رفتی دوری شکستی این حُبابِ بلوری خَزید صدای خشک مادری در میان جزرومد آسمان ارغوانی تیره گشت و بارید رگباری زِ شکوفه های اقاقی رفتی دوری شکستی این حُبابِ بلوری به خواب رفت گل خورشید غروبی است ساکن بر ساحل بی تلأطم زندگی رفتی دوری شکستی این حُبابِ بلوری از نفس افتاد زمان خشکید یاس سجادۀ مادری زِ غم دوری فرزندی دلیر نجوایی سر می دهد جاودان باشی ای فرزند دلیر