دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

موضوع: مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "



    زمانی کودک چندساله بودم
    بر مادربزرگ در خانه بودم


    به ایامی که نقل داستانی
    مرا می برد باخود بوستانی


    در آن شبهای پربرف زمستان
    به یاد شب نشینی های دوران


    در آن شب ها که دل دیوانه می شد
    ز بهمن خانه ای ویرانه می شد


    در آن شب ها که فانوس صداقت
    درخشان بوده از عشق و محبت


    بدی ها کس نمی دانست چون بود
    ز داغ یک شقایق دیده خون بود


    تمام ده همه یار و برادر

    نه ديو و دد نه فخري در برابر




    يكي را از قضا گر مشكلي بود
    زبخت بد اگر درد دلی بود


    همه بااو شریک درد بودند
    به روز سرد و سختش مرد بودند


    شبی از آن شب یلدا زمستان
    نشستم در بر پیر سخن دان


    در آن ایام سبز کودکانه
    من و مادربزرگ و صد بهانه


    درآغوشش نوازش ها نموده
    سپس با یاد مینا لب گشوده


    برای خفتنم او قصه می گفت
    حدیث عاشق دل خسته می گفت


    دلم بی یار و چشمم خفته یا باز
    خیالم چون کبوتر کرده پرواز


    چه خوش آن داستان عشق مینا
    سخن کز دل برآید دل کند جا


    لطیف و نکته هایش ارغوانی
    چو جامی پر ز عشق آسمانی


    حدیث عشق گوش جان بباید
    به غیرآن دل عاشق نشاید


    منم با جان و دل از او شنیدم
    حجاب و پرده را از خود دریدم


    چو دیدست او مرا مشتاق و پرشو
    نشستم در کنارش شاد و مسرور


    بگفتا مطلبی ز آن ماجرا را
    غم عشق پلنگ مبتلا را


    ولی آن پیر مام خوب گفتار
    ز اصرار من او گشتی گرفتار


    چو لب را باز کرد اندک برآشفت
    سکوتش نکته با فریاد می گفت


    پسر جان ،کس نگویی راز مارا
    نوای زیر و بم از ساز ما را


    زبهر چند پندی اصل مطلب
    بگفتا تا سحرگه از سرشب


    چنان آغاز کرد از ماجرایش
    چو بغضی در گلو بگرفت نایش


    من او را در کهولت بس بدیدم
    جوانی و صفاتش را شنیدم


    ولیکن آنچه می گویم زمینا
    شنیده ام از ننم آن پیر بینا


    سخن در و سرازیر از زبانش
    دو چشمان دوخته من بر دهانش


    چنین می گفت از حال و مکانش
    دعای نیمه شب ورد زبانش


    مقیم سری دله ماوای او بود
    میان هر شقایق جای او بود


    به رخ چون ماهرویان جهان بوذ
    محبت در دل و جانش عیان بود


    چو حوری در بهشت و آسمان بود
    گلی اندر میان بوستان بود


    جمالش پرتلألو
    عین خورشید
    شباهنگام چون مه می درخشید


    به سر زلفی که چون شام غریبان
    دهانش غنچه ، مروارید دندان


    به مژگان تیرها از آن کمان زد
    هزاران فتنه گویی در جهان زد


    دو چشمانش شرابی در پیاله
    به شام عشق بازی ، همچو لاله


    رخ گلگون او قرص قمر بود
    لبش لعل و کلامش چون گهر بود


    دل پر مهر او همچون گلستان
    بهاری بود در فصل زمستان


    به هر بیچاره ای غمخوار و کس بود
    ولی همچون قناری در قفس بود


    عزیز ده همیشه مهربان بود
    زکوی عاشقان او را نشان بود


    به زیر لب سرودی را همیشه
    به نجوایی که در دل کرده ریشه


    به خلوت می رسید آواز می خواند
    بسی با عشوه و با ناز می خواند


    گهی می خواند و گاهی ناله می کرد
    گهی رخ را چو مه در هاله می کرد


    شنیدم از دلش خواندی ترانه
    غزلهای لطیف و عاشقانه


    ازآن اشعار خاطر شاد دارم
    دو بیتی این چنین در یاد دارم


    " شو و روزم پریشون بیقرارم
    به لیلی همچو مجنون بیقرارم


    نه سر دارم نه سامون بیقرارم
    بنالم من ز خویشون بیقرارم "


    سخنها گفت آن پیر سخن دان
    که مینا بود دختی شاد و خندان


    به گاه خردسالی باب او مرد
    عجل آن سایه مهر از سرش برد


    زمان را تاروپود غم نشسته
    دل مینایی او را شکسته

    عمو هنگام سختی یاریش داد
    به مانند پدر دلداریش داد


    غم هجر پدر آتش به جان زد
    درون سینه اش داغی نهان زد


    دراین دنیای دون مادر پدر شد
    گل شبهای عشقش بارور شد


    به او آموختند مهر و محبت
    وفاداری ، شکیبایی ، سخاوت


    زمان کودکی آمد گذر کرد
    شباب آمد دلش را شعله ور کرد


    چو گل اندر بهاران رازها داشت
    قیامت گونه قامت را برافراشت


    به قامت بود همچون سرو آزاد
    کس این قامت ندارد هیچ در یاد


    اگر پیری به کوی او گذر کرد
    به چشم آهوان او نظر کرد


    نبرده خاطر آن چشم از یاد
    هماره در دلش از عشق فریاد


    خدایش داده بارانی ز رحمت
    دل دریای او موج و محبت


    زمان بانام او آمد گذر کرد
    زمانه زندگانی را نظر کرد


    دگر هفده بهار عمر بگذشت
    درون دل چراغی شعله ور گشت


    به من می گفت مینا رازها داشت
    درونش نغمه ها از سازها داشت


    بهاران همچو بلبل خوش نوا بود
    به درد عاشقان گویی دوا بود


    دلی مواج از سوز و غم و درد
    چو اقیانوس هستی برعدم زد


    زبهر دوستان پروانه می شد
    برای عاشقان دیوانه می شد


    بسی غمخوار خوب مردمان بود
    غزل خوان سرای عاشقان بود


    فلک بی مهری دیگر نهان داشت
    که گویی مرگ مادر را نشان داشت


    شبی مادر ز درد و غصه نالید
    نفیر مرگ را یکباره بشنید


    نشسته در کنارش قوم و خویشان
    دعاگویان همه دلها پریشان


    دمی در احتضارش لب گشوده
    وصیت کرد و مینا را ستوده


    به خواهر گفت : مینا یادگار است
    پس از مرگم تو را دشوار کار است


    جگر گوشم به دست تو سپارم
    به خواهر ، جان تو ، جان نگارم


    چنین گفت و روان کم کم زتن جست
    نگه کرد و به آهی دم فروبست


    چو مرغ روح مادر از جهان شد
    صدای شیونش بر آسمان شد


    دل شب ناله بر افلاک پیچید
    تمام عرش از آن ناله لرزید


    زن همسایه او را ناز می کرد
    به داغش خویش را انباز می کرد


    جهان در چشم مینا تار گشته
    غم عالم به دل انبار گشته


    که آن سال سیاهش تیره و تار
    نه یار و همدمی آشفته بازار


    فلک از بخت بد بی مادرش کرد
    در این دنیای دون غم پرورش کرد


    ولیکن خاله اش بس مهربان بود
    به سختی ها برایش سایبان بود


    اهالی اهل درد و بامحبت
    تسلی گفته اند با سرسلامت








    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز






    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:

    مقیم سری دله : محله ای است در کندلوس
    ویرایش توسط نارون1 : 8th June 2013 در ساعت 09:19 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن



  2. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    بهار در دهکده

    خلاصه بود روز و روزگاري
    بهاري بود و هرجا گلعذاري


    هزار و سيصد سال قمر بود
    زمان آبستن عشق دگر بود


    زمين از لاله ها همچون گلستان
    زمان از خنده ي گل بود خندان


    نواي مرغ حق پيغام نوروز
    به عالم گويد او نوروز پيروز


    رسيده اونِما عالم جوان شد
    صداي بلبلان بر آسمان شد


    دگر ايام عشق و زندگاني است
    زمان عيش و نوش و كامراني است


    زمين پرگل زمانه گلستان بود
    محبت جلوه هر بوستان بود


    بسي از عشق گل، در كوه و دشتند
    چو فرهاد عاشق و آواره گشتند


    صداي چشمه ها و آبشاران
    شقايق پر شده در كوهساران


    كه توكا دم به دم در باغ مي خواند
    ملك باغ و پيلشت جوجاق مي خواند


    نسيمي در سحرگاه بهاران
    به نرمي شانه مي زد زلف ياران


    پيام روشنك صبح سپيد است
    هَزاران مست گشتند از مي و مُل


    رسيده اركِما و گل عيان شد
    جهان گويي بهشت جاودان شد


    رمه در انتظار كوه و دشتند
    همه از بوي گل ها غرقه گشتند


    سبو بر دوش دخترها پر آب است
    تو گويي كوزه اي بر آفتاب است


    همه در جنب و جوش و در تب وتاب
    همه بيدار گشتند از پس خواب


    ز بوي نسترن عالم شده مست
    تمام عاشقان را جام در دست


    كله چو سبزپوش و با صفا شد
    دل مينا به عشقي آشنا شد


    صداي چشمه و آواز رود است
    صداي بيشه زاران خود سرود است



    زنان ده همه مشغول كارند
    ز بهر كارهاشان بيقرارند


    گليم بافي و جاجيم كارشان است
    كه آن نقّاش هستي يارشان است


    ز هر انگشتشان صدها هنر بين
    هزاران نقش در يك نظر بين


    تنور داغ و بوي دلكش نان
    درون سفره ها نان فراوان


    همه ياران يكدل در تب كار
    چه در خانه چه در باغ و علفزار


    به پشت دهكده جنگل نمايان
    و آهو برگان شادند و خندان


    ز بس يكرنگي و مهر و صفا بود
    دل صيّاد پر مهر و وفا بود


    كله چو آشناي عشق ميناست
    بلوط پير جنگل هم هويداست


    دل مينا چنان آتشفشان است
    كه عشق آتشين از او روان است


    تمام كوه و جنگل سبزپوشند
    جوانترها به فكر عيش و نوشند


    گروهي سوي جنگل ها روانند
    گروهي همچو بلبل نغمه خوانند


    گروهي كشتگر مردان كارند
    گروهي باغدار و دامدارند


    گروهي گاو مي بندند بر خيش
    گروهي پيش اربابند، دل ريش


    گروهي همچو چوپانان به ني خوش
    گهي با بَع بَع و گاهي به هي خوش


    گروهي عاشق و مست و غزل خوان
    نه اندوه جهان و ني غم نان


    بهاران آفتابش گرم و خرّم
    ز پشت كوه برآمد رفته شبنم


    غروبش را شفق رنگي دگر كرد
    شراب ارغواني شعله ور كرد


    ستاره يك به يك در راه بودند
    همه در انتظار ماه بودند


    صداي مرغ حق در آن شب تار
    تنيده تا فلك بر گرد دوّار


    كَله چو چو همدم راز شبانگاه
    بسان آسمان دارد به دل ماه



    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:

    اونما : اولين فصل بهار مصادف با آبان ماه تقويم طبري
    پيلشت : نام منطقه اي جنگلي در فراز غربي دهكده كندلوس
    جوجاق : پرنده ايست با پر هاي آبي رنگ كه با صداي خوش در فصل بهار در جنگل مي خواند

    روشنك : ستاره صبحگاهي كه در بعضي از مناطق مازندران به رُجا ( روجا = روز ) و در منطقه رويان به آن روشنك مي گويند
    اركِما : آذر ماه تبري برابر با فروردين ماه
    كله چو : خانه اي چوبي كه از چهار طرف تنه درخت زا به طور افقي روي هم قرار مي دهند و كلاف مي كنند و با خشت قسمت داخلي آن را محسور مي نمايند و گاهي هم فقط بين فاصله هاي تنه درخت را گل مي زنند و اين نوع از خانه ها در مقابل حوادثي چون زلزله بسيار مقاوم مي باشد

    بلوط پير : درخت كهنسالي است كه در منطقه گراز در جنگل كندلوس است معروف به (گلم بزه دار) كه زير آن درخت مينا معمولاً هيزم جمع مي كرد

    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط م.محسن : 9th June 2013 در ساعت 07:31 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  3. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    (ادامه) بهار در دهکده

    طلوع فجر صبح، گاه نماز است
    خروس خوان لحظه اي پر رمز و راز است


    رسيده صبح آغازين عشاق
    غزل خوان بلبل و ككّي و جوجاق


    دل مينا چو رودي پر خروش است
    به دل فرياد و خود گويي خموش است


    زمين ابر غبارالود پيچيد
    همي آواز گرم رود پيچيد


    دل مينا قرارش را ربوده است
    كه گويي بهر عشقي آزموده است


    درونش چون قناري بال و پر زد
    ز جا برخواست ناگه رو به در زد


    چراغ صبح بر گيتي درخشيد
    زمين پر نور شد از روي خورشيد


    كلوم در كشيد و در شده باز
    سر از كَل چو برون آورده با ناز



    بسوي باري خانه روان شد
    خيالش همسفر با آسمان شد


    كه همچون شبنمي روي علفزار
    زند صد بوسه بر گل در شب تار


    كمي آسوده بنشسته به باري
    كنارش نهر آبي بود جاري


    خيالش همسفر با آب گشته
    به دريا رفت و خود بي تاب گشته


    دل او همچو دريا شد خروشان
    به كوي و برزنش عشق است جوشان


    درختي بود در بالاي كلچو
    كهن سال و تنومند نام هَمرو


    سكوي خانه را او سايبان بود
    به تنهاييِ مينا همزبان بود


    ميان شاخه او لانه اي بود
    كبوتر را در آن كاشانه اي بود




    كه مينا با كبوتر راز مي گفت
    حديثش را به ني دمساز مي گفت


    دلش مي خواست مرغ لار باشد
    كند پرواز هر جا يار باشد


    زنان هر روز تا جنگل روانه
    به كول خود كشند هيزم به خانه


    ز جنگل آمده جايي نشستند
    به خنده شيشه غم را شكستند


    گل ابرو و ننه جان و منوّر
    ربابه ماهپاره و صنمبر


    همه گفتند اي مينا كجايي
    تو پس با ما به جنگل كي ميايي؟


    چرا اي بلبل گوياي اسرار
    مي خواني نمي آيي به انظار


    تمام كوه و جنگل انتظارند
    براي ديدن تو بي قرارند


    بگفتا صبح به صحرا خواهم آمد
    دو چشم بهر تماشا خواهم آمد


    زنان خسته دورش حلقه بسته
    چو بلبل در ميان گل نشسته


    زنان شادند كه مينا همسفر شد
    عجب نوري به دل ها شعله ور شد


    كه بلبل همدم فردايشان است
    به شادي قوبت دلهايشان است


    ميان آسمان خورشيد تابان
    اذان ظهر تسلّي دل و جان


    همه مشغول كار خانه گشتند
    به فكر خانه و كاشانه گشتند


    غروب آفتاب و پي نماز است
    تمام صحبت از عشق و نياز است


    درِ چوبي كلچو باز وا شد
    سپيدي از تن عالم جدا شد


    سياهي هاي شب كم كم عيان شد
    زمان راز و رمز عارفان شد


    مؤذن با اذانش رازها گفت
    حديث آشنا با آشنا گفت


    وضو بگرفته مينا در نماز است
    نماز عاشقان راز و نياز است


    سياهي بر تن عالم نشسته
    رسيده ماه و ظلمت را شكسته


    دوباره ماه بر اين ماه تابيد
    شبا هنگاه كله چو مه درخشيد


    كبوتر در كلِ چو ماه مي ديد
    ستاره در ميان راه مي ديد


    شب است و اتظار صبح فردا
    عجب شوري در انجا شد هويدا


    به كل چو آمده دل جاودان شد
    اجاقش آتشي در ارغوان شد


    غذايش بيشتِ واش و سِرجِ بي بود
    فطير و نون كلوا خوردني بود



    ز تنهايي همي آواز مي خواند
    بسي با مرغ حق دمساز مي خواند


    همي خوبا از دو چشمانش پريده است
    خيالش با سكوت شب تنيده است




    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:


    ككّي : مرغ كوكو
    كَلوم : قفل چوبي كه بر پشت در قرار دارد
    باري : سكوي كنار ئيوار را گويند كه مردم در هنگام اوقات فراغت در آنجا جمع مي شوند خصوصاً در فصل زمستان كه در مقابل آفتاب قرار مي گيرند
    همرو : نوعي درخت گلابي ( امرود ) كه درختي تنومند و عمري دراز دارد
    بيشتِ واش و سِرجِ بي : دو نوع غذاي محلي
    فطير و نون كلوا : دو نوع نان محلي

    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  4. #4
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    رفتن مینا به جنگل برای آوردن هیزم



    دل بی تاب مینا در سحرگه
    به چشمانش فریبی داد ناگه


    صدای خش خِش پا در سحرگاه
    زنان دهکده در نیمه راه

    کله چو بی محابا ناله سر داد
    گلوم در که رفتن را خبر داد

    که ناگه پلک ها از هم سوا شد
    لب پر خنده اش چون غنچه وا شد

    زمان رفتن جنگل رسیده است
    سپیده چهره شب را دریده است

    پریده ناگهان از خواب شیرین
    نماز صبح روحش داده تسکین

    منوّر پشت در، در انتظار است
    بیا مینا که صبح و وقت کار است

    کَلوش پوشید و بیرون شد ز خانه
    داس و پِشت پِتی کرده بهانه


    به جنگل می رود از شور عشق است
    اگرچه داس را بگرفته در دست

    به ره افتاده مینا با منوّر
    سحر بود و یکایک باز شد در


    زنان در انتظار این دو هستند
    همه آماده و خرسند و مستند

    سحر پر عطر و نرم و خوش نوا بود
    سکوت صبحگاهی با صفا بود

    ز شب آهسته آهسته جدا شد
    عجین صبح و با نور آشنا شد


    میان دختران عازم راه
    ستاره بی شمار و بود یک ماه

    زنان دیگری جوله به دستند
    سحرگه زانوی شب را شکستند

    که شیر گاوهاشان را بدوشند
    تمام ده در جنب و جوشند

    صدای زنگ گاو، هی هیه چوپان
    نسیم صبح مرهم بر دل و جان

    رسیدند نَم نَمک بر پای چِشکو
    سپیده سر زده بالای چِشکو

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:

    کَلوش : کفش گالش زنانه
    پِشت پِتی : معمولاً به لباس های کهنه یا کیسه ای نخی گویند که زنان هنگام حمل بار به پشت می اندازند
    جوله : پارچ ظرفی که برای دوشیدن حیوانات به کار برده می شد
    چِشکو :‌محلی در کندلوس


    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط م.محسن : 11th June 2013 در ساعت 08:47 PM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  5. #5
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    نشستن در کنار چشمه






    چو لب سنگ را گذشتند صبح برخواست


    گَراز دره پی رسیدند چشمه آنجاست



    به آوازی که مینا خوانده مستند

    چو بلبل در کنار گل نشستند



    نسیم صبحگاهی کرده آغاز

    درختان جمله رقصیدند با ناز



    کنار چشمهء خرّم نشستند

    سکوت بیشه زاران را شکستند


    شکستند آنچه را که بشکستنی بود

    نشاط و شور مستی دیدنی بود



    بسی شادی که مینا شادمانست

    که مینا همدم پیر و جوان است



    همه دیگر شدند شیدایی او

    فلک دارد سر رسوایی او



    صدای ناز مینا ساز می خواست

    چو مرغی در قفس، پرواز می خواست



    تمام بلبلان خاموش بودند

    تمام کوه و جنگل گوش بودند



    یکایک بوسه ای دادند بر آب

    سوسنگی در کنار آب در خواب



    نشستند داس خود تیز کردند

    همان داسی که هیزم ریز کردند


    درآوردند نان و گردویی چند

    زدند آبی، شدند شاداب و خرسند



    به روی شاخه آنجا بلبلی بود

    گلستان لانه اش را ستبلی بود



    تنش مثقال و عشقش صد هزار است

    به این علت دگر نامش هَزار است



    بلوط پیر چندین ساله را دید

    دمی دل درون سینه لرزید



    نسیم صبح رو ی درختان

    چو نجوایی به گوش از شاخساران



    به ره افتاده اند چندی به همراه

    یکایک رو به جارنگی بَرِ راه



    شدند مشغول و تک تک هم بریدند

    درخت نوجوانی را که دیدند



    ولی مینا بلوط پیر را دید

    به آغوشش بلوط پیر چسبید



    صدای تک تک داس زنان بود

    غم آه درخت نوجوان بود






    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:


    لبِ سنگ : تخته سنگ؛ قسمتی از راه جنگل گَراز در پی

    گَراز در پی : جنگل بغل گراز؛ دره پشت گراز که چشمه با صفایی در آنجا قرار دارد

    سوسنگ : سنگی که با آن فلز برنده را تیز کنند







    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز




    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط نارون1 : 12th June 2013 در ساعت 11:50 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن



  6. #6
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    آواز خواندن مینا در جنگل




    دل مینا وصال یار می خواست
    دراین جنگل همه چیزش مهیاست


    کنار گل همی آواز می خواند
    حدیث عشق را با ناز می خواند


    فقط سرشاخه جمع می کرد و می بست
    گهی بر دوش و گاهی داشت در دست


    گل و بلبل کنار هم نشستند
    به آوازی که مینا خوانده مستند


    صدای چهچههٍ مینا چها کرد
    چه گویم دردٍ بی درمان دوا کرد


    صدایش گوش همراهان رسیده است
    صدایٍ داسهاشان را دریده است


    بسی آلاله ها یکباره روئید
    بلوط پیر ، خندان گشت و رقصید


    به شعرش رنگ و بویی عاشقانه
    چنین می گفت مینا با ترانه


    " بٍهارٍه جنگل تن سبز پوشه
    بلبل خونٍه ککٌی ورنه ته هوشٍه


    همه جا سبزبَوٍه کوه و در و دشت
    دلی دارمه که دائم پر خروشه " 1


    " بٍهاره دارٍه چَرَده سو بزو سو
    سبزٍ چادر بَعیتٍه جنگل روء


    همه جا سبزه زارُ نُوبَوه نُو
    ککٌی مونا خومٌه بخاطرٍ تو " 2


    " دل غَم بَعیته در وُونٍه پارهَ
    همیشه کوه و جنگلم اَواره


    بسوتٍ دل مٍنٍه پشتی دوسٌه
    ناشو آرومُم ناروز داره چاره " 3








    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:

    1 - بهار است و جنگل سبزپوش است . بلبل می خاند و کوکو عقل و هوش از سرت می برد . همه جا سبز شده است . کوه و دشت و دمن سبزه زاران است .
    دلی دارم که دائم در خروش است .


    2 - بهار است و برگ درختان سوسو می زنند . چادر سبزی روی جنگل را پوشانده است . همه جا سرسبز و نو شده است و من مانند مرغ کوکو به خاطر تو بیقرار و نالانم.


    3 - دلم را غم گرفته و دارد پاره می شود همیشه کوه و جنگل آواره ام دل سوخته ام گویی لایه های سختی گرفته که نه شب آرامم و نه روز راه چاره ای دارم .









    شاعــــــر :



    ................................................منبع :







    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط نارون1 : 13th June 2013 در ساعت 10:28 AM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  7. 14 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  8. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "

    پلنگ بعد از شنیدن صدای مینا

    پلنگ بیقراری از ره دور

    چو بشنید آن صدا مستانه مسرور


    روان شد، نَم نمک بر گفته دل

    نمی گنجد چنین در فهم عاقل



    ز شادی نعره ای مستانه سر داد

    تمام عاشقان را او خبر داد



    ز بانگ نعره اش جنگل هراسید

    بلوط پیر لرزیده است چون بید



    زنان از ترس هیزم نیمه کار است

    هر آن کس دیر جنبد کار زار است



    ز روی ترس هر چه بود بس بود

    ببستند هیزمی که خار و خس بود



    بسوی خانه و ده رهسپارند

    غمین و دل گرفته بیقرارند



    دل مینا هوای یار کرده

    هوای عاشق و دلدار کرده



    دل مینا به پیش آن صدا بود

    که این فریاد با دل آشنا بود



    دلش می خواست برگردد به صحرا

    پلنگ آشنا بیند در آنجا



    نگه کرد و دل بیچاره برگشت

    ولی عقل آمد و یکباره برگشت



    زنان حیران شده در کار مینا

    چرا مینا دو چشمش در تمنّا



    به خود گفتند شهامت داره مینا

    به هر کاری لیاقت داره مینا



    نترسد از پلنگ تیزدندان

    نمی گردد ز فریادش هراسان



    غم عاشق به جز عاشق نداند

    اگر صد دفتری از بر بخواند



    خلاصه، آمدند یکباره در ده

    سریع و تند و چابک چون پرنده



    رسیدند خانه هاشان، فارغ از ترس

    بگفتند ماجرا را پیش هر کس



    تمام ده سخن ترس از پلنگ است

    پلنگی را که درمانش تفنگ است



    ولی صیاد ده گفت اینچنین است

    پلنگ حیوان بی آزار و کین است



    میان تیزدندانان نجیب است

    بسی با عاطفه خیلی عجیب است



    کنارش اگر تو بی آزار باشی

    چنان آسوده چون دلدار باشی



    چو مینا نکته صیاد بشنید


    دلش از شور حالی سخت لرزید



    ولی در ده غمین و دل شکسته

    دوباره آمده خانه نشسته



    درون یک کَلَه آتش به پا کرد

    دلش را فارغ از آن ماجرا کرد



    بزودی آب در قَبجوش جوشید

    کمی نان و کمی هم چای نوشید



    دل مینا که ذکرش با خدا بود

    چو مرغ بی قراری در هوا بود



    غروب است و زنان یکجا نشستند

    به فکر جنگل فردا نشستند



    دوباره گفته اند جنگل چسان بود

    پلنگی را که آن گونه دوان بود



    زنان گفتند هنگام سحرگاه

    همه جمع می شویم در نیمه راه



    سپس هر یک به سوی خانه رفتند

    پرستو های عاشق لانه رفتند



    غروب از روی مینا در شفق بود

    صدای دلنشین مرغ حق بود



    ستاره آمد و رنگی به شب داد

    دل درماندگان را تاب و تب داد



    چه گویم مه خجل از روی مینا

    شود یکسر ز پشت کوه پیدا



    در آمد از پس کوه کرده سو سو

    زمین نورانی از مهتاب کل چو



    زمان در چشم مینا سخت می رفت

    چو صبحی را که شه بر تخت می رفت



    شباهنگام کوکو شد غزلخوان

    که می گفت یار کو آن یار جانان



    شب مینا، شب هجرانی دل

    که از داغ فراقی مانده در گِل



    گهی دل جنگل است و گه به خانه

    چو آمد خانه می گیرد بهانه



    زمان در بستر شب خواب دارد

    دل عشاق را بی تاب دارد



    خیالش همچو مرغی کرده پرواز

    تمام کهکشان را دیده ها باز



    دو پلک چشم امشب در جدایی است

    که عشقی اینچنین کار خدایی است



    کدامین دل خیال خواب دارد

    دلی را کاین همه اسباب دارد



    ستاره سوی دیگر داشت آن شب

    که عالم بوی دلبر داشت آن شب



    بسی در خواب و بیداری زمان رفت

    ستاره یک به یک از آسمان رفت



    دل شب بود و جمعی خفتگانند

    که هشیاران عالم عارفانند

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ
    پاورقی:

    کَلَه : اجاق یا شومینه گلی مانند نصفه تنور که معمولاً در ایوان خانه قرار داشت

    قَبجوش : قهوه جوش که به مرور زمان تلفظ آن تغییر کرده است


    شاعــــــر :

    فرهود جلالی کندلوسی

    ................................................منبع :

    ..............................................منظومه مینا و پلنگ: روایتی مستند از دامنه‌های البرز


    ادامه دارد ...
    ویرایش توسط م.محسن : 14th June 2013 در ساعت 09:27 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  9. #8
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "


    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    رفتن مینا به جنگل در سحرگاه



