اگه قراره من فردا فرتی بمیــــــــــــــرم
مرض دارم که جدیــــش بگیـــــــــــــرم؟!
پیرمردهای 90 ساله هم تو جمعشون به همدیگه میگن "بچه ها"
ﺍﺳﻤﺶ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﺖ ﭘﺎﻙ ﻣﻲ ﺷﻪ .
ﻣﺴﻴﺠﺎﺵ ﺩﻳﻠﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﻪ ..
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﺕ ﻣﻴﮕﻲ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﻳﻦ ﺟﻠﻮﻡ ﺍﺳﻤﺸﻮ ﺑﻴﺎﺭﻳﻦ .
پیش همه بدیشو میگی و 1000 تا دلیل میاری که بهتر شده که رفته
ﺍﻣﺎ ..
ﺑﺎ ﺟﺎﻱ ﺧﺎﻟﻴﺶ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ.
ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺗﺸﺎﺑﻪ ﺍﺳﻤﻲ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﺑﺎ ﺍﻫﻨﮕﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲﻛﻨﻲ ..
ﻭﻗﺘﻲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﻣﻲ ﺧﻮﺭﻱ ﻭ ﻳﺎﺩﺕ
ﻣﻴﺎﺩﺵ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺯﺕ ﺳﺮﺍﻏﺸﻮ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﻥ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ...
ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻴﻜﻪ ﻛﻼﻣﺸﻮ ﻣﻲ ﺷﻨﻮﻱ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ..
ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﻲ ﺩﻭﻧﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﺣﺘﻲ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺳﺘﻮ
ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻪ ﻭ ﻧﻤﻲ ﺧﻮﻧﻪ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ .....
مــــــــــــــــــــــــ ــیــــــــــــــــمــیــ ــــــــــــــــری
ادمها را از ظاهرشان نشناسید بلکه از قلبشان بشناسید
خدایا خسته ام ،
از بد بودن هایم ...
از اینهمه تظاهر به خوب بودن هایی که نیستم .
از آفرینش کوهها و آسمانها و هستی که سخت تر نیست ...
خوبم کن ؛
فقط همین.
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
تا امروز از تو نوشتم .
امشب از عشقت انصراف میدهم !
سخت است دوست داشتن تو
خسته ام !!!
می خواهم کمی استراحت کنم
شاید فردا دوباره عاشقت شدم ...
ادمها را از ظاهرشان نشناسید بلکه از قلبشان بشناسید
شـب بـغـض دارد
قـلـم بـغـض دارد
من بـغـض دارم
رفـيـقِ مـن بـغـض دارد
کـودکـم بـغـض دارد
دسـتـهـايی مـردِ هـمـسـايـه بـغـض دارد
آشـپـز خـانـه ی مـادرم بـغـض دارد
پـشـتِ لـبـخـنـدِ تـو . . .بـغـض کـمـيـن دارد
جـمـعـه . . .هـفـتـه بـه هـفـتـه . . .غـروبـش بـغـض دارد. . . .
کـفـر نـيـسـت، ولـی انـگـار
خـودِ خـودِ خـودِ خـدا هـم بـغـض دارد. . . .
آيـنـدگـان چـه خـواهـنـد گـفـت؟
وقـتـی بـبـيـنـنـد تـمـام شـعـرهـای مـا بـغـض دارنـد؟. . . . .
و همه ی ما خاطره ایم.....
خوبم،خیلی خوب.....
آنقدر که هرچه سعی می کنم بهتر نمی شوم......!!!
و همه ی ما خاطره ایم.....
نه یک وقت هایی هست که واقعا نمی شود ادامه داد...
همان وقت هایی که نه کتاب ها آرامت می کنند ... نه موسیقی ها ... نه صدای باران ... نه عکسهای کودکی... نه رویاهای شیرین ...
این وقت ها شاید از همان وقتهایی است که پروست می گوید : وقتی غمگین هستیم بهترین کار این است که در گرمای مطبوع تختخوابمان دراز بکشیم و در آنجا که تمام تلاش ها و درگیری ها پایان می یابد، بهتر است حتی سرمان را زیر پتو کنیم و با تمام وجود خود را به دست امواج گریه بسپاریم، همچون شاخه ای در باد پاییزی...
درخت غمگینی هزار ریشه دارد و هر ریشه اش هزار زیر ریشه ... یک ریشه اش دلتنگیست ...یک وقتهایی هم ریشه در "قطع ِ جریان" دارد ... جریان ِ آگاهی ...
لحظه هایی که حس آن مورچه ای را داری که بر تخته سنگی عظیم می رود اما ناگهان همه طرفش را آب می گیرد ... و جریانش با خشکی قطع می شود ... چقدر وحشتناک است
کاش در جریان بودم . . . مورچه بالدار مثلا
وقتی درخت غم برگهای غمگینی را با دواندن ریشه هایش در زمین بی جریانی جان می دهد.. کتاب ها را باید بست ... فلسفه را هم باید دور ریخت .. عشق را هم ... قهوه های نیمه خورده را هم باید کنار گذاشت ... حتی سرت را هم نباید زیر پتو ببری و با امواج گریه مسکن موقتی به جانت تزریق کنی ... باید همه اش فکر کنی ... فکر... فکر کنی که چرا ها چرا باید بی جواب بمانند ...
ستاره ها نهفتم در اسمان ابري
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)