پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
20.
ناموس اکبر: در این جا لقب جبرئیل مراد است.
طاووس اخضر: کنایه از فرشتگان. در این جا کنایه از ستارگان است.
21.
بخت جهان در خواب نباشد بهتر است.
22.
مفهوم ان است که بر پشت زین براق کسی سوار نشده.
23.
سبوحیان: در این جا مراد ملائکه است.
نوا ده: اوا دهنده.
24.
فیروزگاه خرگه: کنایه از اسمان می باشد.
هاله: خرمن ماه، حلقه ای است که به سبب بخار های زمین بعضی از شب ها بر دور ماه دیده می شود و ماه مرکز ان دایره قرار می گیرد.
25.
گلابه: گل و لای
26.
بنات النعش: هفت ستاره در اسمان که در جهت قطب شمالی قرار دارد و ان ها را دب اکبر هم گویند،در دنباله ی ان ها هفت ستاره ی دیگر است که ان هارا دب اصغر نامندو ستاره ی قطبی در میان ان ها قرار دارد، بنات النعش کبری و صغری نیز نامیده شوند. در فارسی هفت برادران یا هفت اورنگ گفته شده است.
پروین: ستاره ی پروین و ان چند ستاره ی کوچک است که در یک جا جمع شده اند.
منظور نثر، همان پراکندگی ستارگان بتات النعش است، و منظور نظم، جمع بودن ستارگان پروین است و در نثر و نظم ایهام خفی وجود دارد.
27.
نسر طایر:نام ستاره ای می باشد.
28.
نسر واقع: نام ستاره ای می باشد.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
به تدبیرش سرافیل از کمین جَست
ز رفرف حجله ائین هودجش بست
چو رفرف شد مشرف از وجودش
گرفت از دست رفرف عرش زورش 29
به دست عرشِ تن چون خیمه بگذاشت
عَلَم بر لامکان بی خرقه افراشت 30
گلی بردند از این دهلیزه ی پست
بران درگاه والا دست بر دست
جهت را مهره از شش در رهانید
مکان را مرکب از تنگی جهانید
مکانی یافت خالی از مکان نیز
که تن محرم نبود ان جا و جان نیز
قِدَم زنگ حدوث از جان او شست
وجوب الایش امکان از او شست
یکی ماند ان هم از نعتِ یکی پاک
ز بسیاری برون و از اندکی پاک
بدی ان چه از حد دیدن برون بود
مپرس از ما ز کیفیت که چون بود
نه چندی گنجد ان جا و نه چونی
فرو بند از کمی لب وز فزونی
شنید ان گه کلامی نی به اواز
معانی در معانی راز در راز
نه اگاهی ازو کام وزبان را
نه همراهی بدو نطق و بیان را
ز درکش گوشِ جان را باد در مشت
ز حرفش دست دل را کوته انگشت 31
لباس فهم بر بالای او تنگ
سمند عقل در صحرای او لنگ 32
ز گفتن برتر است ان وز شنیدن
زبان زین گفت و گو باید بریدن
منه جامی ز حدّ خود برون پای
وزین دریای جان فرسا برون ای
دراین مشهد ز گویایی مزن دم
سخن را ختم کن الله اعلم
«یوسف و زلیخا»
پایه ی معراج سخن را...
ای اشهبِ شب رو تو از نور
از ظلمت جسم پیکرش نور
ای زرده ی مهر، گرم رو تر
وز خنگ سپهر، تیزرو تر 33
بر هرچه فکنده نور دیده
با نور به هم به ان رسیده
نی رنج کشِ زمین سُمِ او
نی دست خوش صبا دُم او
رانش ز نشان داغ ساده
با داغ تو در بهشت زاده 34
خضرای فلک چراگه او را
بر دیده ی روشنان ره او را 35
اب از نمِ سلسبیل خورده
سبق از پر جبئیل برده 36
برتر بودش سپهر کن سُم
از نعلِ هلال و میخ انجم
باریک و خمیده پیکرِ ماه
گردد چو رکاب هر سر ماه
باشد ز رکابیش خورد بر
پای تو به او دراورد سر
ای پایهی اول تو معراج
نعلین تو فرق عرش را تاج
عمری به هزار دیده افلاک
گردید به گرد خطه ی خاک
تا کی تو به دیده اش نهی پای
سازی بر سر چو افسرش جای
ان شب که به سیر اسمانی
رفتی ز سرای ام هانی
در پویه براق زیر رانت
جبریل چو برق در عنایت
برداشت قدم ز ریگِ بطحا
افراشت علم به سنگ اقصی 37
بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
29.
گرفت از...: عرش که فلک نهم باشد او را فوری از دست رفرف گرفت.
30.
در عرش جسم خود را هم چون جامه باقی گذاشت و بدون تن پرچم بر مکان لامکان افراخت.
31.
باد در مشت: محروم
دست دل: اضافه ی استعاری
کوته انگشت: در این جا نامراد و ناکتم معنی می دهد.
32.
لباس فهم: اضافه استعاری
سمند عقل: اضافه استعاری، می توان اضافه تشبیهی نیز دز نظر گرفت.
______________________
33.
زرده: اسبی که زرد رنگ باشد. در این جا زرده ی مهر کنایه از افتاب است.
گرم رو تر: شتابنده تر، به شتاب رونده تر.
خنگ سپهر: منظور اسمان است.
34.
داغ: در مصراع دوم به نظر ارزو معنی مناسبی می باشد در نتیجه بین این دو واژه در مصراع اول و دوم جناس تام وجود دارد.
35.
دیده ی روشنان: چشم فرشتگان مراد است.
36.
سبق بردن: پیشی گرفتن
37.
بطحا: منظور وادی مکه ی معظمه است، ولی در این جا خود مکه مراد است.
38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.
سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
بر خیلِ رسل امامیت داد
وز سیر سبل تمامیت داد 38
این هفت بساط درنوشتی
وز چار رباط درگذشتی 39
در منزل مه مقام کردی
کارِ وی از ان تمام کردی
بهر قدمت تمام سر شد
بر چرخ به سروری سمر شد 40
کاتب ز تو خط راستی جُست
از هرچه نه راست لوح خود شست 41
چون خامه نهاد بر خط سر
از مدح تو داد زیب دفتر
زهره ز تو یافت مژده ی خاص
شد چنگ زنان ز ذوق رقاص
می رفت رهت به گیسوی چنگ
می خواست به پای بوست اهنگ 42
بود اینه صیقلی خورشید
عکسی ز رخ تو داشت امید
از روی تو لمعه ای بر ان تافت
رخشندگی این همه از ان یافت 43
بهرام ز دست خنجر افکند
زیرِ سُم مرکبت سر افکند
در چاوشی رهت کمر بست
وز فخر کلاه گوشه بشکست 44
پر خورده چو نقطه مشتری مشت
کرده به تو به مهر و مه پشت
چون سایه فتاد در قفایت
تا سُرمه بَرَد ز خاک پایت
کیوان که برین حصارِ عالی
مشهور بود به کو توالی 45
با تو به خلاف پا نیفشرد
روی تو بدید و قلعه بسپرد
از بامِ زحل عروج کردی
جا بر فلک البروج کردی 46
از اختر پر دوازده برج
همچون از در دوازده درج
کردند مقدسان نثارت
از تحفه ی خویش شرمسارت
از نقش جهانیان مقدس
بستی نقشی به چرخ اطلس
کرسی به زمین چو فرشت افتاد
ز انجا سایه به عرشت افتاد
بر عرش ز سایه ات رسیدی
محمل سوی دایه ات کشیدی
از شش دره ی جهت بجستی
وز تنگی روز و شب برستی 47
ملکی دیدی درو مکان نی
نمییز زمین و اسمان نی
کردی ز عنایتِ پیاپی
هفتاد هزار پرده را طی
بی پرده جمالِ دوست دیدی
وز پرده به پردگی رسیدی
گشتی همه دیده پای تا فرق
در پرتو نور او شده غرق
کردی همه کاینات را گم
چون قطره به موج خیز قُلزُم 48
گوشَت ز زبان بی زبانی
بشنید کلام جاودانی
ذراتِ حقیقت تو شد گوش
گوشت ز جهات رَست چون هوش
دریافت به تیز هوشی ذوق
از تحت همان حدیث، کز فوق
هر نکته از ان شنیده ای پاک
سرمایه ی صد هزار ادراک
تورات کلیم از ان ندایی
انجیل مسیح از ان نوایی
بر سقف زبرجدی که رفتی
زان خوب تر امدی که رفتی
چون ز اوج سپهر امدی باز
مه رفتی و مهر امدی باز 49
شد عالم تیره از تو پرنور
ویرانه ی گیتی از تو معمور 50
نور تو میان جان نشیناد
بی نورِ تو کس جهان مبیناد
«لیلی و مجنون»
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
38.
خیل رسل: انبیا«ع» مراد است.
سبل: به ضم اول و دوم، جمع سبیل، راه ها.
39.
هفت بساط: هفت طبقه زمین و کنایه از هفت اقلیم می باشد.
چار رباط: ظاهرا منظور چار حد عالم باشد.
40.
سمر شدن: افسانه شدن
41.
کاتب: نویسنده، و در این جا کنایه از از ستاره عطارد یا تیر است که اسمان دوم جای اوست، و از ان جهت کاتب بوده، چون این ستاره را قدما دبیر فلک می خواندند و معتقد بودند که مربی علما و مشایخ و قضات و ارباب قلم است.
42.
ستاره ی زهره با گیسوی چنگ خود، راه تو را جاروب کرد، و قصد بوسیدن پایت را نمود.
43.
لمعه: به فتح اول، روشنی، نور.
44.
چاوشی: در پیشاپیش کسی حرکت نمودن و پیشرو بودن.
کلاه گوشه بشکستن: کنایه از فخر کردن است.
45.
کیوان: ستاره کیوان در دژ بلند خود یعنی فلک هفتم است و مشهور به دژبان قلعه فلک.
کوتوال: صاحب قلعه، کوتوالی به معنی نگهبانی قلعه است.
46.
بام زحل: کنایه از اسمان هفتم است.
فلک البروج: فلکی که برج های دوازده گانه در ان جای دارد.
47.
شش دره ی جهت: در این جا کنایه از عالم و جهان است.
48.
قلزم: دریا
49.
چون از بالای عرش برگشتی، مانند ماه رفتی و مانند خورشید برگشتی .
50.
معمور: اباد شده
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
پایه ی معراج سخن را...
شبی کز شرف غیرت روز بود
کواکب در او گیتی افروز بود
تو گویی در این گنبد دلفروز
ز مشکین مشبک همی تافت روز
همه روشنان دیده در هم زده
شُهب میل در دیده ی غم زده 51
رسید از سر سِدره روح الامین
رسانید ز اوج فلک بر زمین
بُراقی به جستن چو رخشنده برق
یکی شعله از نور پا تا به فرق
چو آهوی چین، بی خطا پیکری
چو طاووس فردوس جولانگری 52
تذروی رسیده ز باغ بهشت
فروزنده تر از چراغ بهشت 53
ز روشن بَریشم، مشعّر تنش
ز مُشک سیه، زیورِ گردنش 54
مدور سرینی معنبر دُمی
برون از حد وصف پا و سمی
ز بی داغیش بر دل ماه داغ
چو کافور بر چشم او پر زاغ 55
چو سوسن در این بوستان تیز گوش
طلسمی عجیب بر سر گنج هوش 56
چو رخش خرد بر فلک خوش خرام
چو تیر نظر بر زمین تیز گام
نبودی ز همواری گام او
ز جنبش رهی تا به ارام او
چو کشتی شدی رفتنش اشکار
ز تغییر وضع یمین و یسار
به همراهیش گر زدی تیر کس
فتادی به فرسنگ ازو تیر پس
پیمبر بر آن بارگی شد سوار
چو برگ سمن بر نسیم بهار
عنان عزیمت ز بطحا بتافت
به یک دم ز بطحا به اَقصی شتافت 57
ز اقصی، علم سوی بالا کشید
سراپرده بر چرخ والا کشید
براقش قدم بر سر ماه زد
پی مقدمش ماه خرگاه زد
عطارد ز وی جز عطا کد نکرد
به رویش سوال عطارد نکرد 58
به یمنش ز خط خطا باز رست
ورق را قلم زد قلم را شکست 59
ز تار طرب زهره بگسست چنگ
که بر مطربان عیش ازو گشت تنگ
برامد به گردون چو مه بی نقاب
فرو شد ز شرمش به خود افتاب
پی صید بهرام مشکین کمند
چو انداخت چون گورش امد به بند
به هر بنده دیدش کرم گستری
بدو بایع خویش شد مشتری 60
زحل با علوش ز صدرِ جلال
چو ماه نو امد به صفِّ نعال 61
ثوابت فتادند خوار و دژم
به راهش برافشانده مشتی درم 62
ز هر نقش لوح نهم ساده شد
پی حرف تعلیمش اماده شد 63
چو کرد از پی مفرش اب و گل
بساطِ سماطی که طِیّ السجّل 64
ز حد جهت، پای بیرون نهاد
قدم از حدِ هرکس افزون نهاد
بدید آنچه موسی بجُست و ندید
شنید آنچه موسی چنان کم شنید 65
دل پاک او مخزن راز گشت
فقیر آمد اما غنی بازگشت
ازین بام نُه پایه آمد فرود
به گوهر گران مایه آمد فرود 66
نثاری که بر فرق اصحاب ریخت
ز دُرج دو لب گوهر ناب ریخت 67
از آن گوهرافشان توانگر شدند
توانگر چه، کان های گوهر شدند
به تخصیص انان که بی تخت و تاج
گرفتند از تاج داران خراج
«اسکندرنامه»
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
51.
شهب: به ضم اول و دوم، جمع شهاب.
52.
طاووس فردوس: کنایه از حور بهشتی است.
53.
تذرو:جانوری است سرخ رنگ و خوش خرام .
54.
تن او از ابریشم روشن مواگین شده بود و زینت گردن او از مشک سیاه بود.
55.
از داغ نداشتن او ماه اندوهگین و غمین بود.
56.
طلسم: شکل و صورتی مهیب که بر سر گنج ها و خزینه ها تعبیه کنند.
57.
بطحا: در این جا مکه معظمه و مسجد الحرام مراد است.
اقصی: در این جا منظور مسجد الاقصی وبیت المقدس است.
58.
کد: خواستن، گدایی کردن. ستاره عطارد از ان حضرت جز عطا و بخشش چیزی درخواست ننمود.
59.
قلم را شکست:ستاره عطارد به او قلم را حواله نمود و سپرد.
60.
مشتری: ایهام دارد. به معنی خریدار و نیز سیاره مشتری.
61.
صف نعال: صف اخرین که متصل به در بیرونی باشد که اهل مجلس هنگام ورود کفش و نعلین خود را ان جا دراورند.
62.
دژم: به ضم اول، اندوهگین، اشفته
63.
لوح نهم: کنایه از فلک افلاک و عرش اعظم است.
64.
مفرش اب و گل: مفرش هر چیز گسترنی است، در این جا کنایه از عالم خاکی می باشد.
سجّل: نامه احکان. این بیت دلیل بر درنوردیدن جهان است.
65.
اشاره است به ایه ی شریفه ی « و لما جاء موسی لَمیقاتنا و کلَّمَةُ رَبهُ قال ربِّ ارِنی اُنظُر الیکَ قالَ لن ترینی...الایة» سوره اعراف ایه 143.
چون موسی به وقت مقرر امد و پروردپارش با او سخن گفت، موسی گفت، ای پروردگارم خودن را به بنمای تا تو را بنگرم، پروردگار فرمود هرگز مرا نخواهی دید...تا اخر ایه.
66.
بام نه پایه: کنایه از افلاک نه گانه است.
67.
درج: به ضم اول و سکون دوم، جعبه ی کوچک، صندوقچه.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
7- وحشی بافقی
مولانا کمال الدین محمد وحشی بافقی، شاعر قرن دهم هجری، در حدود سال 939 در بافق که
ابادی بزرگی میان یزد و کرمان بود متولد شد.
وی مردی وارسته، افتاده و از خود گذشته بوده و به شیدایی و دلباختگی مشهور است.
اثار باقی مانده از او چندین قصیده، غزل، قطعه، رباعی، ترکیب بند و ترجیع بند می باشد.
همچنین مثنوی سه گانه او (خلد برین، ناظر و منظور و فرهاد و شیرین)،
یکی از بهترین مثنوی های عاشقانه ی زبان فارسی است که بعد از وفات وی وصال شیرازی
و سپس صابر شیرازی ان را به پایان رسانیده اند.
وحشی بافقی در سال 991 پس از گذران زندگی پر شور و هیجان، چشم از جهان فرو بست.
مروری داریم بر معراج نامه ای از او:
در چگونگی شبی که پیغمبر«ص» بر اسمان بر شد 1
شبی روشن تر از سرچشمه ی نور
رخِ شب در نقاب روز مستور
دمیده صبح دولت اسمان را
ز خواب انگیخته بخت جوان را
به شک از روز مرغانِ شب اهنگ
خزیده شب پره در فرجه ی تنگ 2
میان روز و شب فرق انقدر بود
که هر سیاره خورشید دگر بود
شد از تحت الاثری تا اوج افلاک
هکه ره چون دلی از تیرگی پاک 3
همه روشندلانِ اسمانی
دوان گردِ سرایِ ام هانی 4
از ان دولت سرا تا عرش اعظم
ملایک بافته پر در پر هم
زمانه چار دیواری عناصِر
حُلِیّ بر بسته زانواعِ نوادِر 5
ز گوهرها که بوده اسمان را
پر از دُر کرده راه کهکشان را
رهی اراسته از عرش تا فرش
براقی جسته بر فرش از درِ عرش
براقی گرمیِ برق از تکش وام
ز فرشش تا فراز عرش یک گام 6
ندیده نقشِ پا، چشم گمانش
نسوده دستِ وهمِ کس گمانش 7
به مغرب نعلش ار خوردی به خاره
به مشرق بود تا جستی شراره 8
از این روی زمین بی زخم مهمیز
بر ان سوی زمین جستی به یک خیز 9
چو اوصافِ تک و پویش کنم ساز
سخن در گوش تازد پیش از اواز
به هرجا امده در عرصه پویی
زمین و اسمان طی کرده گویی
به زیرِ پا درش هنگام رفتار
نمی گردید مور خفته بیدار 10
نبودی چون دل عاشق قرارش
که خواهد جان عاَم شد سوارش
خدیوِ عالم جان شاه «لولاک»
مقیمان درش سکان افلاک 11
بساط ارای خلوتگاه « لاریب»
سواره ره شناس عرصه ی غیب 12
محمد شب رو « اسرا بعبده»
زمان را نظمِ عقد روز و شب ده
محمد جمله را سرخیل و سردار
جهان را سنگ کف از راه بردار
زهی عزِ براق ان جهانگیر
که پیک ایزدش بودی عنان گیر
سرلی ام هانی را زهی قدر
که می تابید در وی ان مه بدر
بزد جبریل بر در حلقه ی راز
که بیرون ای و بر کون و مکان تاز 13
برون ای یا نبی الله برون ای
برون ای با رخ چون مه برون ای
برون فرما که مه را دل شکسته
ز شوقت بر سرِ اتش نشسته
عطارد تا ز وصلت مژده بشنید
چو طفل مکتب است اندر شب عید
برون تاز و به حال زهره پرداز
که چنگ طاقتش افتاده از ساز
فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت
....
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
* توضیحات:
1.
برشد: بالا رفت.
2.
مرغ شب اهنگ: مرغ سحرخوان، بلبل، عندلیب.
فرجه: شکاف، رخنه.
3.
تحت الثری: زیر زمین.
4.
روشندلان اسمانی: کنایه از فرشتگان است.
اُم هانی: دختر ابوطالب و زن هبیرة بن ابی وهب مخزونی است که پیامبر اکرم از خانه او به اسمان رفت.
5.
حلی: به ضم، کسر دوم و تشدید سوم، جمع حلی، به فتح اول و سکون دوم و سوم، زیور، زینت.
6.
تک: دو تیز، تندرو.
7.
رد پای براق را چشم گمان ندیده و دست خیال هم افسارش را لمس نکرده است.
8.
براق به قدری سریع السیر بود که اگر در مغرب زمین، نعل سم ان به سنگ خارا می خورد، هنوز جرقه نزدهف به سرزمین مشرق رسیده بود.
9.
مهمیز: میخی است که هنگام سوارکاری بر پاشنه ی چکمه می بندند تا با زدن ان به بدن اسب به جست و خیز در اید.
مفهوم ان است که بدون این که مهمیز به پهلوی براق زده شود با یک جهش از یک طرف کره زمین به سوی دیگر می رفت.
10.
رفتار: اسم مصدر است و معنای مصدری می دهد . شاعر ملایم حرکت کردن براق را این گونه توصیف می نماید که حتی مورچه هم در زیر پایش بیدار نمی شد.
11.
خدیو: پادشاه، خداوندگار و بزرگ.
لولاکَ: اشاره است به حدیث « لولاک لما خلقتُ الافلاک» ، ای پیغمبر، اگر تو نبودی جهان را نمی افریدم .
معنی بیت: کسانی که درخانه ی او می ایستند(دربانان) از فرشتگان اسمانی هستند.
12.
لاریب: اشاره است به ایه ی شریفه ی « ذلکَ الکتابُ لا ریبَ فیهِ هدی للمتقینَ » سوره بقره ایه 3. کتاب معلوم، شکی در ان نیست و برای پرهیزکاران راهنمایی است.
شاعر می گوید که پیامبر راه غیب را شناخته و به جویندگان نشان می دهد.
13.
کون و مکان: گیتی، جهان هستی، عالم.
پاسخ : آنچه از معراجنامه در ادب فارسی وجود دارد
فرو رفته است خور در ارزویت
تو باقی مانی و خورشید رویت
کشد گر مدت حرمان از این بیش
زند بهرام برخود خنجرِ خویش
ز برجیس و ز کیوان خود چه پرسی
که میگرید بر ایشان عرش و کرسی
برون نه گام و لطفی یارشان کن
نگاهِ رحمتی در کارشان کن
سریر افروزِ عرش از خوابگاهش
برون آمد دو عالَم خاک راهش
به یک عالم زمین داد و زمان داد
به دیگر یک بقایِ جاودان داد
براقش پیش باز آمد به تعجیل
دویده در رکاب آویخت جبریل
رکاب آراست پایِ احترامش
عنان پیر است دستِ احتشامش
به سوی مسجد اقصی عنان داد
تک و پو با درخش آسمان داد 14
ز آدم تا مسیحا انبیا جمع
همه پروانه آسا گرد آن شمع
در آن مسجد امام انبیا شد
خم ابروش محرابِ دعا شد
پس آنگه خیر باد انبیا کرد
براقش رو به راه کبریا کرد
به زیر پی نخستین عرصه پیمود
قمر رخ بر رکابِ روشنش سود
فروغی کآمدی کرد از رکابش
ندادی در دو هفته آفتابش 15
وز آن منزل همان دم کرد شبگیر
دبستان دوم جا ساخت چون تیر 16
عطارد لوح خود آورد پیشش
که اینم هست کن نعلینِ خویشش 17
چو در بزم سوم آوازه انداخت
به چادر زهره ساز خود نهان ساخت
نبودی گر نهان در چادر او
شکستی ساز او را بر سرِ او
به کاخ چارمین جا ساخت بر صدر
نهان شد خور ز شرمِ آن مهِ بدر
مسیح انجیل زیر آورد از طاق
که جلد مصحف این کهنه اوراق
به یک حمله که آورد آن جهانگیر
دژِ مریخ را فرمود تسخیر 18
شدش بهرام با تیغ و کفن پیش
که کردم توبه از خون کردنِ خویش 19
گذر بر دار شرعِ مشتری کرد
به احکام خود او را رهبری کرد
که بشکن آلت ناهیدِ چنگی
ز خون شو مانع مریخِ جنگی
وز آنجا بر درِ دِیر زحل تاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت 20
بگفتنش داده بودندم نشانی
تویی پیغمبر آخر زمانی
شهادت گفت و جان در پای او داد
به شکر خندهٔ حلوایِ او داد
ثوابت از دو جانب در رسیدند
دو شش درج گهر پیشش کشیدند 21
نظر بر تحفهشان نگشود و درتاخت
ز پیش غیب شادروان برانداخت
گذر بر منتهای سدره فرمود
به سدره جبرئیلش کرد بدرود
عماری دار شد رفرف وز آنجای
به صحن بارگاه قدس زد پای
تویی برقع برافکند از میانه
دویی شد محو، وحدت جاودانه 22
زبان بی زبانی را ز سر کرد
به گوش ِجان دلش بشنید و بر کرد
در آن خلوت که آنجا گم شود هوش
نکرد از جمع گمنامان فراموش
در آن دیوان نبرد از یاد ما را
خطی آورد و کرد آزاد ما را 23
زبان بستم که سرِّ این حکایت
خدا میداند و شاه ولایت 24
« دیوان وحشی بافقی »