دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان خروس بی محل

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض داستان خروس بی محل

    زوجی جوان بودند. سیامک و سارا. سیامک ، 24 ساله بود و سارا ، 20 ساله.به تازگی ازدواج کرده بودیم. خوشحال و خندان بودیم. من مهندس ساختمان سازی بودم که به کارم بسیاراهمیت می دادم و کارم را دوست داشتم اما به دلیل اینکه تازه کاربودم، نمی توانستم ساختمان های عظیم و آن چه دوست داشتم بسازم. باید کمی تجربه کسب می کردم و ورزیده می شدم تا بعد، به من اجازه ی ساخت و سازمی دادند.ازکودکی به ساختمان سازی و ساختن ، علاقه ی وافری داشتم. همیشه مقابلم ، آجرهای پلاستیکی بود و من همیشه مشغول ساختن!وقتی به سن انتخاب رشته رسیدم ، نه دلهره ای داشتم نه اضطرابی! ازکودکی انتخاب کرده بودم که وقتی به این سن رسیدم ، چه کاری کنم. ازکودکی ، آینده ام روشن بود. دیگرهمه فهمیده بودند که من به ساختمان سازی علاقه دارم ، کمترکسی بود که ازاین قضیه خبرنداشت...سارا، دخترعمه ام بود. دختری فهمیده و با کمالات بود. اندازه ی قدش ، تا نزدیکی های شانه ی من بود. دختری دوست داشتنی و بامزه بود و درکودکی هم، هم بازی ام بود. دختری زیبا بود. چشمانم به صورتش عادت کرده بود ، چندین سال قبل ، اگرنمی دیدمش ، سردرد گریبانم را می گرفت و مریض ، گوشه ی خانه می افتادم...سارا ، آرایشگاه زیبایی داشت ، چندتا شاگردهم داشت. این آرایشگاه برای مادرسارا بود. مادرش ، چندین سال ، درآن جا کارکرده بود و سارا هم ازمادرش یاد گرفته بود و درآخرهم سارا آن جا را ازمادرش اجاره کرده بود و حالا ، مستقل شده بود...هردومون دنبال یه جای خوب برای زندگی بودیم. آپارتمانی که برای هردومون ، آسایش رو فراهم کنه و دید خوبی هم داشته بشه. مدام به این سو و آن سو می رفتیم و آپارتمان هایی رو می دیدیم ، ولی هردفعه ، یک نفرمون یک ایراد و اشکالی ازاون آپارتمان می گرفتیم...یک بار برای رفتن یک آپارتمان رفتیم ، هم قیمتش خوب بود و هم نمای ساختمان ، اما یک دفعه سارا گفت :« این آپارتمان ، فضای خوبی نداره ، کوچیکه ، تمام وسایل و خرت و پرتامون توش جا نمیشه... ! »به همین دلیل ، مدام به این جا و آن جا می رفتیم، اما هردفعه یکیمون ایراد می گرفت. بالاخره پس ازجست و جوی زیاد، یک آپارتمان ازهمه لحاظ خوب پیدا کردیم و این دفعه، هیچ کدوممون نتونستیم ایرادی ازآپارتمان بگیریم. آپارتمان ، دارای شیشه های لوزی شکل قرمزرنگ بود و سرو شکلی عجیب داشت وآدم رو به سمت خودش جذب می کرد. هم شبیه خانه بود و هم شبیه قلعه ، با آن طراحی زیبایش ، منو عاشق خودش کرد ، اون هم توی یک چشم برهم زدن...دلم می خواست یک خانه، به همین سر و شکل ، بسازم و ازساختن اون لذت ببرم ، اون روزمی آمد...اون خانه رو قول نامه کردیم و خریداری کردیم. بعد ازامضای سند ، احساس خوشحالی کردم ، دیگرکابوس بی خانه ای ، تمام شده بود و رویای خانه دارشدن جایش را گرفته بود ، اصلا باورم نمی شد... خانه ای زیبا با طراحی باورنکردنی...!!چند ماهی گذشت. با همسایه های محترم ساختمان ، آشنا شده بودیم و رفت و آمد داشتیم. همگی همسایه های خوب و خوش اخلاقی بودند و ما ازخرید این خانه راضی!آپارتمانی بود که آسایش لازم را فراهم می کرد و چیزی نمی توانست آسایش همسایگان رو خراب کنه ، این رویه همین طورادامه داشت تا زمانی که آقای اصغری ، همسایه طبقه ی اول ، که شغل مرغداری داشت ، چندین مرغ و جوجه اش را به ساختمان آورد و آن ها را درون قفسی قرار داد و آن قفس را گوشه ی پارکینگ گذاشت. هیچ کس نمی دانست درون آن قفس چیست؟!روی قفس ، چادری سیاه رنگ کشیده شده بود که نمی گذاشت درون قفس ، پیدا شود. هیچ کس هم حرفی دراین رابطه نمی زد که درون آن قفس چه چیزی پنهان شده است ؟ چه کسی این کار را کرده است و این قفس به این بزرگی را درون پارکینگ گذاشته است؟!صبح ها با جیک جیک جوجه ها ازخواب لند می شدیم ، شب ها نیز، با سروصدایشان بی خوابی و کسلی می زد به سرمان!صبح به درب یکی ازدوستانم درون ساختمان رفتم. حوصله نداشتم. دوست نداشتم دیگراین وضع ادامه پیدا کند ، ما دراین ساختمان حق و حقوقی داشتیم ، آسایش می خواستیم ، ولی با این وضع و اوضاع مگرآسایشی وجود داشت...!دوستم گفت :« آقای اصغری ، مرغداری داره ، چند روزه که دارن یه کارایی می کنن توی مرغداری ، یه تعداد مرغ رو بردن یه جایی و چند تاشون رو هم آورده توی پارکینگ ، ممکنه مرغداری رو داره سم پاشی می کنه که مجبوربه این کارشده... ! »متعجب مونده بودم. آخه این چه وضعیه !؟هیچ کس نمی تونه شکایتی کنه ، من می تونم. مدام داشتم به خودم امید می دادم ، به درب خانه ی آقای اصغری رفتم.« آقای اصغری ، این چه وضعیه که درست کردین...!!؟شما آسایش همه رو گرفتین. شب و صبح ، نمی تونیم چشم رو چشم بزاریم. همش صدای جیک جیک میاد ، خودتون عادت دارین ، ما نداریم. دوست هم نداریم که این وضع ادامه پیدا کنه... !! »آقای اصغری گفت :« سخنرانیتون تموم شد آقا سیامک...!؟ نصفه پارکینگ رو خریداری کردم ، هرچی که دلم بخواد نگه داری میکنم به فضول هاشم هیچ ربطی نداره ، فهمیدی...! »آقای اصغری ا این کاری که کرده بود، تمام آسایش ساختمام و اهالی رو گرفته بود. هیچ کس جرأت نداشت، آقای اصغری مدیرساختمان بود، همه ازش می ترسیدن و کسی جرأت نداشت حرفی بزنه و شکایتی کنه...!!هیچ کدوم ازاهالی ساختمان حرف من رو جد نگرفت، چند ماهی گذشت آقای اصغری این دفعه، خروس آورده بود. خروسی که صبح و نصفه شب، قوقولی قوقو می کرد. آسایش همه برهم ریخته بود. شب ، درسکوت ساختمان و خاموشی، خروس سرو صدا می کرد، واقعا این خروس، خروس بی محل بود...
    پایان« آخر داستان مشخص نیست باید توسط خواننده مشخص شود... »
    ویرایش توسط بلدرچین : 5th March 2012 در ساعت 09:39 PM

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


  2. 2 کاربر از پست مفید بلدرچین سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ماوس های نامرئی در دستان شما
    توسط Rez@ee در انجمن اخبار و معرفی جدیدترین سخت افزارها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th February 2011, 08:52 AM
  2. ریشه گیاه استراگالوس در درمان ایدز
    توسط *مرتضی در انجمن گیاهان داروئی و ادویه ای
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th February 2010, 06:20 PM
  3. خبر: گسترش همکاری‌های الکترونیکی چین با بلاروس
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th December 2008, 09:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •