دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: فلسفه ماركسيسم

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض فلسفه ماركسيسم

    فلسفه مارکسیسم، فلسفه معروفی در جهان امروز می‌باشد که تقریباً پرنفوذترین و بحث انگیزترین فلسفه‌هاست و پاسخ همه سوالها را به مردم می‌دهد و کاملترین توضیح را درباره دنیا و تاریخ و زندگی به طور کلی فراهم می‌کند و به هر چیز و هر کس مقصودی اختصاص می‌دهد.
    مارکسیسم در اساس نظریه‌ای در جامعه شناسی است، نظریه‌ای است درباره تکامل اجتماعی نوع بشر.تعیین کننده یا موجب حقیقت و کذب و حق و ناحق و زیبایی و زشتی، منافع طبقاتی است. مارکسیسمها، سعی در کم اهمیت کردن فلسفه در حد یک علوم اجتماعی می‌کنند.- مارکسیسم، از جهتی بسیار واضح، دارای کتابهای مقدس و پیامبران و فرقه‌های مختلف و شقاقها و تکفیرها و تعقیبها و محاکم تفتیش عقاید و شهدا و – از همه مهمتر از حیث اخلاقی – میلیونها مرتد بوده است که به قتل رسیده‌اند. مارکسیسم حتی از لحاظ رواج و گسترش هم به ادیان شباهت داشته است. فقط صد سال پیش، مارکس روشنفکر پناهنده نسبتاً گمنامی ‌بود که از راه صدقاتی که از دوستان می‌گرفت در لندن زندگی می‌کرد. ولی کمتر از هفتاد سال پس از مرگش، یک سوم مردم دنیا زیر سلطه رژیمهایی زندگی می‌کردند که نامشان از اسم او گرفته شده بود و به خودشان می‌گفتند “مارکسیست”. چنین پدیده‌ای براستی شگفت انگیز است و تنها مورد مشابهی که به خاطر می‌رسد، گسترش مسیحیت و اسلام است.نحوه برداشت مارکس از دیالکتیک هگل ماتریالیستی است. همانگونه که در جلد اول کاپیتال می‌نویسد، وی “سیستم هگل، که بر سر خود ایستاده بود را، بر سر پا استوار می‌کند.” این موضع ماتریالیستی را مارکس از فوئر‌باخ تاسی می‌کند، و فوئرباخ نیز نگرش خود را پس از جدائی از جمع هگلی‌های جوان، با اتخاذ موضع احساس‌گرائی sensationalism برگزیده بود ماتریالیسم دیالکتیک، یعنی فلسفه مارکسیسم، تمام اصول پایه‌ای سیستم هگلی را حفظ می‌کند، و تنها ایده مطلق Absolute Idea هگل را با ماده جایگزین می‌کند.ماتریالیسم در واقع، وحدت مونیستی را برای روشنفکرانی ممکن کرد، که دیگر نمی‌توانستند به یک وحدت معنوی معتقد باشند. جهان تضادها دوباره به سبک هراکلید به وحدت رسید، اما نه چون هراکلید با ماده معینی نظیر آتش، بلکه با ماده‌ای مطلق و انتزاعی، نظیر فضای اشغال شده بوسیله ماده، یا آنچه پری plenum پارامینیدوس در یونان باستان می‌خواندند، و اینگونه ماده فلسفی، وحدت و مونیسم با دینامیک جدید، یعنی مابریالیسم دیالکتیک را، در رویاروئی با کشفیات جدید اجزا ماده طرح کرد.در اصطلاح کنونی، فلسفه مارکس ابزارگرایانه instrumentalist است، یعنی وی فلسفه خود را ابزاری برای تغییر جهان می‌پندارد. این اندیشه ابزار روشنفکری‌ای بود در دست طبقه کارگر (پرولتاریا) و روشنفکرانی که آوانگاردیسم این طبقه را برای تغییر اجتماعی پذیرفته بودند. به عبارت دیگر، مذهب گونه ادعا می‌شد، که این فلسفه را تنها معتقدان واقعی مارکسیست می‌توانستند به درستی بفهمند، چرا که جدا از جایگاه طبقاتی فرد، درک واقعی این مکتب نمی‌توانست کامل باشد. بطور خلاصه ابزاری بود برای آنهائی که به آن ایمان داشتند. این دیدگاه در برخورد به همه عرصه‌های زندگی در مارکسیسم تکرار می‌شود.
    اساس مارکسیسم پنج اصل پایین است:۱- پرولتارا انقلابی‌ترین طبقه اجتماعی است.۲- رهبری این طبقه می‌بایست از طریق پیشتاز وی یعنی حزب کمونیست اعمال شود.۳- این حزب می‌بایست قدرت سیاسی را به دست گیرد و دیکتاتوری پرولتاریا را برقرار کند (دولت سوسیالیستی).۴- این دولت بایستی همه چیز را ملی کند، در نتیجه مالکیت خصوصی را با مالکیت عمومی ‌از طریق مالکیت دولتی نفی کند.۵- سوسیالیسم دوران گذاری است که طی آن دولت محو می‌شود و عصر کمونیسم متولد می‌شود.جالب است که ۳۰۰ سال قبل از مارکس، توماس مور همه جزئیات سوسیالیسم را ذکر کرده، اما نقشهای برای رسیدن به آن ارائه نکرده است، در صورتیکه مارکس مشخصاً مالکیت دولتی را به عنوان راه رسیدن به سوسیالیسم در مانیفست مشخص می‌کند و این نقطه اشتراک همه سیستمهای سوسیالیستی عصر مدرن است.پنج اصل بالا مشخصاً در کتاب‌های جنگ داخلی در فرانسه و نقد برنامه گوتا باکید شده‌اند، زمانیکه از قدرت “سحرآمیز” و مطلقه دولت “خیراندیش” بر علیه اولین رویزیونیستها، یعنی لاسالین‌ها Lassa leans، دفاع شده است. همچنین در “نقد برنامه گوتا” مخالفت مارکس با همه اصول لیبرالی عدالت، دموکراسی، و آزادی به روشنی آشکار است، هرچند می‌گوید که بیان این اصول از طرف بورژوازی عوام فریبی است، اما آلترناتیو پرولتاریا در مقابل آنچه نفی می‌شود ارائه نمی‌شود و گوئی فقط خصلت طبقاتی دولت است که مساله است، و این نیز بشکل مونیستی با ارائه دیکتاتوری پرولتاریا حل می‌شود.این است که بعدها کشورهای سوسیالیستی با اینکه از نظر حقوق کار پیشرفت داشتند، منشا اصول نوین عدالت قضائی در فراسوی آنچه جان لاک ارائه کرده بود نشده، بلکه از آن هم تنزل کردند. سوسیال دموکراسی اروپا نقد برنامه گوتا را سالها مخفی کرد و از دیکتاتوری پرولتاریا فاصله گرفت، اما آنان نیز اساساً در بینش خود دولت گرائی مارکسیسم را حفظ کردند، و هر چند جامعه پیشرفته اروپا از تبدیل دولت گرائی آنها به دیکتاتوری نظیر شوروی جلوگیری می‌کرد، ولی بوروکراسی و فساد دولت گرائی را همانقدر داشته و دارند که شوروی و چین.مارکسیسم یکی از پرنفوذترین سیستم های مونیستی (یکتاگرایانه) در عصر مدرن بوده است. هرچند برخی صاحب نظران مارکسیست در متدولوژی خود در عرصه‌های معینی از اندیشه پلورالیست بودند، اما فلسفه مارکسیستی اساساً سنتی مونیستی بوده است.ماخذ:مردان اندیشه –برآین مگی-نشر طرح نو
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  2. کاربرانی که از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند.


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    دندانپزشکی
    نوشته ها
    783
    ارسال تشکر
    6,304
    دریافت تشکر: 5,135
    قدرت امتیاز دهی
    15585
    Array

    پیش فرض پاسخ : فلسفه ماركسيسم

    کارل مارکس در سال ۱۸۱۸ در شهر ترابر از شهرهای پروس، کنار رودخانه راین، در خانواده‌های مرفه، تحصیلکرده، ولی نه انقلابی‌ به دنیا آمد، پدرش یک قاضی یهودی بود که در ۱۸۲۴ به مذهب پروتستان گروید. مارکس تا پایان دوره دبیرستان در ترابر به سر برد سپس به ترتیب به دانشگاه‌های بن و برلین رفت و به مطالعه در علوم حقوقی و عمدتاً تاریخ و فلسفه پرداخت. در ۲۳ سالگی دکترای فلسفه گرفت. در آن زمان در برلین یک ایده آلیست هگلی بود جزء انجمن “هگلی‌های چپ” به پرچمداری برونو بوئر که فعالیت آنها متمرکز بود بر: “استنتاج‌های انقلابی ‌و آته آلیستی از فسلفه هگل“.

    مارکس در بدو امر به قصد اخذ مقام پروفسوری به منظور تدریس در دانشگاه عازم بن شد، ولی از آنجا که دولت دو فیلسوف مطرح آن زمان، یعنی لودویک فویر باخ را از دانشگاه اخراج و برونو بائر را ممنوع التدریس کرده بود، از فکر کار آکادمیک دست کشید و در سمت مقاله‌نویس با عده‌ای از رادیکال‌های بورژوازی منطقه راین که با انجمن در تماس بودند، در اول ژانویه ۱۸۴۲، در کلن، اولین شماره نشریه مخالفی را به نام “راینیش تسایتونگ” منتشر ساختند. اکتبر همان سال مارکس سردبیر نشریه شد و گرایش دموکراتیک –انقلابی ‌نشریه رو به فزونی گذاشت و دولت هم که دید حتی با اعمال سانسور نشریه از پا نمی‌افتند، به رغم استعفای مارکس از سمت سردبیری روزنامه، انتشار آن را در مارس ۱۸۴۳ متوقف کرد. آنچه در این راستا دولت را شدیداً به خشم آورده بود، مقاله‌ای بود در رابطه با اوضاع دهقانان تولید کننده شراب در دوره موسل به قلم مارکس.
    تجربه کوتاه کار روزنامه نگاری به مارکس یاد داد که به اندازه کافی با اقتصاد سیاسی آشنایی ندارد، لذا در این خصوص به مطالعه، تحقیق و بررسی پرداخت که تا پایان عمرش ادامه داشت.
    در پائیز سال ۱۸۴۳ مارکس به منظور چاپ یک مجله رادیکال در خارج به همراهی آرنولدروژه (از جمله هگلی‌های چپی که ۶-۵ سال سابقه زندانی سیاسی داشت و از سال ۱۸۴۸ به بعد یک تبعیدی سیاسی شد) به پاریس رفت، اما صرفاً یک شماره از مجله مورد نظر به نام “سالنامه‌های آلمانی – فرانسوی” منتشر شد. علت عدم انتشار در مرحله اول مشکلات پخش مخفی آن در آلمان و در وهله دوم اختلاف نظر با آرنولدروژه بود. نگاهی به مقالات مندرج در این مجله روشن می‌سازد که مارکس در همان موقع هم یک انقلابی‌ مدافع “انتقاد بیرحمانه از هر چیز موجود” و بالاخص “انتقاد به وسیله اسلحه” بود و به مردم و کارگران اتکا داشت.
    در سال ۱۸۴۴ با فردریک انگلس که برای چند روز به پاریس آمده بود آشنا شد و از آن پس، دوستی دیرینه‌ای بین آن دو به وجود آمد که تا پایان زندگی مارکس ادامه داشت. (جالب اینجاست که در سراسر مقاله “سنت مارکسیست‌های عملگرا …” حتی یک مورد اشاره‌ای به انگلس نمی‌شود، و از این بابت هم مقاله‌ای فوق العاده (!) است.)
    آن دو با دامن زدن به یک مبارزه حاد علیه بینش‌های مختلف سوسیالیسم خرده بورژوایی که اوج آن برخورد با اصول عقاید پرودون در کتاب “فقر فلسفه” توسط مارکس بود به تدوین تئوری و تاکتیک‌های سوسیالیسم پرولتری پرداختند.
    در سال ۱۸۴۵، پیرو درخواست موکد دولت پروس، مارکس به عنوان یک انقلابی‌ خطرناک از پاریس تبعید شد و به بروکسل رفت. در سال ۱۸۴۷ به همراه انگلس عضو انجمن مخفی‌ای به نام “اتحادیه کمونیست‌ها” شدند. در اولین کنگره اتحادیه در همان سال موظف شدند “مانیفست حزب کمونیست” را تهیه و تنظیم نمایند، که در سال ۱۸۴۸ منتشر شد.
    با شعله‌ور شدن آتش انقلاب بورژوایی فرانسه در فوریه ۱۸۴۸، مارکس از بلژیک تبعید و مجدداً به پاریس رفت و از آنجا که انقلاب بورژوایی در آلمان و اتریش در مارس ۱۸۴۸ شروع شد، عازم کلن شد و مجدداً سردبیری نشریه “نیوراینیش تسایتونگ” را به عهده گرفت (از ۱ ژوئن ۱۸۴۸ لغایت ۱۹ مه ۱۸۴۹).
    هر چند انقلاب شکست خورد، ولی تئوری‌های مارکس و انگلس در دوره پرآشوب سال‌های ۴۹-۱۸۴۸ به طور اعجاب‌انگیزی مهر تائید خوردند.
    ضد انقلابیون فاتح، مارکس را دادگاهی و او را از آلمان اخراج کردند. مارکس نیز ابتدا به پاریس رفت اما دوباره پس از تظاهرات مردمی‌۱۳ ژوئن ۱۸۴۹ مجدداً از پاریس اخراج و تا پایان عمرش در لندن ماندگار شد.
    در این دوره فقر بر تبعید افزوده شد و اگر کمک‌های مالی و بی‌دریغ انگلس نبود حال نه از کتب ارزشمندی چون “درباره نقد اقتصاد سیاسی” (۱۸۵۹) و “سرمایه”(۱۸۷۶) اثری بود و نه از وجود صدها کتاب و مقاله برجسته علیه طیف وسیع اندیشه‌های غیر و ضدسوسیالیسم پرولتری.
    احیای تدریجی جنبش‌های دموکراتیک در دهه ۵۰ و ۶۰ مارکس را دوباره به فعالیت عملی کشاند، که حاصل آن تشکیل انترناسیونال اول (۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴) در لندن بود. مارکس قلب و روح این انجمن و نویسنده اول خطابیه انجمن و تعداد بیشماری قطعنامه‌ها، اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها بود. کوشش و تلاش پیگیر و خستگی‌ناپذیر در جهت فعالیت مشترک با اشکال مختلف سوسیالیست‌های غیرپرولتری و مجادلات طولانی با دیدگاه‌های آنها به مارکس این فرصت را داد که تاکتیک‌های مبارزه‌ای پرولتری را مورد نقد و بررسی قرار دهد و به دنبال سقوط کمون پاریس (۱۸۷۱) اثر مشهورش را به نام “جنگ داخلی در فرانسه” (۱۸۷۱) منتشر کند.
    به رغم انشعاب با کونین از انترناسیونال و انتقال “شورای عمومی ‌انترناسیونال” به نیویورک، انترناسیونال اول نقش تاریخی و جایگاه خود را به عنوان چراغ راهنمای جنبش‌های کارگری در جهان به دست آورد و راه را برای یک دوره رشد عظیم‌تر جنبش‌های کارگری در تمام جهان هموار ساخت و منجر به شکل گیری احزاب توده‌ای سوسیالیست طبقه کارگر در کشورهای جداگانه شد.
    ولی کار مداوم و طاقت فرسا در انترناسیونال و نیز کار پیگیرانه‌تر تئوریک در بازسازی اقتصاد سیاسی و تکمیل “سرمایه” از سویی و از دست دادن همسر (در ۱۸۸۱) و دخترش (در ۱۸۸۳) از سوی دیگر، زندگی مارکس را – که دائماً با انواع بیماری‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد – بسیار سخت و دشوار کرده بود، و در نهایت: “بعدازظهر آفتابی‌مارس ۱۸۸۳ پس از صرف ناهار مختصری همراه با سس خردل محبوب‌اش، به عادت هر روزه، روی صندلی راحتی لم داد، کمی ‌کتاب خواند، به خواب رفت و از این خواب دیگر بیدار نشد. آرام و بی‌صدا از دنیا رفت و او کسی بود که آرامس و سکوت را از سده بیستم گرفت.” و ظاهراً هزاره سوم میلادی را به حال خود رها نمی‌سازد.

    ماخذ:‌روزنامه شرق- ش ۴۳۱
    "آخرین برگ این دفتر هم به پایان رسید"


  4. 2 کاربر از پست مفید Majid_GC سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •