دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: اطلاعات لطفا..........!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!

  1. #1
    دوست آشنا
    نوشته ها
    672
    ارسال تشکر
    1,826
    دریافت تشکر: 4,412
    قدرت امتیاز دهی
    2953
    Array
    BaAaroOoN's: جدید134

    پیش فرض اطلاعات لطفا..........!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!

    داستانک | اطلاعـات لطفـا!
    وقتی خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم. هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده.
    قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید، ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم.

    بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی میکند که همه چیز را می داند. اسم این موجود عجیب "اطلاعات لطفا" بود که به همه سوال ها پاسخ می داد، ساعت درست را میدانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد.

    بار اولی که با این موجود عجیب رابطه برقرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
    دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت، چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.

    انگشتم را کرده بودم در دهانم و همینطور میمکیدمش و دور خانه راه میرفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری چهار پایه را آوردم و رفتم رویش ایستادم. تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم: اطلاعات لطفا!
    صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت: اطلاعات!

    گفتم: انگشتم درد گرفته ...
    حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود، اشک ها سرازیر شد.

    پرسید: مامانت خونه نیست؟
    جواب دادم: نه، با چکش کوبیدم رو انگشتم و حالا خیلی درد دارم.

    پرسید: دستت به جایخی می رسد؟
    گفتم: می توانم درش را باز کنم.

    صدا گفت: برو یه تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار.
    یک روز دیگر به اطلاعات لطفا زنگ زدم. صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت: اطلاعات

    پرسیدم: تعمیر را چطور می نویسند؟ و او جواب داد.
    بعد از آن برای همه سوال هایم با اطلاعات لطفا تماس میگرفتم. سوال های جغرافی ام را از او میپرسیدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست. سوال های ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد. او به من گفت که باید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم.

    روزی که قناری ام مرد، با اطلاعات لطفا تماس گرفتم و داستان غم انگیزش را برایش تعریف کردم. او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرف هایی زد که عموما بزرگتر ها برای دلداری بچه ها میگویند. ولی من راضی نشدم. پرسیدم: چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز میخوانند و خانه ها را پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل شوند؟

    فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید، چون که گفت: عزیزم، همیشه به خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که میشود در آن آواز خواند، و من حس کردم که حالم بهتر شد.

    وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم. دلم خیلی برای دوستم تنگ شد. اطلاعات لطفا متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی به فکرم نمی رسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم.

    وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم. در لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر میشدم، یادم می آمد که در بچگی چقدر احساس امنیت میکردم.

    احساس میکردم که اطلاعات لطفا چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش را صرف یک پسر بچه میکرد.
    سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم، هواپیمایمان در وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد. ناخودآگاه تلفن را برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفا!

    صدای واضح و آرامی که به خوبی می شناختمش پاسخ داد: اطلاعات!
    ناخودآگاه گفتم: میشود بگوئید تعمیر را چگونه مینویسند؟

    سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت: فکر میکنم تا حالا انگشتت خوب شده!
    خندیدم و گفتم: پس خودت هستی، میدانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی؟

    گفت: تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود؟ هیچ وقت بچه ای نداشتم و همیشه منتظر تماسهایت بودم.
    به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم. پرسیدم آیا میتوانم هر بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم؟

    گفت: لطفا این کار را بکن، بگو میخواهم با ماری صحبت کنم.
    سه ماه بعد دوباره به آن شهر رفتم. یک صدای نا آشنا پاسخ داد: اطلاعات!

    گفتم که میخواهم با ماری صحبت کنم.
    پرسید: دوستش هستید؟
    گفتم : بله، یک دوست بسیار قدیمی.

    گفت: متاسفم، ماری مدتی نیمه وقت کار میکرد، چون این اواخر سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت.

    بغض شدیدی گلویم را گرفت. قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت: صبر کنید، ماری برای شما پیغامی گذاشته، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم، بگذارید بخوانمش.

    صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای ناآشنا خواند:

    "به او بگو دنیای دیگری هم هست که میشود در آن آواز خواند، خودش منظور مرا می فهمد ..."


  2. #2
    یار همراه
    نوشته ها
    2,548
    ارسال تشکر
    17,332
    دریافت تشکر: 8,680
    قدرت امتیاز دهی
    15646
    Array

    پیش فرض پاسخ : اطلاعات لطفا..........!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!

    آه ، چه داستان زیبایی

    قسمت اخرش دلم رو به درد اورد ، چه غمگینانه .




  3. 3 کاربر از پست مفید Joseph Goebbels سپاس کرده اند .


  4. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    77
    ارسال تشکر
    1,458
    دریافت تشکر: 471
    قدرت امتیاز دهی
    114
    Array
    l.ghasemi's: جدید94

    پیش فرض پاسخ : اطلاعات لطفا..........!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!

    عالی بود اما آخرش غمگین............................

  5. 3 کاربر از پست مفید l.ghasemi سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اشرف مخلوقات اینه؟؟؟؟؟؟؟
    توسط Rez@ee در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: 3rd June 2013, 12:31 AM
  2. بحث: ٣-باورش سخته ولي! آيا ميدانستيد؟؟؟؟؟؟؟
    توسط Sa.n در انجمن دانستنيها( علمي، آموزشي)
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2012, 06:54 PM
  3. بحث: عشق یعنی چی؟ معنی واقعی عشق چیه؟؟؟؟؟؟؟
    توسط Mr.Engineer در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: 11th February 2011, 03:41 PM
  4. با كابوس كودكمان چه كنيم؟؟؟؟؟؟؟
    توسط نازخاتون در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 11:12 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •