دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30

موضوع: مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    آمدن پلنگ به دهکده در شب


    پلنگ عازم سوی ده رهسپار است
    سر و پا و دل و جان بی قرار است


    کنار ده رسید و منتظر ماند
    سرود وصل را در دل همی خواند


    شب است و ده دگر فازغ ز کار است
    در آن سوسوی ((لمپا)) بی شمار است


    کمی بگذشت و سوسو کورسو شد
    ز صبر و بی قراری تند خو شد


    برآورد نعره ای از آن دل تنگ
    تو گویی با زمان دادرد سر جنگ


    سگان ده برآشفتند یکجا
    پلنگ در حیرت و ده گشته غوغا


    به کار دل غضب جایی ندارد
    تن رنجور او نایی ندارد


    پس از چندی همه گشتند خاموش
    سکوت نیمه شب پیچیده در گوش


    پلنگ آرام و آرام عین صیاد
    بره افتاد و گویی پای بر باد


    رسیده بوی مینا بر مشامس
    تو گویی صید را دارد به دامش


    سگی در بین راه دیدش برآشفت
    به یک ضربت حریف بی نوا خفت


    ز رّد پای مینا بو کشیده است
    گهی با چشم دل از دور دیده است


    تمام کوچه ها را رفت آرام
    رسیده تا ((کله چو)) دل شده رام


    دمادم پوز خود مالید بر در
    ز اشک شوق رخسارش شده تر


    ولی مینا ز رویای شبانه
    پرید از خواب و بیرون شد ز خانه


    کمی ترسید و آمد رو سوی در
    بخود می گفت زهرا یا منوّر


    نفس های پلنگ گویی چو آدم
    نفس های عجین گشته به صد غم


    به مینا گفت با صد آه و زاری
    منم آنکه ز بهرش بی قراری


    منم آن عاشق کوه و در و دشت
    ز بخت بد مرا طالع چنین گشت


    به ترس و لرز بگشودست در را
    هزاران فکر زد یکباره سر را


    بدید آن عاشق زار و گرفتار
    عجب نوری به دل آمد شب تا


    وصال یار شوق دیگری داشت
    جمال یار ذوق دیگری داشت


    در آن وادی که دل آمد به بازار
    نباشد عقل را دیگر خریدار


    پلنگ آمد کنار یار جانی
    هزاران نکته گفت با بی زبانی


    ز شوق این وصالش دیده گریان
    کله چو از دو گل گشته گلستان


    بخاری گرم و یارش گرم تر بود
    که امن و عیش و عشرت یک نظر بود


    چه زیبا گفته بود آن شیخ عریان
    ز حال یار در دیدار یاران


    ((چه خوش باشد که بعد از انتظاری
    به امیدی رسد امیدواری


    از آن بهتر و زان خوشتر نباشد
    دمی که می رسد یاری به یاری))1


    غذا آورده مینا برایش
    به حیران مانده از این ماجرایش


    نگه می کرد یار مهربان را
    نوازش می نمود آن دلستان را


    برای نازنینش ناز می کرد
    چو مرغی در هوا پرواز می کرد


    نشستند تا سحرگه این دو دلدار
    شب پر خاطرات از وقت دیدار


    خروس بی محل آواز سر داد
    که گویی وقت رفتن را خبر داد


    الهی ای خروسک لال گردی
    خروسک در گلو پایمال گردی


    به دل هرگز ندارد میل رفتن
    ندارد شور رفتن نای در تن


    نمی خواهد و لیکن چاره ای نیست
    به داد و قیل و قال او ثمر چیست؟


    خداحافظ تو ای مینای جانم
    خداحافظ تو ای روح و روانم


    خداحافظ به دیدار دگر بار
    خداحافظ خداحافظ خدا یار


    جدا شد در سحر از یار جانی
    سگ همسایه دیدش ناگهانی


    سگ همسایه وق وق کرد و بنشست
    تو گویی دست و پایش را کسی بست


    پلنگ از کوچه های ده برون شد
    ز بیم او سگان را دیده خون شد


    بروی برف مانده ردّ پایش
    سگان با ترس و لرز اندر فقایش


    شب تاریک رفت و روز برخاست
    همه دیدند ردّی که آنجاست


    خبر در ده چو ابر و باد پیچید
    کسی از پیر ده این نکته بشنید


    پلنگ بر تل خاکستر نشیند
    چو عاشق در بر دلبر نشیند


    اگر چه این پلنگی ترسناک است
    برای تل خاکستر هلاک است


    و لیکن این پلنگ خاکسترش عشق
    چنان تلی که دارد در سرش عشق


    بسی شب ها روالی این چنین داشت
    رقیبی بی سر و پا در کمین داشت


    گذشت ایام یک یک از پس هم
    زستان گشت و مینا داشت همدم


    چه شب هایی منوّر بود مهمان
    نشستند دختران ده فراوان


    بسی بر روی طشت کوبیده بودند
    برای یکدگر رقصیده بودند


    پلنگ چون می رسید بر بام می رفت
    گهی هم ناگهان در دام می رفت


    ولی مینا برایش شام می برد
    میان جمع از او نام می برد


    خودش در جمع و دل در پیش یارش
    نمی دانست کس اسرار کارش

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:


    لمپا : چراغ گردسوز
    1 : از دو بیتی های منسوب به بابا طاهر عریان




    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز







    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 11 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #22
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    دیدن پلنگ در نیمه شب توسط جوان



    جوان دیده که مینا واله گشته
    سکوتش گوییا صد ناله گشته



    نمی دانست ، کرا دل داده است او
    کدامین باغبان او را کشد بو




    به جنگل می رود تنهای تنها
    به هرجا می رود مست است و شیدا




    شبی از دور کل چو را نظر کرد
    خوددش را با ستاره همسسفر کرد




    بسی با خود خیال خام می داشت
    گهی هم خویش را آرام می داشت




    به این امید که یار از در درآید
    که مینا در برش چون دلبر آید




    نه چندان زورمند و پهلوان بود
    نه در آن نیمه شب چون پاسبان بود





    نگه می کرد و می لرزید و تب داشت
    صدای ضجه ای در زیر لب داشت




    نگه می کرد دید آمد پلنگی
    پلنگ ترسناک تیز چنگی




    برفت تا کل چوی مینا وایستاد
    جوان در انتظار جیغ و فریاد



    به ناگه دید درِ کل چو شده باز
    چو مینا آمده با کبر و با ناز





    جوان در حیرتِ سختی فرو ماند
    تو گویی ساحری وردی بر او خواند




    پلنگ چون میهمانی نو رسیده
    جوان دید آنچه را کس ناشنیده









    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی


    ................................................منبع :







    ادامه دارد ...






    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  4. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  5. #23
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    نقشه قتل پلنگ توسط رقیب


    جوان از این رقیب بی سر وپا


    در آن شب در درونش گشته غوغا




    خداوندا رقیب من پلنگ است؟

    سزای او فقط تیر و تفنگ است




    کشیده نقشه مرگ پلنگ را

    به هر قیمت شده حتی به جنگ را




    چو فردا شد خبر در ده بپیچید

    که دیشب ده پلنگی را یکی دید




    بدیدند ردّ پایش را چو در برف

    بگفتند هر یکی از قصّه و حرف




    یکی گفتا فلان شب در همانجا

    منم دیدم که مینا نیست تنها




    مگر می شد دهان مردمان بست

    مگر می شد ز دست مردمان رست




    چه گویم غیرت ده را تکان داد

    جوان از خود غروری را نشان داد




    جوانان غیور ده نشستند

    بسازند چاره ای با هرچه هستند




    یکی گفتا که با چوبش زنم من

    اگر هم سر رود هم جان و هم تن




    یکی گفتا که جنگل می رویم ما

    که کار او به پایان آید آنجا




    یکی گفتا بگوییم ما به صیاد

    که با تیرش زند ده گردد آزاد




    همه کفتند تنها چاره این است

    ولی مینا از این بابت غمین است




    جوان در جمع خود را پهلوان کرد

    بظاهر سرّ خود را هم نهان کرد




    ده نیچکوه که دور از کندلوس است

    سخن از ساز و شادی عروس است




    عروسی همان بیک زمان است

    عروس از کندلوس او را نشان است




    عروسش هم به مینا قوم و خویش است

    که اسب در دست داماد و به پیش است



    یکی از سنّت آن روزگاران

    به همراه عروس بودند یاران




    به همراه زنان مینا روانه

    که دست افشان و پا کوبان به خانه




    همه شادی کنان در راه بودند

    زنان همراه با آن ماه بودند




    نمی شد آنشب او در خانه ماند

    ز بهر یار در کاشانه ماند




    زنان رفتند و در مجلس نشستند

    همه دور عروس یک حلقه بستند




    همه سرگرم کارو بار بودند

    همه فارغ ز یاد یار بودند




    ولی مینا به دل بس ناگران بود


    پلنگ را سرنوشت آخر چسان بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز




    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط م.محسن : 2nd July 2013 در ساعت 06:00 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 9 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #24
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    آمدن پلنگ به سوی دهکده و روانه شدن به دهکده نیچکوه




    پلنگ عاشق از هرنقشه غافل
    نمی داند چه می آید سر دل




    غروب آفتاب ده رسیده
    غروبی اینچنین را کس ندیده




    غروبی کافتابش در فلق بود
    بسان یک شقایق در بطق بود




    بره افتاد ، از جنگل روانه
    بسوی خانه مینا شبانه




    کنار ده رسید آرام آرام
    اشارت کرد از دور آن لب بام




    لب بامی که دیشب ماجرا داشت
    محبت ها ز مینا بی ریا داشت




    لب بامی که عشق و خاطرات است
    گهی قورمه گهی نقل و نبات است 1




    قدم بگذاشت در ده با چه شوری
    به ره افتاد با عشق و سروری





    به ده آمد ندیده یار خود را
    نگار مهجبین دلدار خود را




    ز رد پای مینا بو کشیده
    بره افتاده چون ماری جهیده




    بسوی آن عروسی او دوان است
    به امید وصالش ناگران است





    شنیده شادمانی عروسی
    که دست افشان غزلخوان پای بوسی




    پلنگ اندر قفای یار می رفت
    به جرم عشق پای دار می رفت




    به ره افتاد و تا نیچکو سفر کرد
    دل معشوقه اش رااو خبر کرد





    بره افتاد بیند آن نگارش
    نشیند لحظه ای اندر کنارش




    به باغی در همانجا او نهان شد
    به ناگه در میان جمع عیان شد




    پلنگ را دیده اند بیداد کردند
    ابوالفضل بر زبان فریاد کردند





    دل عاشق نداند مصلحت چیست
    درین محفل بزرگی هست یا نیست





    عروسی ولوله آشوب برخاست
    پلنگ اندر میان وحشت درآنجاست





    پلنگ مسرور از دیدار یار است
    دل سرگشته او بی قرار است




    کران تا بیکران را پا زده پا
    فقط در سر بود سودای مینا





    پلنگ هیچ کین و آزاری ندارد
    در آن محفل به کس کاری ندارد




    همی خواهد رود تا پیش یارش
    به آن سیمین تن و آن گلعذارش




    ولی مینا اگرچه شادمان است
    کجا از حرف مردم در امان است




    دل مینا به تاب و تب فتاده
    قیامت بهر او امشب فتاده




    نمی داند پلنگ را چون بگوید ؟
    برای نقشه هایش چاره جوید




    زمان در چشم او گویی سکون شد
    دل پر اضطرابش پر ز خون شد





    که همت بر کمر را جمله بستند
    همه وامانده و محزون نشستند





    ولی کار پلنگ امشب تمام است
    جوان در انتظار انتقام است




    نمی داند پلنگ در پوستین است
    اگر او را کشند مینا غمین است





    به سوی قبله شد مینا دعا کرد
    فقط یک لحظه دردش را دوا کرد




    کنار آن درخت ده نشسته است
    دخیلی را بروی شاخه بسته است




    که شاید این همه کاری بسازد
    برای دشمنان خاری بسازد





    تمام ده همه در انتظارند
    همه در انتظار شاهکارند




    تو گویی جنگ سهراب است و رستم
    که مینا می کند غوغایی از غم





    چه غوغایی که از دل داشت فریاد
    که کاخ آرزوها رفته بر باد




    نمی داند که دردش با که گوید
    نمی داند که درمان از که جوید





    نه بر کس می تواند راز گوید
    نه بر معشوقه اش هم باز گوید





    پلنگ دیده که مینا ناگران است
    جهید از خانه بیرون تا زمان است




    جوان دم را غنیمت بهر خود یافت
    سخن ها با جوانان یک به یک گفت




    بسی در سر فراوان نقشه می داشت
    ندانم شوره زارش را چه می کاشت





    جوان با حیله اش ده را برآشفت
    تعصب گونه با یاران چنین گفت




    که امشب آبروی جملگی رفت
    خدایا آبروی بندگی رفت




    اگر مردان دیگر ده شنیدند
    و یا این قصه را از کس خریدند





    نمی گویند که مردانش کجایند
    جوانمردان برنایش کجایند





    که ما مردیمو غیرت آن مرد است
    زمان رزم و پیکار و نبرد است




    به هر ترتیب حرفش کارگر شد
    دل عشاق آنجا خون جگر شد





    تعصب آتش است و خانمان سوز
    به جهل عامیان ظلمت شود روز





    تعصب گر ز غیرت خیزد آگه
    همی خورشید تابان است بر ره





    زمام جمع چو دست غافل افتاد
    بسی آتش که بر عقل و دل افتاد





    نه فهمی و نه عشقی جز حسادت
    نه رأیی و نه تدبیر و درایت




    نه پیران را کسی فرصت شمارند
    سپیده موی را حرمت گذارند





    خلاصه غافلان آماده بودند
    چرا که عاشقان دلداده بودند ؟





    به هر ترتیب آن شب هم سحر شد
    جوان هم از حسادت خون جگر شد





    جوان هر کوی و برزن را برآشفت
    به هرکس می رسید صد قصه می گفت





    که سَرپُر را برای کشتن دل
    مهیا کرده اند هریک به منزل





    دگر خورشید از دیدن حیا داشت
    برای دیدن اینها ابا داشت





    خودش را در پس کوهها نهان کرد
    بخون بنشسته خود را نیمه جان کرد





    سیاهی های شب کم کم رسیدند
    ستاره یک به یک از جا پریدند





    رسیده ماه و ظلمت را دریده
    جوانان را همه آماده دیده





    پلنگ چون دوش شد مسرور دیدار
    به ره افتاده شب بر دیدن یار








    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:


    1 - بعضی شبها وفتی پلنگ می آمد و مینا مهمانانی داشت به پشت بام می رفت و قورمه و نبات را به پشت بام می برد و از روزنه بام به درون خانه می انداخت .




    دخیل : یکی از باورهای گذشته که برای رفع مشکل انجام می دادند خصوصا توسط زنان و دختران برای حل مشکلات خود پارچه کوچکی را بر روی ضریح امامزاده و یا شاخه درختچه ای که بعضی از مردم به آن اعتقاد داشته اند گره می زدند و پس از مدتی اگر گره باز می شد باور داشتند که مشکل حل می شود وگرنه مشکل از طرف آن درخت مقدس حل شدنی نبود.



    سَرپر : تفنگ سرپر






    شاعــــــر :



    ................................................منبع :








    ادامه دارد ...




    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  8. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  9. #25
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    کشته شدن پلنگ توسط صیّاد



    پلنگ آمد کنار ده نشسته
    کمی هم مضطرب آزرده خسته


    نشسته تا سیاهی از در آید
    زمان این فراق او سر آید


    جوان صیّاد را داده نشانی
    همی رفتند آرام و نهانی


    که آن صیّاد بنشست و کمین کرد
    چو دید او را و نعشش بر زمین کرد


    صدای آن گلوله ناله ها داشت
    که مرگ شیون از آلاله ها داشت


    صدا در کوه ها صد بار پیچید
    تمام صخره ها چون بید لرزید


    صدای آن گلوله در شب سرد
    صدای نعره غمگین و پر درد


    تمام خفتگان را کرده بیدار
    چو خون سرخ حلاج است بر دار


    أنا الحق عشق آدم بر خدا بود
    کلام بایزید آشنا بود


    عروسی بهر مینا خود عزا شد
    به داغ دیگری او آشنا شد


    ولی مینا چو بشنید آن صدا را
    صدای نعره آن مبتلا را


    پرید از جا و رو سوی صدا شد
    تمام قصّه هایش برملا شد


    چو فریادی برآورد و دوان شد
    که آه ناله اش بر آسمان شد


    ز آهش آسمان هم تیره تر شد
    رخ مهتاب هم افسرده تر شد


    هوا سرد و زمین سرد و زمان سرد
    چو پاییزی رخ مینا شده زرد


    رسیده پیش یار نازنینش
    ز خون نقشی نشسته بر زمینش


    چو یار خفته در خون را چسان دید
    صدای شیونش در افلاک پیچید


    به سر می زد گهی هم خاک می ریخت
    که اشک از گونه درّ پاک می ریخت


    که مه بر خود نقاب تیرگی زد
    جوان را طعنه شرمندگی زد


    دو چشمان پلنگ در آخرین بار
    نمایان شد ز بوی گرم آن یار


    نگه کرد و به آهی دم فرو بست
    به خیل عاشقان زنده پیوست


    پلنگ جان را نثار یار خود کرد
    رخ گلگون او یکباره شد زرد


    به روی برف خون سرخ، رنگین
    زمین را چون شقایق داده تزئین


    که گویی مهر ختم عاشقی بود
    الا صیّاد تو را چه حاصل و سود


    زمین از خون عاشق شعله ور شد
    تمام انس و جن را دیده تر شد


    ولی صیّاد پیر آزموده
    بریده طاقتش از آنچه دیده


    اگر مسرور از بهر این شکار است
    ولی در پیش مینا شرمسار است


    جوان از دل برآورد شور فریاد
    که مینا بعد از این با او کند یاد


    شود دلدار و یار نازنینش
    شود معشوقه ماه و زمینش


    رقیب زورمندش از میان رفت
    خیالش آنکه بی نام و نشان رفت


    شب از این وحشت آنجا تیره تر شد
    همی عشاق را خون در چگر شد


    شب پایان عشق و عاشقی بود
    قیامت گوییا بر زندگی بود


    ولی مینا چو یارش را چنان دید
    بهار زندگانی را خزان دید


    تو گویی تیر بر قلب خودش خورد
    بظاهر زنده و از دل دگر مُرد


    ز دل فریاد زد ای داد و بیداد
    الهی بشکند آن دست صیّاد


    چرا یار مرا از من جدا کرد
    چرا اینگونه با عشقم جفا کرد


    صدای ناله مینا چه ها کرد
    چو طبلی در میان ده صدا کرد


    تمام ده در آن شب بود لرزان
    ولی مینا غمین و زار و نالان


    که شب را پیش نعش دلبرش بود
    گرفته زانوی غم در برش بود


    سر شب تا سحر دو دیده تر داشت
    غم مرگ پلنگ را در نظر داشت


    سپیده سر زده وقت نماز است
    مؤذن گوییا در خواب ناز است


    خروس ده به سختی قوقولی گفت
    نه بیداری که مرگ عاشقی گفت


    دگر اسرار مینا خود عیان شد
    همان شب قامت مینا کمان شد


    ز بس گریان ز اشکش جوی خون شد
    زمین از اشک و خون آلاله گون شد


    نشست مینا و بس هم گریه ها کرد
    برای روح معشوقش دعا کرد


    نمی داند چه سازد چاره اش را
    چه مرحم بر دل بیچاره اش را


    ندارد همدمی بهر غم و درد
    به جنگل چون شود با این دل سرد


    رسیدند یک به یک بینند که صیّاد
    پلنگ را چون زده، ده گشته آزاد


    یکی گفتا که احسنت پیر صیّاد
    عجب دستی، تفنگی آفرین باد


    همه در شور و مینا گشته غمگین
    که از خون پلنگ برف است رنگین


    شده صیّاد خوش از شاهکارش
    ولی مینا به دل نالان یارش

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز






    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط م.محسن : 2nd July 2013 در ساعت 06:05 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 9 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #26
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    روبرو شدن صیاد با مینا بر روی جسد پلنگ




    که ناگه چشم صیاد اوفتاده
    به مینا آن که سر در غم نهاده




    خجل شد پیر صیاد از نگاهش
    که مینا می کند نفرین و آهش



    تو گویی رستم است سهراب کشته
    که آن فرزند راد و پاک کشنه



    یکایک رفته اند مینا نشسته
    عزادار است و غمگین دل شکسته




    کنار نعش او با چشم گریان
    تنش رنجور ، روحش شد پریشان




    زنان قوم و خویش او رسیدند
    چو مینا را در آن احوال دیدند




    نشستند و نگه کردند به مینا
    همی با آه و افسوس و معما




    زنان یک یک نصیحت کرده آغاز
    بگفتند راز و رمز عشق را باز




    یکی هم از جوانی قصه ای گفت
    همه باقی و عمر آدمی مفت




    فلک کارش همین هجران و درد است
    بهار عاشقان را روی زرد است




    زنان گفتند مینا جان بپاخیز
    مصیبت گرچه سخت ااست و غم انگیز




    زگلبانگی موذن ناله سر داد
    زمان ذکر یارب را خبر داد




    به ره افتادند و ده رسیدند
    سخن ها گفته اند از آنچه دیدند




    همه گفتند که شب را پیش ما باش
    صبوری پیشه کن یاد خدا باش




    ولی او سوی کل چویش روان شد
    زپیش چشم یاران او نهان شد




    دل مینا چو مرغ پر شکسته
    که گویی در قفس تنها نشسته




    به ره افتاد با اندوه سنگین
    به دل دارد غم فرهاد ، شیرین




    به کل چو آمده کل چو غم انگیز
    دگر ظرف دلش غم گشته لبریز




    دگر کل چو ندارد شور و حالی
    چو زندانی که دارد قیل و قالی




    دگر مینا شده زندانی او
    قفس گشته برای مرغ کوکو







    شاعــــــر :


    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :





    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط نارون1 : 3rd July 2013 در ساعت 09:55 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  12. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  13. #27
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    آمدن دختران ده به دیدار مینا



    صدای در ز میهمانان خبر داد
    سلامت باد سر هم تسلیت باد


    که جیران بود و بی بی و منوّر
    همه از داغ مینا دیده ها تر


    نشستند بهر دلداری مینا
    که هر یک قصّه ای کردند مهیّا


    کمی با حرف، مینا گشته آرام
    به یاد قورمه هایی از لب بام


    برفتند دختران همنشینش
    دوباره یاد مرگ نازنینش


    سبو بگرفت و از کل چو برون شد
    به سوی چشمه ده رهنمون شد


    چه گویم چشمه هم دو دیده تر داشت
    کمی آنجا نشست و آب برداشت


    به دست ((پشت پتی و داس )) برداشت
    چه گویم قصّه ها در این سفر داشت


    نه نای رفتنش بهر سفر بود
    نه در دل شادمانی را خبر بود


    دوباره آمده کل چو، نشسته
    چو مرغی در قفس بالش شکسته


    جوان ا این همه غم ناگران شد
    که امید بهارانش خران شد


    چو دید مینا عزادار و سیه پوش
    چو بلبل در بهاران است خاموش


    دگر از هیبت مینا هراسید
    دگر از او امیدی را نمی دید


    همین منوال ایّام آمد و رفت
    دو و سه و چهار و پنج و شش هفت


    پس از مردالِما هم میرِما رفت
    که برف یکباره از ده بی وفا رفت


    رسیده عید نوروز بهاری
    سیه پوشان شده مینا به زاری

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:


    میرِما : ( مهرماه ) آخرین ماه فصل زمستان در تقویم تبری

    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز







    ادامه دارد ...
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 9 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #28
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    آغاز فصل بهار پس از زمستان سیاه مینا و رفتن به جنگل





    پیام آمد ز پیک عاشقانه
    برون خیزید محبوسان خانه




    دگر جنگل برای او بهشت است
    بهشتی را که با جانش سرشت است




    تمام کوه و جنگل سبزپوشند
    تمام بلبلان در جنب و جوشند




    دوباره " اونما " گشته نمایان
    به پایان آمده فصل زمستان




    بدست " پشت پتی " و داس برداشت
    دگر با جمع رفتن الحذر داشت




    به جنگل چون رسید آواز سرداد
    تمام عاشقان را هم خبر داد




    که کشتند عاشق کوه و در و دشت
    چو شنگ آسیابی بر سرم گشت




    تمام بلبلان با او هم آواز
    برای بلبلان بگشوده آن راز




    ولی روحش به جنگل گشته هم خو
    نمی خواهد رود رو سوی کل چو




    به هر ترتیب غروب آفتاب است
    شفق بگرفته چون جام شراب است





    کمی هیزم گرفت و کول خود کرد
    ز حرف مردمان با آن دل سرد





    دگر با جنگل و کوه الوداع کرد
    خودش را فارغ از آن ماجرا کرد




    به خانه آمده مینا شده پیر
    چو پیری که بود یک عمر دلگیـــر




    دل افسرده را سکنا چه کار است
    تن رنجور را جان در فرار است




    به مردن راضی و گویی اجل نیست
    زعشق ناتمامش قصه باقی است




    پس از آن همچو مرغی پر شکسته
    به آوازی نه شوری سست و خسته




    بگفتند بعد از آن وقتی که او مرد
    که روح آن پلنگ آمد ورا برد




    بقولی زنده هستند آن دو دلدار 1
    نگردند عاشقان اینگونه مردار




    به ظاهر داستانی بود آغاز
    که عشق یک قصه و تکرار شد باز




    خدا رحمت کند بر راویانم
    بود تقدیم ایشان داستانم





    که عشق از آدم و خاتم بنا بود
    همی خورشید خلقت را صفا بود




    به پایان آمد این منظومه دفتر
    ولی باقی است دائم شور در سر




    همی از راویانم یادگار است
    که هفتاد و سه خود پایان کار است





    جلالی زاده این آب و خاک است
    فدای مردمان و عشق پاک است




    از آنجا که زمانه ریش ریش است
    همی توفیق نشر هفتاد و شیش است






    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:





    1 - در روایتی می گویند که آن دو هنوز زنده هستند و بقول حافظ شیراز :

    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    ............... ثبت است در جریده عالم دوام ما










    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی



    ................................................منبع :





    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز







    پــــــایـــــان






    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  16. 9 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  17. #29
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    چکــــــــیـــده :




    مینا دختری زیبارو و مهربان از دیار کندلوس بود که پدرش را در خردسالی از دست داده بود ، در هفده سالگی هم مادرش را از دست دادتا تنها زندگی خود را از سر گیرد .

    زنان روستا ، هرروز روانه جنگل می شدند تا با هیزم هایی بر دوش روانه خانه باز گردند . روزی از سوی زنان ده خطاب به مینا این سوال مطرح شد که چرا همراه آنها به جنگل نمی آید تا بدین وسیله با خنده و همدردی از دردها و غم های او کاسته شود که این پیشنهاد مورد پذیرش مینا قرار گرفت و مقرر شد تا وی صبح روز بعد به همراه زنان به جنگل رود .این امر شادی زنان را به همراه داشت .


    روزی از این روزها که مینا همراه زنان روستا روانه جنگل شده و مانند هرروز حین جمع آوری سرشاخه ها مشغول خواندن آواز هم بود ، پلنگ بی قراری صدای آواز شاد مینا را که آوازی عاشقانه سر داده بود را از راه دور شنید و از روی شادی نعره ای سر داد . از نعره او زنان نیمه کاره جمع آوری هیزم را رها کرده و به ده برگشتند .


    ولی مینا به این فریاد آشنا بود و دل در گرو صدای پلنگ . زنان ، پس از برگشتن به ده ، داستان را برای همه بازگو کرده و از شجاعت مینا و نهراسیدن وی از پلنگ گفتند . با این تعاریف ابتدا تصمیم گرفته شد تا پلنگ را با تفنگ بکشند اما صیاد گفت پلنگ موجودی است که تا وقتی آزاری نبیند بی آزار است و این حرف صیاد ، شادمانی مینا را به همراه داشت .


    سحرگاه روز بعد در حالیکه دل عاشق مینا آرام و قرار نداشت ، روانه جنگل شد و دوباره آواز سر داد ، پلنگ منتظر صدای عشق مینا را شنید ، و از سر شوق نعره ای زد و برای اینکه مینا نترسد ، همچون گدایان سربه راه مینا با التماس و زار نشست . مینا وقتی پلنگ را آنچنان مظلوم و مشتاق و در عین حال خندان دید ، دلش به خروش آمد و مهر پلنگ در دلش نشست و چون آهویی با ناز در کنار پلنگ آرام گرفت .


    زنان ده که این صحنه را دیدند ، با ترس از گوشه و کنار به سمت ده رفته و مینا را صدا می کردند تا به ده بازگردد . هنگامی که مینا عزم ده کرد ، پلنگ نیز به دنبالش روان شد .از این پس در ده خبر عشق مینا به پلنگ پیچید و همه جا زنان پچ پچ کنان درباره مینا و پلنگ صحبت می کردند . مینا دیگر می خواست خانه ای در جنگل داشته باشد تا از زخم زبان مردم در امان باشد .



    روز بعد که زنان مهیای رفتن به جنگل شدند ، مینا نیز به همراه آنان گردید و همچنان آواز سرداد تا پلنگ منتظر را خبر دهد .با آمدن پلنگ زنان هریک به سویی رفتند ولی پلنگ به چشمان مینا عاشقانه گاه می کرد و مینا نیز او را ناز .


    از آن پس پلنگ برای مینا هیزم جمع می کرد و پاسبان وی در جنگل بود و مونس و غمخوار او .


    گذر فصل ها به زمستان رسید ، زمان آغاز جدایی مینا و پلنگ ؛ زیرا که زمان جمع آوری هیزم به اتمام رسیده بود ، پلنگ از دوری مینا پریشان و افسرده شده بود ، یکبار هم مینا برای دیدن پلنگ در زمستان به جنگل رفت .


    اما موفق به دیدار یار نشد تا اینکه پلنگ بالاخره تصمیم گرفت با تمام خطرات برای دیدن دلدار خود به ده برود ، جوانی که در دل در آتش عشق مینا می سوخت و گاه بر سر راه مینا قرار می گرفت ، عشقی یک طرفه را در پیش گرفته بود .


    وی که همسایه مینا بود و صحبت های زنان ده را مبنی بر عشق مینا و پلنگ شنیده بود ، هرشب بر خانه مینا نظر داشت تا یکی از این شب ها پلنگ را دید که به در خانه مینا آمده است . وی در ابتدا انتظار داشت که مینا با دیدن پلنگ شروع به جیغ و فریاد کند اما وقتی آن برخورد گرم مینا و پذیرایی وی از دلدار را دید ، آتش کین نسبت به پلنگ را در وجود خود شعله ور کرد . تصمیم وی مبنی بر قتل پلنگ که رقیب وی در راه رسیدن به مینا بود ، در ده پیچید و همین امر نگرانی مینا را در پی داشت .


    به واسطه عروسی یکی از بستگان مینا در نیکچوه و رسسم آن زمان که زنان خویش و قوم در آن شب همراه عروس بودند ، و پایکوبان دور وی حلقه ای تشکیل می دادند ، مینا نیز به ناچار به همراه زنان روستا عازم نیکچوه شد در حالیکه دل پیش یار داشت .


    پلنگ وقتی که به خانه مینا رسید و وی را نیافت ، بوکشان از رد مینا تا نیکچوه رفت و در محلی در نزدیک محل عروسی مخفی شد که به ناگاه در جمع ظاهر گشت . میهمانان عروسی با دیدن پلنگ وحشت کرده و هریک به سویی گریختند و بدین سان مراسم عروسی بهم خورد ولی پلنگ همچنان چشم در چشم مینا نشسته بود ، که در نهایت با اشارت های مینا و بااستفاده از بهت همگان از محل دور شد .



    این امر دستاویزی شد برای جوان تا با تهییج افکار عمومی در ده و برانگیختم غیرت اهالی ده با بهانه هایی نظیر رفتن آبروی جوانان ده و مردانش با حضور پلنگ در ده و مورد تمسخر قرار گرفت آن ها از سوی اهالی دیگر ده ها، نقشه قتل پلنگ را مطرح و عملی کند.


    پلنگ عاشق از همه جا بی خبر شب بعد به ده آمد. در ابتدا صبر کرد تا ده خاموش گردد ولی به محض رویت توسط صیاد مورد هدف قرار گرفت و نقش زمین شد. در این هنگام، پلنگ نعره ای زد که کل ده لرزید و به واسطه این نعره مینا از ماجرا خبر دار شد.



    مینا دوان خود را به پلنگ رساند و وقتی وی را در چنان حال دید، عنان از کف داده و شروع به شیون کردن نمود. با حضور مینا و گرمای وجود او پلنگ برای آخرین بار چشمان خود را گشود و بعد از نفسی برای همیشه خاموش شد.جوان با دیدن این صحنه در خود فریادی برآورد که مینا از این بعد با وی یاد کند و معشوقه اش باشد با این خیال خام که پلنگ بی نام و نشان کشته شد.


    با مرگ پلنگ، مینا در حالی که صیاد را آه و نفرین می کرد، تا صبح به زاری بر سر نعش دلبر بود و چیزی که بیشتر او را آزار می داد حضور اهالی ده بر سر نعش پلنگ و تحسین صیاد همراه با ابراز خوشحالی از سوی آنها بود. زنان ده که مینا را در آن حال دیدند به پیش او رفته و بالاخره هنگام اذان صبح وی را به ده بازگرداندند. اصرار زنان مبنی بر حضور مینا در جمع آنان فایده ای نداشته و مینا به سوی خانه خود روان شد.


    دختران ده برای تسلی خاطر مینا به خانه اش رفتند که با این کار کمی مینا آرام شد اما با رفتن دختران ده از خانه مینا دوباره غم پلنگ عاشق در درون مینا شعله ور شد و مینا که دیگر اسرار خود را عیان می دیدبه انزوا روی آورد.جوان هم که خیال خام روی آوردن مینا به وی را بعد از مرگ پلنگ در سر پرورانده بود، با مشاهده این حالت مینا از وی ناامید شده بود و از رفتن به سمت وی هراس داشت.


    ایام بدین منوال گذشت تا موسم بهاران رسید و گاه رفتن به جنگل. مینا در حالی که غم پلنگ را در دل داشت به جنگل رفته و با آوازی که سرداد تمام موجودات جنگل را از ماجرا با خبر کرد.


    مینا تمایلی به بازگشت به حانه نداشت اما غروب آفتاب فرا رسیده بود. هنگام رفتن مینا با جتگل و کوه وداع کرد. مینا به خانه رسیده بود؛ پیر شده اما نه از لحاظ جسمی؛ مانند پیری که یک عمر از زمانه دلگیر باشد. دیگر تمایلی برای زنده ماندن و مرور عشق ناتمامش نداشت اما گویی خبر از اجل هم نبود.



    خانه مینا دیگر برایش چون قفسی شده بود که مرغی بال و پر شکسته را در حالی که خسته و بدون هیچ شور و آوازی بود را در خود جای داده بود.


    گفته شد بعد از آنکه مینا مُرد، روح آن پلنگ آمد و او را با خود به جنگل برد."
    ویرایش توسط نارون1 : 6th July 2013 در ساعت 10:13 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  18. 10 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    با تشکر از
    کاربر گرامی سایت نارون1 در ایجاد این پست
    مؤسسه فرهنگی هنری پارپیرار ( به عنوان ناشر ) جهت همکاری سازنده
    و با سپاس ویژه از آقای فرهود جلالی کندلوسی ( مدیر عامل مؤسسه ، سراینده اشعار و صاحب اثر ) که اجازه گذاشتن این اشعار رو تو این پست دادند

    و همچنین از عزیزانی که با نظرات و الطافشون یاریگری بودند برای ادامه منظم این راه و حوصله ای که به خرج دادند.






    فایل "مینا و پلنگ" از آثار صوتی سراینده اثر به گویش مازندرانی

    فایل های پیوست شده
    ویرایش توسط م.محسن : 7th July 2013 در ساعت 04:34 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 11 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •