سلام آقا جعفر,نیم کیلو شیر بریز.
این جمله ای هست که لیلا تقریبا هر روز آن را تکرار میکند.صبح که میشود اول به فکر تهیه ی شیر برای مادر پیرش میشود.به خاطر بیماری مادرش و توصیه پزشک عادت کرده بود هر روز مقداری شیر بخرد.
لیلا زنی 40 ساله قدبلند,خوش چهره و خوش برخورد هست که تمام اهل محل او را میشناسند.لیلا را به خاطر صبر و تحمل و پشتکارش تحسین میکنند اما باز هم سنگینی دل لیلا در چهره اش مشخص بود.
همسر و 2فرزندش را در یک صانحه از دست داد و تنها مادر پیرش همدم او در این کره ی خاکی بود.برای تامین مخارج زندگی در یک آشپز خانه کار میکرد.محل کارش زیاد از خانه دور نبود.
هر ماه مجبور بود مادرش را به پزشک معالجش برای انجام آزمایشات برساند از آخرین باری که برای آزمایش برد 29روز میگذشت.
کی باید مادرتو به آزمایشگاه برسونی؟صدای سمیه بود,همسر صاحب آشپزخانه.
لیلا- فردا صبح سمیه جون.
سمیه-یادت باشه بیا اینجا با ماشین من برو.
لیلا-چشم عزیزم.ممنون از محبتت
فردای اون روز لیلا با مادرش به آشپزخونه اومدن و با ماشین سمیه رفتند به سمت آزمایشگاه.یک ساعتی نشستند تا جواب آزمایش حاضر شود.جواب را گرفتند و رفتند به اتاق دکتر
دکتر_خانم ثامنی نمیخوام ناراحتتون کنم اما مادرتون باید توی این ماه حتما عمل بشه
لیلا-عمل؟وای نه.
دکتر-نگران نباشید.عمل سخت و خطرناکی نیست.
لیلا- حالا هزینش چقدر میشه اقای دکتر؟
دکتر-حدود 2میلیون.
لیلا با ذهنی نگران دست مادرش را گرفت و ار اتاق آقای دکتر بیرون آمد.
سوار ماشین که شدند سعی کرد نگرانی را فراموش کند.همیشه امیدوار بود.
برای خودشان ابمیوه خریدند و راه افتادند.
در لاین وسط اتوبان مشغول رانندگی بود که ناگهان یک شی به شیشه ی جلو خودرو اصابت کرد و قسمتی از آن شکست.سریعا کنار زد و پیاده شد.اول به شیشه نگاه کرد و سپس به کف خیابان.چشمش به یک تلفن همراه افتاد که بیشتر شبیه جنازه بود تا تلفن.گوشی را برداشت راه افتاد.قبل از این اتفاق تصمیم گرفته بود که پول عمل را از سمیه قرض بگیرد اما حالا فقط احساس شرمندگی داشت و باید هزینه شیشه ی شکسته رو هم پرداخت میکرد.
بعد از صرف ناهار گوشی تلفن مادرش را برداشت و سیمکارت گوشی که پیدا کرد را درون آن گذاشت.فقط یک شماره در حافظه ی سیمکارت ذخیره شده بود با نام,بابا....
علاقه مندی ها (Bookmarks)