مرتب نيز از اسيد استيک استفاده نمايد تا مناطق غيرطبيعي رنگ شده نمايان شوند، به انجام بهتر کولپوسکوپي واژن کمک ميکند.
کولپوسکوپي ولووار
کولپوسکوپي ولووار در افرادي انجام ميشود که: 1) اختلالات قابل مشاهده در ولو داشته باشد، 2) اختلالي در سرويکس يا واژن که بتواند سيتولوژي غيرطبيعي سرويکس را توجيه نمايد، وجود نداشته باشد و 3) خارش موضعي ولووار که علت مشخصي نداشته باشد.
کولپوسکوپي ولو نيز با روش مشابه کولپوسکوپي واژن و سرويکس انجام ميشود. در اين مورد، از اسيد استيک 3 تا 5 درصد براي ناحيه ژينتال خارجي استفاده شده و حدود 3 تا 5 دقيقه طول ميکشد تا محلول به داخل سلولها نفوذ کرده و ضايعات به رنگ سفيد درآيند. بايد توجه خاص به نواحي پرياورترال و پريآنال را فراموش نکرد.
آموزش و جايگزينها
انجمنهاي مربوطه در آمريکا مانند «انجمن کولپوسکوپي و پاتولوژي سرويکال آمريکا» برنامه آموزشي خاصي براي آموزش افراد انجام دهنده کولپوسکوپي تهيه کردهاند. دراين برنامه، تخمينزده شده که تعداد کولپوسکوپيهايي که لازم است فرد انجام دهد تا صلاحيت لازم را به دست آورد، بين 25 تا 100 عدد است که بايد شامل حداقل 10 مورد ضايعات با درجه بالا باشد.
کولپوسکوپي، استاندارد طلايي ابراز تشخيصي در آمريکا است که به دنبال سيتولوژي غيرطبيعي، براي تشخيص ديسپلازي سرويکس انجام ميشود. با اين حال، منابع فشرده است و به عنوان ابزار غربالگري، هزينه اثربخش محسوب نميشود.
سرويکس ميتواند با روشهاي ديگري نيز بررسي شود که به 2 گروه زير تقسيم ميشوند:
1) تکنيکهاي تصويرسازي با استفاده از نور داراي پهناي باند زياد (مانند تجسمسازي مستقيم، اسپکولوسکوپي، سرويکوگرافي و کولپوسکوپي).
2) بهرهگيري از فناوريهاي تشخيصي الکترونيکي (همانند «پولار پروب» و اسپکتروسکوپي in-vivo).
گرفتن بيوپسي از نواحي 4 ربع در محل اتصال «اسکوآموکولومنار» (Squamocolumnar) نيز يک روش جايگزين قابل قبولي است، البته در جايي که وسايل و تجهيزات و پرسنل با تجربه در دسترس نباشد. جهت غربالگري اوليه سرطان سرويکس،«بررسي مستقيم تصويري» (DVT) و اسپکولوسکوپي، روشهاي ساده و ارزاني هستند؛ هر چند که اختصاصيت و ارزش اخباري مثبت پاييني دارند.
از ديگر کاستيهاي آنها ميتوان به ناتواني در تشخيص ضايعات کوچکتر و فرق قايل شدن موثر ميان ضايعات با درجه کم و بالا اشاره کرد. با اين حال، غربالگريهاي تصويري با DVT، جايگزين قابل قبولي براي غربالگري با سيتولوژي (در مواردي که هزينه بالا مشکلساز است) محسوب ميشود. در هر صورت بايد کنترل کيفيت، آموزش ويژه واختصاصيت پايين DVT را در نظر داشت.
فناوريهاي تشخيصي الکترونيکي نيز اميدوارکننده هستند. در بررسيهاي مقايسهاي ميان اسپکتروسکوپي فلورسانس و کولپوسکوپي و ديگر شيوههاي تشخيصي، اسپکتروسکوپي بهتر عمل کرده است. در واقع اسپکتروسکوپي، بر اصل انتشار افتراقي نور به وسيله انواع بافتهاي مختلف تکيه ميکند.
