دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 37

موضوع: اشعار دفتر آخر شاهنامه

  1. #21
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    چه آرزوها
    درآمد
    چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم
    چه‌ها كه مي بينم و باور ندارم
    چه‌ها، ‌چه‌ها، چه‌ها، كه مي‌بينم و باور ندارم

    مويه
    حذر نجويم از هر چه مرا برسر آيد
    گو در آيد، در آيد
    كه بگذر ندارد و من هم كه بگذر ندارم

    برگشت به فرود
    اگرچه باور ندارم كه ياور ندارم
    چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

    مخالف
    سپيده سر زد و من خوابم نبرده باز
    نه خوابم كه سير ستاره و مهتابم نبرده باز
    چه آرزوها كه داشتيم و دگر نداريم
    خبر نداريم
    خوشا كزين بستر ديگر ، سر بر نداريم

    برگشت
    در اين غم ، چون شمع ماتم
    عجب كه از گريه آبم نبرده باز
    چه‌ها چه‌ها چه‌ها كه مي بينم و باور ندارم
    چه آرزوها كه داشتم من و ديگر ندارم

  2. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  3. #22
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    وداع
    سكوت صداي گامهايم را باز پس ميدهد
    با شب خلوت به خانه مي روم
    گله‌اي كوچك از سگها بر لاشه‌ي سياه خيابان مي‌دوند
    خلوت شب آنها را دنبال مي كند
    و سكوت نجواي گامهاشان را مي‌شويد

    من او را به جاي همه بر مي‌گزينم
    و او مي داند كه من راست مي‌گويم
    او همه را به جاي من بر مي‌گزيند
    و من ميدانم كه همه دروغ مي‌گويند
    چه مي‌ترسد از راستي و دوست داشته شدن، سنگدل

    بر گزيننده‌ي دروغها
    صداي گامهاي سكوت را مي‌شنوم
    خلوتها از با همي سگها به دروغ و درندگي بهترند
    سكوت گريه كرد ديشب
    سكوت به خانه ام آمد
    سكوت سرزنشم داد
    و سكوت ساكت ماند سرانجام
    چشمانم را اشك پر كرده است

  4. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  5. #23
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    پيامي از آن سوي پايان
    اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است
    بالهامان سوخته ست،‌ لبها خاموش
    نه اشكي، نه لبخندي، ‌و نه حتي يادي از لبها و چشمها
    زيراك اينجا اقيانوسي ست كه هربدستي از سواحلش
    مصبب رودهاي بي زمان بودن است

    وزآن پس آرامش خفتار و خلوت نيستي
    همه خبرها دروغ بود
    و همه آياتي كه از پيامبران بي شمار شنيده بودم
    بسان گامهاي بدرقه كنندگان تابوت
    از لب گور پيشتر آمدن نتوانستند

    باري ازين گونه بود
    فرجام همه گناهان و بيگناهي
    نه پيشوازي بود و خوشامدي ،‌نه چون و چرا بود
    و نه حتي بيداري پنداري كه بپرسد : كيست ؟
    زيراك اينجا سر دستان سكون است
    در اقصي پركنه هاي سكوت
    سوت، كور، برهوت
    حبابهاي رنگين، در خوابهاي سنگين
    چترهاي پر طاووسي خويش برچيدند
    و سيا سايه ي دودها ،‌در اوج وجودشان ،‌گويي نبودند

    باغهاي ميوه و باغ گل هاي آتش رافراموش كرديم
    ديگر از هر بيم و اميد آسوده ايم
    گويا هرگز نبوديم ،‌نبوده ايم
    هر يك از ما ، در مهگون افسانه هاي بودن
    هنگامي كه مي پنداشتيم هستيم
    خدايي را، گرچه به انكار
    انگار
    با خويشتن بدين سوي و آن سوي مي كشيديم
    اما اكنون بهشت و دوزخ در ما مرده ست
    زيرا خدايان ما
    چون اشكهاي بدرقه كنندگان
    بر گورهامان خشكيدند و پيشتر نتوانستند آمد
    ما در سايه ي آوار تخته سنگهاي سكوت آرميده ايم

    گام‌هامان بي صداست
    نه بامدادي، نه غروبي
    وينجا شبي ست كه هيچ اختري در آن نمي درخشد
    نه بادبان پلك چشمي، نه بيرق گيسويي
    اينجا نسيم اگر بود بر چه مي وزيد ؟
    نه سينه ي زورقي ، نه دست پارويي
    اينجا امواج اگر بود ، با كه در مي آويخت ؟
    چه آرام است اين پهناور ، اين دريا
    دلهاتان روشن باد

    سپاس شما را ، سپاس و ديگر سپاس
    بر گورهاي ما هيچ شمع و مشعلي مفروزيد
    زيرا تري هيچ نگاهي بدين درون نمي تراود
    خانه هاتان آباد
    بر گورهاي ما هيچ سايبان و سراپرده اي مفرازيد
    زيرا كه آفتاب و ابر شما را با ما كاري نيست
    و هاي ،‌ زنجره ها ! اين زنجموره هاتان را بس كنيد
    اما سرودها و دعاهاتان اين شبكورها
    كه روز همه روز ،‌و شب همه شب در اين حوالي به طوافند
    بسيار ناتوانتر از آنند كه صخره هاي سكوت را بشكافند
    و در ظلمتي كه ما داريم پرواز كنند
    به هيچ نذري و نثاري حاجت نيست
    بادا شما را آن نان و حلواها
    بادا شما را خوانها، خرامها

    ما را اگر دهاني و دنداني مي‌بود، ‌در كار خنده مي كرديم
    بر اينها و آنهاتان
    بر شمعها ، دعاها ،‌خوانهاتان
    در آستانه ي گور خدا و شيطان ايستاده بودند
    و هر يك هر آنچه به ما داده بودند
    باز پس مي گرفتند
    آن رنگ و آهنگها، آرايه و پيرايه ها ، شعر و شكايتها
    و ديگر آنچه ما را بود ،‌بر جا ماند
    پروا و پروانه ي همسفري با ما نداشت
    تنها ، تنهايي بزرگ ما
    كه نه خدا گرفت آن را ، نه شيطان
    با ما چو خشم ما به درون آمد
    اكنون او
    اين تنهايي بزرگ
    با ما شگفت گسترشي يافته
    اين است ماجرا

    ما نوباوگان اين عظمتيم
    و راستي
    آن اشكهاي شور، ‌زاده ي اين گريه هاي تلخ
    وين ضجه هاي جگرخراش و درد آلودتان
    براي ما چه مي‌توانند كرد ؟

    در عمق اين ستونهاي بلورين دلنمك
    تنديس من هاي شما پيداست
    ديگر به تنگ آمده ايم الحق
    و سخت ازين مرثيه خوانيها بيزاريم
    زيرا اگر تنها گريه كنيد ، اگر با هم
    اگر بسيار اگر كم
    در پيچ و خم كوره راههاي هر مرثيه تان
    ديوي به نام نامي من كمين گرفته است

    آه
    آن نازنين كه رفت
    حقا چه ارجمند و گرامي بود
    گويي فرشته بود نه آدم
    در باغ آسمان و زمين ، ما گياه و او
    گل بود ، ماه بود
    با من چه مهربان و چه دلجو ، چه جان نثار
    او رفت ، خفت ،‌ حيف
    او بهترين ،‌عزيزترين دوستان من
    جان من و عزيزتر از جان من
    بس است
    بسمان است اين مرثيه خواني و دلسوزي
    ما، از شما چه پنهان ،‌ديگر
    از هيچ كس سپاسگزار نخواهيم بود
    نه نيز خشمگين و نه دلگير

    ديگر به سر رسيده قصه ي ما ،‌مثل غصه مان
    اين اشكهاتان را
    بر من هاي بي كس مانده تان نثار كنيد
    من هاي بي پناه خود را مرثيت بخوانيد
    تنديسهاي بلورين دلنمك
    اينجا كه ماييم سرزمين سرد سكوت است
    و آوار تخته سنگهاي بزرگ تنهايي
    مرگ ما را به سراپرده ي تاريك و يخ زده ي خويش برد
    بهانه ها مهم نيست
    اگر به كالبد بيماري ، چون ماري آهسته سوي ما خزيد
    و گر كه رعدش ريد و مثل برق فرود آمد
    اگر كه غافل نبوديم و گر كه غافلگيرمان كرد
    پير بوديم يا جوان ،‌بهنگام بود يا ناگهان

    هر چه بود ماجرا اين بود
    مرگ، مرگ، مرگ
    ما را به خوابخانه‌ي خاموش خويش خواند
    ديگر بس است مرثيه، ‌ديگر بس است گريه و زاري
    ما خسته ايم، آخر
    ما خوابمان مي آيد ديگر
    ما را به حال خود بگذاريد
    اينجا سراي سرد سكوت است
    ما موجهاي خامش آرامشيم
    با صخره‌هاي تيره ترين كوري و كري
    پوشانده اند سخت چشم و گوش روزنه ها را
    بسته ست راه و ديگر هرگز هيچ پيك وپيامي اينجا نمي رسد

    شايد همين از ما براي شما پيغامي باشد
    كاين جا نهميوه اي نه گلي ، هيچ هيچ هيچ
    تا پر كنيد هر چه توانيد و مي توان
    زنبيلهاي نوبت خود را
    از هر گل و گياه و ميوه كه مي خواهيد
    يك لحظه لحظه هاتان را تهي مگذاريد
    و شاخه هاي عمرتان را ستاره باران كنيد

  6. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  7. #24
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    با همين دل و چشمهايم ، هميشه
    با همين چشم ، همين دل
    دلم ديد و چشمم مي گويد
    آن قدر كه زيبايي رنگارنگ است ،‌هيچ چيز نيست
    زيرا همه چيز زيباست ،‌زياست ،‌زيباست
    و هيچ چيز همه چيز نيست
    و با همين دل ، همين چشم
    چشمم ديد ، دلم مي گويد
    آن قد كه زشتي گوناگون است ،‌هيچ چيز نيست
    زيرا همه چيز زشت است ،‌ زشت است ،‌ زشت است
    و هيچ چيز همه چيز نيست
    زيبا و زشت ، همه چيز و هيچ چيز
    وهيچ ، هيچ ، هيچ ، اما
    با همين چشم ها و دلم
    هميشه من يك آرزو دارم
    كه آن شايد از همه آرزوهايم كوچكتر است
    از همه كوچكتر
    و با همين دلو چشمم
    هميشه من يك آرزو دارم
    كه آن شايد از همه آرزوهايم بزرگتر است
    از همه بزرگتر
    شايد همه آرزوها بزرگند ، شايد همه كوچك
    و من هميشه يك آرزو دارم
    با همين دل
    و چشمهايم
    هميشه

  8. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  9. #25
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    پيغام
    چون درختي در صميم سرد و بي ابر زمستاني
    هر چه برگم بود و بارم بود
    هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و ميراث بهارم بود
    هر چه ياد و يادگارم بود
    ريخته ست
    چون درختي در زمستانم
    بي كه پندارد بهاري بود و خواهد بود
    ديگر اكنون هيچ مرغ پير يا كوري
    در چنين عرياني انبوهم آيا لانه خواهد بست ؟
    ديگر آيا زخمه هاي هيچ پيرايش
    با اميد روزهاي سبز آينده
    خواهدم اين سوي و آن سو خست ؟
    چون درختي اندر اقصاي زمستانم
    ريخته ديري ست
    هر چه بودم ياد و بودم برگ
    ياد با نرمك نسيمي چون نماز شعله ي بيمار لرزيدن
    برگ چونان صخره ي كري نلرزيدن
    ياد رنج از دستهاي منتظر بردن
    برگ از اشك و نگاه و ناله آزردن
    اي بهار همچجنان تا جاودان در راه
    همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهاي دگربگذر
    هرگز و هرگز
    بربيابان غريب من
    منگر و منگر
    سايه ي نمناك و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر
    بيم دارم كز نسيم ساحر ابريشمين تو
    تكمه ي سبزي برويد باز ، بر پيراهن خشك و كبود من
    همچنان بگذار
    تا درود دردناك اندهان ماند سرود من

  10. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  11. #26
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    برف
    1
    پاسي از شب رفته بود و برف مي باريد
    چون پر افشاني پر پهاي هزار افسانه ي از يادها رفته
    باد چونان آمري مأمور و ناپيدا
    بس پريشان حكمها مي راند مجنون وار
    بر سپاهي خسته و غمگين و آشفته
    برف مي باريد و ما خاموش
    فارغ از تشويش
    نرم نرمك راه مي رفتيم
    كوچه باغ ساكتي در پيش
    هر به گامي چند گويي در مسير ما چراغي بود
    زاد سروي را به پيشاني
    با فروغي غالبا افسرده و كم رنگ
    گمشده در ظلمت اين برف كجبار زمستاني
    برف مي باريد و ما آرام
    گاه تنها ، گاه با هم ، راه مي رفتيم
    چه شكايتهاي غمگيني كه مي كرديم
    با حكايتهاي شيريني كه مي گفتيم
    هيچ كس از ما نمي دانست
    كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين بادبرف آغاز
    هم نمي دانست كاين راه خم اند خم
    به كجامان ميكشاند باز
    برف مي باريد و پيش از ما
    ديگراني همچو ما خشنود و ناخشنود
    زير اين كج بار خامشبار ،‌از اين راه
    رفته بودندو نشان پايهايشان بود

    2
    پاسي از شب رفته بود و همرهان بي شمار ما
    گاه شنگ و شاد و بي پروا
    گاه گويي بيمناك از آبكند وحشتي پنهان
    جاي پا جويان
    زير اين غمبار ، درهمبار
    سر به زير افكنده و خاموش
    راه مي رفتند
    وز قدمهايي كه پيش از اين
    رفته بود اين راه را ،‌افسانه مي گفتند
    من بسان بره گرگي شير مست ، آزاده و آزاد
    مي سپردم راه و در هر گام
    گرم مي خواندم سرودي تر
    مي فرستادم درودي شاد
    اين نثار شاهوار آسماني را
    كه به هر سو بود و بر هر سر
    راه بود و راه
    اين هر جايي افتاده اين همزاد پاي آدم خاكي
    برف بود و برف اين آشوفته پيغام اين پيغام سرد پيري و پاكي
    و سكوت ساكت آرام
    كه غم آور بود و بي فرجام
    راه مي رفتم و من با خويشتن گهگاه مي گفتم
    كو ببينم ، لولي اي لولي
    اين تويي آيا بدين شنگي و شنگولي
    سالك اين راه پر هول و دراز آهنگ ؟
    و من بودم
    كه بدين سان خستگي نشناس
    چشم و دل هشيار
    گوش خوابانده به ديوار سكوت ، از بهر نرمك سيلي صوتي
    مي سپردم راه و خوش بي خويشتن بودم

    3
    اينك از زير چراغي مي گذشتيم ، آبگون نورش
    مرده دل نزديكش و دورش
    و در اين هنگام من ديدم
    بر درخت گوژپشتي برگ و بارش برف
    همنشين و غمگسارش برف
    مانده دور از كاروان كوچ
    لك‌لك اندوهگين با خويش مي زد حرف
    بيكران وحشت انگيزي ست
    وين سكوت پير ساكت نيز
    هيچ پيغامي نمي آرد
    پشت ناپيدايي آن دورها شايد
    گرمي و نور و نوا باشد
    بال گرم آشنا باشد
    ليك من ، افسوس
    مانده از ره سالخوردي سخت تنهايم
    ناتوانيهام چون زنجير بر پايم
    ور به دشواري و شوق آغوش بگشايم به روي باد
    همچو پروانه ي شكسته ي آسبادي كهنه و متروك
    هيچ چرخي را نگرداند نشاط بال و پرهايم
    آسمان تنگ است و بي روزن
    بر زمين هم برف پوشانده ست رد پاي كاروانها را
    عرصه ي سردرگمي هامانده و بي در كجاييها
    باد چون باران سوزن ، آب چون آهن
    بي نشانيها فرو برده نشانها را
    ياد باد ايام سرشار برومندي
    و نشاط يكه پروازي
    كه چه بشكوه و چه شيرين بود
    كس نه جايي جسته پيش از من
    من نه راهي رفته بعد از كس
    بي نياز از خفت آيين و ره جستن
    آن كه من در مي نوشتم ، راه
    و آن كه من مي كردم ، آيين بود
    اينك اما ، آه
    اي شب سنگين دل نامرد
    لك‌لك اندوهگين با خلوت خود درد دل مي كرد
    باز مي رفتيم و مي باريد
    جاي پا جويان
    هر كه پيش پاي خود مي ديد
    من ولي ديگر
    شنگي و شنگوليم مرده
    چابكيهام از درنگي سرد آزرده
    شرمگين از رد پاهايي
    كه بر آنها مي نهادم پاي
    گاهگه با خويش مي گفتم
    كي جدا خواهي شد از اين گله هاي پيشواشان بز ؟
    كي دليرت را درفش آسا فرستي پيش
    تا گذارد جاي پاي از خويش ؟

    4
    همچنان غمبار درهمبار مي باريد
    من وليكن باز
    شادمان بودم
    ديگر اكنون از بزان و گوسپندان پرت
    خويشتن هم گله بودم هم شبان بودم
    بر بسيط برف پوش خلوت و هموار
    تك و تنها با درفش خويش ، خوش خوش پيش مي رفتم
    زير پايم برفهاي پاك و دوشيزه
    قژفژي خوش داشت
    پام بذر نقش بكرش را
    هر قدم در برفها مي كاشت
    شهر بكري برگرفتن از گل گنجينه هاي راز
    هر قدم از خويش نقش تازه اي هشتن
    چه خدايانه غروري در دلم مي كشت و مي انباشت

    5
    خوب يادم نيست
    تا كجاها رفته بودم ، خوب يادم نيست
    اين ، كه فريادي شنيدم ، يا هوس كردم
    كه كنم رو باز پس ، رو باز پس كردم
    پيش چشمم خفته اينك راه پيموده
    پهندشت برف پوشي راه من بود
    گامهاي من بر آن نقش من افزوده
    چند گامي بازگشتم ، برف مي باريد
    باز مي گشتم
    برف مي باريد
    جاي پاها تازه بود اما
    برف مي باريد
    باز مي گشتم
    برف مي باريد
    جاي پاها ديده مي شد، ليك
    برف مي باريد
    باز مي گشتم
    برف مي باريد
    جاي پاها باز هم گويي
    ديده مي شد ‌ليك
    برف مي باريد
    باز مي گشتم
    برف مي باريد
    برف مي باريد، مي باريد، مي باريد
    جاي پاهاي مرا هم برف پوشانده ست

  12. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  13. #27
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    قصيده
    1
    همچو ديوي سهمگين در خواب
    پيكرش نيمي به سايه، نيم در مهتاب
    دركنار بركه ي آرام
    اوفتاده صخره اي پوشيده از گلسنگ
    كز تنش لختي به ساحل خفته و لختي دگر در آب
    سوي ديگر بيشه ي انبوه
    همچو روح عرصه ي شطرنج
    در همان لحظه ي شكست سخت ، چون پيروزي دشوار
    لحظه ي ژرف نجيب دلكش بغرنج
    سوي ديگر آسمان باز
    واندر آن مرغان آرام سكوتي پاك ، در پرواز
    گاه عاشق وار غوك نوجوان در دوردست بركه خوش مي خواند
    با صدايي چون بلور آبي روشن
    غوكهاي ديگر از اين سوي و آن سو در جوابش گرم مي خواندند
    با صداهايي چو آوار پلي ز آهن
    خرد مي گشت آن بلوري شمش
    زير آن آوار
    باز خامش بود
    پهنه ي سيمابگون بركه ي هموار
    عصر بود و آفتاب زرد كجتابي
    بركه بود و بيشه بود و آسمان باز
    بركه چون عهدي كه با انكار
    در نهان چشمي آبي خفته باشد ، بود
    بيشه چون نقشي
    كاندران نقاش مرگ مادرش را گفته باشد ، بود
    آسمان خموش
    همچو پيغامي كه كس نشنفته باشد ، بود

    2
    من چو پيغامي به بال مرغك پيغامبر بسته
    در نجيب پر شكوه آسمان پرواز مي كردم
    تكيه داده بر ستبر صخره ي ساحل
    با بلورين دشت صيقل خورده ي آرام
    راز مي كردم
    مي فشاندم گاه بي قصدي
    در صفاي بركه مشتي ريگ خاك آلود
    و زلال ساده ي آيينه وارش را
    با كدورت يار مي كردم
    و بدين انديشه لختي مي سپردم دل
    كه زلالي چيست پس ، گر نيست تنهايي ؟
    باز با مشتي دگر تنهاييش را همچنان بيمار مي كردم
    بيشه كم كم در كنار بركه مي خوابيد
    و آفتاب زرد و نارنجي
    جون ترنجي پير و پژمرده
    از خال شاخ و برگ ابر مي تابيد
    عصر تنگي بود
    و مرا با خويشتن گويي
    خوش خوشك آهنگ جنگي بود
    من نمي دانم كدامين ديو
    به نهانگاه كدامين بيشه ي افسون
    در كنار بركه ي جادو ، پرم در آتش افكنده ست
    ليك مي دانم دلم چون پير مرغي كور و سرگردان
    از ملال و و حشت و اندوه آكنده ست

    3
    خوابگرد قصه هاي شوم وحشتناك را مانم
    قصه هايي با هزاران كوچه باغ حسرت و هيهات
    پيچ و خمهاشان بسي آفات را آيات
    سوي بس پس كوچه ها رانده
    كاروان روز و شب كوچيده ، من مانده
    با غرور تشنه ي مجروح
    با تواضعهاي نادلخواه
    نيمي آتش را و نيمي خاك را مانم
    روزها را همچو مشتي برگ زرد پير و پيراري
    مي سپارم زير پاي لحظه هاي پست
    لحظه هاي مست ، يا هشيار
    از دريغ و از دروغ انبوه
    وز تهي سرشار
    و شبان را همچو چنگي سكه هاي از رواج افتاده و تيره
    مي كنم پرتاب
    پشت كوه مستي و اشك و فراموشي
    جاودان مستور در گلسنگهاي نفرت و نفرين
    غرقه در سردي و خاموشي
    خوابگد قصه هاي بي سرانجام
    قصه هايي با فضاي تيره و غمگين
    و هواي گند و گرد آلود
    كوچه ها بن بست
    راهها مسدود

    4
    در شب قطبي
    اين سحر گم كرده ي بي كوكب قطبي
    در شب جاويد
    زي شبستان غريب من
    نقبي از زندان به كشتنگاه
    برگ زردي هم نيارد باد ولگردي
    از خزان جاودان بيشه ي خورشيد

  14. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  15. #28
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    سر كوه بلند
    سر كوه بلند آمد سحر باد
    ز توفاني كه مي آمد خبرداد
    درخت سبزه لرزيدند و لاله
    به خاك افتاد و مرغ از چهچهه افتاد
    سر كوه بلند ابر است و باران
    زمين غرق گل و سبزه ي بهاران
    گل و سبزه ي بهاران خاك و خشت است
    براي آن كه دور افتد ز ياران
    سر كوه بلند آهوي خسته
    شكسته دست و پا ، غمگين نشسته
    شكست دست و پا درد است ، اما
    نه چون درد دلش كز غم شكسته
    سر كوه بلند افتان و خيزان
    چكان خونش از دهان زخم و ريزان
    نمي گويد پلنگ پير مغرور
    كه پيروز آيد از ره ، يا گريزان
    سر كوه بلند آمد عقابي
    نه هيچش ناله اي ، نه پيچ و تابي
    نشست و سر به سنگي هشت و جان داد
    غروبي بود و غمگين آفتابي
    سر كوه بلند از ابر و مهتاب
    گياه و گل گهي بيدار و گه خواب
    اگر خوابند اگر بيدار ، گويند
    كه هستي سايه ي ابر است ، درياب
    سر كوه بلند آمد حبيبم
    بهاران بود و دنيا سبز و خرم
    در آن لحظه كه بوسيدم لبش را
    نسيم و لاله رقصيدند با هم

  16. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  17. #29
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    مرثيه
    خشمگين و مست و ديوانه ست
    خاك را چون خيمه اي تاريك و لرزان بر مي افرازد
    باز ويران مي كند زود آنچه مي سازد
    همچو جادويي توانا ، هر چه خواهد مي تواند باد
    پيل ناپيداي وحشي باز آزاد است
    مست و ديوانه
    بر زمين و بر زمان تازد
    كوبد و آشوبد و بر خاك اندازد
    چه تناورهاي باراو مند
    و چه بي برگان عاطل را
    كه تكاني داد و از بن كند
    خانه ازبهر كدامين عيد فرخ مي تكاند باد ؟
    ليكن آنجا ، واي
    با كه بايد گفت ؟
    بر درختي جاودان از معبر بذل بهاران دور
    وز مسير جويباران دور
    آِياني بود ،‌مسكين در حصار عزلتش محصور
    آشيان بود آن ، كه در هم ريخت ،‌ ويران كرد ،‌ با خود برد
    آيا هيچ داند باد ؟

  18. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


  19. #30
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    530
    ارسال تشکر
    884
    دریافت تشکر: 1,512
    قدرت امتیاز دهی
    60
    Array

    پیش فرض پاسخ : اشعار دفتر آخر شاهنامه

    گفت و گو
    ...باري، حكايتي ست
    حتي شنيده ام
    باراني آمده ست و به راه اوفتاده سيل
    هر جا كه مرز بوده و خط ،‌پاك شسته است
    چندان كه شهربند قرقها شكسته است
    و همچنين شنيده ام آنجا
    باران بال و پر
    مي بارد از هوا
    ديگر بناي هيچ پلي بر خيال نيست
    كوته شده ست فاصله ي دست و آرزو
    حتي نجيب بودن و ماندن ، محال نيست
    بيدار راستين شده خواب فسانه ها
    مرغ سعادتي كه در افسانه مي پريد
    هر سو زند صلا
    كاي هر كئي ! بيا
    زنبيل خويش پر كن ، از آنچت آرزوست
    و همچنين شنيده ام آنجا
    چي ؟
    لبخند مي زني ؟
    من روستاييم ، نفسم پاك و راستين
    باور نمي كنم كه تو باور نمي كني
    آري ، حكايتي ست
    شهري چنين كه گفتي ، الحق كه آيتي ست
    اما
    من خواب ديده ام
    تو خواب ديده اي
    او خواب ديده است
    ما خواب دي...ـ
    بس است

  20. کاربرانی که از پست مفید GUNNER_2020 سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شمار بیت های شاهنامه
    توسط MR_Jentelman در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 5th January 2011, 03:04 PM
  2. آموزشی: متن كامل قانون ماليات هاي مستقيم
    توسط پديده در انجمن حسابداری مالياتی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th May 2010, 04:00 PM
  3. شاهنامه قلب زبان و ادبیات فارسی
    توسط آبجی در انجمن ادبیات حماسی و اساطیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st May 2010, 10:55 PM
  4. مدیریت پروژه ومهندسي مديريت پروژه
    توسط ریپورتر در انجمن سایر موضوعات مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 13th April 2010, 11:15 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •