دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

موضوع: بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    خانه‌ای در بهشت
    روزی زبیده زوجه هارون‌الرشید بهلول را در راه دید که با اطفال بازی می‌کرد و با انگشت خط بر زمین می‌کشید و خانه می‌ساخت. زبیده گفت: این خانه را می‌فروشی؟ گفت: می‌فروشم. زبیده گفت: قیمت آن چند است؟ بهلول گفت: هزار دینار. زبیده امر نمود که زرها را به بهلول بدهند و به دنبال کار خود رفت، و بهلول آن زرها را گرفت و بر فقرا قسمت نمود. هارون‌الرشید در خواب دید که در بهشت است و به خانه‌ای رسید، خواست که داخل آن خانه شود او را نگذاشتند و مانع شدند و گفتند: این خانه از زبیده زوجه توست. روز، حال پرسید. زبیده قصه بهلول را باز گفت. هارون نزد بهلول رفت. دید که با اطفال بازی می‌کند و خانه می‌سازد. هارون گفت: این خانه را می‌فروشی؟ گفت آری، هارون گفت: بهایش چیست؟ بهلول چندان مال نام برد که در جهان نبود. هارون گفت: به زبیده به اندک چیزی فروخته‌ای. بهلول گفت: بلی، او ندیده، خریده بود و تو دیده می‌خری. فرق در میان بسیار باشد.


  2. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    بهلول دیوانه، بهلول دانا
    تاجری نزد بهلول آمده گفت: ای بهلول دانا! من چه جنسی بخرم و نگاه دارم به جهت سود و منفعت؟ فرمود: آهن و زغال. آن شخص مبلغی آهن و زغال خریده انبار نمود و بعد از مدتی آنها را فروخته، علاوه از قیمتی که ترقی نرخی نموده بودند، مبلغ کثیر هم از وزن آنها سود برد؛ زیرا که در این مدت آهن از رطوبت زمین زنگ گرفته و زغال هم رطوبت برداشته بود. آن شخص در اندک وقتی صاحب دولت و ثروت کثیره شد. رفیقی داشت چون صاحب ثروتی او را مشاهده کرد از او سؤال نمود که این ثروت را از کجا تحصیل نمودی؟ گفت: از پند و نصیحت و مشورت نمودن با بهلول دانا. آن رفیق نیز نزد بهلول آمد و گفت: ای بهلول دیوانه! من چه جنس بخرم و نگاه دارم از برای سود و منفعت؟ فرمود: برو سیر و پیاز بخر. آن مرد رفت هر چه سرمایه داشت به سیر و پیاز داده انبار نمود. بعد از مدتی که در انبار را باز نمود که آنها را بفروشد دید که همه آنها سبز شده و پوسیده و ضایع شده است. پس مبلغی دیگر اجرت داد تا آنها را از انبار بیرون کشیده و به مزبله‌ها ریختند. با کمال غضب و خشم نزد بهلول رفت و گفت ای دیوانه! این چه راهنمایی بود که به من نمودی، که به چنین خسران فاحشی مرا انداختی؟ بهلول فرمود: از عاقل، سخن عاقلانه سرمی‌زند و از دیوانه حرف دیوانه. یعنی او به من، عاقل گفت راه عاقلانه به او نشان دادم و تو به من دیوانه گفتی من راه دیوانگی به تو نشان دادم.


  3. #3
    دوست جدید
    رشته تحصیلی
    IT
    نوشته ها
    166
    ارسال تشکر
    865
    دریافت تشکر: 372
    قدرت امتیاز دهی
    49
    Array
    marziyh's: جدید50

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت


  4. کاربرانی که از پست مفید marziyh سپاس کرده اند.


  5. #4
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    بینایی سنجی
    نوشته ها
    64
    ارسال تشکر
    95
    دریافت تشکر: 322
    قدرت امتیاز دهی
    30
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    خیلی جالب وآموزنده بود ممنون.
    بهشت را به بها دهند نه به بهانه

  6. 2 کاربر از پست مفید elmamoz سپاس کرده اند .


  7. #5
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    داستان بهلول :هارون و صیاد
    آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازي شطرنج

    بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشاي آنها مشغول شد . در آن حال صیادي زمین ادب

    را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

    هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون

    اعتراض نمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگري و

    کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادي هم

    نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .

    هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این

    ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما

    نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .

    بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او

    گفت : ماهی نر است یا ماده ؟

    صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .

    هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد

    پولها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین

    افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :

    این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد

    بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و

    گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .

    صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت

    پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه

    روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .

    خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون

    گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبول ننمودم و حرف

    آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .

  8. 2 کاربر از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند .


  9. #6
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    داستان بهلول :حمام رفتن بهلول و هارون
    روزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت . خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگر

    من غلام بودم چند ارزش داشتم ؟

    بهلول جواب داد پنجاه دینار

    خلیفه غضبناك شده گفت :

    دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد . بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت

    کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .

  10. 2 کاربر از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند .


  11. #7
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    داستان بهلول :بهلول و مرد شیاد
    آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازي می نمو د . شیادي چون شنیده بود بهلول

    دیوانه است جلو آمد و گفت :

    اگر این سکه را به من بدهی در عوض ده سکه که به همین رنگ است به تو میدهم . بهلول چون سکه

    هاي او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم

    اگر سه مرتبه با صداي بلند مانند الاغ عر عر کنی !!!

    شیاد قبول نمود و مانند خر عرعر نمود . بهلول به او گفت :

    خوب الاغ تو که با این خریت فهمیدي سکه اي که در دست من است از طلا می باشد ، من نمی فهمم

    که سکه هاي تو از مس است . آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود .

  12. کاربرانی که از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند.


  13. #8
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    فیزیک
    نوشته ها
    4,093
    ارسال تشکر
    13,668
    دریافت تشکر: 24,625
    قدرت امتیاز دهی
    299
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    داستان بهلول :بهلول و داروغه
    آوره اند که داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد که تا به حال هیچکس نتوانسته است مرا گول بزند

    بهلول در میان آن جمع بود گفت : گول زدن تو کار آسانی است ولی به زحمتش نمی ارزد .

    داروغه گفت چون از عهده آن بر نمی آیی این حرف را می زنی . بهلول گفت حیف که الساعه کار

    خیلی واجبی دارم والا همین الساعه تو را گول می زدم .

    داروغه گفت حاضري بري و فوري کارت را انجام بدهی و برگردي ؟

    بهلول گفت بلی . پس همین جا منتظر من باش فوري می آیم . بهلول رفت و دیگر برنگشت . داروغه

    پس از دو ساعت معطلی بنا کرد به غرغر کردن و بعد گفت این اولین دفعه است که این دیوانه مرا به این

    قسم گول زد و چندین ساعت بی جهت مرا معطل و از کار باز نمود .

  14. کاربرانی که از پست مفید Rez@ee سپاس کرده اند.


  15. #9
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی نرم افزار
    نوشته ها
    5
    ارسال تشکر
    2
    دریافت تشکر: 29
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    سلام.داستان های زیبا و آموزنده ای بود.واقعا ممنون.
    از قدیم گفتن دست بالای دست بسیار است.واقعا باید به این دیوانه عاقل آفرین گفت.

  16. کاربرانی که از پست مفید pariya2020 سپاس کرده اند.


  17. #10
    کاربر جدید
    نوشته ها
    10
    ارسال تشکر
    3
    دریافت تشکر: 13
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : بهلول و خانه‌ای که به هارون نفرخت

    این قدر دیگه بهش نگین دیوانه هارون الرشید اومد یه نامه ای تنظیم کرد و به همه بزرگان فرستاد تا امضایه قتل امام زمان علیه السلام ان زمان باشد و وقتی به بهلول رسید اون موقع به فضل شهرت داشته که حتمن بهش این نامه رسیده بهش می گن می گه باشه بزارین زمین فردا امضا می کنم و اونا که می رن این اقایه فاضل که شاگرد خصوصی امام بود هر چی فکر می کنه اخرش به یه نتیجه می رسه فردا که می ان نامه رو بگیرن می بینن بهلول یه چوب لایه پاهاش گذاشته می گه هوی و می دوه چه خبر اقا دارم اسب سواری می کنم و غیره و بقیه ماجرا وگرنه غصه ی عاقل و دیوانه بعد این همه مدت بهش گفتن دیگه خلاف عقله

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •