غزل بهانه میشود , که با تو گفتگو کنم...
برای درد دل, فقط به شعر و واژه رو کنم
تمام لحظه ها شود, پر از شمیم خاطرت...
شبیه غنچه های گل, تو را دوباره بو کنم
شکایتی ندارم و , گلایه هم نمیکنم...
گلایه از تو یا خودم , زمانه یا از او کنم !؟
نمانده راه و چاره ایی , برای دردهای من
بغیر از این که بغض را , شکسته در گلو کنم...
هنوز آرزو به دل , نمانده ای و مانده ام...
نگو که بی تو مرگ را , دوباره آرزو کنم
تمام روزگار من, شبیه شب, سیاه شد...
چقدر شام تیره را , به گریه شُستشو کنم
به آسمان نمیرسد , دعا و ضجه های من
مگر نماز عشق را , به خون دل وضو کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)