خداوندا شکرت
اول
حتما خیر و نیکیت این بوده که ندادی
دوم
دادی چون خواستی یاد بگیرم و پس گرفتی چون قسمت من نبود
سوم
لیاقتشو داشتم و باور کردم که منم
یه آدم معمولیم و حق دارم
خطا کنم
خداوندا شکرت
اول
حتما خیر و نیکیت این بوده که ندادی
دوم
دادی چون خواستی یاد بگیرم و پس گرفتی چون قسمت من نبود
سوم
لیاقتشو داشتم و باور کردم که منم
یه آدم معمولیم و حق دارم
خطا کنم
اللهم ارزقنا زیارت لبیتک الحرام
برای عشق تمنا كن ولی خار نشو. برای عشق قبول كن ولی غرورت را از دست نده. برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن. برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر. برای عشق وصال كن ولی فرار نكن. برای عشق زندگی كن ولی عاشقانه زندگی كن. برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش. برای عشق خودت...
اللهم ارزقنا زیارت لبیتک الحرام
از شقایقهای وحشی باز پرس كه محرم اسرار ما هستند. آنها با تو خواهند گفت كه شرط شیدایی حق، آزادگی است و داغدار بودن و غسل خون. و عجیب اینجاست كه چگونه اسرار حق در این صورتهای خاكی جهان كثرات مثل شده است. شقایق را وحشی ميخوانند، چرا كه آزاده است و رنگی از تعلق ندارد. در دشتهای دور، لابهلای سنگها ميروید و به آب باران قناعت ميكند تا همواره تشنه...
اللهم ارزقنا زیارت لبیتک الحرام
دوست من میدونم سخته
توی قرآن یه ایه ای هست که میگه:
انسانها وقتی (مثلا) در دریا گیر می افتن و هیچ راه نجاتی ندارند به خدا پناه می برن و وقتی ما (خدا) آنها را به ساحل می رسانیم
کفران نعمت می کنند..
می خوام بگم خدا همیشه با ماست
همیشه کنارمونه
اونی که باید ببینه همیشه و حواسش باشه ماییم
گاهی که غرق کار خودمون هستیم و مشغول دنیاییم
وقتی که روی بدش رو می بینیم
تازه می فهمیم که آره
خدا بهترین دوسته
بهترین کسیه که می تونه همیشه با ما باشه
اما اینجور وقتا هر چی خدا رو صدا بزنیم فکر می کنیم صدای ما رو نمیشنوه
در صورتی که می شنوه
اما صدای دردی که کشیدیم اونقدر زیاده که نمی گذاره حس کنیم که خدا داره باما حرف میزنه
آروم باش
کمی تمرکز کن
تا صدای خدا رو بشنوی...
همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم ...
همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم ...
ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس ...
خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس ...
مسیر چشمهایت را شبی ناگاه گم کردم ...
چراغی نیست ٬ راهی نه ٬ چگونه بی تو برگردم ....؟
خبرت هستـــــــ....که بـــــــی روی ''تــــــو'' آرامــــم نـــــــيست...؟
نمی دانم چرا خواب سراغی از من خسته نمی گیرد .
خسته ام .
خسته از هزار راه ناپیموده و صد هزار حرف شنوده .
خسته از دیدار هر روز هر آنچه نیست .
خدایا چرا صدایم را نمی شنوی ???
امشب که به تو نزدیک ترم .
گوئی زبان گلایه من شده این قلم که هر گز خنده کودکی را تا به حال ننوشته .
انگار جز عشقو درد چیزی نمی داند .
خسته ام ، تنهایم .
می خواهم بروم تا دور دست .
تا کویر .
تاآنجا که کسی صدایم را نشنود و آنجا تورا فریاد زنم .
شاید آنجا ، دور از چشم همه ، نوری از بالا بیاید و مرا با خود ببرد .
تا کجا ؟ تا آنجا که کسی این را نخواند . تا آنجا که کسی مرا نداند .
تا آنجائی که هر شاخه ای به قصد اطعام دست بلند می کند .
نمی دانم چرا نمی رسم .
شاخه را با نیت فرار از این وهم با نام سیب صدا میزنم .
کاش کسی رد می شد و دستم را می گرفت و هرگز سیبی نمی داد
. باید بروم .
باز باد صدایم می کند .
اللهم ارزقنا زیارت لبیتک الحرام
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)