الهی !
نظر خود بر ما مدام کن و ما را بر داشته خود نام کن ؛
و به وقت رفتن ، بر جان ما سلام کن .
الهی !
اگر از نعمت گویم ، حرز گردن است و اگر نگویم ، طوق آن در گردن است .
الهی !
می دانی که ناتوانم ، پس از بلا برهانم .
الهی !
قصه بدین درازی ! من دریافتم به بازی بازی .
الهی !
تا وی بشناختم ، از غم فردا بگداختم .
الهی !
بر آن روزی می خندم که یافته می جستم !
دل و دست از دانش نشستم ،
به نابینایی می نگریستم ،
به مردگی می زیستم .
الهی !
نادیده و ناجسته حاصل ! ای جان و دل را زندگانی و منزل !
از پیش ، خطر و از پس نیست راهی .
بپذیر که جز دوستی توام نیست پناهی .
الهی !
می لرزم از بیم آنکه به جویی نیرزم .
الهی !
اکنون چون بر من است تاوان !
آفتاب صدق و صفت بر من تابان !
که بشر از شرک رستن نتوان .
و به جاست ، نجاست شستن نتوان .
الهی !
تو غیب بودی و من عیب بودم ،
تو از غیب جدا شدی و من از عیب جدا شدم .
الهی !
می پنداشتم که تو را شناختم !
اکنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم .
الهی !
در ملکوت تو کمتر از مویم ! این بیهوده تا کی گویم ؟
الهی !
نه نیستم ، نه هستم ، نه بریدم ، نه پیوستم ،
نه به خود ، میان بستم .
لطیفه ای بودم ، از آن مستم . اکنون زیر سنگ است دستم .
الهی !
همه شادی ها ، بی یاد تو غرور است و همه غم ها با یاد تو سرور است
الهی !
بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن .

تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان