گفتیعشق چوآید برد هوش دل فرزانه راحال گویم توراعشق نباشد جایی زِ دل فرزانه رااندر همین خموش گرداند دیدۀ مجنون راگفت روزی فرزانه مجنون رازِ طبع توخاک استوخاک سرد است و سرد است و سردفی النتهاءخموش گرداند عشق تو راآه و آه و آهگویم من فرزانه راخاک رازِ بهر سوز و گداز آفریده اند
علاقه مندی ها (Bookmarks)