پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
اکنون ای پسر ! هر چند من این قصه بکردم ، اگر ترا اتفاق افتد، دانم که به قول من کاری نکنی ، که من نیز از حسب حال میگویم
رباعی
هر آدمی که حی ناطق باشد
باید که چو عذرا و چو وامق باشد
هر کو ، نه چنین بود نه منافق باشد
آدم نبود هر که نه عاشق باشد
و هرچند که من چنین گفتم تو بدین دو بیت من کار مکن و جهد کن تا عاشق نباشی ، پس اگر کسی را دوست داری ، کسی را دوست دار ، که به دوستی بیرزد ، و اگر چه معشوق همه بطلمپوس و افلاطون نباشد ، ولیکن باید با اندک مایه خرد باشد ، و نیز دانم که یوسف بن یعقوب نباشد ، اماهم ملاحتی بایدکه دروی باشد ، تازبان بعضی مردمات بسته باشد و عذر تو مقبول دارند ، که خلقان از قیب کردن و عیب جستن مردمان فارغ نباشند چنانکه یکی را گفتند : که عیب داری ؟ گفت : ندارم . گفتند عیب جوی داری ؟ بسیار. گفتند : چنان دان که معیوب ترین خلقان تویی. و اگر مهمان روی ، معشوق را با خود مبر و اگر بری ، پیش بیگانگان بوی مشغول مباش و دل برو بسته مدار ، که او را کسی نتواند خوردن و مپندار که او بچشم همه کس چنان نماید که بچشم تو ، چنانکه شاعر گفت :
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
چنانکه شاعر گفت :
ای وای بمن گر تو بچشم همه خلقان
زین گونه نمایی که بچشم من درویش
چنانچه بچشم تو نیکو تر از همه خلقان نماید باشد که بچشم دیگران زشت تر نماید. و نیز هر زمان او را میوه مده و تفقد مکن و هر ساعتی او را مخوان ودر گوش او سخن مگوی که من سود و زیان ترا باز میگویم بباید که بکوشی تا مردمان بر تو عیب نگیرند.
باب پانزدهم-در تمتع گرفتن
بدان ای پسر که اگر کسی را دوست داری پیوسته در مستی و هوشیاری به جامعت مشغول نباش که آنکه نطفه که از تو جدا گردد معلوم است که تخم جانی و شخصی بود پس اگر کنی در مستی مکن که بمستی زیانکار تر بود اما بوقت خمار صوابتر بهتر آید. و هر وقتی که یاد آید بدان مشغول مباش که آن فعل بهایم بود که وقت هر شغل را نداند.و هر وقت که می یابد میکند اما باید که آدمی را وقت پیدا باشد فرق بود میان وی و بهایم اما از زنان و غلامان میل خویش یک جنس مدار تا از هر دو گونه بهره ور باشی و از دو گونه یکی دشمن تو نباشد
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
باب هفدهم
در خفتن و آسودن
بدان ای پسر که رسم حکیمان روم آنست که چون از گرمابه بیرون آیند، زمانه در مسلخ گرمابه بخسپند، آنگاه بیرون روند و هیچ قوم دیگر را چنین رسم نیست. اما حکما خواب را موت الاصغر خوانند، از بهر آهنکه چه خفته و چه مرده هر دو را از عالم آگاهی نیست و بیسش از این نیست. یکی مرده است و چه مرده هر دو را از عالم آگاهی نیست و بیش از این نیست. یکی مزده است بی نفس نفس و یکی مرده است با نفس و بسیار خفتن عادت ناستوده است، تن را کامل کند و طبع شوریده کند و صورت روی را از حالی بحالی برد. و شش چیزست که چون بمردم رسد، در وقت، صورت روی را برگداند و متغیر کند یکی نشاط ناگهان و یکی غم مفاجا و یکی خشم و یکی خواب و یکی مستی و ششم چیزی. چون مردم پیر شوند از صورت خویش بگردند و آن خود نوع دیگرست، اما مردم خفته، نه در حکم زندگان باشند و در نه در حکم مردگان، چنانکه بر مرده قلم نیست، بر خفته هم نیست. و گفته اند :
رباعی
هرچند بجفا پست مرا دادی خم من مهر تو در دلم نگردانم کم
از تو نبرم از آنک ای شهره صنم تو خفته و بر خفته نرانند قلم
و همچنانکه خفتن بسیار زیانکار است، ناخفتن نیز زیان دارد، که اگر آدمی را هفتاد و دو ساعت بقصد نگذرانند. که بخسپد و بستم بیدار دارند، بیم مرگ مخاجا باشد. اما هر کاری را اندازه است و حکیمان چنین گفته اند: که شبانه روزی بیست و چهار باشد، دو بهره.....
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
چون خانه بیوفتد ، هر که در خانه بود فروگیرد ، پس تن که بخسپد ، همه ارواح مردم را فراگیرد ، تا نه سمع بشنود و نه بصر به بیند و نه ذوق چاشنی داند و نه لمس گرانی و سبکی و نرمی و درشتی را دریابد و نه نطق گویا بود ، پس هر چه در مکان خویش خفته بود ، ایشانرا فرو گیرد و حفظ و فکرت بیرون مکان خویش باشد، ایشانرا فرونتواند گرفت ، نه بینی که چون تن بخسپد. فکرت خواب همی بیند گوناگون و حفظ یاد میدارد ، تا چون بیدار شود بگویید که چنین و چنین دیدم ، و اگر این دو نیز در مکان خویش بودندی ، هر دو را فرو گرفتی ، نه فکرت توانستی دیدن و نه حفظ توانستی نگاهداشتن ، و اگر نیز نطق در مکان خویش بودی تن در خواب نتوانستی شد ، و اگر در خواب شدی و سخت گفتی ريال خود خواب نبودی و راحت و آسایش نبودی ، که همه آسودن جانوران در خواس است . پس حق تعالی هیچ چیز بی حکمت نیافرید ، اما خواب روز را بتکلف از خویشتن دور کن و اگرنتوانی اندک مایه باید خفت ، که روز را شب گردانیدن نه از حکمت باشد ، اما رسم محتشمان و منعمان چنان است ، که در تابستان نیم روز بیقلوله بیاسایند ، اما طریق تنعم آنست ، که چنانکه رسم بود بیاسایند یک ساعت ، و با کسی که وقت ایشان با وی خوش باشد خلوت کنند تا آفتاب فروگردد و گرما شکسته شود ، آنگاه بیرون آیند ، فی الجمله ، جهد بار کردن تا بیشتر عمر در بیداری گذرانی ، که خفتن بسیار در پیش است ، اما بروز و شب ، هر گاه که بخواهی خفت ، تنها نباید خفت ، با کسی باید خفت که روح ترا تازه دارد ، از بهر آنکه خفته و مرده ، هردو بقیاس یکی ...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
از بهر آنکه خفته و مرده ، هردو بقیاس یکی باشند هر دو را از عالم خبر نباشد لیکن یکی خفته باشد با حیوه و یکی خفته بی حیوه اکنون فرقی باید میان این دو خفته که آن یکی را تنها همی باید بود بعذر عاجزی و این خفته را که اضطراری نیست چرا چنین خسپد که آن عاجز به اضطرار پس مونس بیتر این جان روح افزای باید که مونس در آن بستر نیست تا خفتن زندگان از خفتن مردگان پیدا باشد لیکن پکاه خواستن عادت باید کرد چنانکه پیش از آفتاب بر آمدن برخیزی تا وقت طلوع فریضه ی حق تعالی گذارده باشی و هر که بوقت آفتاب برآمدن برخیزد تنگ روزی بود از بهر آنکه وقت نماز از وی در گذشته باشد شومی آن وی را دریابد پس پگاه برخیز و فریضه ی خدا بگذار آنگاه آغاز شغل های خویش کن.و اگر بامداد شغلی نباشد و خواهی که به تماشا روی روا باشد که به شکار و عیش مشغول باشی.
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
باب بیستو دوم-در امانت نهادن
اگر کسی به تو امانتی بدهد به هیچ حال مپذیر و چون پذیرفتی نگاهدار از آنکه امانت پذیرفتن بلا پذیرفتن بود از بهر آنکه عاقبت آن سه چیز بیرون نباشد:یا این امانت را به وی بازدهی چنانکه ایزد عز و علا در محکم تنزیل خود میفرماید که (ان تودوا الامانات ای اهلها) که طریق مردمی و آدمی گری و جوانمردی آنست که امانت نپذیری و چون پذیرفتی و چون پذیرفتی نگاه داری و به سلامت به خداوند باز رسانی.
چنین شنودم که مردی به سحرگاه از خانه به تاریکی بیرون آمد تا به گرمابه رود ودر راه دوستی را از آن خویش بدید گفت موافقت کنی..
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
تا بهم بگرمابه رویم ؟ دوست گفت : تا بدر گرمابه با تو همراهی کنم ، ایکن در گرمابه نتوانم آمدن که شغل دارم . تا بنزدیک گرمابه باوی رفت ، پسر دوراهی رسیدند ، پیش از آنکه آن دوست را خبر دادی باز گشت ، و براهی دیگر برفت ، اتفاقا طراری از پس این مرد همی آمد تا بگرمابه رود بطاری خویش ، قضا را این مرد باز نگریست . طرار را دید و هنوز تاریک بود ، پنداشت که آن دوست اوست ، صد دینار در آستین داشت ، دردستارچه بسته ، از آستین بیرون کرد و بدان طرار داد و گفت : ای برادر ، این امانت بگیر ، تا من از گرمابه بیرون آیم ، بمن بازدهی ، طرار زر از وی بستاند و همآنجا مقام کرد ، تا وی از گرمابه بر آمد روشن بوده بود ، جامه بپوسید و روان شد ، طرار او را بخواند و گفت : ای جوانمرد ! زر خویش بازستان و برو ، که من امروز از شغل خویش باز ماندم از جهت امانت تو ، گفت : این امانت چیست و تو چه مردی ؛ طرار گفت : من طرارم و تو این زر بمن دادی تا از گرمابه آئی ، مرد گفت : بردمی ، اگر هزار دینار بودی ، بستاندمی و یک جو باز ندادمی ولیکن تو بزینهار دادی و سپردی ، و در جوانمردی نباشد که چون بزینهار آمدی من خیانت کنم . پس این بدان که طراری حرمت امانت چنین میدار ، تا بدانی که امانت قبول کردن کاری عظیم خطرناک است ، که اگر بر دست تو مستهلک شود بی مرادتو ، تگر عوض باز خری و بدهی نیک بود ، و اگر خود دیو ، ترا از راه ببرد و طمع دروی کنی ، آن خود سیاه روی دنیا آخرت باشد ، و اگر بخداوند حق بازرسانی ، و آن چندان رنجها
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
نگاه داشتن برده باشی ، خداوند امانت از تو هیچ منتی ندارد و گوید که چیز من بود و بمن باز داد ، و آن چندان رنج تو بی منت بماند و مزد تو ، آن کرد بود ، که جامه بپالاید ، اما اگر مستپلک شود و تو در آنجا هیچ خیانتی نه اندیشیده باشی ، هیچکس قبول نکند و بنزدیک جمله مردمان خاین باشی و میان امثال و اقران حرمت تو برود و نیز کسی دیگر بر تو اعتماد نکند ، و اگر حبه از آنمال تو بماند حرام بود ووبالی عظیم در گردن تو بماند ، و درین جهان برخورددار نباشی ، و آن جهان عقوبت حق تعالی حاصل شد
فصل
اما اگر بکسی ودیعتی نهی ، پنهان منه ، بلکه دو گواه عدل بگیر و بدانچه دهی حجتی ازو بستان تا از داوری دسته باشی ، پس اگر بداوری افتد، دلیر مباش که دلیری نشان ستمگاریست و تا توانی هرگز سوگند دروغ و راست مخور و خود را بسوند خوردن هرگز معروف مکن تا اگر وقتی سوگندی بایدت خودن و ضرور شود ؛ مردمان ...
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
دلیر مباش که دلیری نشان ستمگاریست و تا توانی هرگز سوگند دروغ و راست مخور و خود را بسوند خوردن هرگز معروف مکن تا اگر وقتی سوگندی بایدت خودن و ضرور شود ؛ مردمان
ترا بدان سوگند راست گوی دارند و هر چند توانگر باشی ، چون نیکنام و راستگو نباشید ، از جمله درویشان باشی ، که بد نام و دروغ زن را عاقبت جز درویشی نباشد . و امانت را کار بند ، که امانت را کیمیای زر گفته اند . و همیشه توانگرزی ، یعنی امین باش و راستگوی ، که مال همه عالم امینان و راستگویان راست . و بکوش تا فریبنده نباشی و حذر کن تا فریفته نشوی * خاصه در ستد و دادی که در شهوت بسته باشد *
باب بیست و سیم _ در برده خریدن
چون خواهی که برده خری ، هوشیار باش که آدمی خریدن علمیست دشوار . که بسیار بنده نیکو بود ، که چون بوی بعلم نگری ، خلاف آن باشد و بیشتر خلق چنان گمان میبرند ، که برده خریدن از جمله دیگر بازرگانیست ، ندانند که برده خریدن و علم آن از علوم فیلسوفیست و هر کس که چیزی خرد ، که آنرا حق المعرفة نشناسد ، در آن مغبون آید و معبترین شناختها ، شناخت آدمی است ، که عسب و هنر آدمی بسیار است ، یک عیب باشد که صد هزار هنر بپوشد و یک هنر باشد که صد هزار عیب را بپوشد . و آدمی را نتوان شناخت الا بعلم فراست و تجربت و تمامی علم فراست علم نبوتست ، که بکمال آن ، کسی نرسد الاپیغمبری مرسل ؛ که بفراست بتواند دانستن نیک و بد باطن مردم را ، اما آنچه شرطیست و از هنر و عیب ایشان ، بگویم بقدر طاقت خویش تا معلوم شود .
پاسخ : منتخبی از قابوسنامه؛ اثری ماندگار از کیکاوس بن اسکندر عنصر المعالی
از خاندان بزرگان ، و باید که داماد از تو کمتر باشد ، تا او بتو فخر کند نه تو بدو . و تا دختر براحت و پر بزرگی زید . و چون چنین باشد که گفتم ، از وی هیچ طلب مکن ، و دختر فروش مباش ، که او خود مروت خویش فرو نگذارد ، تو آنچه داری بذل کن و جهد کن تا دختر در خانه تو نماند و زود بشوهر ده و خود را هر چه زودتر از محنت باز رهان و جمله دوستانرا همین پند ده که درین بسیار فایده هست . باب بیست و هشتم – در دوستی و دوست گرفتن
بدان ای پسر ؟ که مردمان را تا زنده باشند ، از دوستان نا گزیرست . که اگر مردم را برادر نبود بهتر که بی دوست از حکیمی پرسیدند: که دوست بهتر است با برادر نیز دوست بهتر . پس اندیشه کن از کار دوستان ، به تازه داشتن رسم هدیه دادن و مردمی کردن ، زیرا که هر که از دوستان نه اندیشد ، همیشه بی دوست ماند ، پس عادت کن با هر کیس دوستی گرفتی ، زیرا که از دوستان بسیار ، عیبها مردم پوشیده و هنرها آشکار شود ، و چون دوستان و گیری ، پشت بدوستان کهن مکن ، تا همیشه بسیار دوست باشی ، که گفته اند : که دوست نیک ، گنج بزرگیست و نیز اندیشه کن از مردمانی که با نو براه دوستی رودند و نیم دوست باشند با ایشان نیکویی و سازگاری کن و بهر نیک و بدی با ایشان متفق باش و بساز تا چون از تو همه مردمی بینند ، دوست یکدل شود ، که چون اسکندر را ...