سیمین عذار دو صد جوي از نگاھش روان شد و ماه جبین با سبو و ساغر مینايي به ساقي گري پرداخته و غم كه از دل شیرويه به درآمد با چیچك نیز آشنا شد و سفیده ي صبح كه رسید از آنھا وداع كرد و گفت: "اگر امروز ديديد كه سپاه ما بر سپاه سرھنگ چیره گشت و طبل ظفر نواخته شد، سريع خود را به خیمه و خرگاه لشكر يمن برسانید كه كنیزان و غلامان و سلحشوران به انتظار شما خواھند بود و خنیاگري به نام عاشیق قافلان نیز كه چیچك او را نیك مي شناسد از دور ھواي شما را خواھد داشت كه آسیبي به شما نرسد."
در زرافشاني آفتاب جھانتاب، وقتي كه طبل ھاي جنگ از ھر دو طرف به نوازش درآمدند، جھانگیر از پدر خواست كه او را اجازه ي رزم دھد و چون شیرويه پذيرفت جھانگیر دامن يلي بر كمر پُردلي استوار كرد و با مركب اش كه چون پاره كوھي مي ماند به میدان شتافت و نھیب برزد. غدّار نامي پیل سوار به میدان آمد و چون صدھا طعنه نیزه بین آنھا ردّ و بدل شد دست به گرز و عمود بردند و باز ظفري حاصل نشد. تا كه دست بر قائمه ھاي تیغ بردند و از ضربت شمشیرھا چنان صاعقه اي برخاست كه چشم ھا را خیره كرد و به يكباره فواره ي خوني ديدند و سري كه تا بلنداھا پر كشید و داشت به خاك مي افتاد.
ھر دو لشكر مات و حیران مانده بودند كه آن سر مال غدّار است يا جھانگیركه به ناگه نعره ي جھانگیر برخاست و به دستور شیرويه، دريايي از لشكر به
سوي قشون شام ھجوم برده و نبردي درگرفت كه حتي سرھنگ نیز مي خواست در برود كه جھانگیر مثل رعدي خروشید و با سرپنجه ي پھلوانيكمربند سرھنگ را گرفته و در میان زمین و آسمان او را در چنگ خود داشت كه سرھنگ با خنجري كمربندش را بريد و بر زمین افتاد و از میان دست و پاي اسبان راه گريزي يافت و خود را به پناھگاھي رساند كه براي روزھاي مبادا، به زير كوھي كنده شده بود و راه ورودش را فقط او خود مي دانست و عیاري به نام ماھر.
علاقه مندی ها (Bookmarks)