بازگشت به یک اسطوره ملی
ملا نصرالدین کجا رفت؟
نام ملا نصرالدین، شخصیت طنز و دیوانهنمای ایران قدیم، بر کسی پوشیده نیست. عدهای وی را مردی عاقل و عالم دانستهاند که مورد احترام و اعتماد امیر تیمور لنگ بوده است. گروهی دیگر معتقدند ملانصرالدین در حدود 605 هجری قمری در خاورمیانه و به احتمال قوی در مناطق شمالی آن که امروزه ایران نامیده میشود به دنیا آمد و از همین سرزمین بود که با خر مشهورش به اطراف و اکناف و زمین های مجاور مسافرت کرد که بالاخره در ترکیه اقامت گزید. جوانیاش مصادف با گسترش امپراطوری مغولها و مقارن با ظهور تیمور لنگ بود.
مشهور است ملانصرالدین در قونیه به مدرسه علوم دینی رفت و از آن جا عنوان مذهبی ملا را بدست آورد. همزمان با آشوب و ناامنی که آسیای قرون وسطی را در بر گرفت وی از طریق دیوانهنمایی رو به فرزانگی آورد و جان سالم بدر برد. آرامگاهش در آقشهر ترکیه است که هر ساله هزاران نفر به بازدید آن میروند. ملا نصرالدین را در سرزمینهای مختلف به نامهای گوناگون میشناسند. در ایران و جمهوری آذربایجان به ملانصرالدین، در ترکیه نصرالدین حوجا، در ازبکستان نصرالدین افندی، در قزاقستان حوجا نصیر، در میان چچنها ناصارات و در میان عربها جوحا معروف است.
تندیس ملانصرالدین در میدان لبی حوض بخارا - ازبکستان
اگر سنتان قد بدهد، لابد سریال تلویزیونی داییجان ناپلئون را از تلویزیون ملی ایران دیدهاید و اگر قد ندهد، البته فیلم کمکیفیتش را میتوانید پیدا کنید. منظورم تکیه کلام داییجان ناپلئون است که میگفت: کار، کار انگلیسیهاست. انگلیسهراسی Anglophobia پدیدهای است که برخی آن را زائیده توهم ایرانیان میدانند و برخی باور دارند در چند قرن اخیر، رد پای سیاستهای منفعتطلبانه انگلستان در همه امور اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حتی مذهبی ایران هویداست. من از دسته دوم هستم.
تا امروز عادت کرده بودید، مطالب کم و بیش موسیقایی در این وبلاگ بخوانید اما اگر به عنوان وبلاگ نیک بنگرید، خواهید دید که واژه «فرهنگ» را هم بر عبارت «موسیقی ما» افزودهام. زیرا گروهی نورسیده، بیاجازه آمدند و عنوان موسیقی ما را که از سال 1385 خورشیدی (2006 میلادی) بر وبلاگ پیشینم نهاده بودم، مصادره کرده و سایت موسیقی ما راه انداختهاند. خدا مزدشان را بیفزاید. با خود گفتم یک پشیوند یا پسوندی بیفزام تا دست کم در جستوجوهای اینترنتی کمتر اشتباه پیش بیاید. در نتیجه اینک ضرورتی ندارد فقط از موسیقی بنویسم.
تا این جای کار، خیلی پرت و پلا خواندید. پس ادامه میدهم تا شاید به راه راست باز گردیم. عنوان نوشته به تنهایی منظور مرا در بر دارد ولی تا بازش نکنم، احتمالاً کسی متوجه نمیشود. پیش از انقلاب 1357 خورشیدی (1979 میلادی) و حتی چند سال نخست پس از سقوط پادشاهی پهلوی، تا آن جا که من یادم هست، همیشه یک ملانصرالدینی بود، نقل محافل بزرگ و کوچک و آن قدر این بنده خدا، ظرفیتش بالا بود که هر چه جوک و حرکت مسخره به ذهن ایرانیان میرسید، بارش میکردند و کلی میخندیدند. کتابهای ملانصرالدین مرتب چاپ میشد. حتی کتابهای آموزش زبان انگلیسی آن زمان نظر به جذابیت موضوع، تعدادی از داستانهای ملانصرالدین را به انگلیسی چاپ میکردند ولی با تثبیت نظام جمهوری اسلامی و تغییرات بنیادین در زندگی ایرانیان، ملانصرالدین یواش یواش از این دیار رخت خویش برکشید و به جایش ترکه، لره، رشتیه، اصفهانیه و غیره برآمدند. امروزه چه در دنیای ایننترنت و چه در دنیای حقیقی کوچه و بازار کسی نیست که جوک و لطیفهای با این عبارات نشنود و یا نگوید. حتی برای این که زشتی کار کاهش یابد، عنوان میکنند جوکهای ترکی را خود ترکها و لری را خود لرها درست میکنند و با این خیال خام، هر آن چه را خود دوست ندارند، به مردمان دیگری از پیکره ایران نسبت میدهند تا صرفاً چند ثانیهای بخندند.
رشد ایمیلهای ضد ایرانی در دو سال گذشته، کمکم ردپای سیاستهای کثیف انگلیسی را آشکار کرد. آنها چنان در پیچاندن مردم جهان مهارت دارند که بدون رویارویی مستقیم با کسی، از میان همان جماعت عدهای را شکار میکنند تا آروزهایشان را برآورده سازند. کم نیستند ایرانیان داخل و خارج کشور که خواسته و عموماً ناخواسته در لشگر انگلیس بر علیه منافع ملی ایران خدمت میکنند. ساختن جوک و نسبت دادن آن به یکی از اقوام ایرانی، تنها بخش کوچکی از این ماجرای تلخ و تأسف بار است. انگلیسیها زیرکانه از احساسات پاک برخی هموطنان در خصوص مسائل سیاسی و اجتماعی بیشترین بهرهبرداری را در جهت تخریب زیرساختهای ملی میکنند. هر چیزی که بتواند به پیکره ایران ضربهای ولو اندک وارد کند، در دستور کار قرار دارد. البته لندن هوشیارتر از آن است که به طور مستقیم چنین حملاتی را علیه ایران صورت بدهد. همیشه با رندی وارد میشود. برای مثال سقوط یک فروند هواپیمای مسافری هما در ارومیه، دستآویزی میشود تا لوگوی زیبا و افتخارآمیز هما را به صورت جمجمه سر انسان تغییر دهند و آن را میلیونها ایرانی پشت اینترنت برای همدیگر بفرستند. من نمیدانم کدام گوسالهای آن طرح ضد ملی را کشیده بود ولی هر که بود و هر نیتی در دل داشت، فقط در یک جهت گام برداشته است و آن تخریب هر چه بیشتر ایران و نمادهای ایرانی است. هما، برای همه ما یک نماد ملی و افتخار است. اگر با شخصی مثل احمدینژاد و دولتش مشکل داریم، دلیل نمیشود شلوارمان را پایین بکشیم و بر هر چه داریم، برینیم! برای همدیگر جوک بسازیم. به هم بخندیم تا انگلیسیها با هم بخندند. امروزه مبارزه سیاسی با حاکمیت ایران، شکل احمقانهای به خود گرفته و آن تخریب همه داشتههاست. دستگاه فرهنگی نظام جمهوری اسلامی نیز، ناتوانتر از آن بوده و هست که بتواند با حرکتهای ضد ملی انگلستان بر علیه منافع ایران مقابله فرهنگی کند. مشتی مفتخور بیسواد بودجههای نفتی را دود کرده و در عالم خیال، خدمت میکنند.
ساختن و پرداختن جوکهای قومیتی، تمامیت ارضی و حاکمیت ایران بزرگ را نشانه رفته است. روزگاری نه چندان دور، حدود 1324 خورشیدی (1945 میلادی)، وقتی دولت خودمختار جعفر پیشهوری با حمایت شوروی کمونیستی، تبریز عزیز را از ایران جدا کرد، همه ایرانیان برآشفتند، چه روحانی و چه بازاری و چه تودههای زحمتکش و همچنین شخص محمدرضا پهلوی و دولتش نمیتوانستند این توطئه تجزیه را بپذیرند. خوشبختانه انگلیس و آمریکا نیز به دلیل ایجاد سد محکم در برابر نفوذ کمونیسم، به این جمعبندی رسیده بودند که یک ایران قوی و متحد بهتر از یک ایران کوچک و تجزیه شده است و لذا عدو سب خیر شد و یک سال بعد (1325 خورشیدی) تبریز با خون جوانان ایران بار دیگر به آغوش میهن بازگشت. در این خصوص سیاست انگلیس همچنان پابرجا بود تا این که سال 1370 خورشیدی (1991 میلادی) شوروی کمونیستی از هم پاشید. آن گاه زمزمههای پلیدی از دهان روبهان جزیره بریتانیا شنیده شد. میگفتند امروزه با فروپاشی امپراطوری شوروی کمونیستی، دیگر وجود یک ایران بزرگ ضرورتی ندارد و این خیال نامیمون را همچنان در سر دارند.
انگلیسیها پس از جنگ جهانی دوم، دیگر حاضر نیستند و البته نمیتوانند هزینه سیاستهای منفعطلبانه خویش را تمام و کمال بپردازند و لذا با شگردهای کم هزینه اقدام به یارگیری میکنند. در بسیاری موارد مخ آمریکاییها را میزنند تا به اهداف خویش برسند. در جریان اعتراضی دو سال پیش ایران هم به زیرکی وارد ماجرا شدند. دایههای مهربانتر از مادر نگران سرنوشت دموکراسی در ایران بودند و چه ایرانیانی که با سری پرشور و عشق به ایران در دامن این روباه مکار خزیدند تا به زعم خویش دموکراسی را نجات دهند. از آن زمان تا به امروز تخریب هویت ایران و ایرانی شدت گرفته و هر روز در شکلهای گوناگون جلوهگری میکند. توده گمراه مردم و حتی دانشآموختگان ما، اسیر جوکهای ضد ملی شدهاند. یکی بر علیه شاهنامه فردوسی شاخ و نشان میکشد. دیگری تندیس آرش کمانگیر را پایین میکشد و سومی سودای سرنگونی تندیس آریوبرزن را در سر میپروراند. شک نکنید انگلیس در همه جا رخنه کرده و کار خودش را با هزینه بسیار بسیار پایین صورت میدهد.
امروزه ملانصرالدین در حافظه جمعی ما جایگاهی ندارد ولی همچنان در کشورهای پیرامون ما با همان خصوصیات شناخته میشود. ازبکها، آن قدر شعور فرهنگی دارند که تندیس بزرگی از وی را در وسط میدان لبیحوض بخارا آراستهاند تا هم یادآور بخشی از تاریخ سرزمینشان باشد و هم جذابیت توریستی ایجاد کند. ما امروزه خیلی خیلی بیشتر از ازبکها به آن تندیس نیاز داریم تا در میدانهای اصلی تهران، تبریز، اصفهان، رشت، اهواز، خرمآباد و مشهد نصب کنیم و هر گاه هوس خندیدن کردیم به او بخندیم نه به هم. آن گاه دیگر نیازی نیست برای لحظهای خوش بودن، هم دیگر را لجن مال کنیم. به جای رشتیه، مشهدیه، اصفهانیه، ترکه و لره خیلی راحت میگوییم یه روز ملانصرالدین چنین، یه روز چنان و الی آخر.
علاقه مندی ها (Bookmarks)