صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامى مى داشت و شريف هر قوم را تأليف قلب مى فرمود و خويشان خود را احسان مى كرد بى آنكه ايشان را بر ديگران اختياركند مگر به چيزى چند كه خدا به آن امر كرده است.
ادب هر كس را رعايت مى كرد و هر كه عذر مى طلبيد قبول عذر او می نمود.
و هرگز كسى را دشنام نداد و هرگز زنان و خدمتكاران خود را نفرين نكرد و دشنام نداد و هر آزاد و غلام و كنيز كه براى حاجتى مى آمدبرمى خاست و با او مى رفت. و درشتخو نبود و در خصومت صدا بلند نمی كرد و بد را به نيكى جزا مى داد و به هر كه مى رسيد ابتدا به سلام مى كرد و ابتدا به مصافحه مى نمود و هركه نزد او مى آمد او راگرامى مى داشت و گاهى رداى مبارك خود را براى او پهن مى كرد و او را ايثار مى نمود به بالش خود. و رضا و غضب، او را از گفتن حقّ مانع نمى شد. و از انس بن مالك روايت است كه گفت من ده سال خدمت كردم رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم)را، پس اُفّ به من نگفت هرگز و نفرمود كارى را كه كرده بودم چرا كردى و كارى را كه نكرده بودم چرا نكردى(الشمائل المحمدية ترمذى، ملحق به سُنَن ترمذى 5/567، تحقيق صدقى محمد جميل العطّار) شبى شربت آن جناب را مهيا كردم آن بزرگوار ديركرد گمان كردم كه بعضى از صحابه آن حضرت را دعوت كرده، پس من شربت آن حضرت را خوردم، پس يك ساعت بعد از عشا آن حضرت تشريف آورد، از بعض همراهان آن جناب پرسيدم كه آيا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله وسلّم در جائى افطار كرده يا كسى آن جناب را دعوت كرده؟ گفت نه ! پس آن شب را به روز آوردم از كثرت غم به مرتبه اى كه غير از خدا ندانداز جهت آنكه آن حضرت آن شربت را طلب كند و نيابد و گرسنه به روز آورد و همانطور شد آن جناب داخل صبح شد در حالتى كه روزه گرفته بود و تا به حال از من از امر آن شربت سؤال نكرد و يادى از آن ننمود. (بحار الانوار 16/247)
و روايت شده كه آن بزرگوار در سفرى بود امر فرمود براى طعام گوسفندى ذبح نمايند، شخصى عرض كرد كه ذبح آن به عهده من و ديگرى گفت كه پوست كندن آن با من و شخص ديگر گفت كه پختن آن با من. آن حضرت فرمود كه جمع كردن هيزمش با من باشد. گفتند يا رسول اللّه !ما هستيم و هيزم جمع مى كنيم محتاج به زحمت شما نيست، فرمود اين رامى دانم ليكن خوش ندارم كه خود را بر شما امتيازى دهم، پس به درستى كه حق تعالى كراهت دارد از بنده اش كه ببيند او را از رفقايش خود را امتياز داده. (بحار الانوار 76/273)
روايت شده كه خدمتكاران مدينه بعد از نماز صبح مى آوردند ظرفهای آب خود را خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن حضرت دست مبارك خود را در آن داخل كند تا تبرّك شود و بسا بود كه صبحهاى سرد بود و حضرت دست در آنها داخل مى فرمود و كراهتى اظهار نمى فرمود .
و نيز مى آوردند خدمت آن جناب كودك صغير را تا دعا كند ازبراى او به بركت، يا نام گذارد او را، پس آن جناب كودك را در دامن مى گرفت به جهت دلخوشى اهل او و بسا بود كه آن كودك بول مى كرد برجامه آن حضرت، پس بعضى كسانى كه حاضر بودند صيحه مى زدند بر طفل. حضرت مى فرمود قطع مكنيد بول او را، پس مى گذاشت او را تا بول كند! پس حضرت فارغ مى شد از دعاى او يا نام گذاشتن او، پس اهل طفل مسرور مى شدند و چنان مى فهميدند كه آن حضرت متاذّى نشده است پس چون مى رفتند حضرت جامه خود را مى شست. (مكارم الاخلاق طبرسى ص 25، چاپ اعلمى، بيروت)
و در خبر است كه وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام با يكى از اهل ذمّه همسفر شد آن مرد ذمّى پرسيد از آن حضرت كه اراده كجا دارى اى بنده خدا؟ فرمود اراده كوفه دارم. پس چون راه ذمّى از راه كوفه جدا شدحضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام راه كوفه را گذاشت و در جادّه او پا گذاشت، آن مرد ذمّى عرض كرد آيا نگفتى كه من قصد كوفه دارم؟ فرمود چرا، عرض كرد پس اين راه كوفه نيست كه با من مى آئى راه كوفه همان است كه آن را واگذاشتى، فرمود دانستم آن را، گفت پس چرا با من آمدى و حال آنكه دانستى اين راه تو نيست؟ حضرت فرمود اين به جهت آنست كه از تمامى خوش رفتارى با رفيق آن است كه او را مقدارى مشايعت كنند در وقت جدا شدن از او، همچنين امر فرموده ما را پيغمبر ما، آن مرد ذمّى گفت پيغمبر شما به اين امر كرده شما را؟ فرمود بلى. آن مرد ذمى گفت پس به جهت اين افعال كريمه و خصال حميده است كه متابعت كرده او را هركه متابعت كرده و من ترا شاهد مى گيرم بر دين تو، پس برگشت آن شخص ذمّى با اميرالمؤمنين عليه السّلام پس چون شناخت آن حضرت را اسلام آورد. (الكافى 2/670، باب حسن الصحابة و حق الصاحب فى السفر)
روزى اعرابى آمد و رداى مباركش را به عنف كشيد به حدى كه در گردن مباركش جاى كنار ردا ماند، پس گفت از مال خدا به من بده، پس آن حضرت از روى لطف به سوى او التفات فرمود و خنديد و فرمود كه به اوعطائى دادند (الشفاءقاضى عياض 1/96)، پس حق تعالى فرستاد كه (انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم). (سوره قلم 68، آيه 4)
و ابن عباس نقل كرده چون سؤالى از آن حضرت مى كردند مكرّر مى فرمود تا بر سائل مشتبه نشود. (بحار الانوار 16/234)
علاقه مندی ها (Bookmarks)