دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: داستان آموزنده " جایزه "

  1. #1
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    روانشناسی بالینی
    نوشته ها
    6,602
    ارسال تشکر
    29,978
    دریافت تشکر: 25,422
    قدرت امتیاز دهی
    43644
    Array
    نارون1's: لبخند

    پیش فرض داستان آموزنده " جایزه "

    جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی
    با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف،
    خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
    چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد
    و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود.
    بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
    دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره
    پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….
    پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
    میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم
    سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.

    این دفعه بی آنکه کلمه ای ادا کند ،صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت،
    فراری دهان خود را باز کرده گوئی میخواست چیزی بگوید،
    ولی نهایتاً در سکوت پرتقال ها را خورد و با شتاب رفت.
    آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می کرد،
    صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد.
    میوه فروش مات و متحیر شد وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت.
    عکس همان مردی بود که با لباسهای ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
    زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی
    که او را معرفی کند نیز مبلغی بعنوان جایزه تعیین کرده بودند.
    میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
    پلیس ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
    سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد،
    با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود .
    او به اطراف نگاه کرد، گوئی متوجه وضعیت غیر عادی شده بود.
    دکه دار و پلیس ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
    او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت
    و با بالا نگهداشتن دو دست خود به راحتی وارد حلقه
    محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
    موقعی که داشتند او را می بردند زیر گوش میوه فروش گفت :
    ” آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان .
    سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
    میوه فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش،
    چند سطر دست نویس را دید که نوشته بود :
    من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم .
    هنگامی که داشتم برای پایان دادن به زندگیم تصمیم میگرفتم،
    نیکدلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت .
    بگذار جایزه پیدا کردن من ،جبران زحمات تو باشد.

    اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ
    مجلـــه رویش ذهــن


  2. کاربرانی که از پست مفید نارون1 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ایتالیاییها "روبات ماه نورد" جایزه گوگل ایکس پرایز را ساختند
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن اختراعات ثبت شده خارجی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st October 2009, 07:25 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 10th January 2009, 06:09 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th September 2008, 10:41 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th September 2008, 04:04 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •