دیدگان تو در شعر قاب منگرم و روشن بودندگفته هایت زودتر از توساز ساعت را کوک می زدندبه خیال خودنسیم سکرآور نگاهتوصال واژه هایمان رانوازش خواهد کردبه ناگَه همچو طوفانی غریبریشه ام را نوازید تیشه اتسالها در قاب من زیستیآههرگز ندانستم از عشقسرد و خموش خفته بودی
علاقه مندی ها (Bookmarks)