بافتي که هدف قرار داده ميشود، يک مشخصه نوري دارد که با مقدار نوري که جذب کرده و بعد منتشر ميکند، مشخص ميشود. تغييرات بيوشيميايي و ساختماني که زمينهساز ويژگيهاي انواع بافتهاي مختلف است، به پروب فلورسنت مخصوص و تخصصي اين امکان را ميدهند که تفاوت ميان بافت نرمال و غيرطبيعي سرويکس را مشخص کنند. با اين حال، اين روش هنوز تحت توسعه است و بايد کارآزماييهاي باليني بزرگي انجام شوند تا عملکرد واقعي آن تعيين شود، بنابراين نقش باليني کنوني اين وسايل الکترونيکي، هنوز معلوم نيست.
منبع: نشریه سپید شماره ۱۶۲ و ۱۶۳، دکتر شادی کلاهدوزان
لیزر در چشم پزشکی
ليزر اگزايمر دستگاهي است كه براي اصلاح عيوب انكساري چشم به كار رفته و مرحله اصلي اصلاح بينايي را انجام مي دهد . ليزر اگزايمر اشعه اي را توليد مي كند كه در طيف ماوراء بنفش بوده و طول موج آن كوتاه است . خاصيت اين ليزر به گونه اي است كه تراش ظريف و دقيقي را در سطح قرنيه انجام مي دهد به طوري كه به نسوج و سلول هاي اطراف آسيبي وارد نمي كند . مكانيزم ايجاد برش قرنيه را در اصطلاح علمي Ablation مي گويند .
يـكــي از مـراحـل مهـم در دستگـاه هـاي ليـزر كـالـيـبـراسـيـون هـاي قبل از شروع عمل است . بـرعـكـس ساير دستگاه ها كه كاليبراسيون تنها يــك مـرتـبـه و در شـروع روز انـجـام مـي شـود ، كاليبراسيون دستگاه براي هر بيمار قابل انجام است و ضمن دقت بالاي آن مي توان آن را به سادگي و در زمان كوتاهي انجام داد .
كمترين ميزان در برداشت از سطح قرنيه
يـكــي از اشـكــالات ايــن سـيستـم در گـذشتـه بـرداشـت نسبتا زياد از سطح قرنيه بوده ولي با نصب سخت افزار و نرم افزازهاي زايوپتيك بر روي دستگاه ، در حال حاضر اين دستگاه جزء دسـتـگـاه هايي است كه كمترين برداشت را از سطح قرنيه دارد .
امنيت
يكي از اصول كار با دستگاه هاي پزشكي ، امنيت به كار گيري آن ها است . اين مسئله به خصوص در دستگاه ليزر چشم بسيار پراهميت است . دستگاه ليزر تكنولاس ( زايوپتيك 100 ) از ضريب امنيت بسيار بالايي برخوردار است و به گـونـه اي طـراحـي شـده كـه هـم تـكـنسين و هم پــزشــك در تـمــام مـراحـل قـبـل و هـنـگـام عـمـل مـيتـواننـد كـاركرد صحصيح دستگاه را كنترل كنند . ميزان انرژي و هموژنيته ( يكنواختي ) اشعه ليزر براي هر عمل قابل بررسي و اندازه گيري است .
كيفيت
امروزه در انجام اعمال ليزر چشم نه تنها ميزان بينايي ، بلكه كيفيت بينايي نيز مدنظر بوده و يكي از اهداف اصلي ، افزايش كيفيت بينايي است . دستگاه تكنولاس - زايوپتيك با برنامه پيشرفته Customize كه بر اساس اصلاح wave front است قادر است علاوه بر شماره چشم ، ساير اختلالات و اعوجاجاتي را كه در سيستم اپتيكي چشم بيمار وجود دارند را نيز اصلاح كرده و كيفيت بينايي بيمار را به خصوص در ديد شب افزايش دهد .
دستگاه ليزر Femto second
از اين دستگاه جهت عمل فمتوليزيك استفاده مي شود . ليزر Femto second آخرين پديده ليزر در زمينه اصلاح عيوب انكساري چشم است . آميزش و به كارگيري همزمان ليزر " فمتوسكند " و ليزر " اگزايمر " باعث مي شود كه تمام مراحل ليزيك توسط ليزر انجام شود و در انجام عمل از هيچگونه تيغ جراحي يا وسيله مكانيكي استفاده نشود . درگذشته براي آماده سازي قرنيه جهت ليزر اگزايمر از وسيله اي به نام ميكروكراتوم استفاده ميشد. ميكروكراتوم مانند يك رنده عمل مي كرد و توسط تيغه اي كه داشت يك لايه از سطح قرنيه بر مي داشت. اگرچه ميكروكراتوم در اكثر موارد به خوبي عمل مي كرد ولي در بعضي بيماران ممكن بود عوارضي را ايجاد كند.
دستگاه توپوگرافي پنتاكم
يكي از مراحل مهم تشخيصي قبل از اعمال ليزيك ، بررسي و ضعيت قرنيه توسط دستگاه توپوگرافي است. به طوري كه عمل ليزيك بدون انجام توپوگرافي مجاز نيست. توپوگرافي ، كميت و كيفيت سطح و عمق قرنيه را بررسي كرده و آن را به صورت نقشههاي رنگي جالبي در معرض ديد فرد قرار مي دهد و با بررسي اين نقشه ها جراح ميتواند قضاوت كند كه آيا عمل ليزيك براي چشم مناسب است و اگر چنين نيست درمان هاي جايگزين كدامند.
ليزر در چشم پزشكي
دايود ليزر
در عمل هاي بسيار مختلف به ويژه Cyclocoagulation، Transscleral coagulation، Endocoagulation و DCRمورد استفاده قرار مي گيرد. در چشم پزشكي ، معمول ترين طول موج كه براي عمل دايود ليزر به كار مي رود، 810 نانومتر است.
مشخصات فني
1-طول موج هاي 810 ، 940 ، 980 و 1064 نانومتر
2-قدرت 6 ، 8 و 9 وات
3-ابعاد 10*12*21سانتي متر
4-كار با باتري و مستقل از منبع تغذيه
5-فيبرهاي ارزان
6-كوپلينگ پيشرفته ، ساده و سريع
7-ارزان
8-جابجايي آسان
9-چند منظوره
10-جذب فوق العاده در ملانين و هموگلوبين
لنز داخل چشمي
لنز داخل چشمي اكريليك فولدبل است.
مشخصات فني
1-پايه هاي به شكل C براي داشتن لنزي كاملا ثابت
2- پايه هاي نرم و در نتيجه كنترل و جاگذاري آسان
3-قابليت استفاده آسان در چشم هايي با مردمك يا كپسول كوچك
4-فولدينگ سريع بدون نياز به لوازم ديگر
5-لبه هاي تيز
ليزر جراحي
ايـن ليـزر جهـت جـراحـي قـرنيـه و براي درمان پيرچشمي، دوربيني، نزديك بيني، Astigmatism keratotomy، Lamellar keratoplasty، Penetrating keratoplasty و تشكيل فلپ به كار مي رود.
مشخصات فني
وزن: 700 كيلوگرم
انرژي هر پالس: 9/0 ميلي ژول
طول موج: 1030 تا 1060
قطر فلپ: قابل تعيين توسط جراح و متغير بين 6000 تا 9500 ميكرومتر
ضخامت فلپ: قابل تعيين توسط جراح و متغير بين 110 تا 200 ميكرومتر
زمان عمل: 20 ثانيه
نرخ تكرار: 80 كيلوهرتز
سطح تماس با قرنيه: به صورت خميده
همچنين براي برطرف كردن عيوب انكساري چشم با بهره گيري از تكنولوژي روز از ليزر اگزايمر استفاده مي شود. كه داراي مشخصات زير است.
داراي رديابي چشم چند بعدي در محورهاي X ، Y و Z است كه مشكل عدم فوكوس به دليل حركت چشم در محورهاي مختلف را برطرف مي كند.
پرتو به شكل Truncated-Gaussian است كه تركيبي از موج گوسي و صاف است. ايـن پـرتـو عـلاوه بـر اينكـه اثـر حـرارتـي روي قرنيه را به حداقل مي رساند، همواري فوقالعاده سطوح قرنيه را نيز موجب مي شود.
APT تكنولوژي پيشرفته personalized
محاسبه گر پيشرفته درماني
تشخيص خودكار قرنيه بيمار به منظور بالا بردن سرعت و اطمينان جراح از صحت چشم تحت عمل توموگرام پيشرفته
شبكه Trulink براي دسترسي به فايل هاي درمــــانــــي مـــوجـــود روي ZDW ، تـشـخـيـــص و سرويس از راه دور
امكان 3 نوع درمان با الگوريتم هاي Tissue Saving ، Aspheric و Personalized
الگوريتم بدون نياز به اتساع (dilation) براي بــســيـــاري از بـيـمــاران ( امـكــان انـجــام مــراحــل تشخيصي و عمل جراحي در يك روز )
ACE كنترل پيشرفته رديابي چشم
جبران شيفت مردمك
رديابي چشم voad ديناميك و استاتيك
سرعت جراحي مطمئن
Scanning Laser Polarimetry
دسـتگـاهـي اسـت كـه بـه كمـك نـور پـلاريـزه ضخامت RNFL )Retinal Nerve Fiber Layer( كه لايه فيبري عصبي شبكيه است را در ناحيه پري پـاپـيـلـري انـدازه گـيـري ميكند و با دستيابي به بالاترين استاندارد در تشخيص و مديريت گلوكوم، چشم را از هر دو بعد كاركرد و ساختار مورد ارزيابي قرار مي دهد. اين دستگاه اندازه گيري هاي مربوط به پارامترهاي را كه در ارتباط تنگاتنگ با اولين تغييرات در گلوكوم هستند را با دقت بالا انجام مي دهد. در حالي كه در حين معاينات چشمي تشخيص زود هنگام تغييرات RNFLبه سختي ميسر است، با كمك اين دستگاه مي توان اين تغييرات را در سريعترين مرحله ممكن كه اولين نشانه هاي آسيب ساختاري مربوط به گلوكوم ظاهر مي شود، به وضوح تشخيص داد.
خصوصيات فني آن عبارتند از :
منبع تابش ليزر GaAIAs Laser Diode، nm780-798، توان اوليه mW40
ليزر از نوع Class I laser system
زمان اكتساب داده <1 ثانيه
ناحيه تصويربرداري20*40
ابعاد 14 *10 *24
Ophthalmic Lasers
نسل جديد اين وسيله كه براي استفاده در مطب هاي چشم پزشكي، اتاق هاي عمل و كاربردهاي سيار طراحي شده است، سادگي استفاده، كارايي و ايمني را با هم در آميخته است تا چشم پزشكان را به وسيله اي مطابق با خواستههايشان مجهز كند. لازم به ذكر است كه كم حجم بودن، امكان نصب به صورت هاي مختلف و كنترل پنل با قابليت جدا شدن، اين دستگاه را در هنگام استفاده فوق العاده انعطافپذير مي كند.
خصوصيات فني آن عبارتند از :
ليزر حالت جامد از نوع frequency-doubled, diode-pumped, cw
طول موج nm532
قدرت 5/1وات در قرنيه
اتصال الكتريكي 60/50 هرتز، Watt 400 .max، 230 ولت
مدت زمان پالس 2500-10ميلي ثانيه
فاصله زماني بين پالس ها 6000-100 ميلي ثانيه
سرمايش ترموالكتريك
وزن 14 كيلوگرم
منابع
[1]E.-M. Meyer, Atlas of Slit Lamp Photography and Introduction to its Technical Problems, Stuttgart.
[2]K. Hruby, Spaltlampenmikroskopie des hinteren Augenabschnittes ohne Kontaktglas, Mitt. d. Sitzg. der Wiener Ophthalm. Gesellschaft.
[3]H. Goldmann, Fokale Beleuchtung, published in, "Die ophthalmologischen Untersuchungsmethoden",Vol.1,W. Straub, Stuttgart.
[4]R. STUART MACKAY and ELWIN MARG, Electronic Tonometer For Glaucoma Diagnosis.
[5]marestan.com,fajrshahed.com
[6]cheshmak-87.blogspot.com,iranoptometry.com
[7]persianeyeclinic.com, noorvision.com
[8]حمـود خـدايي، سمينار تجهيزات چشم پـــزشـكـــي، دانـشـگـــاه عـلـــوم پـــزشـكـــي تـبـــريــز، زمستان84.
منبع: نشریه مهندسی پزشکی شماره ۱۲۲
دستگاه افتالموسكوپ
مفاهيم پايه
افتالموسكوپ (ophthalmoscope) از دو كلمه (ophthalm (o به معني چشم و scope به معني نمايش تشكيل شده است و در كل به معني چشم بيني يا معاينه چشم است.
فيزيولوژي
در بيماران مبتلا به سردرد، يافتن ديسكهاي بينايي متورم يا ادم پاپيلا، علامت كليدي بوده و نشانه افزايش فشار داخل جمجمه است كه به علل مختلفي مانند هيدروسفالي، افزايش فشار داخل جمجمهاي خوشخيم يا تومورهاي مغزي ايجاد ميشوند.
در بيماران مبتلا به ديابت قندي، معاينه مرتب چشم توسط افتالموسكوپ (هر 6 ماه تا يك سال، يك بار) براي غربالگري و تشخيص زودرس رتينوپاتي ديابتيك كه از علل مهم از دست دادن بينايي است، لازم است. اين عارضه در مراحل ابتدايي ميتواند توسط درمان رتين با ليزر، برطرف شود. در بيماري فشارخون، تغييرات حاصل از آن روي رتين، به طور بسيار نزديكي، همان تغييرات ايجاد شده روي مغز (كه ميتواند به حوادث عروقي مغز منتهي شود) را تكرار ميكند.
چگونه كار مي كند؟
از اين وسيله براي مشاهده داخل چشم استفاده مي شود. در هنگام استفاده از اين وسيله فرد مشاهده كننده مي توانند با شخص فاصله اي در حدود يك دست داشته باشد و تصوير معكوس شده توسط يك عدسي محدب مشاهده شود. مهمترين مزيت استفاده از آن، تعيين سلامت رتين و محفظه ويتروس است. با اين وسيله معاينه كننده از طريق سوراخ مردمك مي تواند سطح شبكيه چشم و اجزاي آن را شامل بررسي عروق خوني - ديسك اپتيك يا سر عصب بينايي و ماكولا يا لكه زرد چشم را بررسي كند. به عبارت ديگر با اين وسيله بيماريهاي سطح خلفي چشم بررسي مي شود.
انواع افتالموسكوپ
افتالموسكوپ داراي 3 نوع مستقيم، غيرمستقيم و Slit-lampاست.
افتالموسكوپ مستقيم از يك نور فلاش كوچك و منبع نور همراه با تعداد زيادي لنز چرخشي كه ميتواند تا 15 برابر بيشتر، بزرگنمايي داشته باشد تشكيل شده است. از اين نمونه، به طور معمول در معاينات رايج پزشكي استفاده ميشود. نور مستقيمي از افتالموسكوپ به درون چشم از طريق قرنيه براي ديدن پشت كره چشم، تابانده ميشود.
افتالموسكوپ غير مستقيم ، از يك چراغ كه به دور سر بسته ميشود و يك لنز كه توسط دست نگاه داشته ميشود، تشكيل شده است. اين نوع، ميدان ديد بيشتري از درون چشم، فراهم ميكند. هم چنين ديد بهتري از قسمت قدامي چشم (فوندوس)، حتي اگر لنز چشم توسط بيماري كاتاراكت كدر شده باشد، ارايه ميكند. نوع غيرمستقيم خود داراي دو زير مجموعه monocularو binocularاست.
در نوع غيرمستقيم، بيمار ميتواند در حالتهاي خوابيده يا نيمه نشسته قرار بگيرد. در اين نوع نور بسيار روشن به چشم تابانده ميشود كه البته ميتواند ناراحت كننده باشد اما دردناك نيست. اين نوع نياز به تبحر و زمان بيشتري دارد و پزشك ميتواند رتين داخلي را ببيند.
دستگاه Slit- lampدر جلوي چشم بيمار قرار ميگيرد. به علاوه لنزهاي آن در نزديكي چشم جاي ميگيرند و اين امكان را به پزشك ميدهد كه قسمت فوندوس را هم معاينه كند. اين مدل، مزاياي ديد سه بعدي، همراه با بزرگنمايي افتالموسكوپي مستقيم را دارد. ميدان ديدي را كه اين مدل تامين ميكند پهنتر از افتالموسكوپي مستقيم است اما به اندازه افتالموسكوپي غيرمستقيم نيست.
انواع افتالموسكوپي غيرمستقيم و Slit-lamp، پس از چكاندن قطره در چشم و باز شدن قرنيه، استفاده ميشود اما نوع مستقيم ميتواند در چشمهاي با قرنيه ديلاته يا غيرديلاته استفاده شود. اين قطرهها ميتواند براي ساعتها، اختلال ديد ايجاد كند كه رعايت احتياطات لازم را ميطلبد. قبل از استفاده از آن ها نيز بايد از بيمار در مورد آلرژي به اين داروها، استفاده از هر نوعي از دارو يا سابقه داشتن گلوكوم در بيمار يا خانواده وي، سوال كرد.
دقت دستگاه
از آنجا كه با اين تست ميتوان بسياري از بيماريهاي جدي را در مراحل اوليه تشخيص داد، افتالموسكوپي به عنوان يك تست با ارزش شناخته ميشود و دقت آن تا 95-90درصد تخمين زده ميشود. همچنين عوارض ديگر بيماريهاي خوني و قلب، بيماريهاي مغز و ديابت را نيز مشخص مي كند.
شركت هاي سازنده دستگاه
تعداد زيادي شركت، سازنده اين وسيله هستند كه ميتوان به Welch Allyn ، Heine ،Riester و keeler اشاره كرد. اولين كارخانهاي كه شروع به ساخت اين نوآوري بديع كرد، Welch Allyn است. افتالموسكوپها اغلب همراه اتوسكوپ و در قالب يك مجموعه، به فروش ميرسند
منبع: نشریه مهندسی پزشکی شماره ۱۱۷
پزشکی بالینی
بيوسنسور
مفاهيم پايه بيوسنسور از دو كلمه بيو (bio) به معني زيست و سنسور (sensor) به معني حسگر تشكيل شده است.
فيزيولوژي
بيوسنسور ها در تشخيص هاي پزشكي و علوم آزمايشگاهي مورد استفاده قرار مي گيرند. در حال حاضر بيوسنسورهاي گلوكز از موفق ترين بيوسنسورهاي موجود در بازار هستند كه به اندازهگيري غلظت گلوكز خون مي پردازند. در پانكراس بيماران ديابتي به ميزان كافي انسولين توليد نميشود. در اين گونه موارد براي تنظيم مصرف انسولين، سنجش مداوم ميزان گلوكز خون ضروري است. اين ابزار به بيماران مبتلا به ديابت كمك مي كند تا در طول روز به سنجش سطح گلوكز خون خود پرداخته و در زمان هاي مورد نياز انسولين تزريق كنند.
چگونه كار مي كند؟
در يك بيوسنسور، عنصر حسگر كه به ماده اي بيولوژيكــ پاسخ مي دهد ، داراي طبيعت بيولوژيك است. اين عنصر بايد به نوعي مبدل متصل شود تا يك پاسخ قابل مشاهده با چشم را توليد كند. بيوسنسور به طور كلي به احساس و اندازه گيري مواد شيميايي خاصي كه ممكن است فيزيولوژيك نيز باشد، مربوط مي شوند. معمولا اين مواد را ) substra زير لايه) مي نامند، در حالي كه واژه ي كليتر آن آناليت است. يك بيوسنسور را مي توان به عنوان ابزاري كه از تلفيق يك حسگر بيولوژيك متصل به يك مبدل حاصل مي شود، تعريف كرد. مبدل عمل شناسايي را انجام مي دهد،آنچه توسط مبدل شناسايي مي شود توسط قسمت رديابي بيولوژيك (بيو رسپتور) جذب مي شود و سپس با عبور مجدد از مبدل سيگنال توليد مي شود.
عملكرد بيوسنسورها كاملا انتخابي است،(به يك مولكول يا آناليت خاص پاسخ مي دهند و از واكنش با ساير مواد جلوگيري مي شود.(
قسمت هاي مختلف بيوسنسور
1- قسمت رديابي بيولوژيك (بيو رسپتور: ) اين قسمت يكي از مهمترين قسمت هاي يك بيوسنسور است.
2- مبدل (ترانسديوسر: ) جهت شناسايي از آن استفاده مي شود. مبدل،تغيير قابل مشاهده (فيزيكي يا شيميايي) را به يك پيغام قابل اندازه گيري، كه بزرگي آن متناسب با غلظت ماده يا گروهي از مواد مورد سنجش است، تبديل مي كند.
3- سيستم خروجي: به منظور توليد سيگنال از آن استفاده مي شود.
شكل1 بلوك دياگرام يك بيوسنسور را نشان ميدهد. كاتاليزورهاي حياتي (a)، زير لايه را به فراورده تبديل مي كنند. اين واكنش توسط مبدل (b) تعيين مي شود كه آن را به يك سيگنال الكتريكي تبديل مي كند. خروجي مبدل به وسيله تقويت كننده (c) تقويت مي شود و سپس پردازش شده (d) و در نهايت در خروجي (e) نمايش داده مي شود.
طبقه بندي بيوسنسورها
از نظر ماهيت عملكرد و ساختار بيوشيميايي و بيولوژيك مي توان بيوسنسورها را به سه دسته كلي تقسيم نمود.
1- بيوكاتاليتيك (مانند آنزيم ها(
2- ايمونولوژيك (مانند آنتي بادي ها(
3- اسيد نوكلئيك (مانند (DNA
از نظر نوع تبديلي كه انجام ميدهندنيز به چهار دسته تقسيم مي شوند.
1- مبدل هاي الكترو شيميايي
مبدل هاي الكتروشيميايي به سه دسته پتانسيومتري تقسيم مي شوند(اين روش مبتني بر اندازه گيري پتانسيل يك پيل در جريان صفر است.اين پتانسيل با لگاريتم غلظت ماده مورد سنجش متناسب است، (ولتامتري) يك پتانسيل به پيل اعمال مي شود تا اكسايش (يا كاهش) ماده مورد سنجش اتفاق افتد و يك افزايش يا كاهش در جريان پيل ايجاد شود.اين روش به آمپرمتري معروف است و رسانايي سنجي محلول هاي حاوي يون هادي الكترون هستند.بزرگي اين رسانايي در اثر واكنش شيميايي تغيير مي يابد.رابطه بين رسانايي و غلظت به طبيعت واكنش وابسته است.
2- نوري
روش هاي مورد استفاده در بيوسنسورهاي نوري شامل طيف سنجي جذب، طيف سنجي فلورسانس، طيف سنجي انعكاس داخلي، پراش نور است.
3- پيزوالكتريك
اين ابزارها مبتني بر توليد جريان در اثر ارتعاش در يك بلورند. فركانس ارتعاش توسط جرم جذب شده بر روي سطح تحت تاثير قرار مي گيرد.
4- گرمايي يا گرماسنجي
تمام فرايندهاي شيميايي با توليد يا جذب انرژي همراه هستند. اين حرارت را مي توان با يك ترميستور حساس اندازه گيري كرد و آن را به ميزان واكنش نسبت داد
پزشکی بالینی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)