دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: دیالوگ های ماندگار

  1. #1
    همكار تالار باغبانى
    رشته تحصیلی
    مهندسی طراحی فضای سبز
    نوشته ها
    758
    ارسال تشکر
    13,309
    دریافت تشکر: 5,462
    قدرت امتیاز دهی
    4851
    Array
    زهرا قربانی's: جدید157

    Ok دیالوگ های ماندگار

    اسکارلت : رد، رد، رد اگه تو بری من بایستی کجا برم ؟ چی کار باید بکنم ؟ رد باتلر : صادقانه بگم عزیزم ، اصلا برام مهم نیست! بر باد رفته Gone With The Wind 1939
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------






    کسی که بلند حرف میزنه چیزی برای گفتن نداره مَرد مُرده Dead man 1995
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



    پــریـام : حـتـی دشـمـنـا هـم مـی تـونـن بـه هـم احـترام بـذارن.
    2004Troy تروی
    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------




    ویل مانی : هــرکـــس بــه زنــی آســیــب بــرســونــه ,لـــایــق زنــدگــی نــیــســت چــون زنـــهــا بـــرای مــهــارِ طــبــیــعــتِ وحــشــی بــایــد در کــنــار مردها باشــن
    نابخشوده unforgiven 1992

    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


    ندی: بدشانسی روی هوا معلقه و باید روی یه نفر بشینه. نوبت من بود. فقط همین، من توی مسیر طوفان بودم، فقط انتظار نداشتم که این طوفان اینقدری که الان هست طول بکشه.
    1994The Shawshank Redemption رستگاری در شاوشنگ --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    ا



    محسن مظفر : حبیب, ببخش و فراموش كن!
    حبیب پارسا : می بخشم ولی فراموش نمی كنم! مدار صفر درجه 1386

    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


    جلال : چقدر گفتم زیاد لی لی به لالای زن نباید گذاشت زن و دختر تا بابا آب داد و حسنک کجایی خوند بسشه دیگه دارا انار دارد زیادیه. سرخی انار حواسشو پرت می کنه!
    میوه ی ممنوعه 1385
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------




    دکــتــر مــحـمـود عــالــم : خــدا؟؟ آره خـدا خـیـلـی بـزرگــه خــودمــون سـاخــتـیـمـش کــه هــر وقــت تــوی دردســر افــتـادیــم یــکـی از راه بــرســه و بــگـه خــدا بــزرگــه,امــا اشــکـالــش ایـــنـه کــه زیـــادی بــــزرگـــه!
    خیلی دور خیلی نزدیک 1383
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



    ابی :خیلیا منو زدن ... پاسبونا ... شوفرا ... پارچه فروش های کوچه مهران ... آدمای ممد ارباب ... سیاهی های کوچه سرخپوستا ... می دونی ... همیشه بعدِ هر یه کتک خوردنِ مفصل یه جوری میشم ... مثل آدمی که خارش داشته باشه و حسابی بخاروننش ... از دردش خوشم میاد ... مثلِ این می مونه که حکمِ مرخصیمو امضا کرده باشن....
    کندو 1354
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------




    رضا مارمولک :بهشت که زورکی نمیشه آقایِ فضلی؛ اونقدر فشار میارید که از اونورِ جهنّم می زنه بیرون!
    مارمولک 1383


    آخرین برگ سفرنامه باران اینست
    که زمین چرکین است

  2. 10 کاربر از پست مفید زهرا قربانی سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    شيمي آلي
    نوشته ها
    78
    ارسال تشکر
    378
    دریافت تشکر: 352
    قدرت امتیاز دهی
    30
    Array
    6824's: جدید162

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار

    چادرتو سف بگير زن اينجا پره نامحرمه
    خدايا شكار شيرم كن قبل ازآنكه خرگوشي شكار كنم !

  4. 4 کاربر از پست مفید 6824 سپاس کرده اند .


  5. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    DVM
    نوشته ها
    1,829
    ارسال تشکر
    20,723
    دریافت تشکر: 12,331
    قدرت امتیاز دهی
    18939
    Array
    رضوس's: شاد3

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار



    خدا, خدای آدمهای خلافکار هم هست و فقط خود خداست که بین بندگانش فرقی نمی گذارد.فی الواقع ؛خداوند انده لطافت- انده بخشش - انده بی خیال شدن -انده چشم پوشی و انده رفاقت است.
    خدایا تو آنی که آنی توانی جهانی چپانی ته استکانی.
    زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست/آنقدر سیر بخند که غم از رو برود

  6. 5 کاربر از پست مفید رضوس سپاس کرده اند .


  7. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شیمی
    نوشته ها
    389
    ارسال تشکر
    3,581
    دریافت تشکر: 2,686
    قدرت امتیاز دهی
    1088
    Array
    بحث's: جدید80

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار

    دیشب یه دیالوگی تو سریال زمانه بین دو تا خواهر ردوبدل شد به نظرم جالب اومد:خواهر بزگتر به پریناز ایزد بار گفت:قدیماحرف گوش کن تر بودی یه سیلی که میزدم تو گوشت خم به ابرو نمی آوردی ولی حالا حرف که خوش نمیدی هیچی حرمتم نگه نمیداری .بعد ابجی بزگه به شوخی گفت :اگه حالت بهتر شه یه سیلی آبدار بهت میزنم بعدم هر دوتا با چشمای اشک آلودشون خندیدن

  8. 5 کاربر از پست مفید بحث سپاس کرده اند .


  9. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار

    شهاب حسینی | مدار صفر درجه:

    - هر وقت دیدی حریف داره برنده می شه، یه لبخند بزن تا به بُردش شک کنه.

    شهاب حسینی | جدایی نادر از سیمین:

    - آخه شما خانم معلم این مملکتی! خجالت نمی کشی؟ برای چی برگشتی بهش گفتی
    بابات مامانت و زده بچش افتاده! خجالت نمی کشی بند کردی به نقاشی یه بچه 4
    ساله بهش میگی بابات مامانت و زده بچش افتاده! این دلیله؟ چرا تا چشتون
    به ماها میفته فک می کنید صُب تا شب مثه حیوون داریم می زنیم تو سر زن و
    بچمون؟ بابا به همین قرآن به ولله ماهم آدمیم مثه شماها!

    شهاب حسینی | شوق پرواز:

    - پرواز اندازه آدمو بر ملا می کنه. هر چی بالاتر می ری، هرچی بالاتر و
    بالاتر می ری، دنیا از دید تو بزرگتر می شه و تو از دید دنیا کوچیک تر.

    شهاب حسینی | شوق پرواز | شهید عباس بابایی:

    آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟

    فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

    دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

    دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟

    شهاب حسینی | برف روی شیروانی داغ:

    - ميگن اگه آدم كسي رو دوست داشته باشه اين تو همون نگاه اول اتفاق مي
    افته... می ترسم تو اين هيری ويری و اوضاع چپن در قيچی بزنه و تو همون
    نگاه اخر مهرت بيفته به دلم و يه عمر با عذاب وجدان زندگی کنم.

    شهاب حسینی | تنهایی:

    - یادته گفتم یه مرد هیچ وقت فرار نمی کنه؟! حرفمو پس می گیرم، دو سوم مردونگی به فرارِ... من رفتم.

    شهاب حسینی | پلیس جوان:

    - توی کویر آدم به خدا نزدیک ترِ، چون ، آسمون به زمین نزدیک ترِ...

    شهاب حسینی | سوپر استار:

    - من اون دختر رو می خوام مامان، من اون دختر و دوست دارم، اون دختر منِ،
    پاره ی تنِ منِ، باهاش حالم خوب بود، ولی من احمق، من بیشعور بهش گفتم
    بره گمشه، گفتم بره گمشه!



    اینجا بدونِ من | بهرام توکلی


    احسان: جفتتون غیر عادی رفتار می کنید اون وقت من خُلم!

    احسان: آره، دارم دروغ می گم، دارم میرم شیره کش خونه، معتاد شدم... می
    خوام برم جرم و جنایت کنم، مگه نمی دونی مامان؟ من لایِ مجله فیلمام یه
    مسلسل قایم می کردم! باهاش آدم می کشتم تا صبح... بعد دمِ صبح دوباره بر
    می گشتم شیره کش خونه، بعد برای اینکه کسی نشناستم سیبیل مصنوعی
    میذاشتم... اِ... مامان؟! این سیبیل مصنوعی من کوش؟!

    حالا دیدی؟ فهمیدی چرا شبا هذیون می گم؟ برای اینکه یه گروه مافیایی
    افتادن دنبالم، می خوان خونه مون و با دینامیت بفرستن هوا، عوضش وقتی
    مردیم، برای اینکه حوصلمون سر نره، از بیستا خواستگارت بگو، هر کدومشون
    چقدر واسه زناشون ارث گذاشتن، تو اون داهاتای کردستان...

    یه چیزی بهت بگم مامان... آدم بمیره بهتر از اینه که خل باشه ولی فکر کنه سالمه!


    احسان: می دونی از این همه بدبختی چجوری خلاص میشیم مامان؟ یه شب یه شام
    درست حسابی بپزی بخوریم... بعد سر فرصت همه ی درزای در و پنجره هارو
    ببندیم... یکیمون شیر گاز و باز کنه... بریم بخوابیم. صبح نشده همه
    دردسرامون پریده...




    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  10. 3 کاربر از پست مفید solinaz سپاس کرده اند .


  11. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار


    مهدی فتحی | فیلم اعتراض




    صلوات برای سلامتی امیرعلی
    ما کاری به حکم نداریم
    حکم رو کاغذ مال محکمه س
    اصلیت حکم مال خداست
    که ما و منش ریخته
    و گلریزون می کنیم واسه کسی که
    آزاد میشه از این چاردیواری
    که همه ی دنیا چاردیواریه
    کرم مرتضی علی
    یه مرد که واسه شرف و ناموسش
    دوازده سال رو کشیده
    وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذیه
    سلامتی سه تن
    ناموس و رفیق و وطن
    سلامتی سه کس
    زندونی و سرباز و بی کس
    سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهار بیشتر دوست داره
    سلامتی آزادی، سلامتی زندونیای بی ملاقاتی




    قیصر | مسعود کیمیایی

    قیصر (بهروز وثوقی) : احترامت واجبه خان دایی ، اما حرف از مردی و مردونگی
    نزن که حالم به هم میخوره ... سه دفعه که آفتاب بیفته روی اون دیوار ،
    مردم یادشون میره که ما چی بودیم و چی کردیم ، خان دایی ...


    مادر | علی حاتمی

    محمدابراهیم (محمدعلی کشاورز) : خورشید دم غروب ، آفتاب صلات ظهر نمیشه ،
    مهتابیش اضطراریه ، دوساعته باتریش سهست ، بذارین حال کنه این دمای آخر ،
    حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله ، آجیل مشگل
    گشاشم پنالتیه ، گیرم اینجور وجودا ، موتورشون رولز رویسه ، تخته گازم
    نرفتن سربالایی زندگی رو ، دینامشون هم وصله به برق توکل ، اینه که حکمتش
    پنالتیه ، یه شوت سنگین گله ، گلشم تاج گله !


    قرمز | فریدون جیرانی

    ناصر ملک (محمدرضا فروتن) : بازم میزنمش حاج آقا ... زنی که با مردای
    غریبه بگو بخند راه بندازه ... جلوی مردای غریبه رژه بره ... نیششو واکنه
    ... حقشه کتک بخوره ...


    اعتراض | مسعود کیمیایی

    امیرعلی (داریوش ارجمند) : این دفعه مثل همیشه نیست ، گوشاتو باز کن ...
    فقط یه دفعه بیای تو حرفم ، جنازهتم پشیمون میشه ... به ردیف از اول میگم
    ...


    آدم برفی | داوود میرباقری

    اسی (داریوش ارجمند) : مارک کجایی ؟

    عباس (اکبر عبدی) : حول و حوش نواب .

    اسی : نوابت هم خوبه آق کمال ، خوش اومدی .

    عباس : اسمم عباسه ، فامیلیمم خاکپوره .

    اسی : اسمت مراد ماست ، فامیلیت مرام ما .


    کمال الملک | علی حاتمی

    عضدالملک (هوشنگ بهشتی) : ان شاالله که سال آینده این باغبان پیر خدمتگزار ، توفیق تقدیم نهال بومندی دیگری داشته باشد .

    ناصرالدین شاه (عزت الله انتظامی) : امیدوار نباش ، مدرسه ی هنر مزرعه ی
    بلال نیست آقا ، که هر سال محصول بهتری داشته باشد . در کواکب آسمان هم
    یکی میشود ستاره ی درخشان ، الباقی سوسو میزنند .


    گوزنها | مسعود کیمیایی

    سیدرسول (بهروز وثوقی) : دستت رو من بلند نشه ... من میگم نوکرتم ، غلومتم
    ... اصغر ، مردی گفتن ، نامردی گفتن ، من خیلی پای تو وایسادم . یادت
    هست ؟


    کندو | فریدون گله

    ابی (بهروز وثوقی) : اینجا خونه ی آخره ... همه اینجان ... غربتی های کوچه
    ی مهران ، بستنی فروش قدیمی ... آقاحسینی ، من حکت رو می خونم .


    باران | مجید مجیدی

    لطیف (حسین عابدینی) : بابا چی کار میکنی ؟ اون سنگینه ! پشت کن ، پشت کن ،
    خم شو ، یه کم عقب بیا ... چند روز بار بکشی عادت می کنی ، اونوقت از
    قاطر هم بهتر میتونی بار ببری .


    آژانس شیشه ای | ابراهیم حاتمی کیا

    سلحشور (رضا کیانیان) : دوره ات گذشته مربی !


    سوته دلان | علی حاتمی

    حبیب ظروفچی (جمشید مشایخی) : تنگ دوغ تراش ، ساده ، الوار ، مختلط ، بیست
    تا ... وزیری ، دوری ، دوازده تا ... ورشو مغز سفید ، چهار تا ... حاج
    ممد حسنی ، چهار تا ... گلدون دهنه اژدری ، بیست و پنج تا ... میرزا خوری ،
    دوسکومی ، خنچه ، فرش کرمان زمینه لاکی ، قاب قرآنی سه و چهار ، دوازده
    تخته ...


    سگ کشی | بهرام بیضایی

    گلرخ کمالی (مژده شمسایی) : با زخم باید ساخت ؛ طول میکشه ولی خوب میشه!


    کمال الملک | علی حاتمی

    کامران میرزا (پرویز پورحسینی) : رحم کنید قبله ی عالم ... اگر میا جهان
    گشای شاه بابا به گرفتن تاج و تخت امپراتور روس تعلق یافته ، با اشارت
    ابرو به جان نثار بفرمایید تا غلام پیشکش کند . تیغی که به کمر امیر
    حربتان بسته اید شمشیر عباس میرزاست .

    ناصرالدین شاه (عزت الله انتظامی) : خاک بر سرت حاکم تهران ! الحق این لطفی که به تو شد ، توهینی بود به عباس میرزا .


    بوی پیراهن یوسف | ابراهیم حاتمی کیا

    دایی غفور (علی نصیریان) : من این حرفا رو چرا باید اینجا بگم یوسف ...
    منی که میدونم اینجا نیستی ... خودتو به من نشون بده ، تو کجایی ؟ تو شکم
    کوسه؟ من با این دل چه کنم ؟ دیگه وقتش شده که بزنم تو گوشت !


    گاوخونی | بهروز افخمی

    راوی (بهرام رادان) : بابا ! راس میگن که مادر از دست تو دق کرد و مرد ؟

    پدر (عزت الله انتظامی) : نه . من از دست مادرت دق کردم .

    راوی : ولی وقتی که تو مردی مادرم زنده نبود .

    پدر : زنده نبود ، ولی من هر شب خوابشو میدیدم .

    روای : منم هر شب خواب تو رو میبینم .

    پدر : پس بپا دق نکنی .



    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  12. کاربرانی که از پست مفید solinaz سپاس کرده اند.


  13. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    علوم تجربی
    نوشته ها
    2,086
    ارسال تشکر
    13,004
    دریافت تشکر: 10,250
    قدرت امتیاز دهی
    27193
    Array
    solinaz's: جدید92

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار

    هامون | داریوش مهرجویی

    حمید هامون (خسرو شکیبایی) : این زن ، این زن سهم منه ، حق منه ، عشق منه ، طلاق نمیدم...


    مارکولک | کمال تبریزی

    رضا (پرویز پرستویی) : تو عزیز دلمی دل انگیز ... اگر اسلام دست و بال ما را نبسته بود.


    حسن کچل | علی حاتمی

    صدای شهر فرنگی (مرتضا احمدی) : ... شبا مهتابی بود ، روزا آفتابی بود ،
    حالی بود حالی بود ، نونی بود آبی بود ، نون گندم مال مردم اگه بود ،
    نمیرفت از گلو پایین به خدا ... قصه ای بود ، قصه ی کک به تنور ، نوش
    آفرین ، حسین کرد ، حسن کچل .


    عروس آتش | خسرو سینایی

    فرهان (حمید فرخنژاد) : از امروز اگه ببینم کسی پشت سر این دختر دری وری
    بگه و از این حرفای خاله زنکی بزنه ... دهنشو کاه گل می گیرم .


    خواستگار | علی حاتمی

    وسواس الدوله (صادق بهرامی) :خب ، دفعه ی قبل به کجا رسیدیم ؟

    خاوری (پرویز صیاد) : عرض کردم معلم خطم و شما فرمودید به به !


    تیغ و ابریشم | مسعود کیمیایی

    مرد (اکبر معززی) : خوشبختی مال ازگلا و زنای بزک کرده ی زیر تیر چراغ برقه !


    از کرخه تا راین | ابراهیم حاتمی کیا

    سعید ( علی دهکردی) : خدایا ... من شکایت دارم . من شاکیم . پس کو رحمانت ؟
    پس کو رحیمت ؟ آخه چرا اینجا ؟ چرا حالا ؟ چرا اینطوری ؟ من شکایتمو پیش
    کی ببرم ؟ به کی بگم ؟


    آرامش در حضور دیگران | ناصر تقوایی

    سرهنگ (اکبر مکشین) : یه وقتی بود قدم تو میدون سربازخونه که میذاشتم ،
    شیپور پادگان نعره میکشید . چی بود ؟ چه خبر بود ؟ جناب سرهنگ وارد شده
    بودن . ایست خبردار . من داد می زدم ، آزاد!


    گوزنها | مسعود کیمیایی

    سیدرسول (بهروز وثوقی) : وقتی رفتی ، نفهمیدم کی رفته ، حالا که اومدی ، میفهمم کی اومده !


    مسافران | بهرام بیضایی

    خانم بزرگ (جمیله شیخی) : مه همه رویای همیم !


    آژانس شیشه ای | ابراهیم حاتمی کیا

    حاج کاظم (پرویز پرستویی) : تو میدونی گردان بره خط گروهان برگرده یعنی چی
    ؟ تو میدونی گروهان بره خط دسته برگرده یعنی چی ؟ تو میدونی دس
    ته بره خط
    نفر برگرده یعنی چی ؟


    دیوانه ای از قفس پرید | احمدرضا معتمدی

    منشی (رضا سعیدی) : جناب قاضی ، این بدبخت بچه اش کجا بود ؟! وقت جنگ که
    خودش هنوز بچه بود ، وقتی ام برگشت که دیگه بازنشسته شده بود .


    سوته دلان | علی حاتمی

    مجید (بهروز وثوقی) : آخ که چقدر دشمن داری خدا ، دوستتاتم که ماییم ، یه مشت عاجز علیل ناقص عقل که در حقشون دشمنی کردی .


    نسل سوخته | رسول ملاقلی پور

    احمد (آتیلا پسیانی) : بدبخت ، رو کسی تیغ نمی کشه . درسته که ریشه ی
    معرفت بین آدمیزاد نیم سوز شده . اما از اول می گفتی که پول لازم داری ،
    مهم نیست واسه چی .


    گاو | داریوش مهرجویی

    مش حسن (عزت الله انتظامی) : من مش حسن نیستم . من گاو مش حسنم !



    سوته دلان | علی حاتمی
    مجید
    (بهروز وثوقی) : خوش به سعادتتون که میرین روضه ، جاتون وسط بهشته ، ما
    که دنیامون شده آخرت یزید . کیه ما رو ببره روضه ؟ آقا مجید تو رو چه به
    روضه ، روضه خودتی ، گریه کن نداری ، وگرنه خودت مصیبتی ، دلت کربلاس !



    هامون | داریوش مهرجویی

    حمید هامون (خسرو شکیبایی) : تو میخوای من اونی باشم که واقعن تو میخوای
    من باشم ؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای ، پس دیگه من ، من نیست . یعنی
    من خودم نیستم .


    سلطان | مسعود کیمیایی

    سلطان ( فریبرز عربنیا) : خونه مون ... اینجا بود ... اینجا پنج تا اتاق ... دو تا باغچه و یه حوض بود ... بزرگ نبود ... اما بود .


    از کرخه تا راین | ابراهیم حاتمی کیا

    اصغر (اصغر نقیزاده) : کجا رفتی دلاور ؟

    سعید ( علی دهکردی) : تو آکواریومم . چرا نمیآیید تماشا ؟

    اصغر : کفر نگو ، این کاخ سلطنته ، دلم میخواست تو رکابت باشم ... بگی
    بخون، میخونم ، بگی برقص ، میرقصم ، بگی بمیر ... به خدا میمیرم .


    اجاره نشینها | داریوش مهرجویی

    عباس آقا (عزت الله انتظامی) : مرتیکه مزقونچی تو گفتی میخوای دو تا گلدون
    بزاری سر پشت بومت که با صفا بشه ، نه اینکه ورداری سرتاسر سقف خونه ی
    مردمو اینجوری برینی بهش .

    سعدی (حسین سرشار) : مگه چه عیبی داره ؟ دو تا سوراخ پیدا شده ، خب میگیرمش . اما عوضش تو این سیستم من ...

    عباس آقا : سیستم من ، سیستم من ، بشاش به این سیستم !


    روز واقعه | شهرام اسدی

    عمرو (سعید نیکپور) : مسلمانی ما سه نسل است و از او هیچ .

    زید (عزت الله انتظامی) : آری ، اما من از اسلام او بوی تازگی میشنوم و از مسلمانی تو تنها بوی غرور جاهلی می آید .

    عمرو : ما شصت ساله مسلمانیم .

    زید : این چه تفاخری است که به ایمان خویش میکنی ؟ که تو اگر مسلمانی از پدر داری ، او این گنج به رنج خویش یافته است .


    چهره | سیروس الوند

    فریدون بهنام (ابوالفضل پورعرب) : به این میگن دلار ... زبون بین الملل .
    دلار بده ، سفید و سیاه حرفتو میفهمن . تلخه ، زشته ، میدونم . اما این
    قانون دنیاس .

    ...


    سگ کشی | بهرام بیضایی

    نایری (احمد نجفی) : صحبت یه پکیج بود تو لاین ایمپورت اکسپورت . یه باکس
    خونگی با پرافیت آوریج نود درصد گارانتی . میتونست راحت هندلش کنه . اما
    خب ، تو فیلد ما نبود .

    گلرخ کمالی (مژده شمسایی) : ببخشید از ناصر معاصر حرف میزنید ؟

    نایری : این پسر کیس خاصی بود تو بیزنس خودش . خیلی اکتیو و نان استاپ .
    تو رنج خودش . لوکش هم بد نبود . اما نمیفهمم چرا آن و آف بود ؟


    مسافران | بهرام بیضایی

    رهی (حمید امجد) : بی جهت خودتو آزار میدی . چرا خیال میکنی ما باعث مرگ اونا شدیم ؟

    ماهرخ (مژده شمسایی) : اونا برای ما می اومدن .

    رهی : به خواست خودشون .

    ماهرخ : به خاطر ما !


    یه بوس کوچولو | بهمن فرمانآرا

    راننده (پیام دهکردی) : مرگ ... مثل یه بوس کوچولو میمونه



    میوه ممنوعه

    من راز دلم تو خلوت بهت گفتم. راز یه مرد به زنش تو اندرونی اما تو جار زدی به همه گفتی.
    راز که از دهن بیرون شد عین پرنده ایه که از قفس پریده، دیگه بر نمیگرده!!!




    درباره الی

    شهاب حسینی: یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بی پایانه...

    طوقی | علی حاتمی
    مرتضی: جون ...! جون...! چه کفتری! می ارزه به صد تا سیم دم سیاه و سرور و کله قرمز... نشونم داره... شستشم زدن... جون ...!

    بی بی: حیا کن پسر ... اون خدا بیامرز سرش تو کار و کاسبی بود که تو سالی
    به دوازده ماه بی کاری و بی عار... برو از دائیت یاد بگیر... ببین چطور
    بعد از یه عمر یللی و تللی سرش به سنگ خورد و رفت پی کار و زندگی... دو
    سال نیست که دل به کار داده... توپ داغونش نمی کنه... به فاطمه زهرا یه
    روزی سرت به سنگ می خوره که نه راه پس داری و نه راه پیش ... آخه کفترم
    شد زندگی...؟ کفترم شد نون و آب...؟ پسرای خدیجه رختشور بایست بشن معتمد
    محل... اونقت نوه امیر دیوان بشه کفتر باز ...

    مرتضی: بچه حلال زاده به دائیش می ره ...

    بی بی: نه خیر ... انگار با دیفالم ... روتو برم ... آقا به روی مبارکشم
    نمیاره ... پرش بده بره ... این صاب مرده رو پرش بده بره ...

    مرتضی: نمیشه پرش داد ... باهاس اول جلدش کنم ...

    بی بی: خیلی کفترات کم بودن یه بارکی همه خونه رو بکن سعله ...!

    مرتضی: این یه چیز دیگه س بی بی ... همه کفترام یه طرف ... این یه طرف ... بی بی این طوقیه ... طوقی ...

    بی بی ( با ترس و تعجب ): طوقی ...؟


    هامون | داريوش مهرجويي
    حميد هامون: لاكردار اگه بدوني هنوز چقد دوست دارم


    سوته دلان | علي حاتمي
    دكتر به اقدس: اگه يه روزي با شوهر و بچهات دكترو توو خيابون ديدي، هول نكن. دكتر آشنايي نميده... دكتر كه «دكتر شيطان» نيست!


    حكم | مسعود كيميايي
    رضا معروفي: به اين رستوران نمي ياد آخور داشته باشه، اون هم با اين همه يابو


    آژانس شیشه ای | ایراهیم حاتمی کبا
    حاجی تیرها مشقیيه، نه؟نه دیگه جنگييه!یادت که نرفته، ژ3 خیلی نامرده


    سگ كشي | بهرام بيضايي
    گلرخ كمالي: با زخم بايد ساخت. طول ميكشه، ولي خوب ميشه


    مسافران | بهرام بيضايي
    خانم بزرگ: لعنت به جادهها اگه معنيشون جدائيه!


    شب يلدا | كيومرث پوراحمد

    حامد: چيه برادر؟! جشن تولده. ممنوعه؟ زن بيحجاب نداريم. زن با حجابم
    نداريم. مرد بيغيرت نداريم. مرد با غيرتم نداريم. نوار مبتذل نداريم.
    ماهواره نداريم. صور قبيحه نداريم. حشيش، گرس، ترياك، ذغال خوب و رفيق
    ناباب نداريم. رقص، آواز، خوشي، خنده، بشكن و بالابنداز نداريم. شرمنده
    تونم هيچ چيز ممنوعه كلاً نداريم.. نداريم. مهمونيه ولي مهمون هم
    نداريم... جشن تولد يه بچه س ولي بچه هم نداريم.



    قیصر

    بهروز وثوقی: اینجا پره نا محرمه... چادرتو بكش رو پات


    آژانس شیشه ای

    سلحشور در حال مذاكره با حاج كاظم تو آژانس : شما مطمئناً تو دبستان نقشه
    جغرافیای ایران رو دیدید، شبیه یک گربه اس، ارمنستان،آذربایجان،ترکمنس
    تان،افغانستان،پاکستان،این کشورهای گوگولی خلیج فارس،کویت ، عربستان،
    عراق، ترکیه. می دونید نظرشون راجع به این گربه چیه؟ اگر می دونستین
    مطمئناً اجازه نمی دادین یه مربی آبروی ما رو ببره !!

    دهه ات گذشته مربی، اگه اون اسلحه دستت نباشه کی به حرفت گوش میده؟ اینه که
    برات زور داره، یه دهه حرف زدی ساکت بودیم، کر کری خوندی ساکت بودیم،
    گرفتی ساکت بودیم، پس دادی ساکت بودیم،حالا اجازه بده ما حرف بزنیم، خانوما
    آقایون دوست دارین یکی از این کشورها دوباره به ما حمله کنه؟ دوست دارید
    جنگ بشه؟

    ثبات، دهه ما دهه ثباته، امنیت، این کشور کی باید روی امنیت رو ببینه؟ کی باید روی ثبات رو ببینه؟

    اون پسر تو کی باید بتونه برای آینده اش برنامه ریزی کنه؟ دهه من هم نیست!!



    سگ كشي | بهرام بيضايي
    حق با تو ... شخصيت هاي داستان جديدم دورام كردن بايد هر چه زودتر خودمو از بين شون بكشم بيرون.


    دختر دائی گم شده | داريوش مهرجويي
    (با ریتم و آهنگ جنوبی بخونید!) ... دختر دائی گم شده.... طعمــه دریــا شده... دختر دائی گم شده... دختر دائی گم شده...!


    سلطان | مسعود كيميايي
    اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم


    حكم | مسعود كيميايي
    خفنى از سر و روتون مى ریزه.


    ناخدا خورشید | ناصر تقوايي
    - ناخدا خورشید، همون که یه دست نداره؟...

    - نه همون که یه دست داره!

    دلشدگان | علی حاتمی
    وقتی هوای شهرت، مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم


    باغ های کندلوس | ايرج كريمي
    مادرا هر وقت بمیرن زوده ...


    هامون | داريوش مهرجويي

    کجا داره میره؟ د آخه به چی رسیده؟ سوسک و مورچه دارن تو مرداب تکنیک دست و
    پا می زنند دیگه.همش هم به خاطر این شکم صاب مرده است.راحت لم
    دادن.معنویت چی شد بدبخت؟ به سر عشق چی اومد؟


    رد پای گرگ | مسعود كيميايي
    آقا تهرانی تو عکس باشه... عکس بره سینه دیوار... دیگه اون دیوار نمی ریزه...


    حكم | مسعود كیميایی
    اسلحه كه داشته باشی همه چیز ساده تر می شه


    يك بوس كوچولو | بهمن فرمان آرا
    بعضی وقتا نویسنده فکر می کنه داستانش تمومه اما شخصیتهای داستان قبول ندارن ... ادامه می دن ...



    مرسدس | مسعود كيميايي
    به چیزی که دل نداره دل نبند ...


    قارچ سمي | رسول ملاقلي پور
    - بلبل اگه تو قفس طلا بمونه، زندونيه ... مي خونه، ولي اَداي خوندن رو در مياره

    مادر | علي حاتمي
    محمد علی کشاورز در هشتی در اتاق با لباس خواب رو به مادر : (خواهر بزرگش تازه رسیده و برادر کوچکش به پیشوازش رفته) آبلیموی حالبُرت رفت...سراغ بهار نارنج کیچا، ابجی خانوم مرباش...دست خوش! هنّ و گلابم میزاییدی حریف هفته بیجارت نمیشد ترنجبین بانو!... سهره مِهره یه دوجین بچه میزاد یکیش میشه بلبل، ننه ی ما کت سهره رو بست زایید گل و بلبل.سنجر! دهن مهن، کولون مولون! آخه تورو خدا از این جسد مرده شور خونه بر میومد زابراش کردین؟ آمبولانس تو خیابون ببیندش جلبش میکونه...


    بيد مجنون | مجيد مجيدي

    (مرتضي كه به خاطر تركشي كه توي سرش هست ذره ذره داره بيناييش رو از دست
    ميده بعد از نابينا شدن توي نامه براي يوسف مي نويسه): از وقتي كه تصميم
    گرفتم ديگه نبينم، خيلي چيزا ديدم.


    کمال الملک | علی حاتمی
    - برای آمدن به چشم نقاش، باید در چشم انداز بود


    مادر | علی حاتمی

    ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست.روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما
    چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن.


    حكم | مسعود كيميايي
    به اين رستوران نمي ياد آخور داشته باشه، اون هم با اين همه يابو


    مستند آقاي كيميايي | امير قادري

    من مثل يه تيكه ابرم كه اگه ببارم، تموم ميشم.

    سوته دلان | علی حاتمی

    پنج متر کتون دو تا، قوری منقلی، قاشق چای خوری صورت شاهی دو دست، سینی
    نور برلین دو تا، ورشوی مغز سفید چهار تا، حاج ممد حسنی چهار تا، آفتابه
    لگن یه دست، گیلاس شربت خوری با انگاره ورشو شیش دست ، استکان چای خوری
    با انگاره نقره هفت دست، سماور برنجی مسوار، روسی مارک دار نیکلا چهار
    تا، قندون در دار ورشو هشت تا، قندگیر هشت تا، گلدون دهن اژدری بیست و
    پنج تا، میز آبداری، دوستکامی، خنچه، فرش کرمون زمینه لاکی، قاب قرانی،
    سه و چهار، دوازده تخته، قالیچه قمی جفت عکس دار، دیوار کوب، کناره شصت
    متر، عسلی بیست و پنج تا، لهستانی صدتا، الوار تخت حوض ...



    گوزن ها | مسعود كيميايي

    - اگه رضایت دادی که دادی وگرنه من میمونم و تو و یه ضامن داره انقدری


    حكم | مسعود كيميايي
    هی گفتی می گیرمت. ای تف به این لغت می گیرمت. کی رو می گیری؟ چی رو می گیری؟ من اگه بخوام شوهر کنم، من می گیرمت.



    ناصرالدین اکتور سینما | محسن مخملباف

    آفرین...آفرین... کریم آب منگل با ما... امیر نظام با تو... می شناسیش...
    قصه ی او را کوتاه کن... مایلیم ناموس ملت را به دست تو بسپاریم!



    مادر | علی حاتمی
    سر
    شام گریه نکنید، غذا رو به مردم زهرنکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی
    هم به قدر کفایت داریم. راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و
    ظروف.آبروداری کنین بچه ها،نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم می شه،نه
    از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمدابراهیم،خیلی ریز نکن
    مادر،اون وقت می گن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ
    دلشدگان | علی حاتمی
    کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه


    سگ كشي | بهرام بيضايي
    با زخم بايد ساخت طول ميكشه ولي خوب ميشه


    حكم | مسعود كیميایی
    اونکه شتر رو برده بالای بوم، می دونه چه جوری اونو بیاره پایین


    مــادر | علي حاتمي

    ما یه سر خاک و فاتحـه باس بیایم... که خب اونم میایم ... فاتحه اش رو هم
    میشه از همین راه دور پیشکی حـواله کرد..! ...(با دست محکم میزنه تو
    پیشونیش! شق!) فـاتــحــه..!!


    آژانس شیشه ای | ابراهيم حاتمي كيا

    (زن به عباس میگه: که شما بعد از جنگ کلی امتیاز گرفتید ... عباس هم جواب
    میده): ما وقتی جنگ شد داشتیم تو مزرعه مون کار می کردیم با تراکتورمون
    ... وقتی هم که جنگ تموم شد برگشتیم همون مزرعه بی تراکتور!



    مارمولک

    پرویز پرستویی: فکر نکنید خداوند شما را فراموش کرده ... شاید درهای زندان
    به روی شما بسته باشد ٫ اما درهای رحمت خداوند همیشه به روی شما باز است
    ٬ اینقدر به فکر راههای دررو نباشید ٬ خدا که فقط متعلق به آدمهای خوب
    نیست ٬ خدا ... خدای آدمهای خلافکار هم هست ... و فقط خود خداست که بین
    بندگانش فرقی نمی گذارد ...او عند لطافت ... عند بخشش ... عند بی خیال
    شدن ... عند چشم پوشی و رفاقت است ... رفیق خوب و با مرام ٫ همه چیزش را
    پای رفاقت میدهد... اگر آدمها مرام داشتن هیچوقت دزدی نمی کردند ...و
    متاسفانه بعضی آدمها تک خوری میکنند ...این بد روزگار است...بایستی ما یک
    فکری به حال اهلی شدن آدمها بکنیم ...اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن
    ...و این تنها راه رسیدن به خداست ٫ که بسیار هم مهم است ... و البته کسی
    را به زور نمیتوان وارد این مسائل کرد ...

    ولی در پایان با این شعر سخنانم رو به پایان میرسونم ...

    ( تن آدمی شریف است به جان آدمیت ٫ نه همین لباس زیباست نشان آدمیت )

    قیصر

    بهروز وثوقی: مصبتو شکر نه نه افتاب که طلوع کنه و غروب کنه و دو دفعه اذان ظهر و مغرب رو بدن همه

    یادشون می ره ما کی بودیم و چی بودیم واسه چی اومدیم واسه چی می ریم


    هی نیگاه کن خشگل بی معرفت اولا که سلام

    دویما:امیدوارم که گل غنچه همیشه رو لبات شکفته باشه

    سوما:اون وقتی با کامیون عشقت از سر بالایی پیچ دل دل ما بالا می رفتی می دونستم چیزی

    جز گرد و غبارت واسه ما جا نمی مونه

    چهارمندش:اگه از روی کرمت احوال دل ما رو بپرسی اینقده هستیم که پس نیفتیم

    پنجمندش:به اندازه یه کاسه ماست سر سفره ....خوری دوستت دارم






    نسل سوخته
    وقتی
    که خدا داشت خوشبختی رو تقسیم می کرد اون خدا بیامرزا منو تو کدوم
    سوراخی قایم کرده بودن که حالا کارم شده گند و گه تمیز کردن اونم به اذن
    شازده .


    تنگسیر
    برای چی بسپارمشون به حضرت ابولفضل ؟ مگه خودم دست ندارم؟






    اخراجي ها

    حاجي : ميخواستم بپرسم ببينم كه وقتي وارد اونجا (مستراح) مي شيد كدوم پاتونو اول مي ذاريد تو؟ راست يا چپ؟


    عملي !: بابا اصلا برادر حاجي! شما ما رو با اينا برفست [جبهه] ، ما با كله مي ريم تو مستراح !




    گوزن ها | مسعود كيميايي
    سيد
    به صاحبخانه: اگه رضایت دادی دادی، وگرنه يه طوري ميشه ديگه! اون وقت من
    میمونم و تو و یه ضامن دار انقدزی... قضيه دختر گاروان زنه رو هم روو
    ميكنم. حالا خود داني... آره داداش!


    سيد: فكر كردي چي؟ به امام حسين بالامم ميدونم، پايينمم ميدونم... غصه ورم
    داشته... همش شده التماس... اي گور پدر نشئگيه بعدِ التماس!




    مرسدس | مسعود كيميايي
    كيانوش گرامي: به چیزی که دل نداره دل نبند ...


    حكم | مسعود كيميايي
    فروزنده: چه قدر خوبه آدم تو خونهاش سینما داشته باشه



    ديباچه نوين شاهنامه | بهرام بيضايي
    فردوسي: هرگز مرگ را به گريهاي شاد نكردم. برخيز تا زندگي را زنده كنيم!



    سوته دلان | علی حاتمی

    مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون الاحده
    است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون
    تافتون، گرد... کله ی من عین نون سنگک... هه هه حالا شکر که بربری نشدیم!



    بانو | داريوش مهرجويي

    مريم بانو: تو تنها کسی بودی تو زندگیم که حس می کردم خیلی به من
    نزدیکی... از اینکه تونستم به ت تکیه بدم احساس غرور می کردم ... ولی تو
    هم دوام نیاوردی... مثل همه ... دیگه از این آدمها خسته شده م... باید
    بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم... باهاش اخت بشم... به ش انس بگیرم...




    هامون | داریوش مهرجویی
    دبیری: ... و نظریه ی دکتر روانکاو، سماواتی

    حمید هامون: که چی؟

    دبیری: ... که حمید کیس سایکوتیکِ حادِ، خله... که نه تنها از نظر جسمانی، بلکه از نظر روانی هم مریضه

    هامون: من مریضم؟! من؟ ... بریم دادگاه!



    لیلا | داريوش مهرجويي

    رضا: میدونی چند وقته پدر منو درآوردی؟ هی دوا، دکتر، آزمایش .. .من اصلا
    بچه نمی خوام، تو رو هم اینجوری نمیخوام. توی قبلیت کجا رفته؟




    شام آخر | فريدون جيراني
    کتايون رياحي: اما من و تو کنار هم واسه مردم خنده داريم ...

    گلزار: به نظر منم خيلي از مردم خنده دارن.




    سریال مدار صفر درجه
    محسن مظفر: حبیب, ببخش و فراموش كن!

    حبیب پارسا: می بخشم ولی فراموش نمی كنم!




    هامون | داریوش مهرجویی
    حمید هامون: چرا پای منو وسط میکشی؟ تو داری یه بحران درونی رو طی میکنی و طبیعیه که ازهر کس و هر چیزی ممکنه بدت بیاد.



    گــوزنها | مسعود كيميايي

    سيد: وقتی رفتی نفهمیدم کی داره میره. حالا که اومدی می فهمم کی اومده...
    هنوزم کم حرف میزنی .... هنوزم ماتـی .... هنوزم تو چشات عشقه.... حتماَ
    هنوزم دروغ نمیگی؟! مثه يه كفتر، رو شونه من. صفاي قدمت
    ...



    مادر | علی حاتمی

    مادر: یه بشقاب بکش بذار کنار مادر،غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب
    کن واسه جلال الدین،برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه
    منیر حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد
    مهیا کنین،سر شب بخوابین بچه ها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار
    دارین




    قيصر | مسعود كيميايي
    قيصر: خان دايي، اين پيرهن خوني رو بده به ننهام. بگو خوب بوش كنه تا داغ دلش آروم بگيره... بگو قيصر گفت دو تا ديگه هم برات ميارم!


    قيصر:
    نيگا... خان دايي رو... يه پهلوون قديمي كه توي بازارچه رو سرش قسم
    ميخورن... هموني كه بچهها رديفي لب جوب ميشينن و از پهلوونياش ميگن... اه
    خان دايي تو آدمو مايوس ميكني!





    سوته دلان | علی حاتمی

    مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون الاحده
    است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون
    تافتون، گرد... کله ی من عین نون سنگک... هه هه حالا شکر که بربری نشدیم!




    آژانس شیشه ای | ابراهيم حاتمي كيا

    سلحشور: مربـی! اصـل! ... اصل رو بگو حاشیه نساز .. حاجكاظم: جیـگرم سوخت
    ... شیشه شکست ... مامور اومد ... اسلحه اش چسبید به دستم ..!




    مادر

    - «شب رو بايد بيچراغ روشن كرد».



    كمال الملك | علی حاتمی

    - «اكثر عمر ما در دوران وليعهدي گذشت و رسم پادشاهي را خوب نميدانيم.»


    -
    «همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد» كه من اين ديالوگ بسيار دوست دارم و در زندگي روزمره نيز استفاده ميكنم.



    - «استاد تويي! هنر اين فرشه، شاهكار اين تابلوست، دريغ همه عمر يك نظر به
    زير پا نينداختم. هنر اين فرش گسترده است. شاهكار كار توست يار محمد نه
    كار من!»




    امیر کبیر
    - «مرگ حق است ولي به دست شما بسي مشكل، اما شوق از ميان شما رفتن مرگ را آسان ميكند».



    سوته دلان
    «ما هر دو از يك خميريم ولي تنورمان علي حده است».


    «لوتي امشب دل پردردي داره، ناله سردي داره زير سايه علي، ديو جلودارش نيست».



    كمال الملك

    صدر اعظم ميگويد: تو ميخواهي جاي ما را بگيري؟

    كمالالملك ميگويد: «من آرزو طلب نميكنم، آرزو ميسازم».



    كميته مجازات

    - «اين ملت خواب، اين ملت بنگي و افيوني و خواب» علي حاتمي برگذشتگان ما
    خرده ميگيرد كه چرا به جاي مبارزه عقب نشستند و اسير افيون شدند.».



    حسن كچل

    «شاعر و تاجر كه با هم فرق نداره، تاجر ورشكسته شاعر ميشه، شاعر پولدار ميره تاجر ميشه!».



    ديباچه نوين شاهنامه | بهرام بيضايي
    فردوسي:
    ديشب خواب ديدم در ويرانهها گنجي است، و زير خاكستر آتش بود. تا هر جا
    دويدم خود را بر زمين داراينشانهاي يافتم. اين چشم كيست نگران، و آن انگشت
    كيست نمايانگر؟ اين كَلُه گوشه كدام پهلوان و آن تار موي كدام دلارام؟
    ديدم همه نياكان مناند.



    سوته دلان | علی حاتمی

    دکتر: زن که طلاهاشو بده یعنی خیلی حرفه. دلمون واسه ت تنگ میشه... واسه
    غر زدنات... نق نقات... واسه سگ خاقیت... اما گور پدر دل ما... دلِ تو شاد




    آژانس شیشه ای | ابراهيم حاتمي كيا

    عباس: مو اصلا توقعی نداشتم...سر زمین بودُم با تراکتور....جنگ هم که تموم
    شد،برگشتُم سر همو زمین،بی تراکتور! مو حتی دفترچه بیمه هم نگرفتم.حالا
    برا مو زوره که همچی تهمتی به مو بزنن....خواهر با شمام ، شما سهمتون رو
    دادین. سهمتون همین نیش هایی بود که زدین...دست شما درد نکنه..!




    مادر

    مادر: یه بشقاب بکش بذار کنار مادر،غلامرضا نصف شب گشنه ش میشه. تنگم آب کن
    واسه جلال الدین،برای محمد ابراهیم زیر سیگاری بذار. مراقب باش ماه منیر
    حکما قرصشو بخوره. بی خوابی نزنه به سرش. ببین دادشتون هم چی می خواد مهیا
    کنین،سر شب بخوابین بچه ها که بتونین صبح زود پاشین،فردا خیلی کار دارین





    لیلا | داریوش مهرجویی
    لیلا: رضا رو برای روز خواستگاری خودم آماده کردم. مثه یه مادر که می خواد بچه شو بفرسته مدرسه!




    شب يلدا | كيومرث پوراحمد
    حامد:
    اين وكالتنامه چيه؟ قضيه طلاق چيه؟ طلاق صوري و ظاهري، ها؟ بدون طلاق همه
    زحمتات هدر ميشه، با طلاق كارِت راحتتر پيش ميره. كارِت! كارِت! كارِ تو!
    گورِ پدرِ من! ولي نازي چي؟ اون كجاي كار تووه؟ شايد همهش به خاطر آيندهي
    نازييه؟ يا به خاطر منه؟ كه عاشقمي! كه عزيز دلتم! يه تار موي منو با صد
    تا مرد اروپايي عوض نميكني! با مرد آسيايي چطور؟ با مرد شرقي؟ ايراني؟
    تهراني؟ يه آقاي شريفِ بوگندوي هيز نكبت كه دائم خيكشو ميخارونه و آروغ
    ميزنه. خاك بر سرت! خاك بر سر من كه چه كثافتي رو توي خونهام راه ميدادم و
    نميدونستم. لابد ميپرسي چهم شده عزيزم؟ هيچي. شغلم رو عوض كردم؛
    پااندازي. بهم ميآد؟




    هامون | داریوش مهرجویی
    حمید هامون: پس همه ی اون زندگیا، زمزمه ها، عشقا... دروغ بود؟


    مادر | علي حاتمی

    مادر: می مونه یه حلوا هدیه صاحبان عزابه اهل قبو ر... این تنها شیرینی
    ضیافت مرگ عطر و طعمش دعاست ... روغن خوبم تو خونه داریم ... زعفرونم هست
    ... اما چربی و شیرینی ملاک نیست ... این حرمته که زنده ها به مرده هاشون
    می ذارن ... (ماه منیر و طلعت به گریه می افتند) اجرشم نزول صلوات و حمد و
    قل هو الله ست ... فقط دلواپس آردم ... خاطر جمع نیستم ... می ترسم مونده
    باشه ...




