دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: عشقتون رو ابراز کنین

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    معماري
    نوشته ها
    2,535
    ارسال تشکر
    10,246
    دریافت تشکر: 10,466
    قدرت امتیاز دهی
    32325
    Array
    معمار حانیه's: خواهش

    پیش فرض عشقتون رو ابراز کنین

    عشقتون رو ابراز کنین


    البته خانوما سعی کنن ابراز نکنن. چون تو جامعه ما سریع مهر هرزگی و بی ادبی رو پیشونیمون اقایان میزنن


    وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
    به صورت زیبای اون خیره شده بودم وآرزومی کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
    آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم "و از من خداحافظی کرد
    میخواستم بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
    تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. نامزدش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش رو نیمکت پارک نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت حرف زدن و درد دل کردن ، خواست بره،به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " و از من خداحافظی کرد
    میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه ، چقد عاشقشم . اما........
    روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:قرارم بهم خورده ، دوستم نمیخواد با من بیاد" .
    منم با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی همراه نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم " ، و از من خداحافظی کرد.
    دوباره میخواستم بهش بگم که نمیخوام فقط داداشی باشم ولی نمیدونم چرا نشد.
    یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. ، قبل از اینکه بره خونه به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه منو نگاه کرد آروم گفت: تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم و از من خداحافظی کرد
    کاش خجالت رو کنار میزاشتم و بهش میگفتم که چقد دوسش دارم کاش میگفتم دوست دارم همسرم باشه اما بازم نشد.
    نشستم روی صندلی توی تالار ، اون دختر حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما ....

    تو یه موقعییتی که تنها شد منو دید رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ "متشکرم" نو نگاهش برق عجیبی بود
    دیگه برا گفتن حرف دلم خیلی دیر شده بود خیلی ......
    سالهای خیلی زیادی گذشته . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشتهمتن زیر چیزی هست که اون نوشته بود :
    " تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما....
    من خجالتی ام ...
    نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره اما نگفت."
    ای کاش این کار رو کرده بودم کاش بهش گفته بودم عاشقشم .................
    با خودم فکر می کردم و گریه امونم رو بریده بود همه این سالها در تب و تاب هم میسوختیم و نگفتیم
    عزیزان من

    اگه همدیگرو دوست دارید ، به هم بگید ، خجالت نکشید ، عشق رو از هم دریغ نکنید ، خودتونو پشت القاب و اسامی مخفی نکنید ، منتظر طرف مقابل نباشید، شاید اون از شما خجالتی تر و عاشق تر باشه.


    نظرتون را جع به متن اخری که پایین عزیزان من نوشته شده چیه؟

    من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،

    زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.

    (لوکوربوزیه)

  2. 10 کاربر از پست مفید معمار حانیه سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 15th November 2014, 10:01 PM
  2. پاسخ ها: 66
    آخرين نوشته: 26th December 2013, 02:17 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th December 2012, 01:03 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th February 2011, 03:42 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th January 2009, 05:16 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •