سلام دو روز دیگه سال تحصلی جدید شروع میشه اکثر بچه های سایت خیلی وقته که از اون وادی ها بیرون اومدن اما همیشه خاطرات خوب وبد وشیرین وتلخ توی ذهنشون هست حالا شما بیاید واز اونروزاتون خاطره بگید تا هفتم مهر بهترین خاطره جایزه داره
سلام دو روز دیگه سال تحصلی جدید شروع میشه اکثر بچه های سایت خیلی وقته که از اون وادی ها بیرون اومدن اما همیشه خاطرات خوب وبد وشیرین وتلخ توی ذهنشون هست حالا شما بیاید واز اونروزاتون خاطره بگید تا هفتم مهر بهترین خاطره جایزه داره
خاطرات مدرسه مون وبگیم
زندگی بهتر ازاین نمیشه
بله گلم خاطرات مدرستونو بگید خاطره از مدرسه رفتنتون و...
راستش من کلا دوران مدرسه بهم خوش گذشته ولی هیچوقت دوم دبیرستانم وفراموش نمیکنم ابچه های کلاسمون کلا11نفربودم هرروز واسه یکی اززنگ تفریح ها یه نقشه یی میکشیدیم مثلا زنگ تفریح اول میرفتیم بستنی فروشی کنار مدرسه ودزدکی برمیگشتیم زنگ تفریح دوم میرفتیم یه گشتی توخیابون میزدیم وبر میگردیم
یه بار حال یکی از دوستام بدجور گرفته بود گفت میای بریم یه گشتی بزنیم منم گفتم باشه اقا چشمتون روز بد نبنه همین که برگشتیم به مدرسه ناظم جلومونو گرفت ماهم الکی زدیم زیر همه چی گفتیم خانوم این حرفا چیه مابالا بودیم اومدیم پایین ه کم نگاهمون کردو گفت همین الان مدیر مدرسه شمارو توخیابون دیده مارو میگی شکمون زده بود ولی میگن رو نیست سنگ پای قزوین گفتیم رفتیم پروژه امارمون بیاریم اقا نبودید ببینید چه دیدنی بود قیافه معاونمون گفت جای اینکه بگید ببخشید منم طلبکار میکنید برید بالا تکرار نشه
(بخدا این یکی ازکوچیک ترین کارایی بود که کرده بودیم)
زندگی بهتر ازاین نمیشه
دورانه مدرسه برام خیلی شیرین بود.دلم میخواد به همون روزا برگردمیه هفته ی اول ک نمیرفتمولی در کل خوب بود.
خب خاطره زیاده
کلاس سوم دبیرستان بودم روز معلم شد.همه ی بچه ها با خودشون سیگارتو فشفشه و نارنجک(شوخی بود)اورده بودن منم از دوستم tntگرفتم بردم.به اندازه دو بند انگشت بود( دوستم یه جعبه کوچیک از اینا داشت).خلاصه رفتیم اون روز دبیرامون گوش به حرفمون نمیدادن همش درس میدادنما هم غصه میخوردیم چون ازکلاسای تجربی همش صدا میومد ماهم دوست داشتیم بریم.
بچه ها حسابی خسته شده بودن حسابان داشتیم.یکی از همکلاسیامون گوشیشو درورد به یکی از بچه ها تجربی اس ام اس داد ک بیاین کلاسو بریزید بهم ما حوصله درس گوش دادن نداریم
اوناهم در یک اقدام انتحاری ریخت تو کلاسه ما (با برف شادیو فشفشه و سیگارت) .کلاسمون شد پره دود چشم چشمو نمیدیدما هم همه جیم زدیمدبیرامونو فرستادیم برن بشینن تو دفتر.
در سالنارو بستیم شروع کردیم به اتیش بازیاخ اینقدر حال داد .مدرسه شده بود پره دود.4طبقه بود مدرسه ی ما هر چهار طبقه شد پر دود داشتیم خفه میشدیم
خلاصه سرتونو درد نیارم رفتیم تو حیاط بچه ها بهم گفتن tntرو بزن.من اولش میترسیدم چون خیلی خطرناکه ولی دیگه وسوسم کردن
چشمتون روزه بد نبینه روشن کردم انداختم مدرسه رفت رو هوابچه ها همه دست میزدنناگهان صدای مدیرمون از میکروفون اومد گفت خانومه کیا فردا با اولیا تشریف بیاریدمنم اینجوری شدمگفتم اخراجم میکنن
هیچی دیگه روزه بعدشم رفتم ولی از اونجایی ک شاگرده خوبشون بودم کاری به کارم نداشتنولی دیگه روم نمیشد تو صورته مدیرمون نگاه کنم
اینم خاطره ی اکشنم
همه ی اینایی ک تعریف کردم فیلمش هست ولی نمیشه اینجا بزارمدارایه صحنه های اکشن و+18سالهبداموزی داره
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
ببخشید اینی ک گفتم ماله اغازه سال نبودماله تقریبا پایانه سال بود
<a href="http://typeiran.com/r/19340"> تایپایران - مرکز تخصصی تایپ </a>
منم سال سوم دبیرستان بودم.اولین جلسه ی درس ریاضیمون بود . از بچه ها ی پارسال شنیده بودیم دبیر ریاضیمون ، ببخشید یه خورده(چته) . ادم ساده ای بود شاید چون توی دانشگاه درس میداد و فکر میکرد بچه های دبیرستانی اونم تازه بچه های انسانی به محترمی بچه های دانشگاهند.خلاصه طرز رفتار با بچه ها دبیرستانی رو بلد نبود .به قولی خیلی خیلی مهربون بود.جلسه اول ما بچه ها که تعریف این اقا رو قبلاشنیده بودیم یه سناریوی با مزه (شایدم یه مقدار ظالمانه )ترتیب دادیم .قرار شد جلسه بعد یکی از بچه ها که پای تخته میره با یکی دیگه دعواش بشه و خلاصه فحش و فحشکاریبعد هم کم کم دست به یقه شن و حالا نزن کی بزن.بچه های دیگه هم برای وساطت رفتن که جداشون کنن. کارا همون طور که پیش بینی میشد شروع شد که یهو این اقا معلم برای جدا کردن بچه ها وارد عمل شد که یهو یه از خدا بی خبری یه فته پا زد به این اقا معلم و شپلق!!! افتاد رو زمین .البته مثل خانم کیا ما هم از این اتفاق مبارک اقدام به فیلم برداری نمودیم ولی به دلیل حفظ ابروی استادمون (خداییش هم جدا از شوخی یکی از بهترین دبیرای تمام عمرم بودن)دو ماه بعد با بچه ها قرار گذاشتیم همه این فیلم رو از گوشی هامون پاک کنیم.تا اخر سال هم این استاد عزیز متوجه نشد کی اون فن تکواندو رو رو ایشون پیاده کرد... پایان
همه حالشان خوب است!اما من میسوزم با الکل هایی که به سلامتی دیگران خوردم...
من خیلی مدرسه رفتن را دوست داشتم برای همین از 4 سالگی میرفتم مدرسه به مدیر مدرسه میگفتم اسم منا بنویس من بیام مدرسه مدیر مدرسه میگفت پسر الان هنوز زوده برو استراحت کن سال دیگه بیا به همین منوال من تا سال اول دبستان چند سالی میرفتم و برگشت میخوردم
بمانيم تا کاری کنیم، نه اين كه کاری کنیم تا بمانیم.
سلام
احیانا بی ربطی تاپیک انتقادات به این تالار با دیدن این تاپیک به من ثابت شد
سال 77 بود
من نیمه دوم 70 بودم...
روز نخست که پای به مدرسه نهادم...
خیلی از بچه ها گریه می کردند
عجیب بودم برای من...
حس می کردم شاید میخوان یه بلایی سرمون بیارن
کلاس اول ب ---- علی اکبر .ش - علی ش . روح الله ر. و...
من بودم و اینها که از آشنایانم بودند...
زنگ نخست کلاس اول ب مدرسه ابتدایی آیت الله طالقانی
شاید بخاطر همین نام مدرسه ام بعد ها به شدت عاشق آیت الله طالقانی شدم و اون رو به مرجعیت تقلیدم انتخاب کردم
خلاصه زنگ اول
نصف کلاس گریه می کردند
نصف دیگر من بودم و آشنایان
به شدت شیطنت می کردیم
می خندیدیم
میرفتیم روی میز ها و مسابقه...
معلم وارد شد...
یک دفتر بزرگ برای حضور و غیاب بدست داشت...
محکم بر سر من کوبید
سپس کانهو من و دوستانم رو میشناخت
همه ی ما را به کنار تخته سیاه فراخواند
نفری یک ضربه با کمربند به دستمان کوبید...
این ضربه باعث شد
در طول تمام دوران مدرسه و دبیرستان و پیش و حتی دانشگاه
هیچوقت شیطنت نکنم...
معلم اول تا پنجم ابتدایی
استاد جهانگیر دلاوری
بعد ها از بهترین دوستانم هم بهتر شد
بطوری که هر روزی که بدو پیام ندهم
با پدرم تماس می گیرد و حال من را می پرسد...
هیچوقت آخرین روز مدرسه سال پنجم دبستان و خداحافظی آقای دلاوری با خودم رو یادم نمیره...
استاد گریست...
نمیدونم
هر کجا که بودم
روابط عمیقی با اساتید و فرماندهانم داشتم
از معلم ابتدایی تا سایر معلم ها
فکر میکنم مطالعه ی آزاد و احترام شدید علتش باشد
بله
احترام به استاد...
لطفا به اساتید احترام بگذارید...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)