دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 135

موضوع: ادبيات شفاهي آذرباييجان

  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    عاشق غریب و شاه صنم

    ھماوردي يافت نشد و از مدعیان صدايي برنخاست و غريب، باز شعر و نوا درآمیخت و جوياي جواب گرديد : « كدام باديه و ظرفیست كه ھر لحظه پر و خالي مي شود و كدام طوفانیست كه در دلھا آشیان دارد و كیست كه روزي از اينجا گذر خواھد كرد و بر دوازده دربِ آشنا ، چھار بار وداع خواھد گفت. »
    ندايي باز نیامد و زبانھا گنگ و لال و سازھا خموش و سرھا به زير. نفس ھا در سینه حبس گرديد و تماشاچیان چشم در چشمان عاشِیق غريب دوخته و او را استاد عاشیقان خواندند و غريب ، سازِ يكي از مدعیان برگرفته و با سحرِ نوايش ، به گشايش رازھاي كلام اش برآمد :
    « زمان است كه ھر روز يك نعمه ساز مي كند و اخترانند كه در آسمان روانند و چرخ فلك است كه به پاس و نگھبانیشان مي خیزد . قسمت است
    كه ھر لحظه نصیب يكي مي شود و ديگري بي نصیب مي ماند . ھمچون ظرفي كه يكي سرشار و ديگري تھي مي شود و رشك و حسد است كه چون بادي وزان در دلھا مي خزد و عمر است که ھرآني از چھار فصل در حال گذر است و دوازده ماهِ سال را پشت سر مي گذارد.»
    عاشیقان مات گرديده و غرورِ خود را شكسته يافتند و به دلجويي عاشیق غريب و به پاسِ اين ظفر جشني بپا شد و در سرای صنعان ، غريب عاشیقان اين بار، دلداده اش شاه صنم را بديد و مسرور اين اتفاق ، بعد از طي وقايع ، به خواستاري صنم برخاست و اذن پدر را جويا شد و خواجه صنعان كه دل در گرو مھر رفیق داشت ، تا خواست رغبت خويش بر اين وصلت آشكار نمايد ، تیره قلبان شوم دھن از فقر و ناداني غريب سخن رانده و دامادي او را دون شأن خواجه دانسته و مانع گرديدند.
    عاشیق غريب ، سرگشته و دلريش ، باز غريبِ د ياران مي گردد و به غربت روي مي نھد تا كه روزي با مال و منالي باز آيد و شاه صنم را با جاه و جلال از خواجه صنعان خواستاري نمايد .
    اما دربازپسین و داعي كه به ديدار صنم مي شتابد ببینم كه چه ھا به ھم مي گويند و چه ھا كه نمي گويند :


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #22
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    عاشق غریب و شاه صنم

    اما دربازپسین و داعي كه به ديدار صنم مي شتابد ببینم كه چه ھا به ھم مي گويند و چه ھا كه نمي گويند :
    « رخسار و زلف ات را به سايه پنھان مكن ، اي مه در آي و روشناي را ھم شو. دريغم مدار نگاھت را كه برق نگاه تو ، شعله از آفتاب گرفته و در زمھرير زمستانِ قلبم ، عشق تو را ھمیشه گرم نگه خواھد داشت. »
    صنم دلداري اش مي دھد: « فاتح و مفتاح قلبم تويي و از راھي كه پیش گرفتي باز نمان . تا ري از زلف خويش را كمند عشق مان خواھم ساخت و با ارمغان اش به تو دراين آرزويم كه روزي به سلامت بازآيي ! آه که مرغي زارم ! و از گلشن و گلزارم جدا »
    غريب از غربتِ فرداھا مي گويد و از زخمِ خاري كه در دلش خلیده و از كوھھايي كه مه آلودند و از آنجاھا گذر خواھد كرد و ياد يارش كه شرر بر ھستي اش خواھد افكند و تلخي سردي ھاي زمان را که با خاطره ي يارش گرم و شیرين خواھد ساخت .
    روزان و شبان به ھفته ھا مي پیوندند و ھفته ھا به ماھھاوماھھا به سالھا و ھفت سال تمام مي گذرد . صنم از ھجرِ غريب بي تابي مي كند و با ھمدمش « آقجه » از كاروانیان سراغ غريب را مي گیرد و چون ابر نو بھار مي گريد و خبري باز نمي يابد . تا كه روزي يكي از كاروانیان ، از عاشقي شوريده سخن مي گويد كه سرگشته ی دياران است و دلشده ي صنم نامي كه در حلب وي را ديده است . صنم به ھمراه نديمش « آقجه » راه حلب را پیش مي گیرد و القصه غريب نیز راه بغداد را . جستن ھا به یافتن ھا نمي انجامد و غريب ، مفلس و زار ، بر اقبال و ھوس ھا و سِحر و جادوھا و ديوھاي فرا راھش غلبه مي كند و روزي زمرّدين خنجرِ خويش مي بیند كه به صنم ھديه كرده بود و كنون در كمرِ مردي است « ازبرخواجه » نام و جوياي واقعه مي گردد و مي بیند كه نامزدِ « آقجه » است و صنم وي را فرستاده تا از مرده و زنده اش خبر آورد كه وقت تنگ است و شاه صنم را به نامزدي" شاه ولد " درآورده اند و اگر دير رسد چاره اي باز نمي ماند ...


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #23
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    عاشق غریب و شاه صنم

    شاه صنم را به نامزدي" شاه ولد " درآورده اند و اگر دير رسد چاره اي باز نمي ماند.
    غريب ، دلتنگ و محزون ، از تیره روزي اش انديشناك مي گردد و عزلت گھي
    مي جويد تا آرام درونس را باز يابد . خوابي او را درمي ربايد و مولاي سبزدستار به خوابش مي آيد كه براي چه چنین مغموم و افسرده و سربه زيري و قامت برافراز و سوار اسبم شو كه راھيِ راھیم . اين برگ سبز نیز برگیر كه مادرت از بس گريسته چشمانش كور گشته واگر اين برگ بر چشمانش نھي ، روشني بر زندگي اش خواھد تابید .
    غريب تا چشم وا مي كند خود را در تفلیس مي يابد و ھرچه مولا و مرادش را مي جويد ھیچ نمي يابد . خانه به خانه مي گردد و مادر و خواھرش را مي يابد و وقتي كه مادر را كور و درمانده مي يابد برگ سبز، تحفه ي چشمانش مي كند و او ، ھم نور چشمش غريب را و ھم روشنايي ديدگانش را به يكجا باز مي يابد. اما صداي دُھُل و سُرناي عروسي ، به يكباره غريب را به خود مي آورد و با ياد شاه صنم ، سوي سراي خواجه صنعان مي دود و مي بیند ھمه جا چراغاني است و عروسي سر گرفته .
    غريب با سازِ خويش به مثابه عاشیقي بیگانه، پاي به میھماني مي گذارد و اما چون نواي وي برمي خیزد شاه صنم مي فھمد كه غريب بازآمده و از كلاه فرنگي عمارت به بیرون كه نظر مي افكند غريب را مي بیند و بي تابانه سراز پا نشناخته خود را به پايین مي اندازد و دو دلداده چنان در ھم فرو مي روند و مي نالند كه شاه ولد با تأثر حكايت حال مي پرسد و چون از حقیقت عشق آنان باخبر مي گردد بر خواجه صنعان خشم مي گیرد كه آنان، پیشاني نوشتِ ھم اند و صنم مال غريب است و به نكاح آنان رضايت ده .
    خواجه صنعان و اطرافیان شرطي مي گذارند كه ھفتصدبارِ شتر مال التجاره بیاورد و اين عروسي سربگیرد . القصه غريب راه مي افتد و در راه به چشمه اي مي رسد و پاي چشمه دختري مي بیند دل افروز نام و خانه ی شان بالاي كوه و پدرِ دختر ، غريب را به میھماني مي خواند و چون غريب پاي در ...


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #24
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    عاشق غریب و شاه صنم

    پاي چشمه دختري مي بیند دل افروز نام و خانه ی شان بالاي كوه و پدرِ دختر ، غريب را به میھماني مي خواند و چون غريب پاي در فراز كوه مي گذارد لیزخورده و روي سنگي مي افتد كه نبشته ھايي برآن حك گرديده است .
    با خنجرش زير سنگ را مي شكافد و صندوق ھايي مي بیند در شكاف ھا نھان و لبريز از طلاھا و جواھرھا و يك انگشتري كه چون به نگین اش دست
    مي كشد رعد و برقي برخاسته و جنّي ظاھر شده و به غريب تعظیم مي كند و مي گويد: « من خادم صاحب اين انگشتري ام . ھر امري داريد در خدمتم.»
    غريب ، خوشحال و مسرور از اين حادثه مي گويد: « ھفتصد شتر حاضر كن و خزاين را بارِ آنھا كرده و در حال به تفلیس رويم. »
    شاه صنم زار و بیمار به بستر خوابیده بود و خواجه صنعان، ملول از زردي رخسار صنم كه قاصدي از غرب مي رسد ومژده ي غريب مي آورد كه وي با
    كارواني از غنائم و خزائن ، قدم به تفلیس نھاده است و اذن شما را مي خواھد تا شھر چراغاني گردد و عروسي پا بگیرد.
    خواجه صنعان، دستورِ نكاح صنم و غريب را مي دھد و ھردو دلداده ، دست در دست ھم به مراد دل خويش مي رسند و ھمه جا غرق سرور ، پاكوبي و شادماني تا چھل روز ادامه مي يابد .



    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #25
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    محبوبه و سر خوش

    روزگاري كه شاه عباس در اوج عزت و قدرت ،اصفھان را زير نگین خود داشت مردي بود به نام خواجه ھدايت كه در خسّت و زراندوزي شھره ي آفاق بود و براي كسب ثروت ، دمار از روزگار بینوايان در مي آوُرد . خواجه ھدايت اولادي نداشت و بخاطر خرج و مخارجي كه ممكن بود فرزندش رو دست اش بگذارد تمايلي ھم به بچه دار شدن نداشت . اما خواجه ھدايت زني مؤمنه و با خدا داشت كه پنھان از شوھرش ، در راه خدا و نوازش فقیران از ھیچ بذل و بخششي خودداري نمي كرد و در دعاھا و عبادات اش ، مدام از خدا آرزوي فرزند مي كرد . روزي دعاھايش برآورده شد و صاحب پسري به نام "سرخوش " گرديد.
    سرخوش كم كم بزرگ شد و به سنین جواني كه رسید با سینه ي پھن و بازوھاي قوي جرأت شیر نر و زَھره ي ببر در اوبودو بر خلاف پدرش لوطیانه از
    دست ضعیفان مي گرفت و يار و ياور بیچارگان بود . روزي سرخوش در كوچه باغھاي شھر ، غرقِ درياي فكربود و از اينكه گل رخسار مادرش روزبه روز پژمرده و زرد مي شد و دست اجل پیر و جوان حالي اش نبود ،غمزده و ملول ازِ سپھرِ كج مدار بود كه ناگھان صدايي شنید . دختري در پشت ديوار باغ غزلخواني مي كرد و اين نوا چنان شیرين بود كه يكھو از ديوار باغ بالا رفت و چشم اش به قدّ بااعتدال و زلف و خال چھارده ساله دختري افتاد كه مثل سروي بود در جويبار زندگي . سرخوش تا به خود آيد عنان از كفِ طاقت اش به در رفت . زيبا صنمي بود كه در باريكي میان و كمند گیسوان و قرص صورت ، لنگه و شبیھي در كره ي ارض نداشت . سرخوش نیز قدم زنان در باغ با ابیات عاشقانه ، مفتون و شیدا نوا سر داد و چون به دختر نزديك شدكمند محبت ، آنھا را اسیر خود كرد .
    وقتي كه از حال و روز ھم خبر گرفتند سرخوش فھمید كه دختره اسم اش " محبوبه " است و فرزند " الله وردي خان "، وزير اعظم شاه عباس. با اشاره ي " محبوبه " ، دايه بزمي آراسته و و قتي دو دلداده به عشرت نشستند ، سرخوش گفت :
    " نامردِ روزگارم اگر بگذارم دست ديگري به تو برسد . "
    اين باغ میعادگاه عاشقان شد و روزي نمي شد كه به ديدار ھم نشتابند . دايه ي محبوبه كه نگران اوبود شروع به التماس نمود :
    - " شستِ پدرت اگر خبردار شود حتما كه اجل ھردوتان سر خواھد رسید و من خواھش مي كنم كه به اين ملاقات ھا پايان بدھي !"
    محبوبه كه اگر روزي سرخوش را نمي ديد ديوانه مي شد گفت :...



    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #26
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    محبوبه و سر خوش

    محبوبه كه اگر روزي سرخوش را نمي ديد ديوانه مي شد گفت : -" از ازل ، حكم اين است كه اوّل شمع بسوزد و بعد پروانه . اگرپروانه ي
    شمعي فروزان شدي دير وزود بايد بسوزي و مرا ھیچ باكي نیست . "
    از قضاي روزگار ، سرخوش روزي دل اش چنان ھواي عشق كرد كه ھنگامه ي غروب ، داشت از ديوار باغ بالا مي رفت كه در اين بالا رفتن ، داروغه او را بديد و دستبند به دست اش زد .
    داروغه مي خواست كه او را تحويل ديوانخانه بدھد كه سرخوش مھلتي شبانه خواست و داروغه گفت :
    " اگر كس و كاري داري كه ضمانتت را بكند و صبح تحويلت دھد من حرفي ندارم !"
    سرخوش گفت :
    -" من پسر خواجه ھدايت ام و برويم خانه كه پدرم ضمانتم را بكند ."
    سرخوش و داروغه رسیده بودند دم درِ منزل كه تا خواجه ھدايت قضیه را فھمید و ديد كه اين جُرم را بازر و طلا نمي توان شُست به كلّي منكرِ پسرش
    شد :
    -" ھمه ي حرفھاش دروغه و من چنین پسري ندارم ."
    مادر سرخوش ھم كه با دلي بريان داشت به شوھرش التماس مي كرد ھرچه كرد نتوانست او را قانع به ضمانت پسرشان كند .
    سرخوش از اين ھمه بي مھري دل اش گرفت و به ياد مردي افتاد كه شھره به جوانمردي بود و زير چرخ گیتي لوطي تر از او كسي را نديده بود. از داروغه خواست كه اورا به درب منزل آن پھلوان كه اسم اش بابا شَمَل بود ببرد و اگر او ھم ضمانت اش را نكرد تحويلِ ديوانخانه اش دھد .
    سرخوش از بابا شمل پناه خواست و او ھم بي درنگ ضمانت نامه اي نوشت و داد دست داروغه . داروغه رفت و بابا شَمَل از اين كه خواجه ھدايت
    چنین رفتار رذلي داشت برآشفت و به سرخوش گفت : ...


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #27
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    محبوبه و سر خوش

    بابا شَمَل از اين كه خواجه ھدايت چنین رفتار رذلي داشت برآشفت و به سرخوش گفت : -" ھمین كه جربزه ي عشق داشتي و خطر را به جان خريدي ،با شاھرگ خود ھم ضمانت تو مي كردم و حالا ھم تا آخرش پاي تو ايستاده ام و ھیچ ترسي نداشته باش!"
    بابا شمل و سرخوش تاپاسي از شب گفتند و شنیدند و كي خوابشان گرفت خود ھم نفھمیدند . كلّه ي سحر كه بابا شمل از خواب پريد و ديد كه
    سرخوش چه شیرين درخواب ناز غلطیده پیش خود گفت :
    -" كمال و معرفت جامه ايست كه به تن اين پسر دوخته اند و بي شك اگر تحويلش دھد مجازاتي سخت در انتظارش خواھد بود و دريغ است كه تا دنیا، دنیاست بگويند بابا شمل دلِ يك عاشق را ھم نتوانست تیمار كند ."
    مكتوبي نوشت وبر بالین سرخوش نھاد كه من مي روم ديوانخانه و مي گويم شبانه دررفته اي و ھرچه جزاي اوست به پاي من است .
    در ديوانخانه اورا محكوم كرده و در شھر جار افتاد كه بابا شمل را عصري گردن خواھند زد . اين خبر كه به گوش درويشان و قلندران رسید ، غلغله دردلھا افتاد و لوطیان عارف منش ، پاي عالي قاپو بست نشستند.
    اينھا را اينجا داشته باشید و چند كلمه بشنويم از سرخوش كه وقت ظھر بیدارشد وناگھان، متوجه نامه گرديد.نامه راكه خواند عھد كرد كه نگذاردمويي از سر او كم شود و اوّل از ھمه به حمام رفته و آيینه ي صورت را جلاداد وتن و بدن را كه باگلاب شست با خود گفت :
    -" لچكِ خراباتیان عالم بر سرم باشد كه اگر اندازه ي تارمويي ازمن به مرد مردانِ ، پھلوان شمل ، ضرر برسد !"
    سرخوس ، بي باك و بي خبر از داردنیا پاي در شھر نھاد و ديد كه ھمه مي
    روند سوي میداني كه درآن مجرمان را گردن مي زدند و معروف به بازار سرتراشان بود . ازمیان درويشان ، ياھو گويان گذشت و و باباشمل راديد كه مثلپاره كوھي ايستاده و تیغ جلاد برقِ آفتاب دارد. ...




    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #28
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    محبوبه و سر خوش

    و باباشمل راديد كه مثل پاره كوھي ايستاده و تیغ جلاد برقِ آفتاب دارد.
    ابر اجل خیمه زده بود كه سرخوش خود را معرفي كرده و با رخصت از پادشاه كرنشي كرد و گفت :
    - " به جلال خدا قسم كه پھلوان شَمَل ھیچ گناھي ندارد و تقاص مردي اش را مي دھد . "داروغه ايلديريم " خود مرا مي شناسد و مي توانید صدق
    گفتارم را از او بخواھید ."
    شاه عباس گفت :
    -" حالا كه مجرم تويي و گستاخانه به برج و باروي وزير اعظم چنگ انداخته اي ، پھلوان شمل را كه نورچشم ماست و محب درگاه ، آزاد مي كنیم و اما
    توھم قبل از مرگ اگر دفاعي داري بگو !"
    تاسرخوش لب بگشايد مادرش سینه چاك كرده و با آه و فغان سرخوش راچون جان شیرين در آغوش كشید و خطاب به سلطان گفت:
    -" عاشقي جرم نیست و دلدادگان را آزردن ھنرِ سلطاني نیست . او به ديدار معشوقه اش مي شتافت و بارِ اولش ھم نبود . مي توانید از پريچھر بارگاه ، " محبوبه " بپرسید و ببینید كه آيا او نیز دل در گروِ عشقِ سرخوش دارد يا نه؟"
    شاه عباس از وزيرش " الله وردي خان " خواست تا پريدخت بارگاه اش " محبوبه " را پیش او آوَرَند تا حديث دل بگويد و خوني به ناحق ريخته نشود .
    محبوبه با لباسھاي فاخرو خلخالھاي جواھر به پا و نیمتاج طلا بر سر ، ھفت قلم مشاطه ي جمالْ كرده و سوار كجاوه شد تا به حضورسلطان برود .محبوبه ھم جسورانه از عشق خود پرده برداشت و از اينكه دلِ بي قرارش سخت گرفتار مھرِسرخوش است سخن گفت ."
    پادشاه رو به وزيرش كرده و گفت :

    -" دريغا كه ما دنیايي را زير نظر داريم و اما از اينكه در دو قدمي مان چه رخ مي دھد پاك بي خبريم ! يعني از عشق بي خبريم و اينكه تو دل جوانھا ھم ...


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #29
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    محبوبه و سر خوش

    ما از اينكه در دو قدمي مان چه رخ مي دھد پاك بي خبريم ! يعني از عشق بي خبريم و اينكه تو دل جوانھا ھم زمزمه اي است گوش ما سخت كرْ است . دل عاشقان را شكستن ، كار من نیست و حكم ، اعلان عشق آنھا ست و طبل جشن به نام آنھا زدن ."
    بابا شمل دست بر شانه ي سرخوش انداخت وبا دستبوسي سلطان ، ھمراه با مادر سرخوش، ايلچي محبوبه شد از الله وردي خانِ وزير. طولي نكشید كه سرخوش و محبوبه به عقد ھم درآمدندو صداي شادي مردم بر فلك رسید و اصفھان را ھم ھفت روز و ھفت شب چراغاني كردند .


    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    یادگار و گلابتون

    روزگاري در گوشه اي از ھندوستان ، سرزمین كوچكي بود كه حاكم اش پادشاھي به اسم بھرام بود واز بس از درد بي اولادي گريه كرده بود
    چشمانش چون دوكاسه ي پرخون شده بود . سپھر كج رفتار ، تخت عزتشاھي را در چشمانش خاكِ ذلّتي ساخته بود و با دلي پرخون و پردرد ، ازاوّل خاكِ پريزاد تا آخر خاكِ بني جان بدبختي مثل خود را نمي شناخت. پیريو كھولت نیز بر او غلبه كرده و روز به روز ناتوان تر مي شد . روزي پادشاهوزيران اش احمد وزير و صمد وزير را به حضور طلبید و گفت :
    " در اين دنیاي فاني ، دل به فردا نمي توان بست و دير و زود ستاره ي عمر من افول خواھد كرد . حالا كه خداوند ، اولادي به من عطا نكرده وصیتي دارم و آن اينكه احمد وزير كه وزير اعظم است ودر تدبیر و صداقت و پاكي ھمتاييبه روزگار ندارد ، بعد از مرگ من بر تاج و تخت پادشاھي بنشیند و صمد وزير نیز وزير اعظم او شود كه درد من از درمان گذشته است . اما ھمسرم ملكهگل نگار را چنان در قصر ، عزيز و گرامي داريد كه تا دنیا دنیاست خاري در قلب او ننشیند ."
    اما از حكمت خدا نمي شود غافل شد كه زن بھرام خان حامله شد و اما بھرام شاه را درد بي علاجي چنان به جان اش افتاد كه قبل از تولد فرزندش، در بستر مرگ افتاده و وزيران اش را به حضور طلبید :
    " حالا كه خداوند مرا به آرزويم رسانده و فرزندي در بطن ھمسرم دارم، چنانچه صاحب پسري شدم مثل پسرتان از او مواظبت كنید و چنانچهصاحب فرزند دختري شدم مثل دخترتان . تاج و تخت پادشاھي را ھم مثل امانتي نگه داريد كه چنانچه فرزندم پسر بود ، وقتي به سن بلوغ رسیدخطبه به شأن اش بخوانید و سكه به نام اش بزنید ."
    وزيران به عزت و شرف خود سوگند خورده و بھرام شاه با قلبي مطمئن ، چند روزي بعد دارفاني را وداع گفت .
    احمد وزير كه فردي با عوالم شیطاني بود و براي رسیدن به قدرت و مقام از تزوير و حیلت وھر فرصتي سود جسته بود ، ديد اگر ملكه گل نگار صاحبپسري شود و عالم و آدم از اين امر باخبر شوند ، دير وزود قصد و آرزويي راكه براي كسب مقام پادشاھي در دل دارد ھمه برباد خواھد رفت . تدبیريانديشید و خواست ملكه را سر به نیست كند و روزي اورا براي تفرّج و تفريح، ھمرا ه با نديمه ھا و كنیزان ، به جنگلي براي سیاحت برد و در خفا از جلاد ...


    ادامه دارد

    برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 14 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st December 2011, 03:07 PM
  2. ساخت ساختارهاي مختلف کربني با ساييدن کربن بي‌شکل
    توسط well spoken در انجمن بخش سوالات تالار مکانیک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th November 2009, 12:15 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th August 2009, 07:53 PM
  4. ساييدگي دندان‌ها با خوردن نوشابه گازدار
    توسط AvAstiN در انجمن دندانپزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th June 2009, 07:31 PM
  5. نام خود را وارد كنيد و معني كامل آن را ديافت نماييد
    توسط Asghar2000 در انجمن دانستنيها( علمي، آموزشي)
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th April 2009, 10:31 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •