اشاره
تا حدود چهل و پنج سال پيش تجربهگرايي، فلسفة حاكم بر جهان غرب بوده است. اما طي چهار دهة گذشته حاكميت مطلق تجربهگرايي تا اندازهاي به نفع فطرتگرايي از بين رفته است. يكي از دلايل اصلي اين امر، يافتههاي تجربياي بوده كه در زمينة «زبانآموزي» به دست آمده است. درواقع آنچه تجربهگرايان بر آن تأكيد داشتند و حتي افرادي مانند كواين را بر آن داشت تا سخن از «معرفتشناسي طبيعتگرايانه» به ميان آورند، خود تا حد زيادي بر فطري بودن برخي از تصورات، باورها و حتي معارف آدمي تأكيد دارد. مقالة حاضر به برخي از اين يافتههاي تجربي ميپردازد.
واژگان كليدي: زبان آموزي؛ فطرتگرايي؛ تجربهگرايي.
* * *
مقدمه
مقالة حاضر در قسمت اول پس از اشارهاي به تاريخچة بحث ميان تجربهگرايان و عقلگرايان در فلسفه، به همتاي اين بحث در روانشناسي و زبانشناسي اشاره دارد. در روانشناسي و زبانشناسي عمدتاً بهجاي تجربهگرايي از اصطلاحات رفتارگرايي يا محيطگرايي و بهجاي عقلگرايي نيز از فطرتگرايي سخن به ميان ميآيد. هرچند كه اين اصطلاحات دقيقاً معادل هم نيستند،[1] اما خود روانشناسان و زبانشناسان معتقدند كه بحث آنها، ادامة بحث قديمي در تاريخ فلسفه است و در بسياري از موارد نيز خود و يا طرف مقابل خود را تجربهگرا يا عقلگرا مينامند. در قسمت دوم به اين مسأله خواهيم پرداخت كه چه هنگام ميتوان خصيصهاي را در آدمي فطري دانست. اگر بتوان ويژگيهايي را براي خصيصة فطري تعريف كرد آنگاه با توجه به آن ملاكها ميتوان تصميم گرفت كه آيا زبانآموزي در آدمي فطري است يا اكتسابي.[2] قسمت سوم اين مقاله به يافتههاي تجربي كه درصدد پاسخگويي به اين سؤال برآمدهاند ميپردازد. برخي از اين يافتههاي تجربي حاصل بررسي افراد طبيعي است و به زبانآموزي در كودكان طبيعي ميپردازد و برخي ديگر از آنها حاصل تحقيق بر روي افراد غيرطبيعي است و به وضعيت زبانآموزي در كودكان ناشنوا، نابينا و عقبماندة ذهني توجه دارد.
هادي صمدي
علاقه مندی ها (Bookmarks)