11.حمله به آتن
با گذشت دهها سال، کراتوس با شیطان درون خود میجنگید و امیدوار بود تا باتغییرات روحی و فیزیکی اش ، آتنا و دیگر خدایان جنایات او را فراموش کرده و فرصتی دوباره به او بخشند. کراتوس سفری در پیش داشت و در دریای اژه(Aegean Sea) با گروهی از سربازان و مارهای بزرگی مانند هیدرا (Hydra) (این مار نه سر در افسانه یونان باستان توسط هرکول کشته میشود) مواجه شد. پوزیدون با دادن تکنیکی قوی به نام خشم پوزیدون به کراتوس کمک کرد و پس از کشتن هیدرا و پیدا کردن کاپیتان کشتی کلید کابین وی را یافت و کاپیتان را به درون گلوی هیدرا پرتاب کرد. پس از غلبه بر هیدرا ، زئوس آتنا را صدا زد و به او اعلام داشت که برادرش آرس در شرف حمله به آتن میباشد و از آنجایی که خدایان نمیتوانستند به شخصه دراین کار مداخله کنند به فکر افتادند تا از کراتوس استفاده نمایند.
کراتوس وارد کابین کشتی شد و کابوس کشتن خانواده اش او را لحظهای رها نمیساخت. حتی شراب و زنهای بسیار نیز نمیتوانست این خاطره هولناک را از ذهن او پاک سازد. کراتوس به مقابل مجسمه آتنا که درون کشتی بود آمد و از اودرخواست کمک کرد و آتنا در جواب وی گفت اگر از نابودی شهر آتن توسط آرس جلوگیری کند خدایان از گناههای گذشته او چشم پوشی میکنند.
پس از رسیدن به آتن کراتوس از کشتی پیدا شد و در راه رسیدن به شهر با هیولاهای ارتش آرس مواجه شد و آنها را از بین برد. وی در راه ورود به شهر آتن آرس را میدید که همراه با بندگانش به تخریب شهر مشغولند. کراتوس به دروازه شهر رسید و با پیشگوی آتن مواجه شد ، اما تا بخواهد با او صحبتی داشته باشد ، پیشگو توسط هارپی (Harpi)ها (جانورانی که تن و رخسار زن و بال و چنگال مرغ داشتند) دزدیده شد و کراتوس به دنبال پیدا کردن پیشگو رفت. در مسیر ، زئوس به او قدرت استفاده از بزرگترین صاعقه خدایان را اعطا کرد تا در راه رسیدن به هدفش او را یاری دهد.
کراتوس در راه پیدا کردن پیشگو با پیرمردی روبرو شد که گودالی حفر میکرد و پیرمرد چیزهای بسیاری درباره کراتوس میدانست , این امر برایش بسیار عجیب بود ولی وقت بسیار کمی برای پیدا کردن پیشگو و پرسیدن مطالب از وی داشت چون آرس به سرعت در حال پیشروی و خراب کردن آتن بود به همین علت راه خود راادامه داد و پیشگو را در محل هارپیها پیدا کرد. او پس از غلبه بر تعداد زیادی ازهارپیها پیشگو را نجات داد.
پیشگو به کراتوس توضیح داد که تنها راهی که میتواند یک خدا را از پای درآورد دستیابی به جعبه پندوراست. حال کراتوس میبایست از بیابان روحهای سرگردان عبور کند و بعد از پیدا کردن کرونوس وارد معبد شده و با موفقیت جعبه پندورا را خارج سازد کاری که تاکنون هیچ کس موفق به انجام آن نشده بود.
جعبه پندورا
کراتوس با انگیزه کشتن آرس از آتن خارج شد و به بیابان روحهای سرگردان رسید. او میبایست سه سایرن(Siren) (نوعی حوری در یونان باستان) را پیدا میکرد و پس از کشتن آنها ، روح آنان راه ورود به قلعهای را باز سازد تا کراتوس بتواند کرونوس را بیابد. بعد از این مهم کراتوس وارد قلعه شد و با دمیدن درون شیپوری کرونوس را که به سختی راه میرفت صدا کرد. سپس کراتوس از طنابی که بر روی صورت کرونوس بود بالا رفت و سه روز طول کشید تا به بالای پشت کرونوس یعنی به درب معبد پندورا برسد.
او در جلوی درب معبد با زامبی (Zombie) که مامور سوزاندن اجساد مردگان داخل معبد بود برخورد کرد و زامبی کراتوس را از ورود به داخل معبد منصرف میکرد و تشویق به برگشتن داشت ولی کراتوس بدون توجه به حرفهای او وارد معبد شد. در داخل معبد دو خدا برای رسیدن کراتوس به هدفش به وی هدایایی دادند. میدن(Maiden) خدای شکار ، سلاحی را به کراتوس داد که اسم خود بر آن بود و هیدز (خدای مردگان) قدرت استفاده از روح موجودات مرده را برای کمک در مبارزات به او اهدا کرد.
کراتوس برای رسیدن به بالای معبد باید از سه مبارزه با اطلس (Atlas) و پوزیدون و هیدز سربلند بیرون میآمد. بعد از پیروزی در این مبارزات او راه ورود خود را به کوه زئوس پیدا کرد و با نابودی دشمنان بسیار و فرار از دامهای درون معبد به جعبهپندورا دست یافت.
آتنا به کراتوس تبریک گفت زیرا تا کنون هیچ کس موفق به انجام این کار نشده بود ، در همان لحظه آرس از یافتن جعبه پندورا توسط کراتوس باخبر شد و ستون شکستهای را به سمت وی پرتاب کرد و ستون در قلب کراتوس جای گرفت و او مرد ، سپس هارپیها جعبه پندورا را به پیش آرس بردند.
فرار از هیدز
کراتوس خود را در جهان مردگان و بر روی رودخانه استیکس (رودخانهای که هفت بار به دور جهان مردگان میگردد) میدید. او از پایین عالم مردگان راهی را به بالاترین قسمت قلمرو هیدز پیدا کرد و وقتی به آنجا رسید مشاهده کرد طنابی از سنگی بزرگ آویزان است و کراتوس بدون معطلی از آن بالا رفت و در بالای طناب خود را در عالم زندگان یافت. پیرمردی که قبلا او را در حفر کردن گودال دیده بود در اصل با کندن قبری او را از جهان مردگان نجات دادهاست. پیرمرد گفت: ای کراتوس تو ریشهای از خدایان در خود داری ، و سپس پیرمرد ناپدید شد. (در افسانهها احتمال میرود آن پیرمرد زئوس بودهاست که در قالب پیرمردی ظاهر شده)
کراتوس به آتن رسید و مشاهده کرد آرس شهر را فتح کرده و همه جا را ویران ساخته. کراتوس پیشگو را که در میان خرابههای معبد به سر میبرد پیدا کرد و پیشگو به او گفت شهر فتح شده و حال زمان انتقام است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)