با عنوانهای «باشگاه جعفری»، «15 خرداد 42»، «شاه و دربار»، «انقلاب»، «در خارج» و «کلام آخر» تنظیم شدهاند، جعفری با بیان خاطرات خود در مورد این موضوعات، بیشتر سعی در مبرا نشان دادن شخص شاه و انداختن تقصیر به گردن اطرافیان (شیوه همه مدافعین رژیم پهلوی) و ارائه چهرهای مهربان، ورزش و فرهنگدوست و مردمی از شاه دارد
. وی همچنین در مورد مرحوم تختی با اشاره به اختلافات خانوادگی وی با همسرش، شایعه خودکشی وی را تأیید کرده و وی را فردی غیرسیاسی معرفی مینماید. (ص 182)
جعفری اختلاف طیب حاج رضایی با شاه را نیز شخصی و بر سر ممنوعیت واردات موز توسط وی قلمداد کرده و هرگونه دخالت خود در دستگیر و اعدام وی طیب را رد میکند. (ص 292)
هما سرشار در انتهای کتاب با آوردن ویژهنامهای در معرفی ورزش باستانی واصطلاحات رایج در آن به قولی که در ابتدای مصاحبه به جعفری داده بود، عمل میکند که بخشی خواندنی است.
پس از انتشار این کتاب، بعضی از افراد و گروههایی که جعفری در این کتاب از آنها نام برده است، دست به موضعگیری زدند. محمدمهدی عبدخدایی از اعضای قدیمی فدائیان اسلام، هرگونه عضویت جعفری در این گروه را تکذیب کرد. بعضی از همراهان و دوستان مرحوم تختی ادعاهای جعفری درباره آن مرحوم را تکذیب کردند.
مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات نیز با چاپ کتاب "شعبان جعفری به روایت اسناد ساواک" گام مهمی در روشن ساختن میزان صحت ادعاهای جعفری برداشت.
نقد «دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران» بر كتاب " خاطرات شعبان جعفري"
كتاب خاطرات «شعبان جعفري» را بحق بايد پديدهاي متفاوت در ميان موجي كه در زمينه خاطره نگاري در داخل و خارج كشور به راه افتاده است، قلمداد كرد. طبق روال مرسوم، روايتگران و صاحبان خاطرات، محركان اصلي در توليد آثار تاريخياند؛ لذا به منظور ارتقاي كيفي كار و ارائه بهتر محفوظات ذهني خود، از خدمات افراد يا مؤسسات فرهنگي بهره ميگيرند، اما بايد اذعان داشت در اين كتاب به صورتي كاملاً متفاوت، محوريت را خانم «هما سرشار» يعني همان مصاحبهگر برعهده گرفته است و نه شعبان جعفري. البته هيچ عنصر فرهنگياي هم نمي تواند تصور كند فردي چون شعبان جعفري به طور خودجوش وارد چنين واديهايي شود، زيرا وي به طور بارزي با اين گونه مقولات فرهنگي بيگانه است و حتي حاميان ديرينهاش نيز مايل نيستند يادآوري ارتباطات گذشته شان موجب مخدوش شدن بيشتر وجهه آنان شود.
شايد صرفاً اشارهاي به يك ماجرا از چنين فردي كه مفتخر به بازگردانيدن تاج به محمدرضا پهلوي بوده و به وي عنوان تاجبخش دادهاند و با اين مدال افتخار! سالها به زشتترين وجه به حقوق مردم تعدي و دستاندازي كرده است، ميزان بيگانگي مبنايي و اصولي وي را با مقوله فرهنگ مشخص سازد.
ماجراي مراجعه جعفري به دبيرستان ابومسلم براي جلوگيري از مردود شدن فريدون فرخزاد ـ با توجه به مسائلي كه در مورد وي مطرح بود ـ در اين كتاب به گونهاي متفاوت با حقيقت، مورد اشاره واقع شده است، اما به هر حال اين ماجرا در كليت خود ميتواند گوياي بسياري از واقعيتها باشد. آنچه مشهور است و در اين كتاب نيز از سوي خانم سرشار به نوعي بيان ميشود آن است كه به دنبال توسل فرخزاد به جعفري براي حل مشكل تك شدن معدلش در سال آخر دبيرستان، جعفري با عربدهكشي و نثار فحشهاي ناموسي خطاب به مسئولان دبيرستان ابومسلم، وارد دفتر دبيرستان ميشود. مسئولان دبيرستان كه به وحشت ميافتند بعد از اطلاع از موضوع ميگويند حالاچه امر ميفرمائيد؟ آيا به اين بچه! بيست بدهيم خوب است؟
جعفري با پرخاش و فرياد از آنها ميخواهد تا به وي نمره صد يا دويست بدهند. چنين فردي سالها يكي از مظاهر قدرت رژيم پهلوي در سركوب مردم بوده است. حتي در دوراني كه ساواك قدرت چشمگيري مييابد و به حسب ظاهر بر همه امور جامعه مسلط ميشود، ارتباط شعبان جعفري با دربار، به صورتي ضعيفتر، همچنان ادامه پيدا مي كند. شعبان جعفري كه قبل از كودتاي بيستوهشتم مرداد، از سوي دربار صرفاً به عنوان يك جاسوس اجير شده بود و به داخل نيروهاي سياسي فعال آن زمان نفوذ داده ميشد، پس از اين ماجرا جايگاه ويژه خود را در ميان خانواده پهلوي، امراي ارتش و رجال آن دوران مرهون نقش محورياش در به خيابان كشانيدن همپالگيهاي خويش و فواحش در حمايت از كودتاگران است.
هرچند جعفري جزو كساني است كه بعد از شكست مرحله اول كودتا دستگير ميشود، اما در همان زندان نيزطي ملاقاتي كه با « پروين آژدان قزي» (يكي از گردانندگان محلههاي بدكارهها) داشته با اين دو قشر ارتباط برقرار و آنان را فعال ميكند. در واقع به پاس اين خدمت، بعد از پيروزي كودتاي آمريكا عليه دولت دكتر مصدق، شعبان جعفري يا همان «شعبون بيمخ» مشهور، تبديل به چهرهاي ميشود كه به اعتراف خود در اين كتاب، قادر بوده است هر كاري در كشور انجام دهد:
«آخه باور كن خانوم، اون موقع من هر كاري ميخواستم تو تهرون بكنم ميتونستم.» (ص173)
منطقاً چنين چهرهاي كه در تاريخ معاصر ما نامش مترادف با سردمداري بدمستي، تجاوز به نواميس، باجگيري، زورگويي، چاقوكشي و آدمكشي است هرگز نميتوانسته انگيزهاي براي مرور زندگي خود كه سراسر زشتي و سياهي است، داشته باشد، به ويژه آن كه در اين اثر تمامي موارد فوق جز چاقوكشي از سوي شعبان جعفري رسماً پذيرفته ميشود.
البته نفي چاقوكشي نيز نه به دليل زشتي و قباحت اين عمل، بلكه بدان لحاظ صورت ميگيرد كه زور بازوي«شعبون بيمخ» را زير سؤال ميبرد؛ بنابراين مرور كارنامه يك زندگي سراسر تباهي نميتوانسته است براي شعبان جعفري مايه افتخار به حساب آيد و برانگيزنده وي براي ثبت شرح حال خويش باشد.
در واقع اين بدان مي ماند كه يك شكنجهگر ساواك به بيان خاطرات خود در مورد اعمال قرون وسطايياش چون سوزاندن و ناخن كشيدن و به طور كلي برخوردهاي خشونتبار با قربانيانش بپردازد.
جعفري در اين كتاب حتي با اشاره ميفهماند كه بر سر آن روحاني منتقد خود چه آورده است، هرچند به ظاهر به سبب خجالت از خانم مصاحبهگر دقيقاً عنوان نميكند بعد از آن كه وي را از منبر پائين ميكشد و كشان كشان به محلي ميبرد، چه بلايي بر سر او آورده است.
اما بعكس، خانم مصاحبهگر و تشكيلاتي كه وي با آن مرتبط است انگيزه بسياري براي تشريح زندگي شعبان جعفري دارند. لذا ميتوانستهاند براي وي به لحاظ اقتصادي در قبال بيان خاطراتش انگيزه ايجاد كنند.
پس در اين كتاب بايد نوع عملكرد مصاحبهگر را به صورت جدي مورد توجه قرار داد. به طور كلي دراين كتاب، صرفنظر از آن تعريف دست و دلبازانه خانم هما سرشار از شعبان جعفري كه همچون يك نجيبزاده و قديسگونه از وي ياد ميكند(چشم بر زمين دوخته بود كه نگاهش با نگاه من ـ زن غريبه ـ برخورد نكند)، به نظر نميرسد به هيچ وجه اهتمامي براي تطهير شعبان جعفري صورت گرفته باشد، حتي تناقضات آشكاري كه به سهولت در چارچوب يك همكاري ساده بين مصاحبه كننده و مصاحبه شونده ميتوانست برطرف شود، برطرف نشده است.
البته گويا توسل به اين شيوه، لازمه تأمين اهداف خانم هما سرشار بوده است؛ زيرا از يك سو ايشان قصد دارد خود را بيطرف نشان دهد و از سوي ديگر ميخواهد شعبان جعفري را همان طور كه هست از زبان خودش معرفي نمايد تا بتواند بعداً از اين چهره، بهره لازم را در ترسيم دلخواه تاريخ معاصر ببرد.خانم هما سرشار كه از يهوديان فعال ايران در دوران پهلوي و مرتبط به صهيونيستهاي حاكم بر فلسطين اشغالي بود، بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در خارج كشور فعاليتهاي فرهنگي چشمگيري براي جامعه جهاني يهود صورت داده كه از جمله آنها، تدوين تاريخ شفاهي است و سه جلد آن منتشر شده است.
در واقع با درك جايگاه خانم سرشار در برنامههاي فرهنگي و تبليغاتي صهيونيست ها، ميتوان به پاسخ روشني براي اين سؤال دست يافت كه چرا وي تلاش ميكند با دستمايه قراردادن چهره سياه شعبان جعفري، جنبشهاي سياسي معاصر ملت ايران را كاملاً ملكوك سازد.
درحقيقت، اين كتاب يك خط تبليغاتي بينالمللي را كه تلاش دارد اصولاً انقلابها را فارغ از گرايشهايشان، زير سؤال برد و ملتها را از«انقلاب» نااميد سازد، بخوبي پي گرفته است.
البته مدتهاست بحثي به صورت سازمان يافته در جهان از سوي تئوري پردازان مرتبط با هيئت حاكمه آمريكا و برخي دول اروپايي دنبال ميشود مبني بر اينكه ديگر عصر انقلابها گذشته است و ملتها از تحولات اساسي و ريشهاي بهرهاي نخواهند برد. قطعاً هماهنگ با اين قبيل تئوريپردازيها لازم است تمامي خيزشهاي سياسي عليه دوران سلطه انگليس و آمريكا بر ايران زير سؤال رود.
لذا بيجهت نيست كه خانم هما سرشار فرد بدنامي چون شعبان جعفري را برميگزيند و ابتدا با تعريفي از او كه هيچ كس، حتي كمترين شناخت و اطلاع از تاريخ معاصر، آن را باور نميكند، خود را بيطرف جلوهگر ميسازد، سپس همان شعبان جعفري واقعي را پايه مبارزات ملي شدن صنعت نفت وانمود ميكند. به عبارت ديگر، خانم هما سرشار در كتاب حاضردرصدد القاي اين موضوع است كه يك ركن انقلابها و خيزشهاي سياسي در ايران، اعم از مذهبي يا ملي و يا هر گرايش ديگري، افرادي چون شعبان جعفري بودهاند كه همراه با ارعاب، اهداف آن جنبش سياسي و رهبران آن را تأمين ميكردهاند و ركن ديگر اين جنبش ها نيز فريب تودهها بوده است. لذا براي نيل به اين منظور ابتدا لازم بود تا چهره زشت شعبان جعفري از زبان خودش ترسيم شود و سپس وي به عنوان يك عضو تعيينكننده در همه جريانات سياسي مؤثر در نهضت ملي شدن صنعت نفت قلمداد گردد.
البته خانم سرشار نتوانسته اين نكته را براي خوانندگان كتاب توجيه و تبيين كند كه چگونه فردي ميتوانسته يك روز عامل دربار باشد و به فاصله كوتاهي به جرگه حواريون آيتالله كاشاني درآيد، سپس مصدقي شود و مجدداً با بروز اختلافات به آيتالله كاشاني نزديك شود و آنگاه به خدمت گروه فدائيان اسلام درآيد و ديگر روز جزو خصيصين شاه گردد.در واقع طبق مندرجات همين كتاب، ورود شعبان جعفري به عرصههاي سياسي به واسطه اجير شدن توسط دربار بوده است.حال، چنين فردي كه در ازاي شرارتهايش در ميان صفوف نيروهاي سياسي مبالغ كلاني از درباردريافت ميكرده، چگونه ميتوانسته به فعاليتهاي سياسي سالم كه در آن روند قضايا كاملاً معكوس است،
روي آورد؟
شعبان جعفري در بيان اولين خوش خدمتياش براي دربار يعني به هم ريختن تماشاخانه فردوسي كه در آن نمايشي عليه شاه روي صحنه بود، گرچه مدعي بي اطلاعي از مسائل سياسي است ( اصلاً نميدونستم شاه چيه، مصدق چيه، داستان چيه، ص57 ) اما در ادامه با بيان مراجعه يك سرگرد آگاهي به منزل وي و پرداخت دو هزار تومان به عنوان حقالزحمه به هم ريختن آن نمايش، همه چيز را روشن ميكند، زيرا مشخص ميشود كه شعبان جعفري براي دربار فردي ناشناخته نبوده و حتي آدرس منزل وي را نيز در اختيار داشتهاند.
مهمتر اين كه جناب شعبان جعفري در اين ملاقات نه تنها از به هم ريختن تماشاخانهاي كه در آن مقامات عاليرتبه منتقد دربار حضور داشتهاند، خوفي ندارد بلكه براي اين كار، پانصد تومان اهدايي دربار را ناچيز ميشمارد و دو هزار تومان كه در دهه 20 پول هنگفتي بوده است مطالبه و دريافت ميكند.البته اين احتمال نيز ميتواند به ذهن متبادر شود كه تا اين زمان دربار، شعبان جعفري را نمي شناخته و در اين ماجرا او را شناسايي كرده و چون وي را براي تحقق اهداف خود مفيد تشخيص داده ، از اين تاريخ به بعد او را براي مأموريتهاي مختلف برگزيده است.در اين صورت نيز هيچگونه تغييري در جايگاه تعريف شده براي چنين فردي ايجاد نمي شود، بلكه صرفاً زمان به خدمت دربار درآمدن وي كمي پس و پيش مي گردد.
بنابراين به اعتراف شعبان جعفري حضور وي در عرصههاي سياسي از طريق اجير شدن توسط دربار بوده است. اما اينكه بعد از اين قبيل خوشخدمتيها چگونه شعبان جعفري هر روز به رنگي در ميآمد و در جلسات عمومي مربوط به جريانهاي سياسي مختلف حاضر ميشد،
سؤالي است كه ميتوان پاسخ آن را از خلال خاطرات خانم تاجالملوك (همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا) دريافت كرد:
«افرادي بودند كه مثل استوار عباس شاهنده، اول تودهاي بودند بعد رفتند از اطرافيان قوامالسلطنه شدند، بعد دوباره تغيير مسلك دادند و دور و بر مصدق، مردم مرتباً دليل اين اعوجاج مسلك را ميپرسيدند، بيچارهها نميدانستند كه اين آدمها در واقع آدم ما هستند كه به صورت نفوذي و مأمور دربار عمل ميكنند!
افردي هم مثل استوار مكي و يا آن يارو كي بود؟
آها يادم آمد،
مظفر بقايي يا جعفر شاهيد… صدها نفر بودند».(ص)
علاقه مندی ها (Bookmarks)