اکسيد گشت و سوختيم
بس که فيزيک و شيمي آموختيم
هي اسيد و باز دعوا مي کنند
خاک عالم بر سر ما مي کنند
درس چون در مغز داغم مي رود
مي شود فرار و فوري مي پرد
بار سنگين فيزيک لج کرده است
اهرم ذهن مرا کج کرده است
روز و شب معلوم و مجهول مي کنم
ذهن خود را اينگونه مشغول مي کنم
اين مسائل که فيزيک بر هم زده
مرکز ثقل مرا بر هم زده
جبر و مجهولات آن درد است درد
رنگ رخسارم ز دست مغناطيس زرد است زرد
گه گله از دست تانژانت مي کنم
گه شکايت از کتانژانت مي کنم
گر بگيري بيست از اين درس سخت
در سعادت هستي اي نيک بخت
قلبم از درس فيزيک غمگين شده
بس که کوه دارد دلم سنگين شده
فيزيک هم درس خشک هم درس سردي است
فيزيک از بهر ما همچون نبردي است
نبردي کاندر آن تيغت مداد است
حريف تو فرمول زياد است
نبردي کاندر آن خونت نريزند
ولي صفرت به رنگ خون نويسند
به ميدان نبردش چو ن نهي پا
نگاهت را بگرداني به هر جا
به هر سو بهر قتلت ايستاده
چهل فرمول مغناطيس ساده
دو صد لعنت بر اين اقوام سينوس
به تانژانت و کتانژانت و کسينوس
که فرمول هاي آن بي حد و بي حصر
بود ، در صورت و در مخرج کسر
که فرمول هاي آن بي حد و بي حصر
بود ، در صورت و در مخرج کسر
اصلا نبود اين درس به کامم خلاصه مي کنم ديگر کلامم
الغرض اي دوستان من خسته ام
در کلاس بال و پرم را بسته ام.
علاقه مندی ها (Bookmarks)