هم ثوابت خجسته ذات شدند
هم به دریوزه ی ثبات شدند
چون علم پیش برد زان پرگار
ماند بر جای ز ماندگی رهوار 79
عرش برد از جنیبه بارش را
پای کم شد جنیبه دارش را 80
رویش افکند ز افتاب حضور
ب قنادیل عرش چرتو نور 81
چون به رخ عرش را منور کرد
زانن مکان سر به لامکان برکرد 82
جلوه کرد از برای کونینش
سر به درگاه قاب قوسینش
برگرفت از میان حجابِ خیال
تا درامد به جلوه گاه جمال 83
ش به جایی که جان نمی گنجد
خود هم اندر میان نمی گنجد
دیده را نور لایزالی داد
سینه را سرِّ ذوالجلالی داد
چون ز عالَم بیرون نهاد قدم
پیشرو شد به پیشگاه قدم
هستیی دید کش زوال نبود
نیستی را در او مجال نبود 84
یافت در خود متاع موزون را
دید بی شک خدای بی چون را
نکته برخواند بی وکالتِ هوش
قصه بشنید بی میانجی گوش
گوش کی سرِّ غیب را سنجد
بحر اندر صدف کجا گنجد؟!
با هزاران هزار نقدِ مراد
در شبستانِ دولت امد شاد
بهرا داد از ره جوانمردی
رهروان را از ان ره اوردی
کرد چون بخشِ خاصگان همه چیز
داد بخشِ گناهکاران نیز
هر یکی را نویدِ احسان داد
یادگاری ز یادِ یزدان داد
تا شدیم از چنان متاع امید
ما گدایان، توانگرِ جاوید
بین که چون گنج خانه ای داریم
که چو ایمان خزانه ای داریم
چه غم ار هست نقب زن به قفا
حسبنا الله وَحَدهُ و کَفی 85
«هشت بهشت»
علاقه مندی ها (Bookmarks)