دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: ابداعات ماکس هورکهایمر در مکتب انتقادى

  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    داروسازی
    نوشته ها
    1,528
    ارسال تشکر
    4,102
    دریافت تشکر: 8,277
    قدرت امتیاز دهی
    2253
    Array
    ارغنون's: جدید11

    پیش فرض ابداعات ماکس هورکهایمر در مکتب انتقادى

    جیمز بوهمن / ویلیام شرودر
    ترجمه: عابد کانور


    مکتب فرانکفورت به گروهى از فلاسفه، منتقدان فرهنگى و عالمان علوم اجتماعى اطلاق مى شود که با «مؤسسه پژوهش اجتماعى» مرتبط بودند. این مؤسسه در سال ۱۹۲۹ در شهر فرانکفورت آلمان پایه گذارى شد. فلاسفه اى چون هورکهایمر، آدورنو و مارکوزه، اریش فروم روانکاو (۸۰ - ۱۹۰۰) و والتر بنیامین منتقد ادبى (۱۹۴۰ - ۱۸۹۲) از چهره هاى سرشناس این مکتب به شمار مى روند و هابرماس را مى توان نماینده اصلى نسل دوم این مکتب دانست. مکتب فرانکفورت بیش از آنکه به سبب طرح آموزه ها یا نظریه هاى خاصى شناخته شده باشد، از جهت ارائه برنامه اى که «نظریه انتقادى جامعه » خوانده مى شود، شهرت یافته است.نظریه انتقادى على رغم آنکه مارکسیسم ارتدوکس را به عنوان نوعى جزم اندیشى رد مى کند، خود بیانگر کوششى موشکافانه براى ادامه دگردیسى است که مارکس ازطریق آن قصد داشت فلسفه اخلاق را به نقد سیاسى و اجتماعى بدل کند. نظریه انتقادى در اصل نوعى شیوه فلسفه مندى است که از ترکیب وجوه هنجارین تأمل فلسفى با دستاوردهاى روشنگرانه علوم اجتماعى حاصل شده است. هدف نهایى برنامه این نظریه، پیوند نظریه و عمل، فراهم آورى نوعى بینش و قادر ساختن رعایا به تغییر شرایط ستمگرانه حاکم بر آنها و از این طریق دستیابى به رهایى انسانى است که در نهایت به شکل گیرى جامعه اى عقلانى که پاسخگوى توانمندى ها و نیازهاى انسانى است، منجر خواهد شد.

    اندیشه هاى نسل اول مکتب فرانکفورت در سه مرحله توسعه یافته است. اولین مرحله از زمان شکل گیرى مؤسسه پژوهش اجتماعى آغاز مى شود وتا پایان دهه ۱۹۳۰ ادامه مى یابد. این دوره «ماتریالیسم تاریخى میان رشته اى» خوانده مى شود و در آثار و برنامه هاى هورکهایمر بهترین نمود را یافته است. هورکهایمر ادعا مى کرد روایتى اصلاح شده از ماتریالیسم تاریخى خواهد توانست نتایج پژوهش اجتماعى را سازماندهى کند و به آن چشم اندازى انتقادى ببخشد. مرحله دوم«نظریه انتقادى» خوانده مى شود که با ترک مارکسیسم به جهت نیل به مفهوم عمومیت یافته ترى از نقد همراه است.
    هورکهایمر و آدورنو با مشاهده پیروزى قریب الوقوع حزب نازى در اوایل دهه ۱۹۴۰ ، به سومین مرحله مکتب فرانکفورت که «نقد عقل ابزارى» خوانده مى شود وارد شدند. آنها در کتاب «دیالکتیک روشنگرى» (۱۹۴۱) و مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتى» (۱۹۶۴) ، فرایند تسلط ابزارى بر طبیعت را عامل انسانیت زدایى و چیرگى انسان ها دانستند. آدورنو و هورکهایمر پس از جنگ جهانى دوم به سبب مشاهده «جامعه کاملاً دولتى » و فرهنگ مصرفى دستکارى شده پیرامونشان، روحیه اى به شدت بدبینانه را در نوشته هاى خود منعکس کردند.
    مهمترین مقاله هاى هورکهایمر به مرحله اول مکتب مرتبط مى شود و بر رابطه میان فلسفه و علوم اجتماعى تمرکز دارد.او علاوه بر ارائه تعریف و برنامه اى روشن براى علوم اجتماعى انتقادى، بر ترکیب جهت گیرى هنجارین فلسفه با پژوهش تجربى علوم اجتماعى تأکید مى کند. این جهت گیرى فرا فلسفى «نظریه انتقادى» را در مقابل «نظریه سنتى» مطرح مى کند و وجوه تمایز آنها را در نظر مى گیرد، به عنوان مثال یک چنین برنامه انتقادى بر لزوم بازاندیشى نسبت میان معرفت شناسى و جامعه شناسى علم تأکید مى کند. یک نظریه انتقادى بدون آنکه در نسبى گرایى یا شکاکیت جامعه شناسى هاى سنتى و دانش همانند دیدگاههاى مانهایم گرفتار آید، مى کوشد نشان دهد چگونه حقیقت وجهى تاریخى و عملى دارد.
    اغلب آثار آدورنو در اصل به مراحل دوم و سوم توسعه مکتب فرانکفورت متعلق اند. او از آنجا که محدوده امکان پذیرى نقادى را بسیار تنگ و محدود مى دانست. کوشید این امکان پذیرى را در تجربه زیبایى شناختى و رابطه تقلیدى با طبیعت مورد کشف قرار دهد. رویکرد آدورنو با این دیدگاه خاص که جامعه مدرن یک «تمامیت غلط » است برانگیخته شد. اودرتشخیص و بازشناسى عوامل این فرآیند، به گسترش یک عقل ابزارى یکجانبه که براساس تسخیر طبیعت وانسانهاى دیگر بنا شده است، رسید.
    به همین دلیل به جست وجوى یک نسبت غیرابزارى و غیر تسلط طلبانه با طبیعت ودیگر انسانها پرداخت و سرانجام چنین نسبتى را در تجربه هاى متنوع و پاره پاره یافت. در اصل این هنر است که یک چنین امکانى را در جامعه معاصر فراهم مى آورد، چرا که در هنر همواره یک امکان تقلیدگرى یا برقرارى نسبتى «غیر- همانى» با ابژه وجود دارد. کوشش تأثیرگذار آدورنو براى اجتناب از «منطق اینهمانى» به کتاب «نظریه زیبایى شناختى» (۱۹۷۰) او که پس از مرگش چاپ شد ودیگر آثار متأخر او هویتى متناقض نما بخشیده است.
    نسل دوم مکتب فرانکفورت در واکنش به سومین مرحله نسل قبل، ایده یک نظریه انتقادى را دوباره مطرح کرد. هابرماس به دفاع از یک پافشارى دوباره برمبناى هنجارین پرداخت و در عین حال بر بازگشت به یک برنامه پژوهشى میان رشته اى در علوم اجتماعى تأکید کرد. او ابتدا چنین مبنایى را در نظریه اى در باب دغدغه هاى شناختى (تکنیکى ، عملى و رهایى بخش) گسترش داد و سپس به سمت نظریه اى در باب پیش فرضهاى غیرقابل اجتناب کنش ارتباطى و یک نوع اخلاق گفتمان تغییر جهت داد. پتانسیل تغییر رهایى بخش در عقلانیت ارتباطى یا گفتمانى و کاربستهاى نفهته آن درمواردى چون حوزه عمومى دموکراتیک وجود دارد.
    هابرماس مى کوشد با تحلیل خاص خود از مقوله ارتباط، هنجارهاى جدیدى را براى برقرارى ارتباط غیر تسلط گرایانه با دیگران فراهم آورد و در نهایت به مفهوم گسترده ترى از عقل دست پیدا کند.
    هورکهایمر؛ بانى نظریه انتقادى
    یکى از اهداف «مؤسسه پژوهش اجتماعى» پیوند نظریه هاى فلسفى با تحقیقات تجربى بود. اعضاى مکتب فرانکفورت بر این باور بودند که پژوهش تجربى باید به وسیله پرسشهاى فلسفى هدایت شود و نظریه هاى فلسفى اجتماعى - اقتصادى هم از طرف دیگر باید مورد آزمون تجربى واقع شوند. آنها پژوهش تجربى پوزیتیویستى در علوم اجتماعى را به شدت مورد انتقاد قرار مى دادند چرا که چنین پژوهشى واقعیت اجتماعى را ثابت تلقى مى کند ( و به تبع آن بیش از آنکه در پى تغییر و دگردیسى این واقعیت باشد صرفاً به دنبال توصیف آن است) . به همین سبب این متفکران برنامه هایى پژوهشى با هدف درک صحیح جریان هاى تاریخى که در عصر آنها در حال اعمال قدرت بودند طراحى کردند.
    ماکس هورکهایمر (۱۹۷۳ - ۱۸۹۵) مهمترین سرپرست مؤسسه و پایه گذار جنبشى بود که «نظریه انتقادى» خوانده مى شود. او درسال ۱۹۳۱ یعنى دوره اى بسیار تیره درتاریخ آلمان به سرپرستى مؤسسه برگزیده شد: هیتلر در حال به قدرت رسیدن بود، یأسى جهان شمول وعذاب آور بر مردم چیره شده بود و تنها گزینه هاى مورد انتخاب در مقابل فاشیسم، سرمایه دارى انحصارگرا و توتالیتاریسم استالین بودند. باور خوشبینانه آنتونیو گرامشى به این که مردم مى توانند از طریق کنش جمعى بر سرنوشت تاریخى خود تسلط پیدا کنند، کاملاً رنگ باخته بود. بسیارى از جنبشهاى سوسیالیستى در جهان سرمایه دارى به شدت سرکوب گشته بودند یا کارگران جذب برنامه هاى جدید دولتى (مانند امنیت اجتماعى، حداقل دستمزد و قوانین اصلاح بانکدارى ) یا ناسیونالیسم شده بودند از این بدتر آنکه بسیارى از آلمانى ها از به قدرت رسیدن هیلتر حمایت مى کردند و این تمایل باید به شکلى تبیین مى شد. هدف اصلى هورکهایمر حفظ امید اندکى براى تغییر تاریخى مثبت و در عین حال فهم جریانهایى بود که وضعیت حاضر را به وجود آورده بودند. از آنجا که روح زمانه در مقابل اهداف سوسیالیستى به شدت موضع مى گرفت، او به ارائه دیدگاهى انتقادى درباره وضع موجود پرداخت. به اعتقاد او ایدئولوژى حامى این وضع وحمایتهاى نهادى از آن باید به دقت مورد تحلیل قرار گیرند. اگر ناسازگاریهاى وضعیت موجودنشان داده نشوند، توده مردم به راحتى تسلیم «اجتناب ناپذیرى هر آنچه هست، همان طور که هست» خواهند شد. براین اساس امکان تغییر اجتماعى رادیکال از بین خواهد رفت.
    هورکهایمر با این نظر هگل موافق است که نقادى هاى درونى نظریه ها از هر عامل دیگرى مؤثرترند - نقادى هایى که در ملاکهاى ارزشگذارى طرح شده توسط نظریه ها ریشه دارند. او بااین دیدگاه گرامشى هم موافق است که تغییر تاریخى تنها در شرایطى صورت مى پذیرد که انسانها در جهت پدید آوردن چنین تغییرى دست به عمل زنند. اما هیچ پتانسیل انقلابى در طبقه کارگر مشاهده نمى کند و بر این مبنا ادعاى مارکس را که پیشرفت تاریخى اجتناب ناپذیر است، مورد انکار قرار مى دهد. او تصدیق مى کند که تاریخ فرایندى به سوى یک تمامیت است اما اعتقاد ندارد که این فرایند هیچ گاه کامل شود. هورکهایمر به دنبال ارائه تحلیلى دیالکتیکى از نسبت هر بخش به کل فرهنگ است. همانند گرامشى معتقد است با استفاده از ایده آلهاى عصر روشنگرى (مانند آزادى، عدالت، برابرى) که به طور عام پذیرفته شده اند، مى توان نقدى محکم و جدى بر ایدئولوژى بورژوازى وارد آورد. طبق نظر او ایدئولوژى غالباً به وسیله صورتبندى هایى که براى شخص عادى، طبیعى و اجتناب ناپذیر به نظر مى رسند، پنهان شده است (صورتبندى هایى مانند اجتناب ناپذیرى حس خودخواهى یا این تصور که فرد از آزادى انتزاعى براى فروش یا عدم فروش نیروى کارش برخوردار است.) ایدئولوژى دغدغه هاى خاص محدود را به جاى دغدغه کلى مى نشاند و کنش هاى تاریخى حاضر را اجتناب ناپذیر مى نماید. نظریه پردازان انتقادى باید از طریق نشان دادن هویت واقعى این ایدئولوژى ها با آنها مقابله کنند، گزینه هاى تاریخى دیگر را در مقابل این ایدئولوژى ها مطرح نمایند و تناقضات نهفته در ایدئولوژى هاى غالب را نشان دهند. یکى از وجوه نشان دادن هویت واقعى ایدئولوژى ها، آشکار کردن این نکته است که چگونه صورتبندى هاى نوعى حمایت کننده از سرمایه دارى در واقع به خلاف آن چیزى که وانمود مى کنند، منجر مى شوند. بر این اساس یک «اقتصاد آزاد» غالباً به کنترلى نیمه انحصارگرا منجر مى شود که در آن دولت از تحدید اصناف قدرتمند منع مى شود؛ «مبادله عادلانه کار در یک بازار آزاد» معمولاً به استثمار کارگران در برابر کمترین دستمزد ممکن منجر مى شود و... هورکهایمر امیدوار بود با چنین پرده برداریهایى از ایدئولوژیها توده مردم را نسبت به شرایط حقیقى پیرامونشان هشیار کند.
    هورکهایمر مى کوشید این محرومیت نظریه اجتماعى از پژوهش اجتماعى را به وسیله بسط و گسترش محتواى نظرى نهفته در بهترین مطالعات تجربى اصلاح کند. با این هدف که آنها در یک چارچوب بزرگتر متحد شوند و بر این اساس از یک جهت اصلاحى در تئورى مارکسیستى صورت پذیرد و از جهت دیگر با استفاده از نظریه اجتماعى، برنامه هاى پژوهشى تجربى که از لحاظ فرهنگى پرفایده اند پدید آورده شود. او همچنین تأکید مى کند اگر پژوهش به تغییرات اجتماعى مثبتى منجر شود، نظریه هایى که در دایره آن مطرح شده اند تأیید شده، محسوب خواهد شد. بنابراین هدف او خلق یک داد و ستد واقعى میان نظریه اجتماعى فلسفى و پژوهشى تجربى بود. هورکهایمر مجموعه اى از اندیشمندان مختلف را گرد هم آورد تا این داد و ستد را پدید آورند و معتقد بود با به اجرا درآوردن برنامه هاى پژوهشى که به طور جمعى در میان آنها مطرح مى شد، مى توان به نتایج پربارى دست یافت.
    این برنامه پژوهشى طبعاً مطالعات تاریخى را نیز در برمى گرفت. هورکهایمر با بررسى جوامع مشخص در دوره هاى خاص تاریخى، مى کوشید روابط میان ساخت اقتصادى، ساختار روانى، نسبتهاى طبقاتى، نهادهاى فرهنگى - آموزشى - سیاسى این جوامع و ایدئولوژیهاى حاکم بر آنها را دریابد. او پژوهش هاى برنامه را براى مطالعه جریانهاى حاضر در جامعه و آمار را براى فهم بهتر رویدادهاى تاریخى معاصر به کار مى گرفت. براساس چنین کوششهاى تحقیقى، نظریه پردازان انتقادى مى توانند به سمت نظریه هاى کلى که بیشتر تأیید شده اند و از لحاظ سیاسى مؤثرترند، حرکت نمایند.
    علوم اجتماعى پوزیتیویستى تنها به توصیف و تبیین نظم موجود مى پردازند، در حالى که نظریه انتقادى نواقص این نظم را برجسته مى کند و دیگر موارد جایگزین تاریخى در شرایط حاضر را به میدان مى آورد. نظریه انتقادى براین دیدگاه تأکید دارد که واقعیت اجتماعى امرى است ساخته شده تا داده شده، در حالى که علوم اجتماعى پوزیتیویستى با جامعه همانند طبیعت برخورد مى کنند - به عنوان یک واقعیت ثابت که تنها مى تواند تبیین شود و امکان تغییرى در آن وجود ندارد. از آنجا که واقعیت اجتماعى دائماً در حال تغییر است، نظریه پردازان انتقادى متعهد باید تغییرات ساختارى را مورد تأیید قرار دهند. علاوه بر این هورکهایمر از نظریه انتقادى انتظار دارد علوم اجتماعى رایج را از طریق بازبینى و نقادى دستاوردهاى آن، به چالش بکشد. او این باور را که علوم اجتماعى باید تنها از یک نوع روش شناسى برخوردار باشند، انکار مى کند چرا که روشهاى جایگزین مى توانند تقابلهاى روشنگرانه اى را فراهم آورند. او علاوه بر این تأکید مى کند نظریه ها را نباید تنها براساس تأیید تجربى یا معیارهاى انتزاعى (مانند سادگى) سنجید، بلکه باید تأثیرگذارى سیاسى نیز به عنوان ملاک داورى نظریه ها مورد توجه باشد. علوم اجتماعى پوزیتیویستى نوعاً در خدمت کارکردهاى ایدئولوژى قرار مى گیرند که این کارکردها را باید مورد تحلیل و پرده بردارى قرار داد.
    معیارى که هورکهایمر به وسیله آن نظم موجود را ارزشگذارى مى کند، شباهت زیادى با معیار مارکس دارد یعنى: نوعى خودپرورى واقعى که بر، از خود بیگانگى تحمیلى که سرمایه دارى براى اعضاى اجتماع فراهم آورده است غلبه کند؛ یک نظم اجتماعى که به شیوه اى عقلانى هدایت شود و از طریق تصمیمات جمعى اعضاى آن مسیر درست را آگاهانه بپیماید؛ و یک سیستم کار متعادل که دستمزد لازم براى ادامه زندگى را بپردازد و فرصتهاى ضرورى براى خودپرورى را فراهم کند. اغلب متفکران مکتب فرانکفورت این معیارهاى ارزشگذارى را مى پذیرند، اما بر سر امکان برآورده سازى اهداف آن، با هم تفاوت دارند. هورکهایمر برخلاف دیگر اعضاى مکتب چندان توجهى به زیبایى شناسى و فرهنگ عالى (هنر، موسیقى، ادبیات) ندارد. اما مارکوزه هنر را مورد بررسى قرار مى دهد و مى کوشد ترکیبى از آراى مارکس و فروید و اصول مبنایى اگزیستانسیالیسم فراهم آورد.

    شرق

  2. کاربرانی که از پست مفید ارغنون سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •