دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.

جستجو:

نوع: ارسال ها; کاربر: سونای69; کلمات کلیدی:

صفحه 1 از 40 1 2 3 4

جستجو: جستجو در زمان 0.05 ثانیه صورت گرفت.

  1. موضوع: دلنوشته ...

    بوسیله سونای69
    پاسخ ها
    6,968
    نمایش ها
    187,062

    پاسخ : دلنوشته ...

    زندگی سراسر حکمت است و قسمت ...

    کاش با حکمت قسمتمان رقم بخورد
  2. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    اما اوختاي كه از جوانشیر خبر داشت دم بر نكشید و روستا به روستا آمد و تا به خوي رسید و خواست كه دست و پاي پھلوان را بوسه اي دھد او را نديد و ھمه گفتند :
    " با رفتن تو فولاد گرھم ساز خود از سینه ي...
  3. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    ديري نپائید كه اوختاي ، آھنگ اسبي تیزتك شنید و شیرين را ديد كه چنگ و ساز برگرفته و در مه قله ، چون پیكره اي از سنگ قد برافراشت . جرأتي به
    خود داد و زخمه بر سیم ھاي ساز زد و تا نوايش با نغمه ھا آمیخت...
  4. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    اوختاي رفت و روزي كه ماھھا از آن روز گذشته بود ،با ياد دلبندش بیرچك و تلخ از انتظاري كه ھنوز به پايان نرسیده بود با دلي پُر اندوه ، نوايي از سینه
    اش برخاست و ناگه ھمصدايي ديد و سايه اي كه دامن كشان...
  5. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شیرین و بیرچک


    " اوختاي " كه از عشق دلي خونین داشت و مفتون مسیحا نازنیني به نام "بیرچك " بود ، وصل يار را اگر درخواب نیز مي ديد باور نمي كرد . زخم و زبان ايل و تبار نیز به خاطر عشق او به يك دختر...
  6. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    لحظه ي ديدار كه نزديك انداخت كه زيبارخان رقص كنان به بھانه اي دور شده و دو دلداده را تنھا گذاشتند . شاعرْ جمعه در ساز و نوايش چنین مي گفت :
    " عزم شكار ھم اگرداشتم صید تو شدم اي دلربا . زلفان كمندت...
  7. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شاعرْ جمعه و اسم پنهان

    حالا به شما خبر بدھم از كجا، از دھكده اي در خراسان و مردي به نام صالح كه پسري دارد به نام حسن و با مرضیه ، دختر میرزا ھمكلاس است . آنھا بخواھي نخواھي ھمديگر را دوست دارند و...
  8. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    فغفورشاه مي شود " خانْ چوپان " و كارش مي شود اين كه با پري خانم و چھل دختر كمر باريك ، ھر از چندگاھي راھي يیلاق شوند و ضمن سركشي به گلّه ھا ، در گوش ھم زمزمه ي محبت بخوانند .

    اينھا را اينجا داشته...
  9. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    فَغفور شاه و پري




    چشم و گوش شاه عباس در داغستان ، قاصدي تیز رو به نام " قول زيرك " بود كه ھر چه آنجا مي گذشت را به شاه عباس خبر مي داد . روزي پیام آورد كه حاكم داغستان " حسین شاه " مُرده و...
  10. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    صبحْ اوّل صبح چوبه ي داري به پا شد و شاھي خانم و وانلي گوي چك ساز در دست ، درجمع گلچھرگان و شاھدان ذوقْ مند به ساز و آواز مشغول شدند و ولي باز ، رَجَز " گوي چك " از عشق آتشین اش به شاھي خانم بر وي...
  11. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    "دده يادگار " كه حرمتي برايش در ايل و تبار نمانده بود شاگردان اش را نیز برداشته و رفتند كشور مصر كه در آنجا نیز مغلوب " شاھي خانم " شاھدخت مصر شد و طبق رسم و سنّت به بند و زنجیرش كشیدند. چراكه يا...
  12. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    داشت برمي گشت به منزل كه يكي از نارفیقان ، سازي بر شانه ي او ديد و زير پايش نشست كه اگر مي خواھي نام آور شوي بايد كه پیش " دَده يادگار " رفته و مدتي شاگرد او بشوي كه استادي تمام عیار است . آن نارفیق...
  13. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شاهی خانم


    روزي روزگاري در شھر " وان "، بازرگاني بود بانام سلیمان كه حشمت و جاھي فراوان داشت و اما روزگار با او نساخته و ھنوز پیر نشده ، مرضي از
    دامن اش آويخته و رنجورش كرده بود . روزي در حال...
  14. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    دو دلداده داشتند در رود " آراز " ، تن از خستگي مي شستند كه چشم قمبر افتاد به يك كبودي در گونه ي يار و تا از آرزي قضیه را
    پرسید او گفت :
    " داماد به غفلت نیشگوني از رخ ام گرفت و ھمین وبس. "

    دنیا...
  15. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    قمبر دست به ساز برد و از نغمه اش نفريني تراويد و گفت :"كوھھا در برف غنوده اند و من در غم . من از تقديرم دلگیر نیستم و اما از مردم چرا ؟خدايا آنكه آرزي را بزك و زيور كند خانه خرابش كن و از ده انگشتش...
  16. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    پادشاه كه از بي خوابي دل اش خون بود و تن اش رنجور مي گويد :" من حرفي ندارم اما بايد چنان سازي بزني كه براي لحظه اي ھم شده خوابم ببرد ."
    قمبر با ساز و آوازي كه در آن الھام غیبي نھفته بود میرسد به...
  17. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    آرزي و قَمبر


    در روزگاري كه يكي بود و يكي نبود دوبرادر بودند كه باجناق ھم نیز بودند . روزي عھد و پیماني بستند و گفتند :"اگر يكي مان صاحب دختري شديم و
    ديگري صاحبِ پسري ، بچه ھامان بايد باھم...
  18. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    ريحانه كه در سحر و جادو دستي حاذق داشت و ھمگي نگران سرنوشت شیرويه بودند، از زير قباي نازش آيینه اي جھان نما برآورد و با خواندن وردي
    شیرويه را ديد كه فولادپري در جلد ماھيِ گاوسري او را از مرگ رھانده...
  19. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شیرويه و ريحانه دست در دست ھم ديده بربستند و گلبانگي به گوششان رسید كه با ساز و نواي عاشیق قافلان، گوش فلك را نیز نوازش مي كرد. دو سوگلي چون چشم بر گشودند و خیمه اي ديدند و گام بر آن نھادند سیمین...
  20. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شیرويه را چاره اي نماند و ھر چه گشت از قصر و ريحانه نیز اثري نديد.خسته و مبھوت، زير درختي دراز كشید و غمگین سرنوشت اش شد و امن و آسايشي كه از گرفته شده بود و در ھمین حال نیز خوابي عمیق سراغش آمد و...
  21. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    در میان دود و مه باغ سیبي نمودار شد و پیرمردي ديد كه سیبي درشت و قرمز ھديه ي او مي كند و چون سیب را گرفت و گازي زد ديد كه حتي بوي سیب گیج اش مي كند و نخورده دست به قبضه شمشیر برده و پیرمرد را از فرق...
  22. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    شیرويه و جھانگیر ھر چه كردند رخنه اي بر كوه نیافتند كه از ھر چھار سو تاچشم كار مي كرد چنبر آتش بود.

    شیرويه گفت: "پسرم من اسم اعظمي بلدم كه شايد بتوانم با گفتن آن ازاين آتش بگذرم و اگر فیض روح قدسي...
  23. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    فولادپري نیز كه از اين واقعه توسط دخترش ريحانه باخبر است، خود را به چھره ي يك قدّيس پیرسال در آورد تا به حريم آنان دست يازد و وقتي از سیمین عذار پرسید: "از چه رو با فولادپري از در دوستي برنمي آيید كه...
  24. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    حالا چند كلمه بشنويم از عاشیق قافلان كه خبر آورد گروھي از نازنینان كه در میانشان سیمین عذار و چیچك نیز بود وقتي كه از راه بیشه به طرف سراپرده ھا مي آمدند يكھو غیب شدند و او و سربازان ھر چه گشتند آنھا...
  25. پاسخ ها
    134
    نمایش ها
    3,263

    معرفی: پاسخ : ادبيات شفاهي آذرباييجان

    سیمین عذار دو صد جوي از نگاھش روان شد و ماه جبین با سبو و ساغر مینايي به ساقي گري پرداخته و غم كه از دل شیرويه به درآمد با چیچك نیز آشنا شد و سفیده ي صبح كه رسید از آنھا وداع كرد و گفت: "اگر امروز...
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 25 , از مجموع 1000
صفحه 1 از 40 1 2 3 4