مادر بزرگ و قصه های شبانه اش
"میــنا و پلــنـگ "
رفتن مینا به جنگل در سحرگاه
ولی گویی که شب یکباره پر زد
خروسی بانگ در وقت سحر زد
شب رویاییش را در سفر بود
همی در اتظار این سفر بود
پرید از جا و با آبی وضو کرد
به حمد و قل هو الله گفتگو کرد
زمانٍ رفتنِ جنگل رسیده است
که گویی ماه پشت کوه خزیده است
صدایٍ پایٍ صبحٍ آشنایی است
زمانٍ خلقت و عشق و رهایی است
کله چو را ببست و داس برداشت
ز شوق این سفر دو دیده تر داشت
هوای گرگ و میش است و سحرگاه
به دست " پٍشت پٍتی " افتاد در راه
زنان در وعده گاه در انتظارند
نه زن ، شیر زنان این دیارند
زنان گفتند مینا خواب رفته
و یا زود از پی مهتاب رفته
چو مینا زود هنگامٍ سحر رفت
نشسته نیمه راه چون بی خبر رفت
نشسته مَلٍک باغ آواز سر داد
زنان منتظر را او خبر داد
به آوازش سحر رنگش پریده
صدایش با نسیمٍ صبح تنیده
شنیدند نغمه جانسوز مینا
شبیـــه نالــه دیروز میــنا
به خود گفتند مینــا گشته بی باک
غزل خوان است و فریادش به افلاک
زنان رفتند و گاهی هم دویدند
خلاصــه تا برٍ مینا رسیدند
رسیدند تا " لب سنگ " در سر راه
سپیده سر زد و شب می کشد آه
ره دیروز و آبٍ چشمه جوشـان
نشسته شبنمی بر شاخساران
دل مینا چو آبی شد روانه
نسیمٍ صبح بر زلفش چو شانه
کنار چشمه ای یکجا نشسته
دل مینا به جمع تنها نشسته
درختان پرشکوفه ، بلبلان مست
زنان هریک گرفته جام در دست
گلستان بهاری پر ز گُل بود
زدند چندین قدح آبی که مُل بود
همه از بوی گل مدهوش و مستند
نشستند و بسی ساغر شکستند
گلٍ سوسن ز خوابی گشته بیدار
غزل خوان ، بلبلان از دوری یار
به تیغ آفتاب عالم درخشید
زمین و آسمان را نقره پاشید
زنان عازم به سویٍ جانمازند
به خاک افتاده در راز و نیازند
دل مینا دوباره با بهانه
غزل خوان است و می خواند ترانه
ز شوقٍ دل بسی آواز سر داد
زمان وصل را گویی خبر داد
که جنگل از پلنگان ترسناک است
ره دیروز رفتن بیمناک است
ز ترس و دلهره رفتند جارنگ
" دٍمالٍ کش " کشیدند سوی دارنگ
یکایک شاخه ای را می بریدند
ز جارنگ رو به دارنگ می کشیدند
ولی مینا فقط آواز می خواند
سرود صبح را با ناز می خواند
که جنگل بهر مینا یک بهانه است
چو هجر و غم بسی در آشیانه است
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
پاورقی:
ملک باغ : نام محلی است در نزدیکی جنگل که به باغ ملک معروف است .
جانماز : محلی است سرراه در ارتفاعات بالای جنگل گراز درپی که به خاطر آنکه سنگ بزرگی در آنجاست که جای مهر نماز و دانه های تسبیح به طور طبیعی در آن حک شده
است آن مکان را " جانماز " نام نهاده اند .
دمال کش : تنه درخت با سرشاخه های بزرگ که با طنابی به دنبال خود می کشند علاوه بر هیزمی است که بر کول خود دارند که هم هیزم بیشتری با خود حمل می کنند و هم
برای آمدن از سر پایینی با هیزمی که در کول دارند کنترل خوبی است .
دارنگ : راهی که در جنگل به صورت دره کوچک شده باشد با کشیدن چوب و آمدن سیلاب به آن شکل در می آید .
شاعــــــر :
................................................منبع :
ادامه دارد ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)