بود با راهواریش همه لنگ
با چنین پی فراخیش همه تنگ 78
با تکش سیر قطب خالی شد
گر جنوبی و گر شمالی شد 79
در مسیرش سماک آن جدول
کاه رامح نمود و گاه اعزل
چون محمد به رقص پای براق
در نبشت این صحیفه را اوراق 80
راهِ دروازه ی جهان برداشت
دوری از دورِ آسمان برداشت
میبرید از منازل فلکی
شاهراهی به شهپر ملکی
ماه را در خط حمایل خویش
داد سر سبزی از شمایل خویش
بر عطارد ز نقره کاری دست
رنگی از کوره ی رصاصی بست 81
زهره را از فروغِ مهتابی
برقعی برکشید سیمابی 82
گرد راهش به ترکتازِ سپهر
تاج زرین نهاد بر سر مهر83
سبز پوشید چون خلیفه ی شام
سرخ پوشی گذاشت بر بهرام
مشتری را ز فرق سر تا پای
دردسر دید و گشت صندل سای
تاجِ کیوان چو بوسه زد قدمش
در سواد عبیر شد علمش 84
او خرامان چو بادِ شبگیری
برهیونی چو شیرِ زنجیری 85
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
هم براقش ز پویه باز افتاد
منزل آن جا رساند کز دوری
دید در جبرئیل دستوری
سر برون زد ز مهد میکائیل
به رصدگاهِ صوراسرافیل 86
گشت از آن تخت نیز رخت گرای
رفرف و سدره هردو ماند به جای
همرهان را به نیمه ره بگذاشت
راه دریای بیخودی برداشت
قطره بر قطره زان محیط گذشت
قطر بر قطر هر چه بود نوشت
چون درآمد به ساقِ عرش فراز
نردبان ساخت از کمندِ نیاز
سر برون زد ز عرشِ نورانی
در خطرگاه سرّ سبحانی
حیرتش چون خطر پذیری کرد
رحمت آمد لگام گیری کرد 87
قابِ قوسین او در آن اثنا
از دنی رفت سوی اوادنی
چون حجابِ هزار نور درید
دیده در نورِ بیحجاب رسید
گامی از بود خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسر شد
دید معبود خویش را به درست
دیده از هر چه غیر بود بشست
دیده بر یک جهت نکرد مقام
کز چپ و راست میشنید سلام
زیر و بالا و پیش و پس چپ و راست
یک جهت گشت و شش جهت برخاست
شش جهت چون زبانه تیز کند
هم جهان هم جهت گریز کند
بی جهت با جهت ندارد کار
زین جهت بی جهت شد آن پرگار 88
تا نظر بر جهت نقاب نبست
دل ز تشویش و اضطراب نرست
جهت از دیده چون نهان باشد؟
دیدن بیجهت چنان باشد
....
علاقه مندی ها (Bookmarks)