دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: جامی و حدیث مکرّر عشق

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43643
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض جامی و حدیث مکرّر عشق

    جامی با نگاهی عارفانه هستی را می‌نگرد،‏ می‌فهمد،‏ و تبیین می‌کند. در این تفسیر،‏ عشق کلیدی‌ترین و محوری‌ترین مفهوم است. عشق در این نگاه،‏ تنها نسبتی عاطفی میان دو انسان نیست- که البته این هم هست- بلکه مقوله‌ای است گسترده و فراگیر که با آن هم می‌توان انگیزة آفرینش را فهمید و هم ارتباط متقابل پدیده‌های مختلف هستی را تبیین کرد.

    آنچه حق را به آفریدن می‌انگیزد،‏ عشق اوست به خویشتن و کمالات پنهان آن و از آنجا که هستی چیزی جز تقیّدات وجود بحت حق نیست،‏ این عشق پس از شکل‌گیری عالم کثرات در تمامی هستی نیز به صورت‌های مختلف جریان می‌یابد و به هر شکل،‏ جلوه‌ای است از همان عشق آغازین،‏ يعني عشق حق به خویشتن. عشق با این گسترة وسیع خویش،‏ هم انواعی دارد و هم مراحلی. در این مقال کوشش بر آن است که از منظر جامی به برخی عناصر اصلی هرم عشق در منظومة فکری او نگاهی بیفکنیم.
    فایل های پیوست شده

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  2. 2 کاربر از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند .


  3. #2
    همکار تالار مدیریت
    نوشته ها
    1,814
    ارسال تشکر
    16,317
    دریافت تشکر: 15,586
    قدرت امتیاز دهی
    31281
    Array

    پیش فرض پاسخ : جامی و حدیث مکرّر عشق

    ممنون از مطالب زیبایی که ارسال میکنین

  4. 2 کاربر از پست مفید عبدالله91 سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همراه
    نوشته ها
    3,156
    ارسال تشکر
    5,513
    دریافت تشکر: 8,927
    قدرت امتیاز دهی
    47238
    Array
    m@some's: جدید103

    پیش فرض پاسخ : جامی و حدیث مکرّر عشق

    مرسی ازمطلب قشنگت.منم هفت شهرعشقو اززبان عطار براهمه میذارم امیدوارم بچه هاخوشتون بیاد.

    گفت ما را هفت وادی در ره است چون گذشتی هفت وادی، درگه است
    هست وادی طلب آغاز کار وادی عشق است از آن پس، بی کنار
    پس سیم وادی است آن معرفت پس چهارم وادی استغنا صفت
    هست پنجم وادی توحید پاک پس ششم وادی حیرت صعب‌ناک
    هفتمین، وادی فقر است و فنا بعد از این روی روش نبود تو را
    در کشش افتی، روش گم گرددت گر بود یک قطره قلزم گرددت
    وادی اول: طلب
    چون فرو آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
    چون نماند هیچ معلومت به دست دل بباید پاک کرد از هرچ هست
    چون دل تو پاک گردد از صفات تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
    چون شود آن نور بر دل آشکار در دل تو یک طلب گردد هزار
    وادی دوم: عشق
    بعد ازین، وادی عشق آید پدید غرق آتش شد، کسی کانجا رسید
    کس درین وادی بجز آتش مباد وانک آتش نیست، عیشش خوش مباد
    عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم‌رو، سوزنده و سرکش بود
    گر ترا آن چشم غیبی باز شد با تو ذرات جهان هم‌راز شد
    ور به چشم عقل بگشایی نظر عشق را هرگز نبینی پا و سر
    مرد کارافتاده باید عشق را مردم آزاده باید عشق را
    وادی سوم: معرفت
    بعد از آن بنمایدت پیش نظر معرفت را وادیی بی پا و سر
    سیر هر کس تا کمال وی بود قرب هر کس حسب حال وی بود
    معرفت زینجا تفاوت یافت‌ست این یکی محراب و آن بت یافت‌ست
    چون بتابد آفتاب معرفت از سپهر این ره عالی‌صفت
    هر یکی بینا شود بر قدر خویش بازیابد در حقیقت صدر خویش
    وادی چهارم: استغنا
    بعد ازین، وادی استغنا بود نه درو دعوی و نه معنی بود
    هفت دریا، یک شمر اینجا بود هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
    هشت جنت، نیز اینجا مرده‌ای‌ست هفت دوزخ، همچو یخ افسرده‌ای‌ست
    هست موری را هم اینجا ای عجب هر نفس صد پیل اجری بی سبب
    تا کلاغی را شود پر حوصله کس نماند زنده، در صد قافله
    گر درین دریا هزاران جان فتاد شبنمی در بحر بی‌پایان فتاد[۲]
    وادی پنجم: توحید
    بعد از این وادی توحید آیدت منزل تفرید و تجرید آیدت
    رویها چون زین بیابان درکنند جمله سر از یک گریبان برکنند
    گر بسی بینی عدد، گر اندکی آن یکی باشد درین ره در یکی
    چون بسی باشد یک اندر یک مدام آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
    نیست آن یک کان احد آید ترا زان یکی کان در عدد آید ترا
    چون برون ست از احد وین از عدد از ازل قطع نظر کن وز ابد
    چون ازل گم شد، ابد هم جاودان هر دو را کس هیچ ماند در میان
    چون همه هیچی بود هیچ این همه کی بود دو اصل جز پیچ این همه
    وادی ششم: حیرت
    بعد ازین وادی حیرت آیدت کار دایم درد و حسرت آیدت
    مرد حیران چون رسد این جایگاه در تحیر مانده و گم کرده راه
    هرچه زد توحید بر جانش رقم جمله گم گردد ازو گم نیز هم
    گر بدو گویند: مستی یا نه‌ای؟ نیستی گویی که هستی یا نه‌ای
    در میانی؟ یا برونی از میان؟ بر کناری؟ یا نهانی؟ یا عیان؟
    فانیی؟ یا باقیی؟ یا هر دویی؟ یا نهٔ هر دو توی یا نه توی
    گوید اصلا می‌ندانم چیز من وان ندانم هم، ندانم نیز من
    عاشقم، اما، ندانم بر کیم نه مسلمانم، نه کافر، پس چیم؟
    لیکن از عشقم ندارم آگهی هم دلی پرعشق دارم، هم تهی
    وادی هفتم: فقر و فنا
    بعد ازین وادی فقرست و فنا کی بود اینجا سخن گفتن روا؟
    صد هزاران سایهٔ جاوید، تو گم شده بینی ز یک خورشید، تو
    هر دو عالم نقش آن دریاست بس هرکه گوید نیست این سوداست بس
    هرکه در دریای کل گم‌بوده شد دایما گم‌بودهٔ آسوده شد
    گم شدن اول قدم، زین پس چه بود؟ لاجرم دیگر قدم را کس نبود
    عود و هیزم چون به آتش در شوند هر دو بر یک جای خاکستر شودند
    این به صورت هر دو یکسان باشدت در صفت فرق فراوان باشدت
    گر، پلیدی گم شود در بحر کل در صفات خود فروماند به ذل
    لیک اگر، پاکی درین دریا بود او چو نبود در میان زیبا بود
    نبود او و او بود، چون باشد این؟ از خیال عقل بیرون باشد این

  6. کاربرانی که از پست مفید m@some سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •