هم دانشگاه رفتنو دوس ندارم هم خونه نشستنو
هم دانشگاه رفتنو دوس ندارم هم خونه نشستنو
من که تا همین هفته اول شهریور میرفتم مدرسه ...
اصلا دوست ندارم تموم شه چون تازه شروع شده...
نمیدونم ولی دوست دارم که بدونم
سلام خدایا دیر تر تابستون تموم بشه
چون در سهای دانشگاه زیادن
وکمتر وقت میکنم بیام نخبگان
و دلم برای نخبگان وخاطرات هاش تنگ میشه
یه رفــــــــیق دارم ; "اسمش خــــــــداس" بحثــــــــسش از همه جداس تــــــــا اون پشتــــــمه بیخیال مخاطب خــــــــاص ...!
من دانشگاه رفتنو دوست دارم چون واقعا فکرم ازاد میشه البته امیدوارم چندوقت بدجور فکرم قاطی کرده شدید.
درس بخونم شاید درگیری فکری نداشته باشم البته ترم تابستونیم داشتم اثرنکرد
نذاشتم خانوادم مسافرت برن حالا پشیمونم جرات ندارم بگم پشیمونم
درهر صورت امسال تابستون حال نداد
چرا جوجه ها جیک جیک میکنند؟؟؟
سلام به دوستان عزیز و گل
ممنونم شینی نازنین
شینی عزیزم من همه پستا رو خوندم اگر چه نمیدونستم پست مال سال گذشته بوده !
اما خیلی جالب بود نوشته ها..!
من که کار میکنمو از نظر فعالیت تابستون و بهار و زمستون و پاییز زیاد فرق نداره! تنها بهار 5 روز اول تعتیلاته و بقیه رو باید کا کرد.
اما همه ی فصلها زیبان
بخصوص این فصل و ماه مردادش که تولد اکثر دوستانم تو همین فصله...!
خیلی زیبا بود یادی از مدرسه کردن!
حقیقتش هیچ وقت یادم نمیره تابستونای زیبایی که وسط سال تحصیلی داشتیم و علی رغم مسافرت نرفتن باز تفریح و سرگرمی بچگی اینقدر لذت بخش بود که وقتی به دهه آخر شهریور میرسیدیم همه دچار یه غم اصیل میشدیم!
میگم غم اصیل چون واقعا یادم نمیره روزای اول پاییز"مهر" رو به چه سختی از خواب ناز بیدار میشدم و تو رختخواب فقط نیم ساعت غصه ی تابستون از دست رفته رو میخوردم
یادش بخیر واقعا!
حالا اینا که خوبه!!
بذارید داستانی رو که واقعیه و اسمش به پیشنهاد بنده "کارمند وظیفه شناسهگ واستون تعریف کنم
تو دانشگاه با اینکه ترم تابستون برمیداشتم اما اینقدر بهمون خوش میگذشت که نگو!
اولین تابستون سال تحصیلی دانشگاه بود که به اصرار دو تا از دوستان صمیمی که همیشه با هم بودیم و تو خوابگاه هم اتاقی بودیم ترم تابستونه برداشتیم..
تو اون سال خوابگاه بهمون ندادن و ما وقتی ساکامونو پیچیدیمو با یه کوله باز از امید به "شهر دانشجویی" رسیدیم خسته و کوفته در آموزش و پرورش ما رو انداختن پایین
یه نگاهی به دوستام انداختمو یه نگاهی به خودم و یه نگاهی به ساکامون که کف خیابون رو هم گذاشته بودیم و یه نگاه به ساختمون آموزش و پرورش و گفتم : بچه ها!
بزنین بریم توو ساختمون! یا به ما باید جا بدن اینجا یا جا بدن!!
رفتم و از اونجایی که آشنا داشتم تو اون شهر اسمشو بردم و گفتم ما واسه دو سه هفته میخوایم از خانه ی معلم استفاده کنیم!
آقاهه پشت میز عینکشو جا به جا کرد رو به من گفت : خانم کارتتون!
گفتم: چه کارتی؟!
گفت کارت اینکه شما بتونین از خانه ی معلم استفاده کنین!
گفتم : آقا ما سه تا دانشجوییم تو این شهر غریب! خوابگاه بهمون نمیدن و باید یه جایی پیدا نیم این سه تا امتحانو بدیم و بریم! قول میدیم زود از شر ما خلاص شین! بعد کارت دانشجوییمو بیرون آوردم و گفتم : اینم کارت! کافیه؟!
گفت : اینجا واسه معلماس نه دانشجو! گفتم ما هم معلم آینده ایم!
گفت : اون دوتا!
گفتم : اونام از خودن!"دانشجو ان"
بعدم کارتشونو گرفتم و گذاشتم رو میز آقاهه و گفتم : بفرما ، اینم مدرک!
اونم رفت و با همکارش یکم "پچ پچ" کرد و این ور اون ور کرد و هی نگاه کرد و این اتاق و اون اتاق کرد!
ما هم تو سالن آموزش و پرورش واستاده بودیم با اون شاکا و جم نمیخوردیم!
رفتم جلو گفتم: آقا من آشنا هم دارم! آقای "فلانی" که هم سرشناس شهر شماست هم معلم بودن و یه دوران مدیدی زحمت کشیدن واسه این شهر و هم شهردار بودن یه مدت تو یکی از نایه های شهر ما و ..
یه نگاه متفکرانه به من کرد و گفت : بله! میشناسم ایشونو!
گفتم : چه بهتر! پس من زنگ میزنم ایشون ضمانت کنن ما رو!
گفت : اما اگر معلم بیاد شما باید بریداااا! گفتم : ما با معلما مشکلی نداریم با هم کنار میایم!
اینو گفتمو با اجازه از خدمت جناب آقای کارمند کارت دانشجوییا رو برداشتمو رفتیم تا سرایدار آموزش و پرورش ما رو به خانه ی معلم راهنمایی کنه.
خانه ی معلم یه ساختمون کوچولو بود پشت همون آموزش و پرورش و جای زیاد تمیز و بزرگی هم نبود!
یه سالن به ابعاد 25 در 6 بود "تقریبی" که ابتدای سالن یه اتاق اُپن اندازه ی یه آشپزخونه نقلی داشت با گاز و یخچال و لوازم مورد نیاز!
جالب این بود که وقتی رسیدیم یه خانم اونجا حضور داشت که خودش دانشجو بود و واسه ترم تابستونه اونجا موندگار شده بود!
من و دوستان یه نگاه به هم کردیم و هر سه از دست کارمند به ظاهر مقرراتی کفری!
سرتونو درد نیارم که چقدر طول کشید تا من وسواسی به محیط عادت کنم و چه اندازه دانشجو تو این دوره ی دو سه هفته ای اونا رفت و آمد داشت!
اما این تابستونو هیچ وقت فراموش نمیکنم و نمیتونم واستون توصیف کنم که چقدر به من و دوستام و آبجیم که همراهمون شده بود خوش گذشت و چه شیطون بازیایی درآوردیم اونجا!
و حالا این خاطره ها بهترین یادگار من از سالای تحصیلمه!
حیف که وقت زیاد نیستو پست طولانی تر از این موجب خستگیه! وگرنه براتون تعریف میکردم باقیشو!
امیدوارم همگی موفق باشید چه تو انتخاب واحد و چه گذروندن سال تحصیلی
به امید حق
اخجوووون من منتظرم تابستون تموم شه یه مسافرت برم حال و هوام عوض شه
خب خوش به حال خودم که حداقل امسال مدرسه ندارم دیگه
ولی بدتر از سال پیش سرویس میشم
شاید ....
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)