سفر در شب
همچون شهاب می گذرم در زلال شب ...
از دشت های خالی و خاموش
از پیچ و تاب گردنه ها ،
قعر دره ها ...
نور چراغ ها ،
چون خوشه های آتش
در بوته های دود
راهی میان ظلمت شب باز می کند
همراه من ، ستاره غمگین و خسته ای
در دور دست ها
پرواز می کند
نور غریب ماه
نرم و سبک به خلوت آغوش دره ها
تن میکند رها
بازوی لخت گردنه ، پیچیده کام جو
بر دور سینه هوس انگیز تپه ها
باد از شکاف دامنه فریاد می زند ...
من همچو باد می گذرم روی بال شب ...
در هر دو سوی راه
غوغای شاخه ها و گریز درخت هاست
با برگ های سوخته ،
با شاخه های خشک
سر میکشند در پی هم خارهای گیج
گاهی دو چشم خونین از لای بوته ها ،
مبهوت می درخشد و مسحور می شود !
گاهی صدای " وای " کسی از فراز کوه
در های و هوی همهمه ها دور می شود
ای روشناییی سحر ، ای آفتاب پاک !
ای مرز جاودانه ی نیکی !
من با امید وصل تو شب را شکسته ام
بهر تو دست و پا زده ام در شکنج راه
سوی تو بال و پر زده ام در ملال شب !
علاقه مندی ها (Bookmarks)