دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 57

موضوع: اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برق صنعتی
    نوشته ها
    1,869
    ارسال تشکر
    13,909
    دریافت تشکر: 12,140
    قدرت امتیاز دهی
    32623
    Array
    mamadshumakher's: جدید136

    پیش فرض پاسخ : اتاق تمرینات گروه داستان نویسی

    سلام آقا جعفر,نیم کیلو شیر بریز.
    این جمله ای هست که لیلا تقریبا هر روز آن را تکرار میکند.صبح که میشود اول به فکر تهیه ی شیر برای مادر پیرش میشود.به خاطر بیماری مادرش و توصیه پزشک عادت کرده بود هر روز مقداری شیر بخرد.
    لیلا زنی 40 ساله قدبلند,خوش چهره و خوش برخورد هست که تمام اهل محل او را میشناسند.لیلا را به خاطر صبر و تحمل و پشتکارش تحسین میکنند اما باز هم سنگینی دل لیلا در چهره اش مشخص بود.
    همسر و 2فرزندش را در یک صانحه از دست داد و تنها مادر پیرش همدم او در این کره ی خاکی بود.برای تامین مخارج زندگی در یک آشپز خانه کار میکرد.محل کارش زیاد از خانه دور نبود.
    هر ماه مجبور بود مادرش را به پزشک معالجش برای انجام آزمایشات برساند از آخرین باری که برای آزمایش برد 29روز میگذشت.
    کی باید مادرتو به آزمایشگاه برسونی؟صدای سمیه بود,همسر صاحب آشپزخانه.
    لیلا- فردا صبح سمیه جون.
    سمیه-یادت باشه بیا اینجا با ماشین من برو.
    لیلا-چشم عزیزم.ممنون از محبتت
    فردای اون روز لیلا با مادرش به آشپزخونه اومدن و با ماشین سمیه رفتند به سمت آزمایشگاه.یک ساعتی نشستند تا جواب آزمایش حاضر شود.جواب را گرفتند و رفتند به اتاق دکتر
    دکتر_خانم ثامنی نمیخوام ناراحتتون کنم اما مادرتون باید توی این ماه حتما عمل بشه
    لیلا-عمل؟وای نه.
    دکتر-نگران نباشید.عمل سخت و خطرناکی نیست.
    لیلا- حالا هزینش چقدر میشه اقای دکتر؟
    دکتر-حدود 2میلیون.
    لیلا با ذهنی نگران دست مادرش را گرفت و ار اتاق آقای دکتر بیرون آمد.
    سوار ماشین که شدند سعی کرد نگرانی را فراموش کند.همیشه امیدوار بود.
    برای خودشان ابمیوه خریدند و راه افتادند.
    در لاین وسط اتوبان مشغول رانندگی بود که ناگهان یک شی به شیشه ی جلو خودرو اصابت کرد و قسمتی از آن شکست.سریعا کنار زد و پیاده شد.اول به شیشه نگاه کرد و سپس به کف خیابان.چشمش به یک تلفن همراه افتاد که بیشتر شبیه جنازه بود تا تلفن.گوشی را برداشت راه افتاد.قبل از این اتفاق تصمیم گرفته بود که پول عمل را از سمیه قرض بگیرد اما حالا فقط احساس شرمندگی داشت و باید هزینه شیشه ی شکسته رو هم پرداخت میکرد.
    بعد از صرف ناهار گوشی تلفن مادرش را برداشت و سیمکارت گوشی که پیدا کرد را درون آن گذاشت.فقط یک شماره در حافظه ی سیمکارت ذخیره شده بود با نام,بابا....

  2. 6 کاربر از پست مفید mamadshumakher سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اسب داستان‌نویسی جان آپدایک
    توسط MR_Jentelman در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28th August 2011, 12:01 AM
  2. مهاجرت قصه‌نویسی به شهرستان‌ها
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th October 2010, 03:19 PM
  3. بحث: عناصر داستان نویسی
    توسط AHB در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: 24th September 2010, 07:48 AM
  4. لایه نویسی استاندارد
    توسط آبجی در انجمن برنامه نویسی تحت وب
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 14th February 2010, 12:50 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •