هيچ چيز بيرون از متن وجود ندارد

بحثي درباره رمزگان ها از ديدگاه رولان بارت
مجله نوشتا، شماره ی نهم, صص 22-33
1. مقدمه
رولان جرارد بارت در 12 نوامبر 1915، در فرانسه چشم به جهان گشود و در 25 مارس 1980 چشم بر زيبايي و يا زشتي‌هاي جهان فرو بست. او مقاله نويس و منتقد ادبي و اجتماعي بود كه نوشته هايش درباره نشانه شناسي، مطالعه نمادها و نشانه ها باعث ايجاد نوعي جريان ساختارگرايي و نقد مدرن شد. او از دانشگاه پاريس در رشته ادبيات كلاسيك (1939) و همچنين نحو و فلسفه (1943) فارق التحصيل شد و در سال 1976به عنوان اولين كسي كه كرسي نشانه شناسي ادبي دانشگاه فرانسه را از آن خود كرد، به تدريس پرداخت. (بريتانيكا، 2007) اولين كتاب او به نام درجه صفر نوشتار در 1953 او را به عنوان يكي از مهم‌ترين منتقدان قرن بيستم مطرح ساخت. آثار ديگر او عبارتند از ميشله (1954)، اسطوره‌شناسي‌ها (1957)، دربارة راسين (1963)، مقاله‌هاي نقادي (1964)، برج ايفل و ديگر اسطوره‌شناسي‌ها (1964) و امپراتوري نشانه‌ها (1970) كه در اين آثار به ساختگرايي و نشانه‌شناسي توجه بسيار شده است. او با نقدهاي نشانه‌شناسي خود به تحليل جوامع انساني، پديده فرهنگ روزمره مردم، تبليغات، مد، اسطوره و ديگر مسائل مرتبط به زندگي مردم و نيز به تحليل‌هايي انسان‌شناختي پرداخت. در اواخر زندگاني خود آثاري چون مرگ مؤلف (1969)، از اثر به متن (1971)، لذت متن (1973)، نقد و حقيقت (1966) و اس/زد (1970) را به نگارش درآورد كه زبان و بياني پرابهام و شعرگونه داشت كه در قالب قطعه‌‌نويسي نظريات مهمي را در اين آثار بيان كرد. روش نقد سنتي را در كتاب درباره راسين به كناري نهاد و به متن به عنوان نظام نشانه‌ها نگريست كه در كتاب اس/زد از اين هم پيش‌تر رفت و داستان كوتاه سارازين، اثر انوره دوبالزاك را با تحليل نشانه‌شناسي خط به خط بررسي كرد و در آن به نقش فعال خواننده در ساخت روايت بر مبناي قراين موجود در متن اشاره كرد. بارت در اين كتاب، چنانكه روزالين كوارد و جان اليس اشاره مي‌كنند (1988، ص 175)، "به بررسي ساختار متن نمي‌پردازد، بلكه ساختمندي آن را بررسي مي‌كند." ما نيز در اين مقاله، به بررسي ساختمندي داستان خروس، اثر ابراهيم گلستان مي‌پردازيم و تقطيع متن به واحدهاي كوچك‌تر را نه براي بررسي ساختار متن و بيرون كشيدن يك الگوي واحد براي همه داستان‌ها، بلكه به قصد بررسي ساختمندي متن انجام مي‌دهيم و هدف از اين مطالعه اين است كه دريابيم چگونه همه رمزگان‌هاي درهم بافته، يك متن ساختمند را ايجاد مي‌كنند و هيچكدام به منظور تشكيل يك داستان واقعگرايانه ساختمند از تعريف خود تخطي نمي‌كنند. در اين اثر، واحد- واژه‌هايي مشخص مي‌شوند كه اين اصطلاح از جانب بارت به مفهوم "معاني مختلف براي خوانندگان مختلف" وضع شده است. اين واحد واژه‌ها به بررسي رمزگان‌ها و نيز ساختمندي متن كمك مي‌كنند. رمزگان بررسي شده اين اثر به مثابه فرمولي پيش روي نگارنده اين مقاله قرار گرفته و در بررسي متن داستان خروس، اثر ابراهيم گلستان به كار مي‌رود، چرا كه «فرمول، نقش هسته مركزي را ايفا مي‌كند و آثار متعددي را به يكديگر پيوند مي‌زند. متوني را مي‌توان به عنوان پيرو متن ديگر قلمداد كرد كه در صدد بسط فرمول متن بنيانگذار پديد آمده‌اند و الزاماً پديدآورندگان آن شخصاً پيرو نويسنده متن بنيانگذار نيستند.» (پاكتچي 1383: 82) به گفته بارت در كتاب اس/زد، برخي بوداييان خاص با تمرين‌هاي زاهدانه به مرحله‌اي مي‌رسند كه مي‌توانند تمام چشم انداز درون يك لوبيا را ببينند. دقيقاً همان كاري كه نخستين تحليگران روايت قصد انجام آن را داشتند: نگاه به تمامي جهان‌هاي داستاني با يك ساختار واحد:‌ آنان گمان مي‌كردند كه طرح هر قصه‌اي را بايد بيرون كشيد، سپس از ميان طرح‌ها ساختار روايي بزرگ‌تري ساخت كه باز بتواند براي همه روايت‌ها كاركرد داشته باشد. در واقع، سابقاً در روند مطالعات زبان‌شناسي تلاش مي‌شده است كه براي تمام داستان‌ها يك قالب يا فرمول پيدا كنند و تمام داستان‌ها را بر طبق آن قالب‌هاي از پيش تعيين شده، ارزيابي كنند. ولي براي متن نامطلوب مي نمايد كه از اين رهگذر تفاوتش را از دست بدهد. به عقيده بارت (1970: 3) تفاوت، كيفيتي كامل و كاهش ناپذير نيست و يا چيزي كه تعيين كننده فرديت هر متن باشد، چيزي كه نشانه ناميده مي‌شود و هر اثري را با شكوفايي تمام مي‌كند، به عكس تفاوت چيزي است كه متوقف نمي‌شود و در بي‌نهايت متن، زبان و يا يك نظام توليد مي‌شود. تفاوتي كه هر متن را به مثابه يك بازگشت تلقي مي‌كند. كساني چون پراپ كه به طبقه بندي روايت و داستان مي‌پرداختند و همچنين كساني همچون گرماس كه به انگاره‌بندي عناصر روايت شناسي توجه نشان مي‌دادند، در جستجوي يافتن الگويي واحد براي همه داستان‌ها بودند. به عقيده بارت (روزاليد كوارد و جان اليس، 1988، ص 77) نمي‌توان براي همه داستان‌ها يك الگوي واحد يافت و هر داستاني با توجه به چگونگي در هم بافته شدن رمزگان‌ها، يك الگوي مختص به خود دارد. البته تقطيع داستان به واحدهاي معنايي كوچك‌تر و تحليل آن از نظر بارت تنها درباره داستان‌هاي رئاليستي امكان دارد. چرا كه در داستان‌هاي رئاليسم با زبان چنان رفتار مي‌شود كه گويي زبان، جانشين و همسان جهان واقعي است، به اين دليل كه دال و مدلول با هم همسان هستند. در واقع روايت رئاليستي "در كار حجاب برداشتن از دنياي حقيقت است، دنيايي بدون تناقض، دنيايي همگون از نمودهايي كه در پس‌شان جوهرهايي قرار دارد." خروس، روايتي است از جامعه ديروز و امروز و حتي جامعه اي كه ما فردا در آن زندگي خواهيم كرد. اين داستان هرگز تمام نمي‌شود و هميشه در حال آغاز شدن و دوباره نوشته شدن در ذهن مخاطب شكل مي‌گيرد. البته، بگذريم از اينكه نقدي چنان كه شايسته باشد تا به حال درباره اين اثر و ديگر آثار گلستان نوشته نشده، اما شايد اين نوشتار كه با رويكردي به روش بارت در تقطيع «سارازين» اثر انوره دوبالزاك نوشته شده، انگيزه اي براي نوشتارهايي شود كه پس از اين خواهد آمد و يا در ذهن مخاطب ساخته مي‌شود! آمدني كه خود داستاني است از تار و پودهاي در هم تنيده‌اي كه زندگاني را تفسير مي‌كند و به آن معنا مي‌دهد. معنا يا مفهومي كه در برابرمان خفته و نمي بينيمش، اما مي خواهيم بيدارش كنيم. «مفهومي كه موضوع يك فكر مي‌تواند به آن ارجاع دهد» (گيرو1973: 62) و آن نوعي رابطه است كه هر معنايي را در دل معنايي نو قرار مي‌دهد. پس خروس يك نشانه است كه در بافت هاي مختلفي كه قرار مي‌گيرد، دلالت‌هاي مختلفي را برمي‌انگيزد و نشانه هاي ديگر در روابطي كه نسبت به هم در محورهاي جانشيني و همنشيني برقرار مي‌كنند، به صورت بافته اي از نشانه ها تأويل را ممكن مي‌سازند. رمزگان خود مجموعه قواعدي است كه بر اساس آن عناصري انتخاب مي شوند كه با ديگر عناصر تركيب شده، عناصري جديد مي‌سازند. (ميرعمادي1384: 73) رمزگان، نظامي فراگير و اجتماعي شده از قراردادهاي حوزه نشانه هاست كه هر لايه اي از متن به واسطه قراردادهاي يك رمزگان متمايز دريافت مي‌شود. همچنين در يك متن با تعامل ميان معناهاي متفاوت و تعامل چندسويه ميان رمزگان هاي متفاوت روبه رو هستيم كه باعث ايجاد تكثر معنايي مي‌شود (سجودي،1382،230). چنانكه تكثر معنايي باعث كشف معناهاي چندگانه از سوي خواننده مي‌شود و لذت متن همين لذت كشف و ورود به دنياي معناهاي بي قطعيت است. به عقيده بارت، متن آرماني متني است كه برگشت پذير و بر تفسيرهاي متنوع گشوده بوده و معنا را محدود نكند.2. متنيت و رمزگان ها چنانكه به گفته بارت، هيچ لنگر معنايي اصلي در مفاهيم ممكن مورد نظر مؤلف وجود ندارد، او به دنبال ديگر منابع معناساز در ادبيات مي‌گردد. او به اين نتيجه مي‌رسد كه چنانكه معنا نمي‌تواند از سوي مؤلف تعيين شود، پس بايد به صورت فعالانه از سوي خواننده در خلال فرايند تحليل متني شكل بگيرد. در چنين تحليلي مي‌بايست به رمزگان‌هاي مختلفي قائل شد كه هر كدام به سهم خود به شيوه‌اي متنيت متن را شكل مي‌دهند. به عقيده او (1970: 18)، رمزگان باعث در هم بافته شدن متن مي شود، در نتيجه هر عبارتي متشكل از رمزگان‌هاي درهم تنيده بسياري است كه بيان همه آن ها ممكن نيست. بدين ترتيب مي توان گفت هر متني از به هم بافته شدن پنج رمزگان براي ايجاد دلالت هاي متني ساخته مي شود كه بيان تك تك رمزگان هاي شكل دهنده نوشتار تنها براي بررسي چند جمله امكان پذير است. اين رمزگان‌ها به تعريف داستان به مثابه چيزي كه داراي ظرفيت تكثر معنايي است، كمك مي‌كند. اين رمزگان ها از ديدگاه بارت به شرح زير است:1.2. رمزگان هرمنوتيكي: طرح پرسش، پاسخ به آن و بسياري از رويدادهاي تصادفي كه ممكن است پرسشي را شكل داده، پاسخي را به تأخير انداخته، معمايي طرح كرده و خواننده را به راه حلي رهنمون كنند. (بارت 1970: 17) به واسطه اين رمزگان در روايت تعليق و تأخير معنايي و سرانجام گره گشايي صورت مي گيرد كه با نظام نحوي، واژگاني، ... سروكار دارد. (سجودي،132) رمزگان هرمنوتيكي عامل حركت متن به جلو است كه در آن، درون يك «واحد- واژه»[1]، معمايي به صورت فرمولي در كل متن شكل مي گيرد كه به صورت هاي مختلف حضور يافته و متن را به تعليق درمي‌آورد. در ميان معماهاي بسياري كه در متن شكل مي گيرد، يك معما در نقطه اوج وجود دارد كه بيشترين حد تعليق و گره افكني را در داستان به همراه امكان گره گشايي ايجاد مي كند.2.2. رمزگان دالي (Semes): معنا هاي ضمني با دال هاي ويژه اي از بازي ها و اشارات معنايي ايجاد شده و درونمايه و ساختار مضموني روايت ساخته مي شود. اين رمزگان داراي عناصر متغيري است كه از نمادها، شكل، شخصيت و فضا (Ambiance) تشكيل مي شود. همه چيز در اين رمزگان يك دال به شمار مي آيد و اين به علت فراهم آوردن داده هاي دلالت مفهومي به واسطه اين رمزگان است كه به شخصيت، مكان و يا شيء درون روايت مرتبط شده و در نتيجه درونمايه اي منفرد مي سازد. (بارت 1970: 18)3.2. رمزگان نمادين: تركيب بندي هاي خاصي به طور منظم در متن تكرار مي شوند و به صورت تركيب بندي غالب در مي آيند كه در اين رمزگان، يك واحد- واژه با واحدي ديگر در تقابل قرار مي گيرد و در نتيجه همنشيني اين دو تقابل، ساختي نمادين ايجاد مي شود كه البته با توجه به بافت، تأويلي درباره نوع تقابل واحد- واژه امكان پذير مي شود. اين رمزگان امكان بازگشت پذيري و چند ظرفيتي بودن متن را ايجاد مي كند، چنانكه از هر جايي مي توان وارد متن شده و يا مي توان رازي غيرقابل پيش بيني مطرح و نيز امكان تعمق در متن را ايجاد كرد. (بارت 1970: 19)4.2. رمزگان كنشي Proairetic)): توانايي عقلاني تعيين نتيجه عمل با زنجيره رويدادها سر و كار دارد و در جريان خواندن و با گردآمدن داده هاي روايت ثبت مي شوند كه بيشتر بر اساس مبنايي تجربي است تا عقلاني (سجودي،134). اين رمزگان قابليت پيش بيني نتيجه را در متن ايجاد كرده و به واسطه آن مي توان به پيامدهاي موجود در متن عنوان داد. مثلاً سكانس كندن سر خروس كه اين عنوان ها معادل داستان درون خود هستند و يا سكانس آتش گرفتن چادر خواب ها در بالاي پشت بام و رفتن آبروي حاجي. رمزگان هرمنوتيكي و كنشي هر دو عامل حركت متن به جلو هستند و متن را از نقطه اي به نقطه ديگر و به سوي غايتي اجتناب ناپذر پيش مي برند، برخلاف سه رمزگان ديگر كه تنها داده هايي را براي متن فراهم مي‌كنند.5.2. رمزگان فرهنگي: اين رمزگان به شكل صدايي«اخلاقي»، جمعي، بي نام و مقتدر تجلي مي كند كه از جانب خرد سخن مي گويد. مجراي ارجاع متن به بيرون است و به دانش عمومي و قلمرو اسطوره شناسي و ايدئولوژي مربوط مي شود. (بارت 1970: 18) در واقع ميان متن و متون ديگر بينامتنيت ايجاد مي كند و باعث واقعي و باورپذير جلوه دادن متن مي شود، زيرا خود باورهايي طبيعي و فرهنگي هستند. البته، رمزگان هاي فرهنگي از جايي به جاي ديگر،‌ بسته به فرهنگي كه در آن شكل مي گيرند،‌ تغيير مي كنند. اين رمزگان، قابليت فهم متن را سامان مي دهند. رمزگان دالي، فرهنگي و نمادين، اطلاعات انساني را گردآورده و معاني ضمني لازم را براي تكميل قابليت فهم متن در اختيار خواننده قرار مي دهند. (سجودي،135)3. ارزيابي چنانكه هر متني با درهم بافته شدن پنج رمزگان شكل مي گيرد، در نتيجه بازگشايي رمزگان ها مي تواند معناي دروني متن را بازگشايد. در واقع مي توان گفت كه رمزگان هايي كه دلالت معنايي (Connotation) ايجاد مي كنند، نسبت به رمزگان هايي كه دلالت مفهومي (Dennotation) مي سازند، اهميت بيشتري دارند. در تحليل متن، از ميان تار و پودي كه يك بافت را ايجاد مي كند، تنها به بررسي تار و پودهاي برجسته تر و نشان دار پرداخته و تفسير رمزگان هاي بي نشان به قوه تصور خواننده واگذار مي‌شود. هر متني چه متكثر و چه نيمه متكثر تحليل خاص خود را مي طلبد و نمي توان تمام متون را با يك روش و يك ساختار واحد بررسي كرد. ما نيز با الهام از روش كار رولان بارت در كتاب اس/زد (1970) و با استفاده از رمزگان هايي كه او براي يك اثر بازمي شناسد، اين اثر را نه به قصد معنا بخشي، بلكه به قصد ايجاد زلزله اي كوچك در متن تقطيع مي كنيم و سپس رمزگان هاي درهم تنيده متن را كه باعث شكل گيري اثر شده اند، بازمي شناسيم تا ببينيم چگونه ارتباط اين رمزگان ها باعث ايجاد بافتي روايي و ايجاد معنا در ذهن خواننده نوعي مي شود كه البته اين مقاله خلاصه اي است از آنچه در آينده به صورت كتابي درخواهد آمد. در تحليل اين رمان گونه ابتدا به شيوه بارت، متن را به واحد واژه هايي تقسيم مي كنيم كه اين واحد واژه ها گاهي يك جمله و گاهي يك عبارت هستند. سپس واحد- واژه ها تقطيع شده و رمزگان‌هاي نشان دار آن بررسي مي شوند. ورود به داستان با در زدن راوي آغاز مي شود كه ورود راوي بُعدي مكاني به روايت مي بخشد و اولين تصوير ذهني از فضاي داستان در ذهن شكل مي گيرد. با نشانه در زدن، فضاي پشت در خانه ساخته مي‌شود و انتظار براي گشايش در. تصوير خروس بر سر در خانه، فضايي سنتي و روستايي را شكل مي دهد كه پارس كردن خروس، اولين گره داستاني است. در يك واحد گزاره اي، طرح داستان و گره داستاني با هم مطرح مي‌شوند.4. تحليل داده ها «نوشتار، رمان گونه است و نه رمان، شاعرانه است و نه شعر، ‌مقال است و نه مقاله، نوشتن است و نه سبك، توليد است و نه فرآورده، ساختن است و نه ساخت.» (بارت، 1970: 5) ما نيز در اين مقال تنها به بازتوليد بخشي از رمان گونه «خروس» مي پردازيم، چنانكه ساختن كل متن در مجال و فضايي ديگر امكان پذير خواهد بود.)
  • وقتي كه در زديم از روي سر در خانه خروس انگار پارس كرد.

در زدن (رمزگان كنشي): وارد شدن/ خانه (رمزگان دالي): محلي امن براي زندگي/ خروس (رمزگان فرهنگي): از ريشه اوستائي خرئوس به معني خروشنده كه به مناسبت بانگ زدن خروس است. از پرندگان مقدس است كه سپيده دم با بانگ خود ديو ظلمت را مي راند و مردم را به برخاستن، عبادت و كشت و كار فرامي خواند. مژده سپري شدن تاريكي شب و برآمدن روشنايي روز را به همراه دارد. ديو بوشاسب مردمان را به خواب دعوت مي كند. (پوداوود،318)/ پارس كرد (رمزگان دالي): پارس كردن صداي سگ است و با نسبت دادن فعل پارس كردن به خروس، وظيفه نگهباني از سوي سگ به خروس مي رسد. در رمزگان فرهنگي اين باور كه «خروس و سگ، براي برانداختن دشمنان از همكاران سروش هستند» (ياحقي،179) موجب مي شود كه خروس دلالت ضمني سروش را در خود داشته باشد. خروس، در رمزگان نمادين، به مثابه نيروي اهورايي در برابر نيروي اهريمني است كه در اين تقابل، قاصد صبح و روشنايي اهورايي و دشمن تاريكي شب است.
  • اين ديگر اذان نبود اگر پارس هم نبود.

اذان مقدمه نماز و عبادت مسلمانان است و همنشيني اذان مقدس و صداي سگ كه زماني مقدس بوده (رمزگان ارجاعي: مبارزه با اهريمن) و هم اكنون در فرهنگ اسلامي نجس محسوب مي شود، رمزگاني نمادين است كه دلالت بر پاكي- ناپاكي دارد. / صداي پارس، (رمزگان فرهنگي) دلالت بر اسطوره پيش از اسلام دارد. در اين عبارت به يك تعبير، تقدس و نجاست در محور همنشيني قرار گرفته و به تعبير ديگر، در محور جانشيني هر دو بر يك مقوله اما در دو زمان مختلف تاريخي دلالت مي كنند. البته دلالت ضمني پارس بر صداي خروس كه پيام آور صبح بوده (رمزگان دالي)، مقدمه اي بر اذان و آغاز نيايش روزانه است. خلط صداي اذان و خروس از سوي راوي سؤالي معماگونه مطرح مي كند كه وجه شباهت اين دو صدا در چيست و چه نتيجه اي از آن حاصل خواهد شد (رمزگان هرمنوتيكي)، كه البته طرح اين سؤال (گره افكني) با پيشرفت داستان به پاسخ هاي احتمالي بسياري نزديك خواهد شد.
  • يا شايد اذان هميشه بايد اين جور باشد، بجنباند. در هر حال ما از جايمان جستيم.

براي عبادت كردن، براي به خود آمدن بايد تكاني به خود داد و از جاي جست يا به عبارتي جنبيد (رمزگان هرمنوتيكي) جنبيدن يكي از پاسخ هاي احتمالي است كه به طرح سؤال ويژگي مشترك اذان و خروس داده مي شود. هر دو انسان را به خود مي آورند. به خود آمدن يعني خدا (رمزگان كنشي): نتيجه گيري بلافاصله حاصل مي شود و راوي كه يكي از شخصيت هاي داستان است، مي گويد به خود آمده كه در هر حال، نشاني از بي تفاوتي ظاهري نسبت به انتخاب يكي از دو واژه اذان و يا خروس براي واكنش جنبيدن است.
  • درياي گرم آرام و آبي بود، و كشتزار مرجان ها از زير پوزه قايق كه رد ميشد قايق را انگار آويزان نشان ميداد هرچند چين آب كه از هر دو بر ميرفت آن را اول كه ميلرزاند، بعد مغشوش مينمود، بعد ميپوشاند.

دريا (رمزگان نمادين): دريا ميانجي رابطه جزيره با خشكي است، به گونه اي ناجي جزيره از حصار خود و در عين حال حصار جزيره، كه دريا/خشكي در تقابل با يكديگر قرار دارند. گرم بودن دريا (رمزگان دالي) دلالت بر منطقه جغرافيايي جنوب دارد. / كشتزار مرجان ها (رمزگان دالي): اين عبارت به دريا ويژگي قلمرو و سرزمين بودن را مي دهد و دلالت بر زندگي هايي در زير آب دارد كه در كنار روايت خشكي، روايت دريا به طور ضمني در ذهن شكل مي گيرد، كه البته در تقابل دريا/خشكي (رمزگان نمادين)، اين پرسش و سپس پاسخ شكل مي گيرد كه رد شدن يا عبور كردن (رمزگان هرمنوتيكي) ويژگي متمايز كننده دريا از خشكي است و اين سرزمين مواج خود زنده و پوياست و از ويژگي حركت برخوردار است. / پوزه قايق (رمزگان دالي): داده هايي را در متن مي گنجاند كه اطلاعات روايت را شكل مي دهند كه چنانچه پيش تر اشاره كرديم، قلمرو دريا با كشتزار مرجان ها شكل گرفت و اولين موجود زنده اي كه در اين سرزمين زندگي مي كند،‌ در اينجا معرفي مي شود كه همان قايق است و خصيصه زنده بودنش با ويژگي پوزه داشتن شكل مي گيرد. پوزه در راستاي رمزگاني كه سگ را در زير ساخت داستان قرار داده بود، قايق را همچون سگ نگهبان اين كشتزارها نشان مي دهد. / آويزان: رمزگان هرمنوتيكي و كنشي كه عامل حركت متن به جلو هستند، در اينجا با آويخته بودن و تعليق (رمزگان كنشي) و سپس ساختن معمايي كه چرا قايق آويزان نشان داده مي شد؟ به اين پرسش احتمالي، پاسخي احتمالي داده مي شود كه قايق كه داراي پوزه بود، به سگ كه در زير ساخت داستان همتاي خروس آمده بود، تشخص مي يابد. آويختگي از قايق به سگ و سپس خروس پيش بيني مي شود (رمزگان هرمنوتيكي).
  • بعد ساحل سفيد بود، و آرام مينمود، و با بوي زهم پيش ميآمد،

ساحل (رمزگان دالي): ساحل، خشكي، خانه، همه دالند بر محلي امن كه سفيد و آرام مؤيد آن است. / پيش آمدن (رمزگان كنشي): ساحل پيش مي آمد و نه دريا. ساحل نيز جان مي گيرد و حركت مي كند و راوي رسيدن خود به ساحل را به صورت حركت ساحل به سوي خود مي بيند، حركت از راوي به ساحل داده مي شود. ساحل ويژگي امنيت و خانگي بودنش را به درون دريا پيش مي برد (رمزگان دالي).
  • با چين موج هاي سست گسسته، با نخل هاي كج شده از باد، گزهاي پير، دگل هاي لخت، با حجم گرد گيره هاي خشك مشبك كه دام ماهي بود.

(رمزگان دالي): ساحل با تشخص خود، ويژگي خشكي را به عناصر ديگر طبيعت منتقل مي كند. خشكي در اينجا دلالت ضمني از تخريب و انهدام دارد، چرا كه پيش رفتگي ساحل باعث سستي و گسستگي موج ها، كج شدگي نخل ها، نمايان شدن پيري گزها، لختي دگل ها و به دام افتادن ماهي ها مي شود. ساحل دالي بر وجود انسان است، چرا كه زيستگاه انسان بر خشكي و حيات او كه بستگي به آب دارد كه آن نيز به دليل وجود انسان، حيات ديگر جانداران و در نهايت خود او (رمزگان كنشي) رو به كاهش مي رود.
  • نزديك خور كه رسيديم آب از صفا افتاد.

خور: پيشرفتگي كم پهنا و كوچك دريا در خشكي (رمزگان دالي): دلالت بر تعامل دريا و خشكي با يكديگر دارد، اما در اين تعامل، تجاوز هر يك در ديگري مطلوب به شمار نمي آيد، چرا آب در پيشرفتگي به خشكي از صفا مي افتد. / صفا (رمزگان دالي): مروه و صفا كه دو نام مكان براي اعمال مذهبي حاجيان است، به ذهن تداعي مي شود، و با اين تأويل، خور به صورت خورشيد و روشنايي نيز تعبير شده كه گويي مقصد و هدف است. رسيدن (رمزگان كنشي) همان وصال به خورشيد و هدف را نشان مي دهد و آب كه يكي از عناصر طبيعت است، پيش از رسيدن به خورشيد (حقيقت) دائم در نيايش و مناجات به سر مي برد و به محض وصال، ديگر به انجام آئين مذهبي ستايش خورشيد (حقيقت) نمي پردازد (رمزگان هرمنوتيكي).
  • از پيش پرچم گمرك كه رد شديم انگار شهر خواب و خالي بود.

خواب (رمزگان فرهنگي): ديو بوشاسب مردمان را به خواب دعوت مي كند. (پوداوود،318)
  • تنها صداي اره ميآمد با ضربه چكش مرد كشتي ساز، بر روي داربست، كه سرگرم وصله كردن يك قايق قديمي بود.

اره و چكش و داربست (رمزگان كنشي): سه عنصري كه پيش بيني مي شود كنش آن ها در داستان تعيين كننده باشد، داربست كه همان خانه و محل امن است. اره نقش بريدن و چكش وصل كردن (رمزگان نمادين) را بر عهده دارند. / قايق و كشتي هر دو از موجوداتي هستند كه در دريا زندگي مي كنند. كشتي ساز، دلالت بر سازندگي و خلقت اين موجودات دريايي دارد. اما چرا مرد كشتي ساز كه انتظار مي رود كشتي بسازد، مشغول وصله كردن قايقي قديمي است؟ (رمزگان هرمنوتيكي) اين نشان دهنده وضعيت مالي كساد طبقه اي از اجتماع است كه روزگاري وضعيت خوبي داشته اند. نتيجه گيري كه از اين عبارت حاصل مي شود اين است كه در اين داستان احتمالاً دست كم با دو طبقه متفاوت اجتماعي رو به رو خواهيم بود.
  • مانديم تا با طناب قايق را به روي شن كشانيدند. آنوقت جستيم روي ساحل نمدار سست.

ساحل (رمزگان دالي): ساحل را از دور سفيد و آرام و از نزديك، نمدار و سست توصيف كرده است. ساحل يا همان خانه كه از دور محلي امن به نظر مي رسيد، به محض ورود، سست و ناامن به نظر مي رسد.
  • گفتن روي تپه آهو هست رفتيم بي تفنگ تماشاي آهوها.

آهو (رمزگان فرهنگي): از صفت اوستايي usâ به معني تيزرو كه نام جانوري است. همچنين، واژه اي مشتق از كلمه اوستايي uha به معني عيب و نقص و صفت اوستايي atihâ يعني چركين، پليد و ناپاك. (برهان قاطع). آهو در معناي جانوري زيبا در روساخت جمله (رمزگان دالي) دلالت بر فريبندگي هاي دنيوي است كه باعث مي شود راوي از حركت بازبماند. معناي ديگر آهو كه از رمزگان فرهنگي آن برمي آيد، ريشه در زبان باستان دارد كه در زيرساخت متن فعال مي شود و آن ناپاكي و نقص است كه باعث از حركت بازماندن راوي شده و به نوعي اين فرضيه ساخته مي شود كه راوي مي بايست تا زمان پالايش خود در جزيره و حوالي آن باقي بماند. (رمزگان هرمنوتيكي)
  • بيخود براي ديدن آهو وقت از دست ميداديم. برگشتيم. اما گمان نميبرديم بي ما راننده راه بيفتد.

برگشتن (رمزگان كنشي): برگشتن منتج به برگشتني دوباره مي شود كه به دليل جاماندن از ماشين راوي مجبور مي شود پس از برگشتن از تپه، به جزيره نيز برگردد و بماند. چرا راوي بايد بماند؟ چرا اصلاً به اين جزيره آمده بود؟ (رمزگان هرمنوتيكي) / بي ما (رمزگان كنشي): راوي براي خود جايگاه و اهميت خاصي قائل است كه با جاماندن از ماشين پست و اهميت بيشتر بسته هاي پستي (وظيقه) نسبت به او، حضور او كم اهميت جلوه مي كند و اين خود پيش درآمدي براي شكسته شدن احترام و شيء انگاري او در ادامه داستان تلقي مي شود.
  • گفت «جائي كه نيس اينجا. بايد بريم پيش حاج ذوالفقار كبگابي. اعيان و ريش سفيده. مضيفش نسبتاً بد نيس.»

خانه حاج ذوالفقار(رمزگان هرمنوتيكي): گره باز مي شود و محل اقامت راوي مشخص مي شود، اما اعيان بودن (طبقه اجتماعي بالا)، ريش سفيد بودن و نسبتاً خوب بودن محل پذيرايي حاج ذوالفقار، كه همه شرايط مناسب اقامت را فراهم مي كند، زمينه ساز گره ديگري در داستان مي شود و با مطرح شدن ريش سفيدي كه در واقع آن را نشان دار كرده، پيش بيني مي شود كاري خلاف عرف ريش سفيدان انجام دهد. (رمزگان كنشي)
  • و ما دوباره روي حاشيه شهر و خانه ها بوديم با دشت باز كه رويش بخار گرم ميجنبيد.

جنبيدن (رمزگان كنشي): جنبيدن در اثر صداي اذان، بانگ خروس، جنبيدن براي آغاز نيايش. بخار گرم روي دشت باز مي جنبد. بخار آب (عنصري از طبيعت) همچون آب دريا، در حال نيايش خورشيد به خود مي آيد و در چرخه طبيعت در جايي به باران تبديل مي شود. (رمزگان دالي) جنبيدن بخار آب نعمتي (باران) است كه بر دشت ارزاني مي شود. هر عنصري از طبيعت كه در حال نيايش باشد، در چرخه خود براي ديگر عناصر طبيعت سودرسان و ناجي است.
  • يك بزبالاي سردر خانه، سفيد و خشك، با شاخ و كله بريده يك بز، و دست و پاي چوبي گچمال، رو به دريا بود.

بز (رمزگان فرهنگي و نمادين): در ايران باستان نماد باروري، بركت و حيات است و همچنين نماد خرافه پرستي: در كتاب كوچه به نقل از حليـﺔ المتقين آمده است كه: «هر مؤمني كه در خانه او يك بز شيرده باشد، هر روز يك مرتبه فرشته مي آيد در طرف صبح و ايشان را دعا مي كند كه مطهر و پاك باشيد شما، و خداوند بركت دهد شما را...» اين باور دلالت بر كهنه پرستي و خرافه در ميان قشر سنتي جامعه دارد. مجسمه بز بر سر در خانه با شاخ و كله بريده يك بز و دست و پاي گچي (رمزگان دالي)، نشانگر نقص و عدم كاربرد سنت در مدرنيته امروز، نقص در انتقال نماد باروري و بركت به روزگار كنوني است و اينكه لزوماً ارزش‌هاي ديروزين براي جامعه امروزين ارزش تلقي نخواهند شد. / دريا (رمزگان نمادين):‌ دريا در تقابل با خشكي قرار دارد، بز نيز سفيد و خشك به مانند ساحل يا خشكي رو به درياست. پس بز در تقابل با طبيعت (دريا) است كه طراوت و تازگي در خود دارد.
  • وقتي كه در زديم از روي سردر خانه خروس انگار پارس كرد.

اين عبارت تكرار اول داستان است، كه اين تكرار نشان دهنده اهميت رمزگان هاي به كار رفته در اين جمله است. در زدن، خانه، خروس، پارس. به نظر مي رسد كه مهم ترين رمزگان هاي داستان در اين عبارت هستند.
  • بعد من خنده ام گرفت. انگار يادم رفت بيهوده آنجايم، و از جزيره دير راه افتادم، ديگر وسيله نيست و تا فردا، دست كم فردا، بايد ميان بندر ناپاك كهنه عاطل وقتم را تلف كنم.

بيهودگي، تلف شدن وقت و عاطل بودن (رمزگان كنشي) عباراتي هستند كه تكرار آن ها باعث تأكيدي مضاعف بر نارضايتي راوي از ورود به آن خانه را دارد و اين نارضايتي دلالت بر رخ دادن حادثه اي ناگوار مي‌كند كه ناپاكي و كهنگي بندر، وقوع اين حادث ناگوار را تشديد مي كنند.
  • تا در كه باز شد، و تو رفتيم. حاجي ميان حياط ايستاده بود، و پاره سنگ توي دستش بود.

باز شدن و داخل شدن (رمزگان كنشي):‌ از كنش هاي كليدي داستان، ورود است كه اين ورود با خروج در تقابل است (رمزگان نمادين) و راوي كه در طلب خروج بوده است، به دليل دير كرد، در نقطه مقابل خواست خود قرار گرفته است كه اين داستان روايت ورود است./ ميان جايي بودن (رمزگان نمادين): در تقابل ورود و خروج، حد وسط آن يعني ميان بودگي، بي جهت بودگي، زير بار داده هاي اجتماعي رفت سهم حاجي از اين زندگاني است و سهم راوي ورود يعني تغيير موقعيت و در نهايت خروج يعني سركشي و پس زدن است. (رمزگان دالي)/ سنگ (رمزگان دالي): سنگ دلالت از طرد كردن شيطان (پرتاپ سنگ بر حجر الاسود: رمزگان فرهنگي) و نيز سنگسار كردن به دليل انجام عمل خلاف شرع و عرف است. حاجي بوسيله سنگ مي خواهد هرآنچه خروس دالي از آن است، طرد كند و از خود براند. تقدس (خروس) را طرد مي كند و خرافه (بز) را جايگزين آن مي كند.
  • ما را كه ديد آمد به پيشواز، و وقتي كه خواست دست دهد سنگ را به دست ديگر داد، آن را رها نكرد. يك بچه گوشه حياط در سايه باريك سرگرم ... بود.

رها نكرد (رمزگان كنشي): رها نكردن خرافات و كهنه پرستي ها/ بچه (رمزگان نمادين): بچه نمادي از نسل آينده‌اي است كه قرار است به حيات اجتماعي پيشينيان ادامه دهد و در تقابل با نياكان خود قرار مي گيرد. بچه اي كه گوشه حياط سرگرم ... بود (رمزگان دالي)، گويا به تمام باورهاي خوب و بد و تمام دست آوردهاي پيشينيان بي اعتنايي مي كند و از فرط خرافه هاي پدري، باورهاي اجتماعي را نيز بدون آگاهي و تعمق طرد مي‌كند.
  • حاجي ... سنگ را انداخت، با ضرب پرت كرد كه ... پشت در افتاد.

پشت در (رمزگان دالي): جايي كه راوي در آنجا بوده ولي هم اكنون ديگر نيست، جايي غايب از نگاه، حضور غيرفعال خودآگاه، ناخودآگاه. پشت در جايي است كه حاجي از آن خبر ندارد، ولي جزئي از زندگاني اوست، جزئي از وجودش كه سنگ (طرد خروس) براي لحظه اي به غياب مي رود.
  • برگشتم ديدم خروس روي بز رفته ست _ با يال و دم درخشان رنگارنگ، با تاج سرخ، در پيش آسمان منتظر ظهر، روي بز قناس چوبي گچمال. گچ از فضله هاي پراكنده خروس پرلك بود.

رفتن خروس روي بز(رمزگان هرمنوتيكي): چرا خروس بر حريم بز تجاوز مي‌كند؟ اين پرسشي است كه در زير ساخت داستان شكل مي‌گيرد و (رمزگان كنشي) نتيجه‌اي كه براي آن پيش بيني مي‌شود، سنگ خوردن (طرد) خروس مي تواند باشد. / درخشان (رمزگان دالي): درخشان كه معناي خروس را متأكد مي شود، بر تقدس خروس اشاره دارد. / بز قناس چوبي گچمال (رمزگان دالي): دلالت بر حضور بي فايده و نابهنجار بز در زندگي امروزين دارد. / فضله (رمزگان دالي): فضله همان زوايد بدن خروس است كه پيكره باستاني و كهنه بز را نابهنجارتر جلوه مي‌دهد. در تقابل ميان خروس كه عنصري مقدس و بز كه عنصري ديرينه است (رمزگان نمادين)، بز همانند آنچه بر سر بز در مناظره با درخت آسوريك آمد، بز سرنگون مي‌شود (رمزگان كنشي).5. نتيجه چنانكه در بخش بررسي شده مشاهده مي كنيم، تعبير متن با تقابل برخي نشانه ها در برابر هم، اتصال به متون ديگر و ديگر رمزگان هاي تنيده شده در هم ممكن مي شود و اين امكان را براي مخاطب نيز ايجاد مي‌كند كه متن را درك كرده و فرآيند معني دار شدن دال ها در متن فعال شود. دال هايي كه ذاتاً چندمعنايي بوده و بسته به بافتي كه در آن قرار مي گيرند، امكان داشتن معناهايي متفاوت را به دست مي آورند. البته نبايد فراموش كرد كه معنا ذاتي نيست، بلكه محصول نشانه ها و چگونگي قرار گرفتن آن ها در كنار هم است. مجموع رمزگان هاي به كار رفته در متن باعث تكثر معنايي متن شده كه براي هر خواننده يك تأويل معنايي متفاوت را مي تواند ايجاد مي كند. بدين ترتيب، برخلاف تصور مبهمي كه خواننده ايراني از چند معنايي بي حد و حصر و دلبخواهي متون دارند، تأويل هاي گوناگون و متكثر به دليل بافت بنياد بودن يك دال است، و دقيق تر بگوييم عدم قطعيت معنا به دليل بي اعتبار بودن رابطه يك به يك دال و مدلول است و هر دالي بنا به همنشيني در كنار دال هاي ديگر مي تواند به مدلول هاي بسيار دلالت كند. به گفته بارت در اس/زد (1970: 4)، خواننده ناگذر است،‌ و به جاي كاركردن بر خودش و به جاي دسترسي به جادوي دال ها، به لذت نوشتن مي پردازد كه سخت و انعطاف ناپذير است، آزادي اندك خواننده اين است كه يا متن را بپذيرد و يا رد كند:‌ خواندن چيزي جز همه پرسي نيست. در اين متن، شبكه هاي بسياري ‌بي آنكه يكي بر ديگري سلطه يابند، بر يكديگر اثر متقابل مي گذارند. اين متن نوشتاري كهكشان دال هاست و نه ساختي از مدلول ها، بدون هيچ آغازي، برگشت پذير بوده و با مدخل هاي گوناگوني مي توان به اين متن وارد شد كه هيچ يك از مدخل ها نمي توانند مقتدرانه اعلام كنند كه نقش اصلي متعلق به آن هاست. به عقيده بارت (1970: 6)، هر تأويلي به اندازه خودش سهمي از حقيقت دارد، پرسش يعني قاطعانه ابراز كردن تكثر وجود كه البته محتمل و حتا ممكن نيست. چرا كه هيچ چيز بيرون از متن وجود ندارد. در اين متن تقريباً متكثر (صرفاً چند معنايي) تنها متوسطي از تكثر وجود دارد كه داراي ويژگي برگشت پذيري و عدم قطعيت است، يعني از دلالت مفهومي برخوردار است. به عقيده يلمسلوف ( (Hjelmslev، حيطه نظام زبان به عنوان دلالت معنايي (Dennotation) اهميت دارد و در واقع، دلالت مفهومي تنها تنوع در زبان هاي مختلف، سبك ها و ژانرها به شمار مي آيد. (دينه سن،64) پس بررسي داده ها در اين متن، تنها نشان دهنده رمزگان هاي دخيل در ساختن متن است، ولي معناي قطعي براي متن متصور نمي شود، پس رمزگان ها مجموعه قراردادهايي هستند كه باعث پيوند عناصر درون متن مي شوند، ولي در تعيين معناي دقيق دخيل نيستند. «‌من درون متن پنهان نيستم، من بي چون و چرا از متن بازنيافتني هستم. وظيفه من حركت كردن است، تغيير دادن نظام هايي كه ابعادشان پايان مي پذيرد نه در متن و نه در«من»: در اصطلاح عملي، معناهايي كه من مي يابم با من مفعولي و يا ديگران ايجاد نمي شود، بكله با نشانداري هاي نظامند آن ها ايجاد مي‌شود.» (بارت، 1970: 10) مشخص كردن رمزگان ها براي معنا دهي به متن نيست، بلكه براي بررسي امكان هاي معنايي است كه يك رمزگان به يك واژه در بافت مي دهد. به عنوان مثال، تكثر معنايي خروس باعث مي شود كه در شرايط فرهنگي متفاوت و در دوره هاي تاريخي متفاوت، خواندن اين داستان تأويل هاي متفاوتي را ايجاب كند و از جمله معناهايي كه مي توان براي خروس متذكر شد، مدرنيته، قداست، حقيقت وجودي، سروش غيب، بيداركننده وجدان، فكر نو و يا هر بدعتي است كه جامعه نگهدارنده بز گچي آن ها را پس مي زند و در جايگاه آن سنت، خرافه پرستي، ناديده گرفتن سروش غيب، كشتن وجدان، عادت ها، افكار كهنه، روزمرگي‌هاي معمول و يا علاقه به داشتن چيزهايي تغيير ناپذير در تحت سيطره خود را جايگزين مي كند. در تقابل اين دو نشانه، رمزگان نمادين دو فكر متفاوت، دو طبقه اجتماعي، دو شقگي و از هم گسستگي را نشان مي دهد. در بررسي ديگر عناصر داستان كه دريا/خشكي، حركت/سكون، ورود/خروج، خردسال/بزرگسال، زنده/مرده، نيروي اهورايي/اهريمني و غيره، همگي نشان دهنده يك شكاف در زيرساخت اجتماعي و در نتيجه زيرساخت رواني مردم جامعه است كه منجر به بحران مي شود. بحران كشتن خروس و ماندگاري بز و در نتيجه كنش پنهاني جامعه براي خراب كردن وجهه حافظان بز. حاجي ذوالفقار كه از ترس مرگ خود (پايان حاكميت خواسته هاي فردي و تحميل آن ها بر جمع) به دليل بي وقت خواندن خروس (خروس بي محل بودن نوعي خرافه است: رمزگان فرهنگي)، عقايد مخالف با خود را سركوب مي كند، در برابر راوي قرار مي گيرد كه مخالف كشتن خروس است (خواهان احترام به خواسته جمع). به عقيده حاجي ذوالفقار نوعي، «خروسي را كه بيوقت مي خواند بايد كشت يا بخشيد وگرنه صاحبش مي ميرد. خروس سفيد را نبايد كشت، زيرا فرشته است.» (هدايت1312: 93) «...چون خروس بي هنگام بانگ كند بايد كه نكشندش و بدفال ندارند... زيرا كه از سبب آن بانگ مي كند كه در آن خانه دروجي راه يافته است و مرغ يا خروس توانائي آن نمي دارد كه آن دروج از آن خانه باز دارد...» (هدايت 1312: 94) اما راوي در اقليت و طرفداران بز به دليل ريش سفيدي و حاكميت حاجي ذوالفقار، در اكثريت اند. نا گفته نماند كه اين ظاهر قضيه است، در واقع موافق بودن مردم با حاجي چندان موثق نيست، چرا كه يكي از همين مردم دست و پاي حاجي را مي بندد و در نهايت او را به ذلت مي كشد، درحالي كه هيچ كس نمي داند چه كسي اين كار را كرده كه البته اگر بدانند كوركورانه و تنها به دليل سنت هاي حاكم، آن فردي كه از خودشان است يا پاره‌اي از وجدان و وجودشان و حتا عمل او بخشي از خواسته آنان است، طرد مي شود، از ميان مي رود، منهدم مي شود و به گونه اي حاكميت ريش سفيد، تعقل فردي را از ميان مي برد و سكوت نوشتار حاكم مي شود. به باور بارت (1970: 6) معني دادن به متن، همان تأويل نيست، بلكه بر عكس لذت بردن از تكثري است كه متن را مي سازد. تكثري كه در داستان خروس براي تأويل نقش راوي و حاجي ذوالفقار و يا نقش بز و خروس مي تواند وجود داشته باشد. پس نخست بايد تصوري از تكثر پيروزمند و كم مايه نشده را در محدوده بازنمايي در ذهن بسازيم. در اين متن، شبكه هاي بسياري ‌بي آنكه يكي بر ديگري سلطه يابند، بر يكديگر اثر متقابل مي گذارند. متن نوشتار كهكشان دال هاست و نه ساختي از مدلول ها، بدون هيچ آغازي، برگشت پذير بوده و با مدخل هاي گوناگوني مي توان به اين متن وارد شد كه هيچ يك از مدخل ها نمي توانند مقتدرانه اعلام كنند كه اصلي هستند. همه رمزگان ها نقشي ايفا مي كنند، كه به بيان دقيق تر هيچكدام رمزگان اصلي نيست و هر يك به سهم خود به گونه اي متن را مي سازند. رمزگاني كه اين متن را حركت مي دهد، به وسعت ديدرس ما گسترش مي يابند، رمزگاني بدون قطعيت، (معنا مگر در تاس انداختن هرگز حاكم بر قواعد قطعيت نيست)، نظام هاي معنا مي‌توانند زمام اين متن كاملاً متكثر را در دست بگيرند، بي آنكه قابل شمارش باشند، زيرا پايه در نامحدوديت زبان دارند. در واقع، سوداي بارور كردن فرم در چگونگي حركت داستان از ورود راوي تا خروج او از صحنه روايت ديده مي شود كه پيوسته پوسته نو شنونده كليشه ها، عادت ها و تكرار كوركورانه سنت در زمينه فرم منفجر مي شود. تجزيه و تلاشي زبان، در گريز دائمي از نحوي پريشان و بي قاعده، سرانجامي جز سكوت نوشتار ندارد. زبان براي برخي نويسندگان، چونان نخستين و آخرين پيامد اسطوره ادبي، در نهايت آن چيزي را باز تركيب مي كند كه ادعاي گريز از آن را داشت. (بارت 1967؛ دقيقيان 1379، ص 96)فهرست منابعبارت، رولان (1967)، درجه صفر نوشتار، ترجمه شيريندخت دقيقيان (1379)، تهران: هرمسپاكتچي، احمد (1383)، مجموعه مقاله هاي ششمين كنفرانس زبان شناسي دانشگاه علامه طباطبايي. گردآوري دكتر ابراهيم كاظمي، «هنر به مثابه چه؟ بازخواني نام مقاله اشلوفسكي با رويكرد نشانه شناسي فرهنگي»، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطباييپورداوود، ابراهيم (1355)، فرهنگ ايران باستان، جلد اول، چاپ سوم، تهران: انتشارات دانشگاه تهرانتبريزي، محمد حسين بن خلف (1357)، برهان قاطع، تهران: اميركبيردو سوسور، فردينان (1983)، دوره زبان شناسي عمومي، ترجمه كورش صفوي (1378)، تهران: هرمسدينه سن، آنه ماري (1380)، درآمدي بر نشانه شناسي، ترجمه مظفر قهرمان، آبادان: پرسشسجودي، فرزان (1382)، نشانه شناسي كاربردي، تهران: قصهكوارد، روزاليند و اليس، جان (1988)،" اس/زد"، در مجموعه مقالات "ساخت‌گرايي، پساساختگرايي و مطالعات ادبي" به كوشش فرزان سجودي، ترجمه فرزان سجودي، تهران: سازمان تبليغات اسلامي، حوزه هنريشاملو، احمد (1378)، كتاب كوچه، چاپ سوم، تهران:‌ مازيارگلستان، ابراهيم (1384)، خروس، تهران: اخترانگيرو، پير (1973)، نشانه شناسي، ترجمه محمد نبوي (1380)، تهران: آگهميرعمادي، سيد علي (1384)، فرهنگ توصيفي نشانه شناسي، تهران: نشر معرفتهدايت، صادق (1312)، نيرنگستان، تهران: جاويدانياحقي، محمد جعفر (1375)، فرهنگ اساطير و اشارات داستاني در ادبيات فارسي، تهران:‌ پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگيBarthes, roland, (1970)1974, s/z, (trans. Richard Howard & Richard Miller) new york: hill and wang-----------------, (1953)1967, Writing Degree Zero, (trans. Jonathan Cape) london: cape------------------,)1967(, Elements of Semiology, (trans. Jonathan Cape) london: capeEncyclopædia Britannica, )2007(, Chicago: Encyclopædia Britannica