دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

موضوع: مثنوی معنوی

  1. #1
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    Smile مثنوی معنوی

    دیباچه
    بشنو این نی چون حکایت میکند
    از جدایی ها شکایت میکند
    کز نیستان تا مرا ببریده اند
    در نفیرم مرد و زن نالیده اند
    سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
    تا بگویم شرح درد اشتیاق
    هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
    باز جوید روزگار وصل خویش
    من به هر جمعیتی نالان شدم
    جفت بدحالان و خوش حالان شدم
    هر کسی از ظن خود شد یار من
    از درون من نجست اسرار من
    سر من از ناله من دور نیست
    لیک چشم و گوش را آن نور نیست
    تن ز جان و جان ، ز تن مستور نیست
    لیک کس را دید جان دستور نیست
    آتش است این بانگ نای و نیست باد
    هرکه این آتش ندارد نیست باد
    آتش عشق است کاندر نی فتاد
    جوشش عشق است کاندر می فتاد
    نی حریف هرکه از یاری برید
    پرده هایش پرده های ما درید
    همچو نی زهی و تریاقی که دید ؟
    همچو نی دمساز و مشتاقی که دید ؟
    نی حدیث راه پر خون می کند
    قصه های عشق مجنون می کند
    محرم این هوش جز بی هوش نیست
    مر ، زبان را مشتری جز گوش نیست
    در غم ما روزها بیگاه شد
    روزها با سوزها همراه شد
    روزها گر رفت ، گو : رو ، باک نیست
    تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
    هر که جز ماهی ، ز آبش سیر شد
    هرکه بی روزی است ، روزش دیر شد
    در نیابد حال پخته هیچ خام
    پس سخن کوتاه باید ، والسلام
    بند ، بگسل ، باش آزاد ای پسر
    چند باشی بند سیم و بند زر ؟
    گر بریزی بحر را در کوزه ای
    چند گنجد ؟ قسمت یک روزه ای
    کوزه چشم حریصان پر نشد
    تا صدف قانع نشد پر در نشد
    هر که را جامه ز عشقی چاک شد
    او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
    شاد باش ای عشق خوش سودای ما
    ای طبیب جمله علت های ما
    ای دوای نخوت و ناموس ما
    ای تو افلاطون و جالینوس ما
    جسم خاک از عشق ، بر افلاک شد
    کوه ، در رقص آمد و چالاک شد
    عشق ، جان طور آمد ، عاشقا !
    طور ، مست و خر موسی صاعقا
    با لب دمساز خود گر جفتمی
    همچو نی من گفتنی ها گفتمی
    هر که او از همزبانی شد جدا
    بی زبان شد ، گرچه دارد صد نوا
    چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
    نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت
    جمله معشوق است و عاشق پرده ای
    زنده معشوق است و عاشق مرده ای
    چون نباشد عشق را پروای او
    او چو مرغی ماند بی پر ، وای او !
    من چگونه هوش دارم پیش و پس
    چون نباشد نور یارم پیش و پس ؟
    عشق ، خواهد کین سخن بیرون بود
    آینه ، غمار نبود چون بود ؟
    آینه ات ، دانی چرا غماز نیست ؟
    ز آنکه ز نگار از رخش ممتاز نیست
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 5 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    حکایت پادشاه جهود که در هلاک دین عیسی سعی می نمود
    یکی از شاهان جهود درصدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را به طور کامل نابود کند . از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن ، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت سجده آرند . هرکس که فرمان او را می نیوشید از کام آتش میجست والا در آتس می خست . مأموران شاه بیدادگر زنی عیسوی را همراه طفل خردسالش آوردند . زن از سجده بر آن بت سرباز زد . برای آنکه مادر را به این امر تسلیم کنند طفل را به کام آتش فرستادند . نزدیک بود که آن مادر برای نجات جگرگوشه اش بر بت سجده آرد که طفل در میان آتش بانگ آورد که مادرا دل قوی دار که آتش اثری در من ندارد بلکه همچون آبی سرد است ! وقای که سایر عیسویان این سخن را شنیدند پروانه وار خود را به آتش زدند و به درون آن جستند و در میان آتش دریافتند که گزندی به آنان نمیرسد . شاه نادان از سر خشم و غضب بر آتش نهیب زد که چا نمیسوزانی ولی آتش پاسخ داد که من مأمور خدا هستم نه تو ! زمانی به من امر میکند بسوزان بیدرنگ می سوزانم و زمانی هم امر میکند که سرد و سازگار باش من نیز چنین میشوم . در این لحظه زبانه های بلند آتش به سوی شاه دامن گشود و او و مأمورانش را به کام خود درکشید
    و اینک از زبان مولانا
    آن جهود سگ ببین چه رای کرد
    پهلوی آتش ، بتی برپای کرد
    کآنکه این بت را سجود آرد برست
    ورنه آرد ، در دل آتش نشست
    چون سزای این بت نفس او نداد
    از بت نفسش بتی دیگر بزاد
    مادر بت ها ، بت نفس شماست
    ز آنکه آن بت ، مار و این بت ، اژدهاست
    آهن و سنگ است نفس و ، بت شرار
    آن شرار از آب می گیرد قرار
    سنگ و آهن ز آب ، کی ساکن شود ؟
    آدمی با این دو ، کی ایمن شود ؟
    بت ، سیاهابه است اندر کوزه یی
    نفس ، مر آب سیه را چشمه یی
    آن بت منحوت چون سیل سیا
    نفس بتگر چشمه پر آب و را
    صد سبو را بشکند یک پاره سنگ
    و آب جشمه می زهاند بی درنگ
    بت شکستن ، سهل باشد ، نیک سهل
    سهل دیدن نفس را ، جهل است ، جهل
    صورت نفس ار بجویی ای پسر
    قصه دوزخ بخوان با هفت در
    هر نفس ، مکری و در هر مکر ز آن
    غرقه صد فرعون ، با فرعونیان
    در خدای موسی و موسی گریز
    آب ایمان را ز فرعونی ، مریز
    دست را اندر احد و احمد بزن
    ای برادر واره از بوجهل تن
    یک زنی با طفل آورد آن جهود
    پیش آن بت ، و آتش اندر شعله بود
    طفل ازو بستد در آتش در فکند
    زن بترسید و دل از ایمان بکند
    خواست تا او سجده آرد پیش بت
    بانگ زد آن طفل کِانّی لَم اَمُت
    اندر آ ای مادر ! اینجا من خوشم
    گرچه در صورت ، میان آتشم
    چشم بند است آتش از بهر حجاب
    رحمت است این سر برآورده ز جیب
    اندر آ مادر ببین برهان حق
    تا ببینی عشرت خاصان حق
    اندر آ و آب بین آتش مثال
    از جهانی کآتش است آبش مثال
    اندر آ اسرار ابراهیم بین
    کو در آتش یافت سرو و یاسمین
    مرگ می دیدم گه زاندن ز تو
    سخت خوفم بود افتادن ز تو
    چون بزادم ، رستم از زندان تنگ
    در جهانی خوش هوای خوبرنگ
    من جهان را چون رحم دیدم کنون
    چون در این آتش بدیدم این سکون
    اندرین آتش بدیدم عالمی
    ذره ذره اندر او عیسی دمی
    نک ، جهان نیست شکل هست ذات
    و آن جهان هست شکل بی ثبات
    اندر آ مادر به حق مادری
    بین که این آذر ندارد آذری
    اندر آ مادر ، که اقبال آمده ست
    اندر آ مادر ، مده دولت ز دست
    قدرت آن سگ بدیدی ، اندر آ
    تا ببینی قدرت لطف خدا
    من ز رحمت می کشانم پای تو
    کز طرب خود نیستم پروای تو
    اندر آ و دیگران را هم بخوان
    کاندر آتش شاه بنهاده ست خوان
    اندر آیدد ای مسلمانان همه
    غیر این عذبی عذاب است آن همه
    اندر آیید ای همه ! پروانه وار
    اندرین بهره که دارد صد بهار
    بانگ می زد در میان آن گروه
    پر همی شد جان خلقان از شکوه
    خلق ، خود را بعد از آن بی خویشتن
    می فکندند اندر آتش مرد و زن
    بی موکّل ، بی کشش از عشق دوست
    ز آنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست
    تا چنان شد کآن عوانان خلق را
    منع می کردند کآتش در میا
    آن یهودی ، شد سیه رو و خجل
    شد پشیمان ، زین سبب بیماردل
    کاندر ایمان ، خلق عاشق تر شدند
    در فنای جسم ، صادق تر شدند
    مکر شیطان هم در او پیچید ، شکر
    دیو هم خود را سیه رو دید ، شکر
    آنچه می مالید در روی کسان
    جمع شد در چهره آن ناکس ، آن
    آنکه می درید جامه حلق ، چست
    شد دریده آن او ، ایشان درست
    رو به آتش کرد شه ، کای تندخو
    آن جهان سوز طبیعی خوت کو ؟

    چون نمیسوزی ؟ چه شد خاصیتت ؟
    یا زبخت ما دگر شد نیتت ؟
    می نبخشایی تو بر آتش پرست
    آنکه نپرستد تو را چون برست ؟
    هرگز ای آتش ! تو صابر نیستی
    چون نسوزی ؟ چیست قادر نیستی؟
    چشم بند است این عجب یاهوش بند
    چون نسوزد آتش افروز بلند ؟
    جادوی کردت کسی یاسیمیاست ؟
    یا خلاف طبع تو از بخت ماست ؟
    گفت آتش : من همانم ، آتشم
    اندر آ ، تا تو ببینی تابشم
    طبع من دیگر نگشت و عنصرم
    تیغ حقم ، هم به دستوری برم
    بر در خرگه ، سگان ترکمان
    چاپلوسی کرده پیش میهمان
    ور نه خرگه بگذرد بیگانه رو
    حمله بیند از سگان ، شیرانه او
    من ز سگ کم نیستم در بندگی
    کم ز ترکی نیست حق ، در زندگی
    آتش طبعت اگر غمگین کند
    سوزش از امر ملیک دین کند
    آتش طبعت اگر شادی دهد
    اندرو شادی ، ملیک دین نهد
    چونکه غم بینی ، تو استغفار کن
    غم به امر خالق ، آمد کار کن
    چون بخواهد عین غم ، شادی شود
    عین بندپای ، آزادی شود
    باد و خاک و آب و آتش بنده اند
    یا من و تو مرده ، یا حق زنده اند
    پیش حق ، آتش همیشه در قیام
    همچو عاشق ، روز و شب ، پیچان مدام
    سنگ ، بر آهن زنی ، بیرون جهد
    هم به امر حق ، قدم بیرون نهد
    آهن و سنگ ستم برهم مزن
    کین دو می زایند همچون مرد و زن
    سنگ و آهن ، خود سبب آمد ، ولیک
    تو به بالاتر ، نگر ای مرد نیک
    کین سبب را آن سبب آورد پیش
    بی سبب کی شد سبب هرگز ز خویش ؟
    و آن سبب ها کانبیا را رهبر است
    آن سبب ها ، زین سبب ها برتر است
    این سبب را ، آن سبب عامل کند
    باز گاهی بی بر و عاطل کند
    این سبب را محرم آمد عقل ها
    و آن سبب ها راست محرم انبیا
    این سبب چه بود ؟ به تازی گو : رسن
    اندرین چه ، این رسن آمد به فن
    گردش چرخه ، رسن را علت است
    چرخه گردان را ندیدن ، زلت است
    این رسن های سبب ها در جهان
    هان و هان زین چرخ سرگردان مدان
    تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ
    تا نسوزی تو ز بی مغزی چو مرخ
    باد ، آتش می شود از امر حق
    هر دو سرمست آمدند از خمر حق
    آب حلم و آتش خشم ، ای پسر
    هم ز حق بینی ، چو بگشایی بصر
    گر نبودی واقف از حق ، جان یاد
    فرق ، کی کردی میان قوم عاد ؟
    این عجایب دید آن شاه جهود
    جز که طنز و جز که انکارش نبود
    ناصحان گفتند از حد مگذران
    مرکب استیزه را چندین مران
    ناصحان را دست ، بست و بند کرد
    ظلم را پیوند در پیوند کرد
    بانگ آمد ، کار چون اینجا رسید
    پای دار ای سگ که قهر ما رسید
    بعد از آن ، آتش چهل گز برفروخت
    حلقه گشت و ، آن جهودان را بسوخت
    اصل ایشان بود ز آتش ابتدا
    سوی اصل خویش رفتند انتها
    هم ز آتش ، زاده بودند آن فریق
    جزوها را سوی کل آمد طریق
    آتشی بودند مومن سوز و بس
    سوخت خود را آتش ایشان چو خس
    آنکه بوده ست امه الهاویه
    هاویه آمد مر ، او را زاویه
    مادر فرزند ، جویای وی است
    اصل ها مر فرعها را در پی است
    آب ، اندر حوض اگر زندانی است
    باد نشفش می کند کارکانی است
    می رهاند ، می برد تا معدنش
    اندک اندک ، تا ببینی بردنش
    وین نفس ، جان های ما را همچنان
    اندک اندک دزدد از حبس جهان
    تا الیه یصعد اطیاب الکلم
    صاعداً منا ای حیث علم
    ترتقی انفاسنا بالمنتقی
    محتفاً منا الی دار البقا
    ثم تاتینا مکافات المقال
    ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال
    ثم یلجینا الی امثالها
    کی ینال العبد مما نالها
    هکذی تعرج و تنزل دایما
    ذا فلازلت علیه قایما
    پارسی گوییم : یعنی این کشش
    ز آن طرف آید که آمد آن چشش
    چشم هر قومی به سویی مانده است
    کآن طرف یک روز ، ذوقی رانده است
    ذوق جنس از جنس خود باشد یقین
    ذوق جزو از کل خود باشد ببین
    یا مگر آن قابل جنسی بود
    چون بدو پیوست ، جنس او شود
    همچو آب و نان که جنس ما نبود
    گشت جنس ما و اندر ما فزود
    نقش جنسیت ندارد آب و نان
    ز اعتبار آخر ، آن را جنس دان
    ور ز غیر جنس باشد ذوق ما
    آن مگر مانند باشد جنس را
    آنکه مانند است ، باشد عاریت
    عاریت باقی نماند عاقبت
    مرغ را گر ذوق آید از صفیر
    چونکه جنس خود نیابد ، شد نفیر
    تشنه را گر ذوق آید از سراب
    چون رسد در وی ، گریزد ، جوید آب
    مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
    لیک آن رسوا شود در دار ضرب
    تا زر اندودیت از ره نفکند
    تا خیال کژ تو را چه نفکند
    از کلیله باز جو آن قصه را
    و اندر آن قصه طلب کن حصه را
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    ویرایش توسط *FATIMA* : 6th December 2012 در ساعت 01:09 PM
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  4. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  5. #3
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    کژ ماندن دهان آن مرد ، که نام محمد (ص) به تمسخر خواند
    شخصی در زمان پیامبر (ص) ، نام آن جناب را با تمسخر و استهزاء به زبان آورد . در نتیجه دهانش کج ماند . او ازین کار زشت خود پشیمان و نادم گشت و از محضر رسول خدا پوزش خواست و بخشش طلب کرد و گفت من درباره تو یاوه گویی کردم در حالی که خود سزاوار آن بودم من گستاخی کردم مرا مورد عفو و بخشش قرار بده
    و اما از زبان مولانا
    آن ، دهان کژ کرد و از تسخر بخواند
    نام احمد را ، دهانش کژ بماند
    باز آمد کای محمد عفو کن
    ای تو را الطاف علم من لدن
    من تو را افسوس می کردم ز جهل
    من بدم افسوس را منسوب و اهل
    چون خدا خواهد که پرده کسی درد
    میاش اندر طعنه پاکان برد
    چون خدا خواهد که پوشد عیب کس
    کم زند در عیب معیوبان ، نفس
    چون خدا خواهد که مان یاری کند
    میل ما را جانب زاری کند
    ای خُنُک چشمی که آن ، گریان اوست
    ای همایون دل که آن ، بریان اوست
    آخر هر گریه ، آخر خنده یی است
    مرد آخربین ، مبارک بنده یی است
    هر کجا آب روان ، سبزه بود
    هرکجا اشکی دوان ، رحمت شود
    باش چون دولاب ، نالان ، چشم تر
    تا ز صحن جانت بر روید خضر
    اشک خواهی ، رحم کن بر اشک بار
    رحم خواهی ، بر ضعیفان رحم آر
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  6. 2 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  7. #4
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    قصه باد که در عهد هود (ع) قوم عاد را هلاک کرد
    هود ، گرد مؤمنان خطی کشید
    نرم می شد باد ، کآنجا می رسید
    هر که بیرون بود ز آن خط ، جمله را
    پاره پاره می سُکُست اندر هوا
    همچنان شیبان راعی می کشید
    گرد بر گرد رمه خطی پدید
    چون به جمعه می شد او وقت نماز
    تا نیارد گرگ ، آنجا ترک تاز
    هیچ گرگی در نرفتی اندر آن
    گوصفندی هم نگشتی ز آن نشان
    باد حرص گرگ و حرص گوسفند
    دایره مرد خدا را بود ، بند
    همچنین باد اجل با عارفان
    نرم و خوش ، همچون نسیم یوسفان
    آتش ، ابراهیم را دندان نزد
    چون گزیده حق بود ، چونش گزد ؟
    زآتش شهوت ، نسوزد اهل دین
    باقیان را برده تا قعر زمین
    موج دریا ، چون به امر حق بتاخت
    اهل موسی را ز قبطی وا شناخت
    خاک ، قارون را چو فرمان در رسید
    با زر و تختش به قعر خود کشید
    آب و گل چون از دم عیسی چرید
    بال و پر بگشاد مرغی شد پرید
    هست تسبیحت ، بخار آب و گل
    مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل
    کوه طور از نور موسی شد به رقص
    صوفی کامل شد و رست او ز نقص
    چه عجب گر کوه ، صوفی شد عزیز
    جسم موسی از کلوخی بود نیز

    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  8. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  9. #5
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    نگریستن عزرائیل بر مردی ، و گریختن آن مرد در سرای سلیمان
    مردی ، بامدادان به سرای سلیمان نبی در آمد . در حالی که از ترس رنگ از رویش پریده بود . سلیمان پرسید چیست که این همه هراسانی ؟ مرد پاسخ داد : اینک که می آدم عزرائیل را دیدم که نگاه پر کین و خشم به من انداخت !! سلیمان گفت اکنون از من چه میخواهی ؟ مرد گفت : به باد دستور بده تا مرا بر دوش خود سوار کند و به سرزمین دوردست هندوستان ببرد تا باشد که عزرائیل نتواند بدانجا بیاید و جانم را ستاند . سلیمان به باد دستور داد این مرد شتابان به هندوستان ببر . چون بامداد سر رسید عزرائیل به بارگاه سلیمان آمد . سلیمان به عزرائیل خطاب کرد چرا اینقدر به آن مرد ، با نگاه تند و خشمین نگریستی ؟ عزرائیل در پاسخ گفت خداوند به من امر کرده بود که جان این مرد را باید امروز در هندوستان بگیرم و من حیرت کرده بودم که چطور میشود یک مرد خویش را امروز از بیت المقدس به هندوستان برساند ولی وقتی که خود را به امر خداوند به هندوستان رساندم دیدم این مرد در آنجاست پس جانش را همانجا ستاندم .
    و اما از زبان مولانا
    زادمردی چاشتگاهی در رسید
    در سراعدل سلیمان در دوید
    رویش از غم ، زردو ، هر دو لب ، کبود
    پس سلیمان گفت : ای خواجه چه بود ؟
    گفت : عزرائیل در من چنین
    یک نظر انداخت پر از خشم و کین
    گفت : هین اکنون چه میخواهی ؟ بخواه
    گفت : فرما باد را ای جان پناه
    تا مرا زینجا به هندستان برد
    بوک بنده کآن طرف شد جان برد
    نک ز درویشی گریزانند خلق
    لقمه حرص و امل آنند خلق
    ترس درویشی ، مثال آن هراس
    حرص و کوشش را تو هندستان شناس
    باد را فرموده تا او را شتاب
    برد سوی قعر هندستان ، بر آب
    روز دیگر ، وقت دیوان و لقا
    پس سلیمان گفت عزرائیل را
    کآن مسلمان را به خشم از بهر آن
    بنگریدی ، تا شد آواره ز خان ؟
    گفت : من از خشم کی کردم نظر ؟
    از تعجب ، دیدمش در ره گذر
    که مرا فرمود حق ، که امروز هان
    جان او را تو به هندستان ستان
    از عجب گفتم : گر او را صد پر است
    او به هندوستان شدن دور اندر است
    تو همه کار جهان را همچنین
    کن قیاس و چشم بگشا و ببین
    از که بگریزیم ؟ از خود ؟ ای محال
    از که برباییم ؟ از حق ؟ ای وبال
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 5 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #6
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    زیافت تأویل مگس
    مگسی سوار بر برگ کاهی است و آن برگ کاه ، روی پیشاب خری روان است . مگس به خیال خود ، روی دریایی پهناور ، کشتی می راند ! پس به خود می بالد و از سرمستی چنین می لافد : این منم کشتی بانی که در این دریای بی کران ، کشتی می رانم !!
    و اما از زبان مولانا
    آن مگس بر برگ کاه و بول خر
    همچو کشتی بان ، همی افراشت سر
    گفت : من دریا و کشتی خوانده ام
    مدتی در فکر آن مانده ام
    اینک این دریا و این کشتی و من
    مرد کشتی بان و رای زن
    بر سر دریا همی راند او عَمَد
    می نمودش آنقدر بیرون ز حد
    بود بی حد آن چمین نسبت بدو
    آن نظر که بیند آنرا راست کو ؟
    عالمش چندان بود کش بینش است
    چشم چندین بود کش بینش است
    چشم چندین ، بحر همچندینش است
    صاحب تأویل باطب ، چون مگس
    وهم او بَولِ خر و ، تصویر خَس
    گر مگسی ، تأویل بگذارد به رای
    آن مگس را بخت گرداند همای
    آن مگص نبود کِش ، این عبرت بود
    روح او ، نی درخور صورت بود
    پیوست :
    عَمَد = قایقی که از شاخ و برگ و تنه درخت سازند
    صاحب تأویل باطل = کسی که تأویل هایش بی اساس است
    هما = نام مرغی که استخوان می خورد و به باور قدما بر سر هر کس سایه افکند به دولت و سلطنت رسد
    کِش = که او را
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 2 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #7
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر
    مولانا در اینجا به بحث پیرامون مبارزه با نفس اماره می پردازد . بدیهی است که مبارزه با نفس ، بسی صعب و دشوار است ، زیرا تلاشی است در جهت خلاف امیال و شهوات
    و اما از زبان مولانا
    ای شهان ، کشتیم ما خصم برون
    ماند خصمی زو بتر در اندرون
    کشتن این ، کار عقل و هوش نیست
    شیر باطن ، سخره خرگوش نیست
    دوزخ است این نفس و ، دوزخ اژدهاست
    کوبه دریاها نگردد کم و کاست
    هفت دریا را درآشامد ، هنوز
    کم نگردد سوزش آن خلق سوز
    سنگ ها و کافران سنگدل
    اندر آیند اندر او زار و خجل
    هم نگردد ساکن از چندین غذا
    تا ز حق آید مر او را این ندا
    سیر گشتی سیر ؟ گوید : نَی هنوز
    اینت آتش ، اینت تابش ، اینت سوز
    عالمی را لقمه کرد و درکشید
    معده اش نعره زنان : هل من مزید
    حق ، قدم بر وی نهد از لامکان
    آنگه او ساکن شود از کن فکان
    چونکه جزو دوزخ است این نفس ما
    طبع کل دارند جمله جزوها
    این قدم حق را بود ، کو را کشد
    غیر حق ، خود کی کمان او کشد ؟
    در کمان ننهند الا تیر راست
    این کمان را ، بازگون کژ تیرهاست
    راست شو چون تیر و ، واره از کمان
    کز کمان ، هر راست بجهد بی گمان
    چونکه واگشتم ز پیکار برون
    روی آوردم به پیکار درون
    قد رجعنا من جهاد الاصغریم
    با نبی ، اندر جهاد اکبریم
    قوت از حق خواهم و توفیق و لاف
    تا به سوزن بر کنم این کوه قاف
    سهل شیری دان که صف ها بشکند
    شیر آن است آن که خود را بشکند
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  14. 2 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  15. #8
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    تفسیر و هو معکم اینما کنتم
    بار دیگر ما به قصه آمدیم
    ما از آن قصه برون ، خود کی شدیم ؟
    گر به جهل آییم ، آن زندان اوست
    وربه علم آییم ، آن ایوان اوست
    ور به خواب آییم ، مستان وییم
    ور به بیداری ، به دستان وییم
    ور بگرییم ، ابر پر زرق وی ایم
    ور بخندیم ، آن زمان برق وی ایم
    ور به خشم و جنگ ، عکس قهر اوست
    ور به صلح و عذر ، عکس مهر اوست
    ما کی ایم اندر جهان پیچ پیچ ؟
    چون الف ، او خود چه دارد ؟ هیچ هیچ
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  16. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


  17. #9
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    تفسیر قول فریدون الدین عطار
    صاحب دل را ندارد آن زیان
    گر خورد او زهر قاتل را عیان
    ز آنکه صحت یافت و از پرهیز رست
    طالب مسکین ، میان تب ، در است
    گفت پیغمبر که ای طالب جری
    هان مکن با هیچ مطلوبی مری
    در تو نمرودی است ، آتش در مرو
    رفت خواهی ، اول ابراهیم شو
    چون نه ای سبح و نی دریاییی
    در میفکن خویش از خودراییی
    او ز قعر بحر ، گوهر آورد
    از زیانها سود بر سر آورد
    کاملی گر خاک گیرد ، زر شود
    ناقص ار زر برد ، خاکستر شود
    چون قبول حق بود آن مرد راست
    دست او در کارها ، دست خداست
    دست ناقص ، دست شیطان است و دیو
    ز آنکه اندر دام تکلیف است و ریو
    جهل آید پیش او ، دانش شود
    جهل شد علمی که در ناقص رود
    هر چه گیرد علتی ، علت شود
    کفر گیرد کاملی ، ملت شود
    ای مری کرده پیاده یا سوار
    سر نخواهی برد ، اکنون پای دار
    طالب جری = خواستار جیره و مستمری خواه جیره مادی یا معنوی به معنی گستاخ
    مری = ممال کلمه مراء به معنی ستیز و جدال
    سباح = شناگر
    ریو = حیله و نیرنگ
    علتی = بیمار ، با یای نسبیت باید خوانده شود منسوب به علت به معنی بیماری و مرض
    ملت = دین و ایین
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  18. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


  19. #10
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : مثنوی معنوی

    تعظیم ساحران مر موسی (ع) را که چه فرمایی ؟
    ساحران در عهد فرعون لعین
    چون مری کردند با موسی به کین
    لیک موسی را مقدم داشتند
    ساحران ، او را مکرم داشتند
    ز آنکه گفتندش که فرمان ، آن توست
    خواهی اول ، آن عصا تو فکن نخست
    گفت : نی ، اول شما ای ساحران
    افکنید آن مکرها را در میان
    این قدر تعظیم ، دینشان را خرید
    کز مری ان دست و پاهاشان برید
    ساحران ، چون حق او بشناختند
    دست و پا در جرم او ، درباختند
    لقمه و نکته ست ، کامل را حلال
    تو نه ای کامل ، مخور ، می باش لال
    چون تو گوشی ، او زبان ، نی از جنس تو
    گوش ها را حق بفرمود : انصتوا
    کودک اول چون بزاید شیرنوش
    مدتی خاموش باشد ، جمله گوش
    مدتی می بایدش لب دوختن
    از سخن ، تا او سخن آموختن
    ور نباشد گوش و تی تی میکند
    خویشتن را گنگ گیتی می کند
    کرّ اصلی ، کش نبود آغاز گوش
    لال باشد ، کی کند در نطق ، جوش ؟
    ز آنکه اول سمع باید نطق را
    سوی منطق از ره سمع اندر آ
    اُدخُلو الابیات مِن ابوابها
    و اطلبو الاغراض فی اسبابها
    نطق ، کان موقوف راه سمع نیست
    جز که نطق خالق بی طمع نیست
    مبدع است او ، تابع استاد ، نی
    مسند جمله ، ورا اسناد ، نی
    باقیان هم در حِرَف ، هم در مقال
    تابع استاد و محتاج مثال
    زین سخن ، گر نیستی بیگانه یی
    دلق و اشکی گیر در ویرانه یی
    ز آنکه آدم ، ز آن عتاب ، از اشک رست
    اشک تر باشد دم توبه پرست
    بهر گریه امد ادم بر زمین
    تا بود گریان و نالان و حزین
    آدم از فردوس و از بالای هفت
    پای ماچان از برای عذر رفت
    گر ز پشت آدمی ، وز صلب او
    در طلب می باش هم در طلب او
    ز آتش دل و آب دیده نقل ساز
    بوستان از ابر و خورشیدست باز
    تو چه دانی ذوق آب دیدگاه
    عاشق نانی ، تو چون نادیدگان
    گر تو این انبان ، ز نان خالی کنی
    پر ز گوهر های اجلالی کنی
    طفل جان ، از شیر شیطان باز کن
    بعد از آنش با ملک انباز کن
    تا تو تاریک و ملول و تیره ای
    دان که با دیو لعین همشیره ای
    لقمه ای کآن نور افزود و کمال
    آن بود آورده از کسب حلال
    روغنی کآید چراغ ما کشد
    آب خوانش ، چون چراغی را کشد
    علم و حکمت ، زاید از لقمه حلال
    عشق و رقت آید از لقمه حلال
    چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
    جهل و غفلت زاید ، آن را دان حرام
    هیچ گندم کاری و جو بر دهد ؟
    دیده ای اسبی که کره خر دهد ؟
    لقمه ، تخم است و برش ، اندیشه ها
    لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
    زاید از لقمه حلال اندر دهان
    میل خدمت ، عزم رفتن ان جهان


    مری = ممال مراء به معنی ستیزگی
    مکرم = محترم داشته شده ، بزرگ محسوب داشته شده
    شیر نوش = نوشنده شیر ، شیرخوار
    تی تی = کلمه ای که مرغان را بدان خوانند
    موقوف = منوط ، متوقف
    مسند = تکیه گاه
    بر = حاصل ، ثمر
    صلب = تیره پشت کمر
    طلب = جماعتی از مردم که در یک جا جمع می شوند
    باز = کنایه از سبز و خرم
    نادیده = حریص ، آزمند
    همشیره = همراه و دمساز
    تهیه و تنظیم : سایت علمی نخبگان جوان
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  20. کاربرانی که از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند.


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM
  2. استودیو آی وی وی و تولید واقعیت درعصر بازتولید مجازی
    توسط وحید 0319 در انجمن معماری- معماری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th June 2010, 08:09 PM
  4. گفت‌وگوی اختصاصی آهنگتو با بهنام صفوی درباره‌ی شايعه‌ی غيرمجاز
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن معرفی هنرمندان موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th December 2009, 01:02 PM
  5. معرفی: محصول جدید شرکت asus وضعیت ضربان قلب کاربر را بر روی کامپیوتر وی نمایش می دهد
    توسط moji5 در انجمن اخبار و معرفی جدیدترین سخت افزارها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th October 2009, 03:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •