- مال این مردم کسبه است ، اموال نقدینه خود را در آنجا مى ریزند.
- عجب ! به من پیشنهاد مى کنى که صندوق مردم را بشکنم و مال مردم بیچاره اى که به هزار زحمت به دست آورده و در این صندوقها ریخته و به خدا توکل کرده و رفته اند، بردارم و بروم ؟
- پس تو چطور به من پیشنهاد مى کنى که صندوق بیت المال مسلمین را براى تو باز کنم ؟ مگر این مال متعلق به کیست ؟ این هم متعلق به مردمى است که خود، راحت و بى خیال در خانه هاى خویش خفته اند. اکنون پیشنهاد دیگرى مى کنم ، اگر میل دارى این پیشنهاد را بپذیر.
- دیگر چه پیشنهادى ؟
- اگر حاضرى شمشیر خویش را بردار، من نیز شمشیر خود را برمى دارم ، در این نزدیکى کوفه ، شهر قدیم«حیره » است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگى هستند، شبانه دو نفرى مى رویم ، و بر یکى از آنهاشبیخون مى زنیم و ثروث کلانى بلند کرده مى آوریم .
- برادر جان ! من براى دزدى نیامده ام که تو این حرفها را مى زنى . من مى گویم از بیت المال و خزانه کشور که ، در اختیار تو است ، اجازه بده پولى به من بدهند، تا من قروض خود را بدهم .
- اتفاقا اگر مال یک نفر را بدزدیم ، بهتر است از اینکه مال صدها هزار نفر مسلمان ، یعنى مال همه مسلمین ، را بدزدیم . چطور شد که ربودن مال یک نفر با شمشیر دزدى است ، ولى ربودن مال عموم مردم دزدى نیست ؟ تو خیال کرده اى که دزدى فقط منحصر است به اینکه کسى به کسى حمله کند، و با زور مال او را از چنگالش بیرون بیاورد؟! شنیع ترین اقسام دزدى همین است که تو الان به من پیشنهاد مى کنى ؟
....................
قصه38 از کتاب داستان راستان علامه مطهری(ره)
علاقه مندی ها (Bookmarks)