شاه اسماعیل
میدان نبرد آماده مي گردد تا جنگ تن به تن با پھلوانان شروع شود عرب زنگي كه نیت اش به میدان درآمدن" حبش بود" تا انتقام خويش
بازستاند از دور مي بیند كه حبش چون فیلي خروشان پا به میدان نھاده است . سريع از میدان به در رفته و خود را به مخفي گاه گل عذار و شاهاسماعیل مي رساند كه شاه اسماعیل را به میدان بفرستد . به خاطر خاطرات تلخش عرب زنگي از حبش واھمه داشت . شاه اسماعیل به میداننبرد در مي آيد و وقتي به مصاف حبش مي رود حبش مي گويد كه اين ھمه كشته و اين شیوه ي رزم ، دستخط عرب زنگي است و تو را ياراي چنینجنگاوري نمي بینم . شاه اسماعیل اعتراف مي كند كه كار عرب است و اما تا از روي نعش وي رد نشده دستش به عرب نخواھد رسید.
شاه اسماعیل و حبش گلاويز مي شوند و اما شاه اسماعیل را ياراي مقابله نمي ماند كه ياد مولا علي و نعره اي كه از دلش برمي آيد چون توپ صدا کرده و خوف بر اندام حبش می افتد و با سرِ بريده از روي اسب سرنگون مي شود.
بعد از اين ظفر ، عرب زنگي و شاه اسماعیل و گل عذار شبانه راھي مي شوند و اما شاه اسماعیل در طي روزھايي كه ره مي پويند مسیر را طوريانتخاب مي كند كه برسند به قصر ھفت برادران . در قصر ھفت برادران، شاه اسماعیل بعد از ديدار دلداده اش « رمدار پري » پرده از راز عرب زنگي بر مي دارد و به اتفاق ھرسه دلبندش راه قندھار را پیش مي گیرند. وقتي به نزديكي قندھار مي رسند شاه اسماعیل مي خواھد وارد شھر شوند و اما عرب مي گويد :" مدتھاست از وطن دوري و بھتر است از وضع و اوضاعسردرآورده و بعد وارد شھر شويم." شاه اسماعیل ولی گوش نمي سپارد .
نامه اي به دربار مي نويسد و مي دھد دست قاصد و نگو كه وزير به دسیسه ،حیدرشاه را كشته و خود بجايش حكمراني مي كند . وزير و اھلدربار دسیسه مي چینند كه با حفر چاھھايي پر از خنجر و شمشیر ، شاه اسماعیل را در چاه اندازند و او را بكشند. شاه اسماعیل كه آماده ي رفتن ...
ادامه دارد
برداشت از كتاب قصه هاي عاميانه فولكور آذرباييجان
علاقه مندی ها (Bookmarks)