    لیلا | داریوش مهرجویی
    مادر جون: لیلا جان، بیا و خانومی کن بزار ما برای رضا زن بگیریم. ایشالله خیر از زندگیت ببینی!



    هامون | داريوش مهرجويي

    حميد هامون: ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار
    میکردم... داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟!... به
    کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..!!
    چون توی اون کتاب .... ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمان؟!..
    میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم.... میخواستم ببینم
    ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!...اسماعیل..!
    پسرش رو...! بزرگترین عزیزش رو..! عشق اش رو.... این یعنی چی..؟! آدم به
    دست خودش سر پسرش رو ببره؟!...ابرهیم میتونست نره...میتونست بگه نــه!!...
    اما رفت و اسماعیل رو زد زمین.... گفت همینه!...همینه!...همینه...!... امر
    امر خــداست!.. وکــادر رو کشیــد....!!


    مادر مهشید: ...هین!!... فاط مه خانوم.... فاط مه خانوم... اون شربت من رو با یک لیوان آب بردار بیار...!



    شب های روشن | فرزاد موتمن
    حرفای خوب همیشه مال آدمای خوب نیست!



    هامن | داريوش مهرجويي
    حميد
    هامون: اي علي عابديني/ اي بچه محل صميمي/ استاد من/ آقاي من/ چرا باز
    غيبت زد؟/كي بودش؟/ هشت سال پيش بود/ يا شايد ده سال پيش بود/ كه يهو غيبت
    زد/ نميدونم واسه چي/ وقتي هم باز اومدي/ خونوادت نبودن/ باز نميدونم
    واسه چي/همه دنيا رو گشتي پيشون/ نرسيدي بهشون/ وقتي پيدات شد و برگشتي
    خونه/ مونست تنهايي بود و انتظار/ آخ كه چه زجري تو كشيدي علي جون/ تو
    همون تنهاييهات بود كه به راهت رسيدي/ به لائوتسه به بودات/ به علي و
    حلاجت/ به حافظت...




    بهمن مفید | قیصر
    من بودم حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت آرهو اینا خیلی بودیم کیریم آقامونم بود.

    آره از ما نه از اونا آره که بریم دوا خوری. تو نمیری به موت قسم ما اصلا تو نخ این صوبتا نبودیم.

    خلاصه نه گاز دنده جلو متل قو دربند اومدیم پایین. یکی چپ یکی راست یکی
    بالا یکی پایین آبجوو عرق نشستیم رو تخت.پیک اولو رفتیم بالا سلامتی رفقا
    لول لول شدیم .دومی رو رفتیم بالا سلامتی جوع پاتیل پاتیل شدیم.

    اومدیم سومیرو بریم بالا که اصغر نامرد ساقی شد گفت بریم بالا مام رفتیم بالا گفت سلامتی مهتی.

    تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم این جیب نه اون جیب نه جیب ساعتی ضامن دار رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن.

    پریدم تو متل قو سر کوچه مهران کنج دیفال یارو گندهه این هوا هیکل واسساده بود.

    زد تو سینم رفتم عقب اومدم جلو گفتم هتته گفت عفت گفتم نامرداش دومی رو از اولی قایمتر زد.

    خلاصه سرتو درد نیارم این جیب نه اون جیب نه جیب ساعتی ضامن دار رفتم که بیام دیدم یه پس خوردم درمونگام.

    آره تو نمیری به موت قسم ما به همه گفتیم زدیم شومام بگید زده.

    خوبیت نداره در و همسایه خودتون که واردین .ایولله.




    كمالالملك | علي حاتمي
    شاهي
    به اين شورهبختي، حقا نوبر روزگاره. پروگرام سفر را به قلم سياه نوشته
    بود انگار، آن خطاط قضا. سفر انگلستان موقوف شد، به جهت درگذشت پسر صغير
    ملكه انگليس. دعوت را پس خواند آن عجوزه هزارداماد




    قيصر | مسعود كيميايي
    اعظم: ميوه تو عزا طعم نداره



    حميد هامون: آقای رئیس، این خانوم ، این آقا و فک و فامیلاشون دست به دست
    هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه...
    انگار من جنایت کرده ام. حالا هم باید نفقه شو بدم ... هم خونه رو بدم ، هم
    مهریه رو بدم ... هم بچه مو بدم ، هم شرفمو بدم . چرا؟ چرا؟ من نمی تونم
    طلاق بدم؟ من نمی تونم . این زن ، این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ... من
    طلاق نمی دم...





    قيصر: خان دايي، اين پيرهن خوني رو بده به ننهام. بگو خوب بوش كنه تا داغ دلش آروم بگيره... بگو قيصر گفت دو تا ديگه هم برات ميارم!




    آژانس شیشه ای | ابراهيم حاتمي كيا
    عباس: حاجی گِـلوم مـِسوزه... میشه دستاتو بذاری رو گلوم؟!

    کاظم : (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه)..آخه...!

    عباس: نــِه حاجی!..همی دستارو بذار... میخوام همینا باشه...

    کاظم: اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده،گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم...

    عباس: هـا! بـُگــو...

    کاظم: یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه.... میپرسن کیا داوطلب اند؟!...
    از اون جمع یه تــرکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ، یه لـر ...(بغض کاظم)... یه
    فـارس ، یه بـلوچ ، ..... -- عباس؟! ... عباس؟!



    حكم | كیمیایی
    اقا شما خیلی معروفی, معروفی كه تو بچگی با شیطون تو یه چاله می شاشیدی




    قيصر: بدتون نياد، اما شماها ديگه عمرتون رو كردين. منم ديگه توي اين دنيا
    كاري ندارم، الا يه كار... يعني سه كار. خودم تكتكشون رو ميفرسم اون دنيا
    كه رستگار بشن و ملائكهها بادشون بزنن




    کمال الملک | علی حاتمی
    مظفرالدين شاه: «همه چيزمان بايد به همه چيزمان بيايد»



    سلطان | مسعود كيميايي
    سلطان: ... اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخیييي ندارم (موسيقي تيتراژ مياد)



    حاجيواشنگتن | علي حاتمي

    آئين چراغ خاموشي نيست، قرباني خوف مرگ ندارد، مقدر است. بيهوده پروار
    شدي، كمتر چريده بودي بيشتر ميماندي، چه پاكيزه است كفنت، اين پوستين سفيد
    حنابسته، قرباني، عيد قربان مبارك، دلم سخت گرفته، دريغ از يك گوش مطمئن،
    به تو اعتماد ميكنم همصحبت. چون مجلس، مجلس قرباني است و پايان سخن وقت
    ذبح تو، چه شبيه چشمهاي تو به چشمهاي دخترم، مهرالنساء، ذبح تو سخته براي
    من





    شب يلدا | كيومرث پوراحمد

    حامد: اين وكالتنامه چيه؟ قضيه طلاق چيه؟ طلاق صوري و ظاهري، ها؟ بدون
    طلاق همه زحمتات هدر ميشه، با طلاق كارِت راحتتر پيش ميره. كارِت! كارِت!
    كارِ تو! گورِ پدرِ من! ولي نازي چي؟ اون كجاي كار تووه؟ شايد همهش به
    خاطر آيندهي نازييه؟ يا به خاطر منه؟ كه عاشقمي! كه عزيز دلتم! يه تار موي
    منو با صد تا مرد اروپايي عوض نميكني! با مرد آسيايي چطور؟ با مرد شرقي؟
    ايراني؟ تهراني؟ يه آقاي شريفِ بوگندوي هيز نكبت كه دائم خيكشو ميخارونه و
    آروغ ميزنه. خاك بر سرت! خاك بر سر من كه چه كثافتي رو توي خونهام راه
    ميدادم و نميدونستم. لابد ميپرسي چهم شده عزيزم؟ هيچي. شغلم رو عوض كردم؛
    پااندازي. بهم ميآد؟





    من ترانه 15 سال دارم | رسول صدر عاملی
    ترانه: خانواده ي من از من شروع مي شه.





    قيصر به اعظم: ببين اعظم! تو خوشگلي، نجيبي، سگت ميارزه به صدتا دختر قرتي
    توي خيابون. بعدِ همهي اينا، من و تو از بچگي با هم بزرگ شديم. من به
    دشمن خودمم نارو نميزنم چه برسه به تو.



    قيصر: نيگا... خان دايي رو... يه پهلوون قديمي كه توي بازارچه رو سرش قسم
    ميخورن... هموني كه بچهها رديفي لب جوب ميشينن و از پهلوونياش ميگن... اه
    خان دايي تو آدمو مايوس ميكني!




    حكم | مسعود كیميایی
    رضا معروفي: ای تو اون روح مرده و زندهت جلال! من دیگه کار کوچیک برای آدم کوچیک نمی کنم



    گاو خونی | بهروز افخمی

    داشت خوابم میبرد ... دیدم اگه این خواب باشه ... و توی این خواب خوابم
    ببره ... تازه وقتی از اون خواب دومی ... بیدار بشم توی این اولی ام ... و
    تازه باید از این یکی ... هم بیدار بشم





    آفساید | جعفر پناهي

    - چی میگی پسر؟ استادیوم یه چیز دیگه ست. داد می زنی. هورا می کشی. موج می
    خوری عین دریا. همه اینا به کنار، فحش میدی آقا فحش! فحش به عالم و آدم!
    هرچی که دلت می خواد میگی. هیچ کی هم باهات کاری نداره.





    قيصر | مسعود كيميايي
    فرمون: ولم كن ننه، بحث ناموسه... من نكنم، قيصر اين بازارچه رو به خون ميكشه. اما قبل از اون خودم كارو تموم مي كنم



    من ترانه 15 سال دارم | رسول صدر عاملی

    ترانه: خدايا دارم مي تركم. خيلي وقته ازت خواستم كمكم كني. هيچ وقتم
    نفهميدم چه جوري كمك كردي. چه جوريش رو كه ديگه خودت بهتر مي دوني. ولي
    خواهش مي كنم تنهام نزار . ديگه وقتي تو خودت همه چي رو مي دوني، كه من
    نبايد بترسم. ولي مي ترسم.




    رد پای گرگ | مسعود كيميايي
    - آقا تهرانی تو عکس باشه... عکس بره سینه دیوار ... دیگه اون دیوار نمی ریزه.

    - آقا تهراني با اين قد و بالا خودش ديواره، عكس يه عمر روش ميمونه!




    آدم برفی | داوود میر باقری
    - تو این دیار برد با اوناییه که از مخشون کار میکشن. بخوای از دلت مایه بذاری سوختی.



    سفر به قندهار | محسن مخملباف

    - این جور که من می فهمم درد بیمار از گشنگیه. این ها به دکتر نیاز ندارن.
    این ها نونوا می خوان. بیا خواهر این قرص نون رو بگیر. روزی سه نوبت:
    صبح، ظهر، شب.



    متولد ماه مهر | احمد رضا درویش
    - بیا قسم بخوریم که دیگه قسم نخوریم.



    سوته دلان | علی حاتمی
    - ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمی زنه ... چون زنگاشو زده.



    ضیافت | مسعود کیمیایی

    - می دونین بچه ها، سخته، همین حالا فکرهاتون رو بکنین، هر کی نه ته دلش
    اومد دستشو بکشه که اگه حالا بکشه بهتر از اینه که نیاد و زیر و رو بکشه.



    رنگ خدا | مجید مجیدی

    پدر : می خوای از من لج بگیری؟ من برای خودش این کار رو کردم ... آخه من
    چه خاکی به سر کنم؟ حتما می گی بازم باید شکر کنم ها؟ به چی باید شکر کنم؟
    به چیزی که ندارم؟ به بدبختی هام؟ به آواره گی ام؟ به پسر کورم؟





    حميد هامون: چرا اينقدر در برابر ابراز قدرت ضعيفم؟ اين ضعف من از كجا
    مياد؟ ... از پدرم؟ از مادرم؟ از وطنم؟... از مهشيد؟ اِي مهشيد... مهشيد




    گوزنها | مسعود كيميايي
    سيد: فقير در جهان هميشه واژگون است... اين «واژگون» هم عجب لغت مشتيهوا! ادبياتيه!





    قیصر : دولت اونا رو دستگير ميكنه، درسته... سزاشون رو هم میده، درسته...
    اما می دونی چی میشه ننه ...؟ اه...دِ اصلاً تو چی می دونی ننه...!؟




    شوكران | بهروز افخمي
    سيما رياحي: گوشي رو بذار ... بگو خداحافظ





    هزاردستان | علي حاتمي

    اين چه جني بود كه با بسمالله ظاهر شد؟ تازه در باء بسمالله دفتر بودم،
    اين دفتر، دفتر آخر شد. نكنه سيگار رو از طرف تاجش آتيش زدم. نكنه خط نوشتن
    موقوفه، موقوف كردن در اين ولايت رسمه، راديو هم چيزي نگفته، ما جنگ رو
    از راديو شنيديم. نكنه اين پسري كه راديو گفت به جاي پدر نشسته خط نوشتن
    رو موقوف كرده. عاقبت كار آدمي مرگه. حسنك هم بر دار شد، حسنك كه تن در
    داد به دار، صاحباختيار خودش بود، من كيم كه مال وقفي رو هبه كنم؟ والا
    اگر جان، جان من بود، پيشكش ميكردم به آن پزشك شاگرد شيطان، كه تا با يك
    آمپول هوا، فاتحهاش رو بخونه. حقيقتا چه نخبهگانند اين جانيها كه از هواي
    مايه زندگي، مرگ بيصدا ميسازند






    بيد مجنون | مجيد مجيدي
    (مرتضي
    كه به خاطر تركشي كه توي سرش هست ذره ذره داره بيناييش رو از دست ميده
    بعد از نابينا شدن توي نامه براي يوسف مي نويسه): از وقتي كه تصميم گرفتم
    ديگه نبينم، خيلي چيزا ديدم






    ديوانه اي از قفس پريد | احمدرضا معتمدي
    عزت الله انتظامي: انقدر تو اين شهر خر پيدا ميشه كه ما پياده جاي نريم ...





    سلطان | مسعود كيميايي
    سلطان عاشق شدي؟ ... مي سوزونتت ها ...




    هزاردستان

    رضا: آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟
    خون می طلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گران قدرتری، خوشنویس یا
    تفنگچی؟








    آینده ای بسازم که گذشتم جلوش زانو بزنهツ





  14. کاربرانی که از پست مفید solinaz سپاس کرده اند.


  15. #8
    یار قدیمی
    نوشته ها
    5,480
    ارسال تشکر
    7,998
    دریافت تشکر: 20,776
    قدرت امتیاز دهی
    79813
    Array
    Sa.n's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : دیالوگ های ماندگار

    100 دیالوگ بیاد ماندنی فیلم های مسعود کیمیایی


    گروهبان:

    51) گلبخت: هشت سال منتظر بودن... یه وقت گفتم زنده‌ای. یه وقت گفتم تنت کو. اگه یه جایی بود، یه قبری بود، من و این پسر می‌دونستیم چی کار کنیم. رخت و لباس برا زمستون، سوخت برا اتاق، دفتر و کتابچه برا درس پسر. منم شبا می‌رفتم باهاش درس می‌خوندم تا اون از درس عقب نمونه. با هم درس خوندیم. تو هم کار بزرگی کردی. دشمنو بیرون کردی. اما یه نامه ازت نیومد. قسط زمینو دادم. می‌خواستم زنده باشی. حالا اومدی. نه حرف می‌زنی. نه معلومه می‌خوای چی کار کنی. با بهمن میری به من نمیگی. اون پالتو رو از تنت در نمیاری. هنوزم جنگ داری!

    52) استوار: با هم می‌ریم سراغش. هیچکی نباشه. تو و من. آخرشم بذار و برو. خوش دارم من که از پادگان و صبحگاه و شامگاه دورم، من که شدم تنها، بذار مال من باشه. منِ استوار قدیمی، اینجوریا بازنشسته نمی‌شم.



    رد پای گرگ:

    53) عکاس: عکس،‌ عکس. فقط عکسه که می‌مونه. عکس!

    رضا: اجازه میدی کنار شما، دستم رو کفش شما، یادگاری بمونه رو دیوار؟

    صادق خان: دستت رو سر طلعت و چراغ خونه‌ات.

    رضا: (به نوازنده) بزن که تو عکسم صداش تو گوشمون بمونه. بیا طلعت. بیا اینجا... بشین اینجا. اینجام بذار واسه من، کنار آقام. فرشته خانم، کنار صادق خان. حالا شد. بیا ناصر جون. بیا بابا چته حالا؟ بیا فتو... بشین. بشین اینجا. بیا ناصر جون. بیا اینجا. حالا شد. همه چی حاضره. اما حیف، آدم خیالش می‌مونه که همش اینجوری می‌مونه. بعدش نوبت آقام صادقه و فرشته خانم. اما فرشته خانم! اگه پسر آوردین، که حق هر چی بخواد، نذار این آقام بذاردش تو معامله کود و سم. درس!

    فرشته: هر چی خدا بخواد... بگو طلعت آقا باباتونم بیاد تو عکس.

    طلعت:‌ بابا بیا تو عکس.

    رضا:‌ آق تهرانی تو عکس باشه، اون عکس بره سینه دیوار اتاق، دیگه اون دیوار نمی‌ریزه. بیا فتو. یه عکس مَشت.

    صادق خان: آقا تهرانی به این بلندی ماشاالله خودش دیواره. عکس یه عمر به اون وامیسّه.

    آقا تهرانی: پای همدیگه پیر شین. .. شما صادق خان. عقد فرشته رو کی می‌خونی؟

    صادق خان: وقتی بلبل بخونه.

    رضا: آخ که قربون خوندنت، ‌رستم شاهنومه! با اجازه شما، می‌خوام جسارت کنم، ‌دست بندازم رو شونه شما. یه دفعه هم بشیم قد شما. اینم چاقو، که پیش پای شما، می‌بندیم و می‌ذاریم کنار. طلعت خواسته؛ مام می‌ذاریم تو سفره.

    صادق خان: آقا تهرانی وقتی اینجاست، این مجلس صاحاب داره. ما پامونو جلوی آقا تهرانی دراز نمی‌کنیم.

    رضا: قربون ناصر خان ساکت! یه جا وایسا که باشی!

    ناصر: ما همیشه هستیم؛ اگه نمرده باشیم.

    صادق:‌ این دفعه بر منکرش... عزت!

    ناصر:‌ عزت واسه منکر کی؟

    صادق: ‌عکسو بگیر!

    رضا: خیلی خب! همگی جمع! ساکت! (به نوازنده) ‌تو بزن!

    54) صادق خان (در نامه): سلام به عالم عشق و معرفت. دوری من و شما به درازا و زخم و چرک کشیده است. قد و سایه شما را زحمت بسیار کشیدم تا پیدا کردم. وقتی خبر حبس شما را شنیدم که خود به حبس بودم و حزن روی حزن آمد. اما در وقت حبس من، شما آزاد شده بودید و شماخواسته کسی نباید به سراغ شما می‌آمد. این از دل سنگ و جان رعنای شما می‌آید که شاگردی مثل شما برای من فخر است. غرض از این ورود به خلوت شما، خواسته‌ای دارم که اگر برآورده کنی، مردانگی کردی که بیراه نیست و در شما سراغ داریم. من گرفتار بیماری بی‌علاجم که خداوند درد همه را علاج است. خوشامد شما را به عروسی پسرم که اسمش را رضا صدا می‌زنم در همین پاکت گذاشته‌ام. نام شما را بر پسرم گذاشتم که همیشه شما را صدا بزنم. در این دمادم آخر عمر که اجل زنگ ما را می‌زند، اگر عروسی پسرم را ببینم، گل از چرکم وا می‌شود و می‌خواهم هر آنچه طلب شما از من که حساب‌کردنی نیست و قدم و قلمی ندارد و قدر دارد، به آب بیندازید و فراموش کنید. به تهران بیایید که دست و دل من سخت نیازمند شماست. حالا من در گردن شما عکسی به یادگار بگیرم. رفاقت و مشدی‌گری و انس کم است. بیا داستان را از ما هم بشنو. اگر یاری کنی و دست در دست شما،‌پابوی شما جان بدهم که چه گوارا باشد به شما جان دادن. اگر ورود شما مقبول افتاد، ورود به تهران به این نمره تلفن بنمایید که با صدای شما در تهران باصفا شویم. ما گرفتارِ هم بودیم و هنوز هم گرفتاریم. طلب شما از من یک حبس است که پرداختی ندارد. نه حبس شما، نه معرفت حبس شما. ما که عشق را به شما بدهکاریم. فقط شما به حبس نبودید. ما هم زندان حزن حبستان شدیم. عرضم را در تهران به شما می‌گویم، نه در کاغذ. باید کاری برای این جان‌سوخته انجام دهی که این انجام فقط به دست شماست. دختری دارم که همسن غیبت شما را دارد. به غیرت شما نیاز است و به این که شما همیشه محرمید. بیایید. من زمین‌گیر و دست به دیوارم. غیرت شما را رخصت. صادق خان.

    55) صادق خان: با دخترم بیا خونه. بیارش.

    رضا: ببین صادق. اون مال یه وقتی بود. نه من دیگه اون رضام، نه دیگه زمونه اون وقتاس.

    56) چاقوفروش نابینا: حالا دیگه ده تا آدم زرنگ نوکر یه آدم فراخه. زرنگی زیر کرسیه. من اگه زرنگ بودم اینجا چی کار می‌کردم؟

    57) رضا: تغییر نکردی.

    طلعت: ‌اینجوری که ازت خون می‌ره، مثل این که تو هم تغییر نکردی.

    58) طلعت: چرا باید همه چی، همیشه هر وقت تو بخوای شروع بشه؟ تو این بیست سال کجا بودی؟

    رضا:‌ شوشتر.

    طلعت:‌ هی می‌گه شوشتر شوشتر!

    رضا: آره. شوشتر. زندون شوشتر. حبس به خاطر ناصر خان. برا مرده ناصر خان که صادق کشته بود. تو هم خبر داشتی. گذاشتین تو کاسه من. تا حالا، تا این‌جا که همین یه وجب زخم و یه تیکه خون، بسّه دیگه واسه این تتمّه جون.

    59) طلعت: آژیر توی خیابونه. من دستتو شستم. زخمتم بستم. پیرهن مردونه نداشتم تنت کنم.

    رضا: نمی‌دونم تو عوض شدی یا نه. اما... نمی‌دونم چرا من افتادم تو این دردسر. رفتم دختر صادق خان...

    طلعت: نمی‌خوام ازت بپرسم کجا بودی. چرا رفتی. اما...

    رضا: ‌برای خودم یه گوشه‌ای بودم. با اون همه عقرب که تو پاتیل کله‌ام بود، از این که چرا من بایست برم حبس تا دو تای دیگه، که تو، اگه بعد از حبس یه‌راست می‌اومدم تهرون، کار دست رفاقت و عشقم می‌دادم. جون کندم تا خودمو ساکت کردم.



    تجارت:

    60) سیاوش: می‌خوام ببینم قد این شدم که جور پدرمو تو این هفته بکشم.

    رضا: شده یه دیکته. از 5 – 6 سالگی ولمون می‌کنن اینجا و می‌رن، برمی‌گردن می‌گن غلطاتون چیه؟ چند تا اشتباه کردین؟ مشروب می‌خوری؟ سیگار می‌کشین؟ لات شدین؟ قرتی شدین؟ وطن نمی‌دونید چیه؟ ما می‌شیم پرِ غلط، اما اونا می‌مونن فرشته.

    61)‌ سیاوش: بهترین دوره زندگیم، نه پدر داشتم، نه مادر. ده سال فقط تو نامه سراغمو گرفتین. حالا به قول رضا، تو این دیکته چند ساله، چند تا غلط داشتم؟

    پدر: تو عاشق دختری شدی که می‌گه نمی‌دونم بچه‌ام پدرش کیه. این دیگه دیکته می‌خواد؟‌ این غیرت می‌خواد.



    ضیافت:

    62) شهباز: حوصله بی‌پولی و بی‌کسی رو ندارم.

    علی: پولداری که واست بی‌کسیو صاف و صوف نمی‌کنه مؤمن. اون کسی که واست کسی باشه این‌ور بی‌پولیته. اصلاً خود پولداریه که برات کس نمی‌ذاره. اون کسی که رفیق پولداریت باشه، ناکسه.

    63) رضا: من که نخوردم علی. اما به دم و دلت صلوات. ببین کجا دلم می‌لرزه؟ چه قراری!

    عبد: حواس ما هم هست. علی آقا حساب ماطاووس رو می‌ده، ولی خودش نمی‌خوره. قرار درس شب و دیدن رخ یار رو واسه دورترا می‌ذاره. بعد حواسش پی عشق و حالاست. که نکنه تموم شه. تموم شه بعد نفهمه بار کی بار شده، بار کی افتاده.

    64) شهباز: می‌دونید بچه‌ها. سخته. همین حالا فکراتونو بکنید. هر کی نه ته دلش اومد، دستشو بکشه؛ که اگه حالا بکشه، بهتر از اینه که نیاد و زیر و رو بکشه.



    سلطان:

    65) سلطان: سلام. واسه این که بهتون بد نگذره، قدر خنده رو بدونین، غم و غصه‌تونم یه خورده که شده بذارید کنار،‌زندگی رفیق ما رم بچرخونین، یه خورده حواستونو بدین که ضرر نمی‌کنین. من این کاره نیستم. موقت، وردستشم. اگه به خودم باشه که ما اصلش تفریح کردن بلد نیستیم. باهاش اومدم واسه دو کار. این رفیق، از سر تفریح و نابلدی،‌همچین یه خورده دستش کجه. دستشو که تو جیب مردم نمی‌کنه. اما بدشم نمی‌آد. من می‌خوام هم آدم روبه‌راهی بشه،‌هم بفهمه بابا! واسه این کارایی که بلده، مردم به اندازه گلیمش بهش روزی می‌دن. روزی آدم که تو کیف و جیب مردم نیست که تو یه غفلت بیاد تو جیب من. می‌فهمین که! آره! من سرراستی و تمیزی رو از سینما یاد گرفتم. بدی تو کار ما نیستم. اما من، یه جایی، یه وقتی واستون می‌گم که چه‌جوری می‌شه که آدم دیگه حواسش مال خودش نیست. آدم بایست زرنگ باشه. چه‌جوری زندگی کنه، اما چه‌جوری درست و حسابی کلکش کنده شه. درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره. حالام این ناصر بلبل و اینم شما. خوبش مال خودش و شما، بدش مال من. من درست می‌کنم. خلاف و دزدی بده، آقا! بده. شوخی شغل اونه، که منم همچین یه دو سه نفس کنارشم. اما من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم.

    66) سلطان: من بچه به این مردی ندیدم. 16 سالشه، اما عین آهوی زنده مونده است. عین باباش.

    ناصر بلبل: یه عکس مولا، جاش اون روبه‌رو خالیه. بالای نارنجک.

    سلطان: هر وقت دستمون رفت تو جیب خودمون و تو جیب کسی نرفت، اون وقت موقعشه.

    67) مرد متهم: بهت بگم من بغلش بودم، ولی وسطش نبودم. وسط دزدی یعنی خود دزدی دیگه. گوش کن. من همه چیم معلوم. کار معلوم، خونه معلوم،‌ اسم معلوم، پدر، مادر، همه چی معلوم. معلومم. قواره معلوم. یعنی چی؟ کارم چیه؟ در و پنجره‌ساز. با آبرو. دشمن سگ! اَی! از دو چیز خیلی بدم میاد جناب سروان. یکی همین سگ. یکی هم این که بگن تو بلندگو حرف بزن. سگ یه‌دونه 200 تا، دو تا 300 تا، سه تا همت عالی!

    68) سلطان: ‌عین همیشه... مثل همیشه... یه جور درست و حسابی کلکم کنده شد.

    مریم: مگه نگفتی فیلم بهم میدی؟ ده‌تا ده‌تا؟ میام ازت می‌گیرم.

    سلطان: تا همین‌جا هم از قد ما بلندتر بود. یه‌جورایی، رقم ما یه جای دیگه است... خیلی خوب بود. کوتاه بود اما... خیلی خوب بود.



    مرسدس:

    69) یحیی: ... یه قمه است. ایناهاش. اما ازش نترسین. باهاش دو هزار تا، دویست هزار تا... گردو شکستم! اما یه خون تا حالا نریخته. شغل خودشو نمی‌دونه. شغل قمه دروندنه. اما قمه منِ خیابونی همینه. ما دو تا عین همیم. هر دو با هم بی‌عرضه و خوشگل! با هم عین سیاوش!

    70) رستم: این یارو وضع درستی نداره. یه‌دونه زد تو سر زندگیم، یه‌دونه زدم تو سرش. برو تا خونش پاتو نگرفته.

    اسی (با صدای بلند که زن رستم بشنود): پس با اجازه‌ات من اینو می‌برم یه دو سه روزی پیشم هست، برمی‌گردونم.

    رستم: ببین. به این ماشینم دل نبند. یه روزی می‌شه عینهو اینا. اصلاً به چیزی که دل نداره دل نبند. می‌شه جسد.



    فریاد:

    71) فاروق: تا آخر قراردادت، شاگرد و نوکر تابلوی اون بالایی.

    سهراب: خیلی داری طنابو سفت می‌کشی فاروق. پاره نشه! احترام سالِتو نیگر دار، سوزنو ازش بگیرین، نزنه جاهای بد بدش!

    فاروق: مَرده و حرفش. ببینم چه‌جوری از دهنه این میدون میری بیرون.

    سهراب: اگه رفتم، مث یه قمارِ باخته، خودت باختتو بده. بشین سر تشت، یه زیرشلواری منو بشور!



    72) مرد:‌تو دعوا یهو رنگش شد عین کیوی... کبوت!

    مرد دیگر: اول بهش یه آب گروب‌فروت دادیم. بعد یه آب‌گردو و نبات. می‌خواستم لبمو بذارم رو لب و دهنش نفس بهش بدم. روم نشد! هوش می‌اومد، ‌آویزونم می‌کرد!

    73) سهراب: من رفتم سربازی که برم جنگ. بابام خرج کرد که من تهرون بمونم. حتی برام پرونده ساخت. می‌فهمی، پرونده که بعداً همون پرونده باعث شد که من دانشگاه نرم. باهاش حرف نزدم تا مریض شد. یه شب گفت دانشگاه نرفتی بهتر از این بود که کشته بشی. خلاصه نذاشت من برم جنگ. آدم سرباز باشه، جنگ باشه،‌اما نره! روحیَم ناخوش شد. همه با یک عقیده نمی‌رن جنگ، حتی اونایی که عقیده به جنگ ندارن. اما وقتی رفتن، ساحب یه عقیده می‌شن. هر جوون... اول انقلاب یه عقیده‌ای داشت، ‌بازار عقیده‌های جورواجور بود. اما... امان از حالا... جوونا به عقیده و آرمان می‌خندن.



    اعتراض:

    74) امیرعلی: خونه این احمد آقا رو پیدا کردن کاری نداشت. دنبال سایه‌ات می‌اومدم، منو می‌آورد اینجا. حالا سه‌تایی نشستیم: تو و من و عکس احمد آقات. خوب نگاش کن. دیگه نمی‌بینیش. حواستو جمع کن ببین من چی می‌گم. این دفعه باید گوش کنی و هیچی نگی. حتی یه کلمه. می‌خوام یه دفعه هم که شده حرفمو بزنم. خوب فهمیدی. این دفعه مثل همیشه نی! گوشاتو وا کن . فقط یه دفعه بیای تو حرفم، جنازه‌تم پشیمون می‌شه. به ردیف از اول می‌گم. خوب می‌دونستی که سر و ته زندگی من همین یه برادره. درس نخوندم و کار کردم تا رفت دبیرستان و دانشگاه. دل همه ما خوش بود که نظربازی و عشق و زن و زندگیش تویی. از وقتی که این حلقه رو دستت کرد. هیچی نگو. یک کلمه حرف نزن!

    75) یکی از زندانیان: رضای حق، آقا محسن دربندی از دستور پرهیز فرمودند. یه مجلس تو بند، خودشون برقرار کردن،‌یعنی گلریزون کردن. حالا یه مرد داره آزاد می‌شه. پس سفره کرم می‌گردونیم. سلامتی خودتون صلوات محمدی یاد کنید.

    (همه زندانیان صلوات می‌فرستند)

    آقا محسن دربندی: صلوات برای سلامتی امیرعلی... ما کاری به حکم نداریم. حکمِ رو کاغذ مال محکمه است. اصلیت حکم مال خداست؛ که ما و منش ریخته و گلریزون می‌کنیم واسه کسی که داره آزاد می‌شه از این چاردیواری... که همه دنیا چاردیواریه... کرم مرتضی علی یه مرد که واسه شرف و ناموسش دوازده سالو کشیده،‌ وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذه. سلامتی سه تن: ناموس و رفیق و وطن. سلامتی سه کس:‌زندونی و سرباز و بی‌کس. سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره. سلامتی آزادی. سلامتی زندونیای بی‌ملاقاتی.

    76) امیرعلی: ‌اینا کیَن تو حیاط؟

    فرهاد: اینجا امیر آقا موقتی اومدیم. می‌خوان این‌جا رو... چه می‌دونم... برجک بسازن! برجچه! 6 ماه خالی بود. برا این 6 ماه، ارزون اجاره می‌دادن.

    امیرعلی: برای همینه عین دکوره. عین تماشاخونه.

    77) امیرعلی: بار این زندگی، بی خلاف زمین می‌مونه. با پول خیاطی زن و پول گارسونی برادر درس‌خونده و فرمون بردن از یه آدم حبسی، می‌شه نون سربالا.



    سربازهای جمعه:

    78) گروهبان: یه جورایی می‌فهمم. آدم دلتنگ می‌شه. دیگه نمی‌شه شب توی کوچه زد زیر آواز. یا می‌گن دیوونه است، یا می‌گن لاته. یکی نمی‌گه دلش گرفته. زیر پل هوایی هم که نمی‌شه زد زیر آواز. تموم سگ‌خوابا دنبالت می‌کنن.

    79) نقره: توطئه‌ای که آدم واسه خودش می‌کنه یعنی اعتیاد؛ انگار تو خواب دشنه بخوری بمیری، از خواب مرده بپری، ببینی تو رختخوابت پرِ خونه، قلبت کنارت، جدا از تو عین یه تیکه پلاستیک، بی‌خون سربه‌سرت میذاره: این اعتیاده؛ فارسی رو خوب حرف بزنی تو دهنت سرنگ باشه این اعتیاده.



    حکم:

    80) فروزنده: هی می‌گفتی می‌گیرمت، می‌گیرمت. کیو می‌گیری؟ چیو می‌گیری؟ من اگه بخوام شوهر کنم، من می‌گیرمت.

    81) رضا معروفی: هی پسر. چار تا چایی. پنج تا تخم‌مرغ می‌ندازی تو کره... محلی. سرده‌شو به هم نزنیا. می‌خوام وقتی می‌خورم،‌ ببینم. رؤیت کنم. زرده‌شو که به هم می‌زنن و جنجال تو تابه راه می‌ندازن و جنگ بین زرده و سفیده و کره و نمک و دو پر گوجه‌فرنگی مغلوبه می‌شه، می‌ذاره جلوت، چیگر می‌خواد... جیگر می‌خواد بگه این محلی نیست!

    82) محسن: تو این سن و سال حوصله‌ام سر رفته از همه چی... اسلحه که داشته باشی، همه چی ساده‌تر می‌شه. من تو رو خیلی ... عاشقتم.



    رئیس:

    83) راننده کامیون: ببین داداش، خوب پول بده، درمون شو. این روزا زَر نداری، زِر نزن! مرام می‌دونی چیه؟ مرام یعنی من، ‌یعنی شانس تو. از این‌جا می‌فهمم، خدا هنوز با این قیافه دورت ننداخته که پیش ما نشستی!

    سیامک: چند می‌گیری؟

    راننده: ببین. منم و زنم و دو تا بچه. تو بغل یه شوفاژ گرم. یه دو تا اتاق، هر جا، تو بیابون، برام رهن کن که بشه! آره؟

    84) دکتر: نترس، نترس. درستت می‌کنم. ولی گولّه کار من نیست. آخه گولّه جواب داره. اسمش چیه، رسمش چیه، کارش چیه. اصلاً چرا گولّه؟ چرا چاقو نه؟

    85) دکتر: گولّه خورده، ‌یا اصلاً‌ بهش اعتماد نیست، یا خیلی بهش اعتماده.

    86) آرش: ببین! ناموسم عین چراغ نگاریه. دوره‌اش تمومه.

    سیامک: پس هیچ‌وقت دور و بر چراغ نگاری من نپلک. چون هنوز یه چیزایی هست که قدیمیه. می‌کشمت قدیمیه. ولی من می‌کشمت!



    محاکمه در خیابان:

    87) حبیب: ناچاری مال دروغه. به خدا تو سینَمی. تو جونمی. من کیَم؟ دختره همین جا با پسره حرفش شده بود می‌گفت:‌ غیرت و ناموس‌بازی داره دوباره مد می‌شه. ما چی کار کنیم امیر، که از این مد نمی‌افتیم؟

    88) نکویی:‌ از ریخت این دنیایی که شماها توش زندگی می‌کنید بدم میاد. اهل درگیری نیستم اما با تو هستم. منم مثل تو گناهایی کردم. بهتره تو منو بکشی که پاک شم. از کثافتی مث تو رد شم. تو گرگ تو خونه و رفاقتی.

    89) نکویی: قلبی که واسه خودش صدا نداره، می‌خوای برای تو چه صدایی داشته باشه؟

    90) نکویی: ‌خدا کنه درست زده باشی. اگه زنده بمونم، بلایی به سر تو و اون میارم که برای یه دفعه دیگه هم که شده، سر و کله غیرت پیدا شه.

    و اما

    جرم:

    91) ملیحه: تو که پول خوب می‌گیری واسه کار خلافی که توبه توش نیست، یه خورده از اون پولو واسه زن و بچه‌ات می‌ذاشتی. من اون بیرون حبسم، تو این تو آزاد! زن و بچه تو خونه، من بیرون. رفیق‌بازی و پول درآوردن و عشق و حال. اما تو اون خونه رَم واس ما نذاشتی. زن طلاق، بچه گداخونه، خودم آزاد! اونی که عین اشکبوس لم می‌ده، یه طاق و دیوارم دور زن و بچشه. اما من از پس زندگی نکبتیم برمیام. پول گرفتی، قلمبه! دادی واسه ننه و بابات و اون ایل گشنه خونه خریدی. خیلی گنده شدی که فکر می‌کنی اول ننه، مادر، پدر... اِی! بعد زن! امضای زن رو کاغذه، مادر امضای خداست. خیلی خوبه! به‌به! چه مَردی! اما رضا! هنوزم دلم پی دلته.

    92) فتاح: دو سه روز دیگه میای بیرون. آزاد میشی. منم باهاتم. نشونی رو برات می‌ذارم دفتر روابط زندون. درست باش. لایی‌کشی نداریم. با کسی حرف نمی‌زنی. کسی باهات تماس نمی‌گیره. حتی رفعت. کفش درنمیاری تا بهت بگم. لاتاری بهت خورده. کار اسمی واست گذاشتیم. منم باهاتم! بار خودتو می‌بندی. سر و وضعت درست می‌شه. درست میشی، من درستت می‌کنم! پولش خوبه. امنیتش خوبه. آدمای دور و برم که خوبن. منم که باهاتم. هر چی هم بخوای، داری. فقط باید صبر کنی. اسلحه سرد و گرم. اتصال برق و... باتوم فلزی!ً اما بی خون‌ریزی، بی زندون، بی‌گزارش، بی پچ‌پچ، بی اشاره و لوندی. از این بی‌ها هم زیاد داره! ولی درست می‌شه. منم باهاتم. مهمونی، لباس، خانم! ببین، ببین منو! جاهای اونجوری! منم باهاتم!

    93) ناصر:‌ خَندَتو می‌خرم! قیمت!

    رضا: خبر بد دارم. باس یه سر بریم مسجد حبس.

    ناصر: اصلش خبر بد شده فیت ما. نمی‌دونم. یه لقمه خبر خوب چند؟

    94) افجه‌ای: زور می‌گی آقا جون. حکم من بازرسه. اونم بازرس این همه پرونده نفتی. حالا من شیر نفتو بدم به اونی که تو انگلیس طرف معامله توئه، ولی اسمشو نیارم؟ من شاه و وزیر و مأمور دماغ‌گنده نمی‌شناسم. حتی تو رو که می‌خوای یه نفرو بفرستی منو بکشه. من دنبال نفت مردمم، تو دنبال نفت دلالا. مصدق چی می‌خواست؟ اخراج کارشناسای انگلیسی رو از مناطق نفت‌خیز. مجلس تشکیل شد. به مردم بیرون مجلس گفت: «شما مجلس هستید. اون‌جا که یه عده مخالف مصالح مملکت هستن، مجلس نیست». من اگه به تو بگم باشه، هم نمی‌میرم، هم ماهی چند بشکه بذارم کنار برای خودم بسه. نه؟ من این پرونده رو جای امنی می‌ذارم ککه وقتی مردم، دست شما نیفته که ماست‌مالیش کنین. اما تو آقا قاسم، که فامیلیتم نمی‌دونی. تو که به سناتوری نمی‌رسی. من که برای شما نفعی ندارم. معلومه. بگو بیاد بزنه. بگو بیاد. بگو بزنه. عین شما تو این جریانا خیلی زیاده. گوش کن آقای قاسم خان که از سیاست چیزی حالیت نیست. چقدر می‌گیری؟ چی می‌گیری؟‌ برو بابا!

    (افجه‌ای گوشی تلفن را سر جایش می‌گذارد. پشت میزش می‌نشیند و رضا را می‌بیند).

    افجه‌ای: گفته بودن منو می‌کشن. تویی؟ توی این مملکت، تو این اوضاع، وایسادن و کار کردن ننگه. اگه بخوای پول مردمو از پاچه‌ورمالی‌های گندیده بگیری، متهمت می‌کنن. بزن آقا. لطف می‌کنی! بزن.

    رضا: نه آقای افجه‌ای. برای این کار نیومدم که.

    افجه‌ای: چرا! تو برای همین کار اومدی. یه نگاه به خودت بکن. اون اومده اینو بکشه. اصلاً می‌دونی برای چی باید این کارو می‌کردی؟ نه آقا جون. نه پسرم. تو باید هیچی ندونی. نه مردمو می‌شناسی، نه از مردمی. بزن آقا. بزن.

    رضا: آقای افجه‌ای! این کاری که من می‌کنم، کار می‌بره. منِ بی‌پول، آس، گرفتار زن و حبس، بچه و آوارگی و تنهایی. سر جیبمو می‌دوزم، پا رو دل و زندگیم می‌ذارم، که بگم نه! من اسلحه‌مو جایی می‌کشم که فکر کرده باشم. دارم یاد می‌گیرم. از خود زخم یاد می‌گیرم. دردو نخور. آخ بگو. یکی می‌گفت: «ماشه رو بی عقل که بکشی، قاتلی».

    افجه‌ای: ماشه رو رو عقل بکشی، آزادی پیدا می‌شه. تو شانس من و این مردم بودی. خبر نداشتی.

    رضا:‌ راه‌بلد کیه؟ راه‌بلد راه خودشو می‌ره. از مردم می‌کشه کنار.

    95) رضا: ‌این چیه؟ ترمز هم داره این؟

    ناصر: نه! سه تا صلوات می‌ندازمش تو جوب! اینو می‌بینی. به خودت نگیر. حبس بودی. اما دود اگزوزش تو قبر قاسم خان و کلمش و این دندَش تو گیربکس... ولش کن! ببین! دیگه نمی‌ذارم از فردا تکون بخوری. اول منو رد کردی!

    96) یکی از زندانیان: سلامتی سینه سوخته‌های حبس‌کشیده صلوات.

    (همه: اللهم صل علی محمد و آل محمد)

    رفعت خان: رضای سرچشمه داره می‌ره. آزاد می‌شه،‌که بیرونم واسش فرقی با این‌جا نداره. غم مادر داره. خدا اگه به پرنده‌ای آشیونه نده، خونه نده، همه عمر مجبور به پروازش می‌کنه. خدا! ما آشیونه نداریم. به ما پرواز بده.

    (همه: الهی آمین)

    رفعت خان: از رو این دیوار بریم. خونه ما، حبس زندون و بنده. خدا! این بندو از ما وا کن!

    (همه:‌ الهی آمین)

    رفعت خان: خدا! یه روزی این بندگانتم آزاد کن. آزاد کن که دیگه بسه. بسه دیگه!

    رضا: مصبتو مصیبت!

    97) ناصر:‌ اعتصابو که نمی‌فهمم. سیاستم که بلد نیستم. اما جمال شما رو که می‌فهمم.

    98) قاسم خان: تو خودت می‌دونی که درجه و اعتبار من تو جنگ خیلی بالا بود. خیلی. ولی درجه بی‌پول. درجه بی‌پول یعنی درجه بی‌قدرت. می‌فهمی؟ بی‌قدرت! اعلی‌حضرتو! تو بایست بدونی که معرفت، رفاقت، جاش تو کافه است و عرق‌خوری. واسه این که از سکوت لذت ببری، بایست از تو شلوغی بیای. واسه این که زخم و دردو بفهمی، بایست از تو گوله بیای.

    99) رفعت خان: این‌جا باس دست یکی رو پشتت باشه. اگه نه،‌چنار باشی می‌افتی. از یه جای دیگه گفتن هواتو داشته باشهم. حواستو بده. این که کشتی، آدم بدی نبوده.

    رضا: ولی از اولش تا این‌جا، همش تقصیر من بود. از این که ننه بابام نمی‌دونستن درس چیه، تقصیر من بود. جمع کردم برم آلمان، نشد. یه نفرو نداشتیم، تو فامیل، آشنا، محل، بهم قرض بده. تقصیر من بود! پول نداشتم کتاب بخرم؛ چایی رو تو قهوه‌خونه نخورم. برم کافه... چه می‌دونم. برم سینما. اصلش فکر کردنو یاد بگیرم. تقصیر من بود! رفعت خان! کو بزرگ‌تر و راه‌بلد؟ نون سنگک فهمیدم چه ریختیه. تافتون، بربری، لواش. همه‌جورشو دیدم. ولی خیلی گشتم ببینم نون حلال چه شکلیه. دست هیچکی ندیدم. فقط شنیدم.

    رفعت خان: زرنگیتو بفروش، حواستو نفروش. مردونگی و فخر تو حواسه. آبی که می‌خوری می‌دونی از کدوم لوله است؟ قبلاً آب‌انبار بود!

    100) ناصر:‌ این‌جا مار توشکه هنوز گیر میاد. مار قاضی. گناهکار باشی دستتو بکنی تو کیسه‌اش، می‌زنتت. دو دقیقه نمی‌مونی. سیات می‌کنه. گناهکار نباشی،‌ نمی‌زنه. اومدم برات دستمو بکنم تو کیسه‌اش!
    " برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "

  16. 2 کاربر از پست مفید Sa.n سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •