دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 4567891011121314
نمایش نتایج: از شماره 131 تا 135 , از مجموع 135

موضوع: ادبيات شفاهي آذرباييجان

  1. #131
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    لحظه ي ديدار كه نزديك انداخت كه زيبارخان رقص كنان به بھانه اي دور شده و دو دلداده را تنھا گذاشتند . شاعرْ جمعه در ساز و نوايش چنین مي گفت :
    " عزم شكار ھم اگرداشتم صید تو شدم اي دلربا . زلفان كمندت به دام ام انداخت و و كوزه گر در كوزه افتاد كه عشق ، اگرھم زيباست به خاطرِ ھمی زيباست . شعله ي چشمانت خاكسترم كرد ه و خاك پاي تو اَم نمود . بھار وجودم ، بلبل شاخساريست كه جوياي گل است و اما رنگین كمان باغ تو ، مرا چنان مدھوش خويش كرده كه تا مي جنبم فقط خار است كه بر تن ام مي خَلَد . "

    فرداي آن روز ، صالح به ديدار میرزا رفت و خواستار مرضیه شد براي حسن
    اش كه میرزا گفت :
    "من به آن پسره دختر بِده نیستم و قول مرضیه را به خانزاده ي ثروتمندي داده ام . كسي كه كارش شعر است و آوازه خواني ، مگر وقتي ھم مي كند كه دنبال آب و نان باشَد ؟ "

    صالح ، مأيوس برگشت و اما به حسن چیزي نگفت و دنبال راه و چاره بود كه
    روزي در ولايت پیچید كه " اسم پنھان " عروس شده و با دھل و سرنا ، او را كه در كالسكه نشسته ، به غربتي دور مي برند .

    شاعرْ جمعه كه اين را شنید ديوانه وار، ساز از رف برگرفت و با حُزن و
    اندوھي تمام ، به طرف كالسكه شتافت و به آھنگ و ترانه چنین خواند :
    " عشق و وفا را به زر و زيور فروختي و شدي سنگ و دلي در سینه ات نتپید . نغمه ي ھجران ساز كردي و جانم در آتشي افتاد كه يكسر ، كبابم كرد و آب چشمانم را نیز خشكاند . مفتون ات را مغموم ساختي و بیگانگي را كعبه ي آمال . اما دل ات شاد و راه ات روشن كه تو را ھمیشه سبز مي خواھم !"

    شاعرْجمعه كه در فراق اسم پنھان روزگاري تیره و تار داشت سالھا گذشت
    و اما ھمچنان ديوانه ي دلبندش ماند و با ھیچ كسي ، افسانه ي محبت شد ، اسباب شكار به يكسويي نھاده و ساز در دست ، ناي و نوايي به راهنگفت .روزي اما دل اش تاب نیاوَرد و ھواي يار به سرس افتاد و مِیلِ سفر كه ھنگام وداع به قوم و قبیله اش چنین گفت :
    " من مي روم و اگر دلتنگم شديد مرا از دُرناھا بپرسید . اگر آنھا ھم جوابي ندادند به خون بلبلي در پاي گلِ سرخي انديشه كنید كه در ھر بھار ، خون او در غنچه ھا مي جوشد و مي خروشد و اما گوش كسي را توان شنفتن آن نیست!"

    شاعرْ جمعه رفت و رسید به دياري كه " اسم پنھان " را بدانجا عروس برده
    بودند . از او خبر گرفت و اما گفتند :
    " ھمان روز اوّل خود را نفله كرده و فرداي روزي كه بايد به حجله مي رفت خودرا از كوه پايین انداخته و مي گويند كه عاشقِ شاعري بوده و زوركي شوھرش داده بودند . "

    حیرت و اندوه، سراپاي شاعرْ جمعه را فراگرفت و نشان از مزار او پرسید .
    شاعرْ جمعه به مرگ وخزان نفرين كرد و آن قدر معتكف خاك يار شد كه درروزي از زمستانِ فرداھا، اورا خشك و يخزده به زير برفھا ، غنوده و خونین يافتند .
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  2. کاربرانی که از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند.


  3. #132
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شیرین و بیرچک


    " اوختاي " كه از عشق دلي خونین داشت و مفتون مسیحا نازنیني به نام "بیرچك " بود ، وصل يار را اگر درخواب نیز مي ديد باور نمي كرد . زخم و زبان ايل و تبار نیز به خاطر عشق او به يك دختر ارمني پيش از پیش رنجورش مي كرد و ھرچه مي گفت كه اين كاردل است و گناه من نیست كسي اعتنا نمي كرد .اما اوختاي ، بي پرواي نام وننگ در میان مردمان صدرنگ ، ھر روزه با دامني پر از گل به آستان يار مي شتافت و اما يار نیز ، روي خوش نشان نمي داد. روزي بغض اش به ھايھاي گريه شكست و به بیرچك گفت :" تیغ ھلاك بر گیر و اين صید مختصر را ھمینجا در خونش بغلطان كه مرا از طلسم چشمانت گريزي نیست .سرپنجه ي عشقِ نگار است كه يابايد خونم بريزد و يا كه از اين دامگه مھر نجاتم دھد! "

    بیرچك گفت :

    " ترك و تازي و گبر و كافر و مسلمان ، در حديث عشق نمي گنجد و اگر واقعا عاشقي،عوض اشك بايداز چشمانت صلابت ببارد و در ساز و نغمه و نوا چنان بكوشي كه سِحرِ اين طلسم را چاره اي جز الحان خوش آھنگ و موسیقي نیست . بايد از زلال چشمه ھاي معرفت بنوشي و با آبشاري از نغمه و ترانه باز آيي تا ببینم مھرورزي ات ، با صحراي دلم چه مي كند!"

    اوختاي كه تاكنون جز اخم و تخم دلبر، لبخند مھري در چھره ي دلدار نديده
    بود ، خوشحال و شاد بخت ، از بیرچك وداع كرد و به گلستان خلوت خیال اش پناه برد تا استادي بیابد و مشق ساز و آواز ببیند .در شھرشان خوي ، پیرمردي فرزانه و خلوت گزين به نام جوانشیر بود كه مي گفتند سر پنجه ھايش در نواختن ساز ، اعجاز مي كند و در جبین پُر چین و چشمان نافذش ، ھزار رازِ پنھان خفته است .

    اوختاي به زير گنبد بازار شتافت و جوانشیر را ديد كه پشت كوره ي فولاد
    گري ايستاده و بر تیغ خنجري ، دسته اي از شاخِ گوزن مي نشانَد . ھمانطور كه او مشغول كار بود ، اوختاي سفره ي دل گشود و چون سخن اش تمام شد ، ھیچ جوابي نشنید و به ھمین خاطر ھم تا چند روز آزگار ، آمد و رفت و آخر سر، جوانشیر بي آن كه چشم بر چشمان او بدوزدگفت:
    "مي روي كوه چلّه خانه و صبور و آرام، زير درختان انجیر آن قدر به انتظار مي نشیني كه اين چشم انتظاري شايد روزي ، شايد ماھي و شايد ھم سالي طول بكشد .نغمه و نواي زني در صخره ھا خواھد پیچید ورد او را مي گیري كه گم اش نكني. نامش "شیرين "است و ھمدمش ، آب و باد و خاك و آتش.ھرچه به من گفتي به او نیز بگو . اما قبل از رفتن ، برو پیش سازبند و سازي بگیر كه ھنوز مضرابي بر آن نخورده ."
    ویرایش توسط سونای69 : 7th March 2014 در ساعت 09:01 PM
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  4. کاربرانی که از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند.


  5. #133
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    اوختاي رفت و روزي كه ماھھا از آن روز گذشته بود ،با ياد دلبندش بیرچك و تلخ از انتظاري كه ھنوز به پايان نرسیده بود با دلي پُر اندوه ، نوايي از سینه
    اش برخاست و ناگه ھمصدايي ديد و سايه اي كه دامن كشان در كوه مي رفت . سايه به سايه اش رفت و رسید به پاي چشمه ساري . او نبود و اما
    در امواج چشمه ،تصويري را مي ديد كه بالا و پايین مي شد . گلچھره اي كه زلفان اش عنبر مي افشاند و با سازي بر دست ، میان برگھا پنھان بود .

    اوختاي سر بلند كرد و تا به شاخ وبرگ نارون چشم اش افتاد ، قباي ناز آن
    مھوش ، مدھوش اش كرد و وقتي به ھوش آمد و آن بالا بلند را بر بالین اش
    ديد و چنگ و چغانه بر دست اش ، آھسته و رنجور چنین گفت :
    " تو شیريني و اما، وقتي كه زخمه بر ساز مي زني كارِ ھزار فرھاد مي كني. ماھھا بود كه مونسم طبیعت بود و كار و بارم انتظار و اماديدنت ھمان
    و اسیرِ كمانِ ابروي تو گشتن ھمان . من در چاه زنخدان سوگلي ام "بیرچك" اسیر بودم و چاره ھم اگر مي جستم الآن بیچاره اي بیش نیستم . آمده
    بودم كه نغمه و الحان بیاموزم و اما اكنون ، ھرچه در دل بود پاك فراموش كرده ام . "


    شیرين خنديد و گفت :

    " من اگر مدھوش نیز كنم دواي آن زخمي نیستم كه خود بر دلھا مي زنم . نگار عیاري ديگرم و يارمن كارش خطر است و عشق اش، رزمي نابرابر. او
    آھنگ شكارھاي ناب دارد و ھیچ سفره اي را بي نان و خورشت نمي خواھد. .. اما آن سازي كه تو داري خود مرغي خوش الحان است و چون بر سینه
    اش گرفتي و تقه بر مضرابش دادي، نواي آن ترنم گر قلب بیقرارت خواھد شد و صداي تو ھمان اعجازي را خواھد كرد كه روزي آواي جوانشیر را صیقل
    مي داد."
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  6. کاربرانی که از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند.


  7. #134
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    ديري نپائید كه اوختاي ، آھنگ اسبي تیزتك شنید و شیرين را ديد كه چنگ و ساز برگرفته و در مه قله ، چون پیكره اي از سنگ قد برافراشت . جرأتي به
    خود داد و زخمه بر سیم ھاي ساز زد و تا نوايش با نغمه ھا آمیخت ، كبك ھا بال افشان و درناھا رقص كنان، با برگ ھاي آويشن بر نوك ،به ديداري خنیاگري آمدند كه در طواف سنگ شیرين ، سر از پا نمي شناخت .

    اوختاي از كوه چلّه خانه پايین آمد و شد خنیاگري سیّاح و میان ايل و تبار آن
    قدر گشت و گشت تا كه داستان جوانشیر و پھلواني ھاي او را از زبان خلق
    شنید و ديد كه ھمه از عشق او به شیرين سخن مي گويند . شیرين زني شیر وَش كه كه وقتي حاكم وقت با حرامي ھا ھم پیمان شد و او و جوانشیر را در تنگنا قرار دادند ، بي باكانه سوي صخره ھا اسب تاخت و چون در پرتگاھي بود كه جز دره اي ژرف زير پايش نبود و دشمنان نیز در كمین اش، آرزو كرد كاش سنگي مي شد و ناموس جوانشیر را اھريمنان نمي آلودند كه در حال ، پیكره اي از سنگ شد و چون حرامیان در تعقیب آن غزال رعنا اسب مي تاختند به ھواي آن كه ھنوز راھي فرا رويشان گسترده است ھمگي به ته دره اي غلطیده و جوانشیر از مرگ رَست و اما چون شیرين را ديد كه با قدي برافراشته رو زين اسبش ، سنگ گرديده ، دلیران اش را گفت كه از كوه به زير آيند و عھد بندند كه ھر كدام به گوشه اي رفته و بذر رشادت بر زمین افشانند . ياران به اصرار رفتند و جوانشیر اما ھفت سال تمام چلّه نشست و تا كه روزي در نگاه اش آن عروس سنگي جان گرفت و به دنبال او تا دشت سبز تاخت و پابه پاي شیرين داشت اسب مي تاخت كه باراني گرفت و تگرگي و اورا ديگر نديد .ازته دره به اوج قله نظر دوخت و ديد كه شیرين ھمچنان ايستاده و چون عقابي تیز چشم او را مي پايد . جوانشیز خواست برگردد و اما سیلي مھیب امانش نداد و ديگر كسي او را ھرگز نديد.
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  8. کاربرانی که از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند.


  9. #135
    همکار تالار علوم جانوری
    رشته تحصیلی
    Biology_علوم جانوری
    نوشته ها
    1,160
    ارسال تشکر
    3,624
    دریافت تشکر: 4,561
    قدرت امتیاز دهی
    13114
    Array
    سونای69's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    اما اوختاي كه از جوانشیر خبر داشت دم بر نكشید و روستا به روستا آمد و تا به خوي رسید و خواست كه دست و پاي پھلوان را بوسه اي دھد او را نديد و ھمه گفتند :
    " با رفتن تو فولاد گرھم ساز خود از سینه ي ديوار گرفته و رفته است و اما شمشیر ھا و خنجرھايي كه او ساخته ، دست به دست مي گردند . راستي مگر اين ساز جوانشیر نیست كه تو بر دست داري؟ "

    اوختاي كه پريشان بود و مشوش ، شبي آسود و سحرگاھان به ديدار "
    بیرچك " شتافت و وقتي آن مھپاره ساز و آواز او را شنید ودر كلام اش كرامت
    و شوكت ديد گفت :
    " رازي است كه بايد بداني. من ماھھاست كه خواب تو را مي بینم و براي ديدن تو ثانیه ھا مي شمارم و اما روزي خنیاگري از اينجا مي گذشت كه مي
    گفتند تا ديروز فولاد گري مي كرد و او تا مرا ديد گفت كه نه كلیسائیان تو را خواھند پذيرفت و نه مسجديان او را . با نور الھي در آمیزيد و پاي در راه بگذاريد كه خداخود ،راه شما را روشن خواھد كرد . اما راستي كه تو چقدر شبیه آن فولادگري ؟ اگر جواني و برنايي ات نبود مي گفتم كه خواب مي بینم !"


    اوختاي در حیرت شد و به چشمان بیرچك كه نگريست گفت :

    در چشمان توھم ، نگاھھاي زني خانه كرده كه در چلّه خانه ديدم و اصلا خودِ خودت بودي و اما من چرا بازت نشناختم در تعجبم . "

    بیرچك كه دوشادوش اوختاي اسب مي تاخت گفت :

    " معجزه ھا چشم ديدن مي خواھند و حالا كه از ھررنگ و تعلقي آزاديم اين سعادت برما مبارك باد .طبیعت و نغمه ھايش، ھر چه را كه آموختني بود
    برمن و تو آموخته اند و حالا كه شادمانه به سوي فرداھا مي رويم در دل من زمزمه اي از عشق است كه مي گويد طلسم تقدير گسسته و جھان ،
    آنچنان بزرگ است كه مي شود جايي ديگر بود و ھمچنان با كیش و عشق خود ،عاشقانه زيست و ھیچ زخم زباني ھم نشنید ."
    فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست …
    فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

  10. 2 کاربر از پست مفید سونای69 سپاس کرده اند .


صفحه 14 از 14 نخستنخست ... 4567891011121314

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st December 2011, 03:07 PM
  2. ساخت ساختارهاي مختلف کربني با ساييدن کربن بي‌شکل
    توسط well spoken در انجمن بخش سوالات تالار مکانیک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th November 2009, 12:15 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th August 2009, 07:53 PM
  4. ساييدگي دندان‌ها با خوردن نوشابه گازدار
    توسط AvAstiN در انجمن دندانپزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th June 2009, 07:31 PM
  5. نام خود را وارد كنيد و معني كامل آن را ديافت نماييد
    توسط Asghar2000 در انجمن دانستنيها( علمي، آموزشي)
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th April 2009, 10:31 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •