دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: و خداوند عشق را آفرید !

  1. #1
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    Hardware
    نوشته ها
    6,613
    ارسال تشکر
    959
    دریافت تشکر: 2,702
    قدرت امتیاز دهی
    165
    Array

    Arrow و خداوند عشق را آفرید !

    روز اول: در ابتدا خداوند آسمانها و زمین را آفرید
    ـ نمی تونم بدون تو زندگی کنم. بهت عادت کردم. وقتی نیستی احساس می کنم یه چیزی کمه. شبها خوابم نمی بره ... همه اش یاد تو هستم ... نمی تونم حتی یک لحظه ازت دور شم. قول بده، قول بده که همیشه باهام بمونی. قول می دم همیشه باهات بمونم.

    روز دوم: و خداوند آسمانها و زمین را از هم جدا ساخت
    ـ من خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم ... به این میگن زندگی! عزیزم من سعی می کنم زندگی برات درست کنم که لیاقتش رو داشته باشی. البته لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست ... هنوز هم نمی دونم چطور آدمی مثل من رو قبول کردی. اما مطمئن باش پشيمون نمی شی. با بابام صحبت کردم، قرار شد خرج عروسی رو بده. پول پیش خونه رو هم ازش می گیرم. نگران نباش از پسش برمیاد ... وای که چقدر دوستت دارم!

    روز سوم: و خداوند روی زمین نباتات رویانيد
    ـ عزیزم نمکدون رو بهم می دی؟ آره داشتم می گفتم. امروز سرکار رئیسم بهم گفت قراره ماموریت کیش رو بدن به من. خیلی عالی میشه. می دونی که همیشه آرزو داشتم اینکار رو بکنم. ماموریت یه دو هفته ای طول می کشه. الان هوای کیش خیلی خوبه. از این ماموریت که برگردم موقعیت شغلی ام بهتر میشه؛ حتی ممکنه ترفیع بگیرم. باید خودمو نشون بدم. راستی چی می گفتی؟

    روز چهارم: و خداوند آسمان را به نور نیرها روشن ساخت
    ـ وای چه بچه شیرینی. عین خودمه نه؟ چشاش که به خودم رفته، دهنش هم شبیه خودمه. وقتی اخم می کنه می شه خود خودم. قربونت برم. بگو بابا! بگو بابا! وای دیدی خندید؟ عزیز دل بابا خندید! چه ماهه پسرم! اِ ... چه بوئی می دی ... خودتو کثیف کردی؟ ای بابا ... برو یه دقه بغل مامانت ببینم بابا کار داره ... راستی واسه چی بریم بیرون؟ هوا کثیفه واسه بچه ضرر داره. یه کیک می گیرم همین خونه جشن می گیریم. راستی مگه تولدت ماه آینده نیست؟ نیست؟!

    روز پنجم: و خداوند زمین و آسمان را به انبوه جانوران پر کرد
    ـ بیا اینم خرجی این ماه. من شب دیر میام خونه. کار دارم. بعدش شاید برم پیش دوستم ... می دونی که تصادف کرده و بیمارستانه. شما شامتون رو بخورین. منم بیرون یه چیزی می خورم. راستی اینم رضایت نامه واسه اين كه برای مدرسه خواسته بود. حالا کجا می خوان ببرنشون؟ والله ما مدرسه می رفتیم از این خبرها نبود! هر هفته گردش، هر هفته اردو، هر هفته سفر علمی! درسمون هم خیلی بهتر از اینا بود ... راستی واسه اون جاروبرقی که گفته بودی این برج پول نداریم ... باید ماشین رو ببرم تعمیرگاه ... بازم خرج بالا آورده! اَه چقدره این بچه ونگ می زنه. بابا اینقدر آتیش نسوزون. صدای اون بچه رو هم در نیار!!!

    روز ششم: و خداوند آدم را بصورت خویش آفرید
    ـ خانم این پسره چی می گه؟ ماشینو می خواد! بچه تو دهنت هنوز بو شیر میده! می خوای با دوستات بری شمال؟ معلوم نیست چه گندی بالا میارین. میرین خودتونو به کشتن می دین. نخیر لازم نکرده. هر وقت دستت تو جیب خودت رفت از این غلطا بکن. والله من سن تو بودم یه خونه رو خرجی می دادم. اینه ها این مادرت شاهده ... راست راست واسه خودش میگرده دو قورت و نیمش هم باقیه! من اینجوری حرف می زدم والله بابام همچی می کوبید تو دهنم. تازه ما اهل این قرتی بازیا نبودیم. من از همون موقع دستم می رفت تو جیب خودم. خرج همه چیم رو خودم می دادم. بابام اصلا نفهمید من چطور بزرگ شدم ...

    روز هفتم: و خدا همه چیز را دید که نیکوست. پس از کار خود فارغ شد
    ـ آخی. وقتی وا میستم انگاری کمرم می خواد بشکنه. چند دفعه بگم منو تو این صف گوشت و مرغ نفرست. این پسره که اومده بده بهش بره بخره. حالا چائیت به راهه؟ آی دستت درد نکنه. زنده باشی! ناهار چی گذاشتی؟ فسنجون؟ نکنه دوباره این پسره با ایل و تبارش می خوان بیان؟ ای بابا ... اینا که همین پریروز اینجا بودن. چه خبره هی میاد هی میره. با اون پسره آتیش پاره اش. اون روزی نزدیک بود ساعت عتیقه ام رو بندازه بشکنه ... آخر عمری هم نمی ذارن آدم آرامش داشته باشه. گفتیم بازنشسته می شیم یه نفسی می کشیم ...اینم به ما ندیدن. خونه شده کاروانسرا. این میره، اون میاد. آخه اینم شد زندگی؟



  2. 3 کاربر از پست مفید diamonds55 سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر جدید
    نوشته ها
    100
    ارسال تشکر
    335
    دریافت تشکر: 266
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : و خداوند عشق را آفرید !

    خدا گفت : لیلی یک ماجراست , ماجرایی آکنده از من , ماجرایی که باید آن را بسازی
    شیطان گفت : تنها یک اتفاق است , بنشین تا بیفتد
    آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند ولی لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد
    مجنون اما رفت تا لیلی را بسازد
    خدا گفت : لیلی درد است , تولدی به دست خویشتن
    شیطان گفت : آسودگی ست , خیالی بس خوش
    خدا گفت : لیلی رفتن است , عبور است و رد شدن
    شیطان گفت : ماندن است , فرو رفتن در خود
    خدا گفت : لیلی جستجوست , لیلی نرسیدن است و بخشیدن
    شیطان گفت : خواستن است , گرفتن و تملک
    خدا گفت : لیلی سخت است , دیر است و دور از دست
    شیطان گفت : ساده است , همین جایی و دم دست
    و دنیا پر شد از لیلی های زود , لیلی های ساده ی اینجایی , لیلی های نزدیک لحظه ای
    خدا گفت : لیلی زندگی ست , زیستن از نوع دیگر
    مجنون زیستن از نوع دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد
    لیلی جاودانه شد و دیگر شیطان نبود

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نماز
    توسط SaNbOy در انجمن احادیث و آیات قرآنی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th December 2008, 07:42 PM
  2. آموزشی: دعاي پر فيض صحيفه از دستش نديد
    توسط diamonds55 در انجمن متون ادعيه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th December 2008, 01:41 PM
  3. مقاله: آثار استغفار و توبه
    توسط Non-Existent در انجمن مناجات
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd November 2008, 11:44 AM
  4. چشم اندازى به «اخلاق در قرآن »
    توسط Non-Existent در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th October 2008, 11:36 PM
  5. راز آفرینش
    توسط SysT3M در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 15th September 2008, 07:09 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •