عاشیق قافلان ھمچنین مژده اي به شیرويه داد و اينكه جھانگیر، جان به در برده وبرق آسا سوي يمن رفته و ھر لحظه اين امید است كه با لشكري گران دروازه ھاي شام را تسخیر كند. قیام قامت او، ظفر را ارمغان خلق خواھد ساخت تا امنیت و آرامش و رفاه ھمه جا سايه گستر باشد و به قول و غزل و ترانه از مردانگي ھاي او ياد شود.
القصه روزي شد كه جھانگیر با قشون و سپاه به مرزھاي شام رسید و پھلوان قافلان مژده به جھانگیر برد كه شیرويه زنده است و از تیر و گرز و كمان و عمود و زوبین و نیزه ھر چه بوده آزموده و حتي با شبیخوني كه زده اسب اژدھا خور را نیز از چنگ سرھنگ به در آورده و حالا قبراق و چالاك با دسته اي از دلاوران آماده ي پیوستن به شماست.
شیرويه به ديدار آن ششماد خرامان، آھنگ سپاه كرد و پدر و پسر در سراپرده اي كه ھمسرش گلچھره و خجند وزير نیز بودند ھمديگر را در آغوش گرفته و از ھمسر ماھرخ و زھره جبین اش كه عھد به جاي آورده و در اين سالھاي دوري، رشته مھر و محبت نگسیخته بود سپاس كرد و به دستور شیرويه قرار شد كه سحرگه فردا طبل جنگ برزنند.
دو لشكر چون دف درياي خروشان رو در روي ھم صف كشیده و چشم به میدان جنگ دوختند كه ببینند پھلوانان چه مي كنند. شیرويه نھیب زد و حريف خواست و سرھنگ، پھلواني را كه به ھیكل، غولي مي ماند و رعد نام داشت به میدان فرستاد و در نبردي سھمناك، شیرويه چنان عمودي بر سر او كوبید كه دو دست رعد، به ھمراه سپر بر سرش فرود آمد و چنان كله اش متلاشي شد كه با تمام ھیكل اش، مثل آواري بر زمین ريخت. طبل بشارت زدند و تا سحرگه فردا ھر دو لشكر به استراحت پرداختند كه ببینند تقدير چه رقم مي زند.
شبانگاھان شیرويه را ھواي سیمین عذار بر سر زد و دل نگران احوالش، از راھي باريكه به پنھاني تا قصر نازنینان رفت و وقتي كمند انداخت و خود را بالا كشید به زير آمد و حاجبان و مأموران را با ضربت شمشیر به دو نیم كرد ووارد تالار قصر شده و سیمین عذار را صدا كرد. سیمین عذار به استقبال او شتافته و چون خلوتي حاصل شد فھمید كه واقعاً ھم ماه جبین خود را به جاي سیمین عذار جا زده است تا در اين سالھا شھزاده از دست اھريمن در امان باشد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)