    ولی گویی که شب یکباره پر زد
    خروسی بانگ در وقت سحر زد


    شب رویاییش را در سفر بود
    همی در اتظار این سفر بود


    پرید از جا و با آبی وضو کرد
    به حمد و قل هو الله گفتگو کرد


    زمانٍ رفتنِ جنگل رسیده است
    که گویی ماه پشت کوه خزیده است


    صدایٍ پایٍ صبحٍ آشنایی است
    زمانٍ خلقت و عشق و رهایی است


    کله چو را ببست و داس برداشت
    ز شوق این سفر دو دیده تر داشت


    هوای گرگ و میش است و سحرگاه
    به دست " پٍشت پٍتی " افتاد در راه


    زنان در وعده گاه در انتظارند
    نه زن ، شیر زنان این دیارند


    زنان گفتند مینا خواب رفته
    و یا زود از پی مهتاب رفته


    چو مینا زود هنگامٍ سحر رفت
    نشسته نیمه راه چون بی خبر رفت


    نشسته مَلٍک باغ آواز سر داد
    زنان منتظر را او خبر داد


    به آوازش سحر رنگش پریده
    صدایش با نسیمٍ صبح تنیده


    شنیدند نغمه جانسوز مینا
    شبیـــه نالــه دیروز میــنا


    به خود گفتند مینــا گشته بی باک
    غزل خوان است و فریادش به افلاک


    زنان رفتند و گاهی هم دویدند
    خلاصــه تا برٍ مینا رسیدند


    رسیدند تا " لب سنگ " در سر راه
    سپیده سر زد و شب می کشد آه


    ره دیروز و آبٍ چشمه جوشـان
    نشسته شبنمی بر شاخساران


    دل مینا چو آبی شد روانه
    نسیمٍ صبح بر زلفش چو شانه


    کنار چشمه ای یکجا نشسته
    دل مینا به جمع تنها نشسته


    درختان پرشکوفه ، بلبلان مست
    زنان هریک گرفته جام در دست


    گلستان بهاری پر ز گُل بود
    زدند چندین قدح آبی که مُل بود


    همه از بوی گل مدهوش و مستند
    نشستند و بسی ساغر شکستند


    گلٍ سوسن ز خوابی گشته بیدار
    غزل خوان ، بلبلان از دوری یار


    به تیغ آفتاب عالم درخشید
    زمین و آسمان را نقره پاشید


    زنان عازم به سویٍ جانمازند
    به خاک افتاده در راز و نیازند


    دل مینا دوباره با بهانه
    غزل خوان است و می خواند ترانه



    ز شوقٍ دل بسی آواز سر داد
    زمان وصل را گویی خبر داد


    که جنگل از پلنگان ترسناک است
    ره دیروز رفتن بیمناک است



    ز ترس و دلهره رفتند جارنگ
    " دٍمالٍ کش " کشیدند سوی دارنگ



    یکایک شاخه ای را می بریدند
    ز جارنگ رو به دارنگ می کشیدند


    ولی مینا فقط آواز می خواند
    سرود صبح را با ناز می خواند


    که جنگل بهر مینا یک بهانه است
    چو هجر و غم بسی در آشیانه است








    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    پاورقی:

    ملک باغ : نام محلی است در نزدیکی جنگل که به باغ ملک معروف است .

    جانماز : محلی است سرراه در ارتفاعات بالای جنگل گراز درپی که به خاطر آنکه سنگ بزرگی در آنجاست که جای مهر نماز و دانه های تسبیح به طور طبیعی در آن حک شده
    است آن مکان را " جانماز " نام نهاده اند .


    دمال کش : تنه درخت با سرشاخه های بزرگ که با طنابی به دنبال خود می کشند علاوه بر هیزمی است که بر کول خود دارند که هم هیزم بیشتری با خود حمل می کنند و هم
    برای آمدن از سر پایینی با هیزمی که در کول دارند کنترل خوبی است .


    دارنگ : راهی که در جنگل به صورت دره کوچک شده باشد با کشیدن چوب و آمدن سیلاب به آن شکل در می آید .









    شاعــــــر :



    ................................................منبع :





    ادامه دارد ...

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن



  10. #9
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    عاشق شدن پلنگ

    به دامانش بسی آلاله بنشست
    به آوازش سکوت بیشه بشکست


    پلنگ منتظر آواز بشنید
    صدای عشق را دمساز بشنید


    پلنگ گویی که در ((جَبّار سِری)) بود
    صدای نای مینا جان و نی بود


    پلنگ همچون پرنده سوی آواز
    ز راه آسمانی کرده پرواز


    بزد یک نعره ای از شوق و فریاد
    به کوه بیستون فریاد فرهاد


    پلنگ از شوق دیدار دگر بار
    تمام خفتگان را کرده بیدار


    برای آنکه مینایش نترسد
    عزیز و ناز و شیدایش نترسد


    پلنگ همچون گدای درگه شه
    چنان با التماس اندر سر ره


    نگاهش گرم و خویشاوند دل بود
    اگرچه پای او مانده به گل بود


    به نوعی چون نحیف و زار بنشست
    برای دیدن دلدار بنشست


    چو مینا چشم بگشود آشنا دید
    پلنگ عاشقی را در خفا دید


    پلنگی را که مظلومانه بنشست
    تو گویی دست و پایش را کسی بست


    پلنگ زورمندی را چسان دید
    به زور عشق او را ناتوان دید


    بدید آن عاشق زار و گرفتار
    چنان مشتاق و چشمانش به دلدار


    خریدار محبت بود و غمخوار
    خریداری در آن آشفته بازار


    دل مینا هراسان بود و پر غم
    به خورشید پلنگ افتاده شبنم


    نگاهش مهر را در دی همی کاشت
    هر آن چیزی که با عقل است برداشت


    پلنگ از شوق مینا گشته خندان
    ز عشق او بلوط پیر رقصان


    پلنگ از بهر مینا شادمان است
    ولی مینا ز سرّی در فغان است


    دل مینا چو رودی پر خروش است
    پلنگ شیدایی در جنب و جوش است


    زنان یک یک ببستند هیزم خویش
    ((دمّاله کش)) بدست و راه در پیش


    بدیدند آن حوالی یک پلنگی
    چنان مظلوم و درمانده چو لنگی


    به راه افتان و خیزان با کمی ترس
    به نجوا گفته اند امروز هم نحس


    ولی مینا نشست آرامِ آرام
    چو مستی پای خُم هر دم زند جام


    زنان دیدند مینا فارغ از کار
    چو آهویی دو چشمش خیره در یار


    پلنگی را نوازد با نگاهش
    غبار آلوده جنگل دود آهش


    به آرامی کنار راه رفتند
    گخی در راه و گه بیراه رفتند


    نشسته ((جانمازو))، داد کردند
    که مینا از زبان فریاد کردند


    ولی مینا چو بشنیده صدا را
    صدای همرهان آشنا را


    دلش می خواست در آنجا بماند
    برای عاشقش او قصّه خواند


    خیالش باز حرف مردمان بود
    همان حرفی که خود زخم زبان بود



    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:



    جَبّار سِری : مکانی در ارتفاعات کندلوس


    شاعــــــر :



    ................................................منبع :





    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط م.محسن : 16th June 2013 در ساعت 05:12 AM
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم


  11. #10
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : مادر بزرگ و قصه های شبانه اش ــ " میـــنا و پلــنگ "

    مادر بزرگ و قصه های شبانه اش

    "میــنا و پلــنـگ "


    بازگشتن مینا از جنگل





    به این سودا کــمی با هیزمِ تر
    به ره افتاده و شوری در آن سر


    به دنبالش پلنگ افتاد در راه
    روان شد چون ستاره در پیٍ ماه


    ولی مینا هراسیده است ناگه
    مبادا همرهان گردند آگه


    صدایی که شنیده جانماز است
    بر این سودای در راز و نیاز است



    پلنگ بنشست و مینا را نگه کرد
    ولی مینا به تندی رو به ره کرد


    خلاصه پیش همراهان رسیده
    نگاهی پر معما آنچه دیده


    همی با طعنه گفتند دیر کردی
    تمام جمع را دلگیر کردی


    نمی دانی چنان گشتیم هراسان
    نمی ترسی تو از آن تیز دندان


    یکی گفته که مینا نازنینه
    نترس عاشقِ بی کفر و دینه


    یکی دیگر بگفتا گشته شیدا
    غزلخوان است و مست است و هویدا


    روان گشتند سویِ دارنگ در ره
    پلنگ نالان و غران گاه و بی گه


    خلاصه آمدند در ده رسیدند
    بگفتند ماجراها آنچه دیدند



    به ده پیچیده جنگل یک پلنگ است
    پلنگی چست و چالاک و قشنگ است


    تمام ده ، زنان پِچ پِچ کنانند
    تو گویی رازداری را ندانند



    همه گفتند پلنگ عاشق به میناست
    نه آزاری ، نه خشمی آنچه پیداست


    نگاهها رو به مینا بعداز آن بود
    دل مینا ازاین غم بی امان بود



    دگر ده بهر مینا گشته زندان
    کله چو چون قفس ،مرغش تن و جان


    دلش می خواست جنگل خانه می داشت
    بسان مرغِ حق یک لانه می داشت


    تمام روز و شب آواز می خواند
    که با مرغانِ شب دمساز می خواند



    ولی افسوس ، هرآنچه دل بخواهد
    رسد عقل و ز میلش هم بکاهد



    به این اندیشه مینا مانده در ده
    حدیثِ صبر را می خواند در ده



    شباهنگام تاریکی تنیده است
    رسیده ماه و ظلمت را دریده است



    کله چو چون شبی ، مینا در آن ماه
    بسان ماه کنعان در ته چاه



    شب مینا پر از فکــر و خیال است
    که آیا آنچه دل خواهد محال است ؟



    به این سودا دو پلکش را بهم زد
    خیالش رفته در جنگل قدم زد



    سکوت شب به چشمش خواب بخشید
    دل بی تابِ او را تاب بخشید



    پلنگ را در خواب می بیند به هستی
    به رویایش بسی در بت پرستی



    خروس ده اذانِ صبح سر داد
    به مینا شوق دیداری دگر داد


    صدایی از کلوم در شنیده
    بسوی آن صدا از جا پریده



    به گوشش بانگِ صبح آشنایی
    چو مرغی از قفس ، شوقِ رهایی



    زِ خوابِ صبحِ شیرینش چو برخاست
    برای رفتنِ جنگل مهیاست




    دَرِ چوبی کل چو را چو وا کرد
    نظر بر آسمان وضع هوا کرد



    هوا تاریک و تار است و مه آلود
    غضبناک است و باران می رسد زود



    صدای رعد و برقِ آسمانی
    رسد سیلاب و باد ناگهانی



    هرآنکس عاشق است از جان نترسد
    زِ بانگ غرش شیران نترسد



    کمـــی بگذشت و باران گشت آرام
    که آب چاچمال چون قطره در جام




    وزیده باد و کم کم مه نهان شد
    که خورشید درخشان هم عیان شد



    زپشت ابر خورشیدست نمایان
    که گویی ابرها رقصان و لرزان



    خجل گشتند و بار خویش بستند
    به اندک لحظه ای از جای جستند



    که عالم از درخشانی خورشید
    به صبح زندگانی عشق بخشید






    ــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ


    پاورقی:



    چاچمال : نقطه هایی از زمین که آب باران ازز شیروانی می ریزد و به صورت گودال می شود .





    شاعــــــر :



    ................................................منبع :






    ادامه دارد ...

    ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 30th June 2013 در ساعت 01:43 PM

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن



صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •