-
بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
با عرض سلام و خیر مقدم خدمت دوستان عزیزم
هدف از ایجاد این بخش طرح مشکلات ، مسائل هر چند ساده که هر کدام از مارو به نوعی مشغول کرده است تا با ارائه راهکار هایی بتوانیم توانمند تر از گذشت در کنار یکدیگر به بهبود زندگی خودمان پراداخته و در دنیای مجازی نیز دست یاری را صمیمانه تر محکم تر بفشاریم .
دوستان خوب شما می توانید به طرح مشکل خود یا درخواست راهنمایی از زبان خود یا سوم شخص پرداخته و ما را در پررنگ تر شدن این بخش همراهی فرمایید .
در پایان از زحمات دستان فعالم باستان شناس گرامی و ایزنگارد و سایر بزرگواران صمیمانه قدردانی می نمایم .
-
پاسخ : سلام .به بخش مشاوره خوش امدید .
اولین کیس رو با اجازه ی بزرگواران من مطرح می کنم .
برای فردی که به خانواده ی خود وابستگی بسیار شدید دارد و این مسئله مانع از ایجاد زندگی مستقل برایش میشه چه پیشنهادی دارید ؟
اگر کیس دختر باشد ؟
اگر کیس پسر باشد ؟
در عین حال که از تنها ماندن بسیار می ترسد ؟
-
پاسخ : سلام .به بخش مشاوره خوش امدید .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
roksana65
اولین کیس رو با اجازه ی بزرگواران من مطرح می کنم .
برای فردی که به خانواده ی خود وابستگی بسیار شدید دارد و این مسئله مانع از ایجاد زندگی مستقل برایش میشه چه پیشنهادی دارید ؟
اگر کیس دختر باشد ؟
اگر کیس پسر باشد ؟
در عین حال که از تنها ماندن بسیار می ترسد ؟
به نظرم چه دختر و چه پسر اگر اينجور باشن تنها راه حلش اينه كه توي گروههاي اجتماعي و گردشگري عضو بشن تا وقتي درون اين گروهها قرار ميگيرن و با اين گروهها به جاهاي مختلف ميرن كم كم اين حس درون فرد محو ميشه
-
پاسخ : سلام .به بخش مشاوره خوش امدید .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
roksana65
اولین کیس رو با اجازه ی بزرگواران من مطرح می کنم .
برای فردی که به خانواده ی خود وابستگی بسیار شدید دارد و این مسئله مانع از ایجاد زندگی مستقل برایش میشه چه پیشنهادی دارید ؟
اگر کیس دختر باشد ؟
اگر کیس پسر باشد ؟
در عین حال که از تنها ماندن بسیار می ترسد ؟
این وظیفه خانوده است که فرزند را به اجتماع تحویل بده
در این صئرت خانواده نیز علاوه بر گفته های آقا مهدی یک نقشی را برای جبران کمکاری گذشته بر عهده گرفته و با ایجاد انگیزه در دختر یا پسر اون را به اجتماعی بودن دعوت کنه
-
پاسخ : سلام .به بخش مشاوره خوش امدید .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
محسن آزماینده
این وظیفه خانوده است که فرزند را به اجتماع تحویل بده
در این صئرت خانواده نیز علاوه بر گفته های آقا مهدی یک نقشی را برای جبران کمکاری گذشته بر عهده گرفته و با ایجاد انگیزه در دختر یا پسر اون را به اجتماعی بودن دعوت کنه
تمامي حرفاي شما درسته و کاملا متين[tashvigh]
فقط اينجاست که گفته ميشه که خانواده اي که خودش در انزوا و تنهايي زندگي ميکنه مطمنا بچه هايي که در اين محيط متولد و بزرگ ميشن همون رفتار انزوا رو مد نظر دارن ولي خب موارد استثا هم وجود داره و البته با روان کاوي و روانشناسي مي توان اين رفتارا رو تغيير داد و البته اينکه فرزندان اين خانواده ها اغلب در دوست يابي با مشکل بزرگ مواجه هستن حالا فرقي نميکنه مرد يا زن باشه چون هر دو به يک اندازه در تنهايي رشد کرده اند....
ولي اگر خانواده هم منزوي باشن ميشود در سن مهد کودک اونو با اين محيط اشنا کرد و قدمي هر چند کوتاه براي رشدش برداشت و در اين محيط کودکان مختلفي هستن با انديشه هاي مختلفي رشد کرده اند و کودک ها ميتونن با اين محيط خو بگيرن و در اخر ي الگوي مناسب پيدا کنن که خود اين هم محتاج موارد زياد هست و در پست هاي بعدي با کمک دوستان بيان ميشود
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام دوستان اولا من با جناب باستان شناس بخاطر mbc موافقم و خلیج فارس هستش, خب میخواهم موضوعی رو بگم من هم همین مشکلات رو دارم, ای کاش پدرم یه کم اجتماعی بود تا این همه معذل پیش نمیومد, ببینید دوستان من الان 20 سالمه و دانشجو هستم درسم خوبه, ولی متاسفانه چون از بچگی آروم و کم حرف بودم مورد توجه شدید دیگران قرار گرفته ام که چرا اینطوری هستم و این مسئله همیشه خیلی منو اذیت میکرد, بچه های دیگه شلوغی میکردند ولی تا میخواستم کاری کنم پدرم جلومو میگرفت, از وقتی که چشم توی این دنیا باز کردم پدرم کم حرف و عصبی بوده و اصلا اهل تفریح نیست و اصلا هیچ اعضایی از خانواده باهاش راحت نیستند, و از بچگی همیشه بین پدر و مادرم جروبحث و دعوا بوده و اصلا پیش نیومده که پدرم یه بار با مادرم شوخی کرده باشه, اصلا پیش نیومده که یه خاطره خوب از پدرم داشته باشم, دوستان نمیدونم چرا هیچکی نیست منو درک کنه, مردم همیشه به دنبال کسی راه میوفتند که شاد و پولدار و بی غم باشه, به محض اینکه کسی مثل من باشه زیاد بهش اهمیت نمیدن, نمیگن فلانی چه مشکلی داره که اینطوریه, هیچکس درک نمیکنه چون واقعا میگم شرایطی که من داشتم و دارم به ندرت تو جامعه پیدا میشه, به اندازه کافی هم سر چیزای هیچ از پدرم کتک خورده ام( دوران بچگی), واقعا دوستان اگه منو درک میکنید من به هیچ وجه دل خوشی از پدرم ندارم, چون همیشه دعا میکنیم که بره بیرون تا ما تو خونه راحت باشیم, ولی مادرم مهربونه اجتماعیه و کاملا برعکس پدرمه, من خیلی پیش مادرم راحتم, خلاصه من بدجور گرفتار شدم, پیش روانشناس هم میرم ولی دوست دارم اینو هم اینجا مطرح کنم, ببینید دوستان من الان هرجا میرم بهم میگن کم حرف, یه دوستس بهم گفته بود که پیش دکتر, دکتر باش, پیش کسی که خیلی خودمانیه مانند اون باش, یعنی انعطاف داشته باشم, ولی به همین سادگی نیست, چون من نمیدونم که چی بگم, خیلی از دوستان من دختربازی میکنند ولی من نکردم, احساس میکنم همه کس چیزیهایی رو ازم پنهان میکنند, چون از دور میبینم کلی با هم شوخی میکنند و میگن و میخندن ولی تا من بهشون میرسم, حرفهای عادی و رسمی و کسل کننده میشه, نمیدونم اینها چی به هم میگن که اینطوری میشه, همه مشکلات من مربوط به سابقه ی منه( سابقه کم حرفی), الان 20 سالمه دیگه نمیشه که زیاد راحت باشم چون میترسم بهم بگن این دیگه چرا یدفعه عوض شد, حرف زیاده ولی فعلا به اینی که هست جواب بدید ممنون میشم.
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
شما وارد مرحله ایی شدی که دارید شخصیت خودتون رو ارزیابی می کنید .
در این مرحله با تصمیم ، تلاش ، صبر و.. می تونید راهتون رو تغییر داده یا همین طور بمونید .در سن حساسی قرار دارید که شخصیت شما در حال شکل گیری نهایی و تثبیته .
ویزگی هایی رو که الان دارید روی کاغذ بیارید و روبه روی هر ویزگی بخشی رو که می خواهید باشید .
سپس فکر کنید چرا . چه طور و چگونه می خواهید این جوانب از زندگیتون رو تغییر بدید .
به خاطر داشته باشید تنها بخشی از وجودتان را می تونید تغییر بدید و اینکه اگر رفتار پدرتون رو درست نمی دونید پس خودتون طبق عادت از خودتون خرده نگیرید ..
کم حرف بودن برای مثال اگر براتون ناراحت کننده است .شروع کنید به صحبت اما برای اینکه هول نشید براش برنامه ریزی کنید شاید خنده دار باشه اولش اما تمام سخنرانان خوب قبل از شروع یک متن خوب دارند .
با موقعیت های کوچک شروع کنید یه اجتماع چند نفره .
با توجه به شناختی که دور را دور از شما دارم و پست هایی که خواندم از شما ، وضع شما این قدر که فکر می کنید بد نیست چرا که احساسات و عواطف خود را به راحتی ابراز می کنید .
و در دنیای واقعی چون بار ها در ابراز رفتار و اعمال بار ها با شما برخورد شده شما یه سد ذهنی دارید که باید اون رو بشکونید .
البته دوستان عزیز دیگر هم ما رو بی بهره نگذارند .ممنون .
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
با تشکر از شما خانم, شما درک بالایی دارید, مسئله دیگری که هست اینه که من 5 ساله که درست نخندیدم, همیشه در حالت نرمالم, درحالی که قبلا( دوران ابتدایی) هر روز روده بر میشدیم از خنده با همکلاسیها, ولی خیلی دوست دارم که بخندم, نه جک, نه کمدی, هیچی منو به خنده درنمیاره, نمیدونم چیکار کنم؟
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
5 سال پیش شما در سن نوجوانی قرار داشتید درسته ؟
الان هر کدام از ما حتی برای اعمال ساده ترین رفتار فکر می کنیم .و عمل می کنیم ..
براداشت شخصی من از فرمایش شما تینه که از ته دل خوشحال نیستید و ابراز شادی نمی کنید چرا که ادم ممکنه بنا بر ضرورت لبخند بزنه اما شاد نباشه .
به نظر شخصی من شادی منشا درونیداره و کسب لذت واقعی از آنچه که انجام می دید می تونه برای شما مسرت بخش باشه .
در عین حال ساده ترین روشی که خودم امتحان کردم بغل گرفتن یه کوچولوی نازه که شما رو وادار به خنددیدن می کنه !!
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
خب من فکر میکنم که اولا باید کارهای نیمه تموم, تموم بشه, احساس من اینه که من وابسته به گذشته شدم و همین فکرهای تکراری و کسل کننده و نیمه تمومه که من اینطوری هستم, چیزی تغییر نکرده, این چیزی دیگری هم هست که باعث عدم خنده میشه, کاری که من به نظرم درسته انجام بدم اینه که توجه به چیزهایی کنم که علاقه دارم, مثلا 1_من دوست دارم اجتماعی باشم ولی شرایط محیط این رو برام محیا نکرده و چیزی از درونم جلو منو میگیره 2_علاقه زیادی به درس و ادامه تحصیل دارم ولی تمرکز برای مطالعه ندارم و فوری حواسم پرت میشه 3_دوست دارم که برنامه بچینم و طبق برنامه برم جلو ولی متاسفانه فقط 1 روز اجراش میکنم و بی حوصله میشم, میدونم وقتی 1 هفته برنامه ای رو درست انجام بدم, انگیزه زیادی برای صبح روز بعد دارم ولی اجرای برنامه خیلی مهمه که نمیدونم چرا انجامش نمیدم و فکر و خیال زیاد میکنم, جواب اینها رو هم بدید ممنون میشم.
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام خدمت شما.
گذشته همیشه جزیی از زندگی ما ادمهاست ما نمی تونیم از اون فرار کنیم ولی چیزی که مهمه اینه که به اون با دید روشنی نگاه شود و نقص های موجود را برطرف کرد چنانچه مشکل از ما بود به اصلاح خود بیاندیشیم و چنانچه اطرافیان باعث مشکل ما بودند به اصلاح محیط پرداخت و می تونیم از اون درس بگیریم ، به نظر من شما تاکنون تاثیر پذیری بالایی داشته اید چرا از این به بعد شما تاثیر گذار نباشید ؟
علایق خود و اموری که باعث شادی شما و هدفمندیتان می شود و حس مفید بودن را در شما تقویت می کند را در ورقی لیست کنید و با توجه به الویت آنها ، اندک اندک و یکی یکی سعی کنید به آنها برسید یعنی یکی را دنبال کرده وقتی به انجام رسید نوبت دیگری است . در نهایت می بینید که چقدر در زندگی پیشرفت مضاعف داشتین . با توکل به خدا و قدرت اعتماد به نفس رو به جلو حرکت کنید .
شاد باشید .[shaad]
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
ضمن تشکر از نارون عزیزم در ادامه ی فرمایشات این بزرگوار تاکید می کنم برای آینده ی خود هدف داشته یباشید . و برای رسیدن به ان انگیزه داشته باشید ان وقت زمان و زمین زا برای رسیدن بدان کنر یکدیگر می گذارید ..
ادامه تحصیل یا هر هدف دیگه عالیه ببه شرط اینکخ دوستش داشته باشی و براش بجنگی !
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
تا حالا به خاطر دیگران از موقعیتی که براتون پیش امده برای مثال مهاجرت یا ازدواج گذشتید ؟
گذشت به خاطر خودمونه یا دیگران ؟
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
با تشکر از تو دوست عزیز :
در مورد خودم باید بگم ،من امکان داره به خاطر نزدیکترین کسانم از موقعیتم بگذرم . ولی در حقیقت ما باید این حقیقت را بپذیریم که درسته که ما این کار را به دلیل محبت و وابستگی و علایقی که به طرف مقابل داریم انجام می دهیم ولی در اصل موضوع به خاطر خودمان است تا خودمان از استرس و نگرانی که برای به آرامش رسیدن طرف مقابل داریم رها کنیم . روزی کارشناسی صحبتی کرد که قابل پذیرشه ، گفت :مادرانی که شب تا صبح بالای سر کودک مریضشان بیدار می مانند درسته مهر مادری باعث این کار است ولی در حقیقت به خاطر اینه که مادر نمیتونه از استرس و نگرانی به خاطر فرزندش بخوابه و به همین دلیل رهایی از نگرانی و استرس است که بالای سرش تا صبح بیدار می ماند یا نصف شب به کودکش سر میزند .
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام
اگه یک نفر در مورد شما تفکر غلطی داشته باشه و این تفکر را در بین سایر دوستان شما پخش کنه،چیکار میکنید؟
ممنون میشم منو راهنمایی کنید
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام :
من نمیدونم اون تفکر غلط نسبت به شما چیه ، ولی اول از همه مهم اینه که خودتون میدونید که این ویژگی را ندارید . پس بهتره که مسیر و روال عادی خودتون رو در پیش بگیرید و سعی کنید با اعمالتان ثابت کنید این افکار ساخته پرداخته ذهن طرف مقابلتان است . و شما باید همیشه این را در نظر داشته باشید بهترین روش برای مخالفت با کسی جنگیدن متقابل و مستقیم نیست شما که به خودتان شک ندارید تا سعی در قانع کردن کسی داشته باشید یا بخواهید که در رفتارتان تغییری بدهید ، چنانچه کسی روی شما شناخت داشته باشه با یک توضیح ساده و دلیل منطقی می پذیرد که حرف هر کسی را قبول نکند .
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
تا حالا شده برای اطرافیان خودتون در هر کاری سنگ تمام بگذارید اما وقتی شما کمک نیاز دارید کسی به شما کمک نکنه؟
به نظر شما چه طور باید واکنش نشون داد ؟
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام من سنم کمه و تجربه زیادی ندارم از نظر برنامه ریزی مثل مرد جوانم ولی از نظر خنده اصلا اینطور نیست.همیشه درحال خندیدنم و میتونم بگم اگه بین افراد ی کوچولو محبوبیت دارم ب خاطر اینه ک همیشه خوشحالوخندونم.خنده دلیل نمیخواد تو میتونی ب هر چیزی ب خندی فقط نباید از روی تمسخر باشه.
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
برای من پیش نیامده ولی برای مامانم خب پیش اومده ، این یک امر طبیعیه که اولش یکم دلگیر شده ولی اون به این نتیجه رسیده که من باهاش موافقم . اگه ما کاری می کنیم انتظار جبران نداریم ولی از طرفی اگه جبران بشه خوشحال میشیم .به طور مثال اگه ما یک فرد نابینا رو از خیابان رد کنیم آیا باید انتظار داشته باشیم اون برای ما جبران کنه ؟
ولی من اگه متوجه بشم کسی قراره از رفتارم سوء استفاده کنه و کاری که براش میکنمو وظیفه بدونه خیلی ناراحت میشم حتی ممکنه تو خلوتم گریه کنم ولی با اینحال هیچ وقت حرمت شکنی نمی کنم . ولی سعی می کنم با رفتارم اونو با نیتم همراه کنم ، و در پرده احترام بهش کمک می کنم .چون رضای خدا رو در نظر می گیرم .[golrooz]
[golrooz]
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام.من پسري 23 ساله ام و عضو خانواده اي از قشر متوسط جامعه و كمابيش مشكلي مانند آقاي marde javan دارم. بگذاريد سرگذشتم را براي شما تعريف كنم . راستش تا آنجايي كه يادم مي آيد، در دوران كودكي من هميشه در خانه ما جنگ و دعوا بود. پدرم فردي عصبي بود و با مادرم جر و بحث مي كرد و گاهگداري با كمربند او را مي زد.حتي يك بار دقيقا يادم مي آيد پاي فاميل به اين ماجرا باز شد و من هميشه مي ترسيدم مبادا اتفاق بدي بيفتد .
من كودكي آرام و خجالتي وسر به زير بودم و هركس مرا مي ديد ميگفت:" چقدر تو معصوم هستي." در دوران راهنمايي و دبيرستان پدرم مدام به من سركوفت ميزد و هيچ وقت اين جمله او كه بارها به من گفته فراموشم نمي شود:"تو، فردا تو جامعه چجوري ميخواي زندگي كني؟". با اينكه مادرم هميشه ياور من بوده و از من حمايت ميكرد ولي هيچ وقت اون چيزي رو كه هميشه لازم داشتم به من نداد.منظورم اعتماد به نفسه.وقتي به اون دوران نگاه ميكنم به وخامتش پي مي برم.من حتي در ساده ترين ارتباطها با دنياي بيرون مشكل داشتم.به طور مثال براي خريد از بقالي محل، بارها جمله اي رو كه بايد به فروشنده بگم تو مسير با خودم تكرار مي كردم كه مبادا به قول معروف سوتي بدم.از اونجايي كه هميشه توخونه ما جنگ و دعوا بود هميشه از هر دعوايي ميترسيدم و وقتي همسايه ها با هم دعوا ميكردن يه جورايي فرار ميكردم كه صداشونو نشنوم.البته هنوز هم از دعوا و درگيري فرار ميكنم.اونقدر حساس بودم كه با هر سرزنشي اشكم در مي اومد.يه بار يادمه با دادي كه ناظم دوره راهنمايي سرم زد خيلي گريه كردم. تو دبيرستان يك نفر بود كه به خاطر روحيه لطيف و حساس من ، من رو با دخترا مقايسه مي كرد و به من متلك مي انداخت. با اينكه اون موقع خيلي عصباني مي شدم و دلم مي خواست سرش رو به ديوار بكوبم ،ولي باز چون از دعوا هراس داشتم اين عصبانيت رو تو خودم مي ريختم.اواسط دوره دبيرستان كم كم خودم رو شناختم و به عيب هام آگاهي نسبي پيدا كردم .به ويژه اينكه يك روز مسئول پايه ما كه به من خيلي لطف داشت ، من رو پيش مشاور مدرسه مون برد و به من گفت ارتباطاتت با سايرين خيلي محدوده و بعدا به مشكل بر مي خوري .اون موقع با دوست شدن با يكي از بچه هاي شر دبيرستان سعي كردم خودم رو از اين انزوا نجات بدم.من كه تا اون موقع يكي از بچه درسخون ها بودم،ديگه تكاليفمو نمي نوشتم، سر كلاس تيكه مي انداختم وحتي چند باري هم از كلاس اخراج شدم.ولي باور كنيد اين اخراج از كلاسها خيلي به من مي چسبيد،احساسم عوض مي شد، احساس ميكردم من هم آدم مهمي هستم . پدر و مادرم از اونجايي كه به ميانسالي رسيده بودند ديگه جنگ فيزيكي نداشتند اما دعواي لفظي هنوز پا بر جا بود.ضمن اينكه دعواي پدر و خواهرم( كه دو سال از من بزرگتره) و مادر و خواهرم و من و خواهرم هم تقريبا خوراك روزانمون بود.متأسفانه دعواي پدر و خواهرم اكثرا فيزيكي بود.
بعد از دوره دبيرستان وارد دانشگاه شدم و متأسفانه يا خوشبختانه همون اول دانشگاه عاشق يكي از هم كلاسيهام شدم.اون هم كسي كه اكثر بچه ها آرزوي اون رو داشتن ، و همونطوري كه ميشه حدس زد تا مدت دو و نيم سال بعد از تحصيل نتونستم بهش ابراز علاقه كنم.تا اينكه به كمك فناوري اينترنت ازطريق ايميل تونستم عشقمو با اون در ميون بذارم و بهش درخواست دوستي بدم .اون اولش نپذيرفت اما از اون روز به من يه جوري نگاه ميكرد.انگار مي خواست دلم رو به آتيش بكشه. بعد ازاين ابراز علاقه ،چنان فكر و ذهنم مشغول اون شد كه خواب و خوراك نداشتم.ساعتي نبود كه از فكرم خارج بشه.فكر مي كنم چون من تنهايي كشيده بودم و به خاطر كمبود محبتي كه تو زندگي ام احساس مي كردم،به شدت بهش وابسته شده بودم . اين مشكل بعلاوه مشكلاتي كه من با شخصيت خودم داشتم ، من رو به شدت افسرده كرده بود. راستش نمي دونستم براي رهايي از فكر اون چيكار بايد بكنم كه بعد از مشورت با دوستم تصميم گرفتم رو در رو باهاش صحبت كنم. وقتي دوستم بهم اطمينان داد كه با صحبت كردن رودررو با اون آرومتر مي شم،درنگ نكردم و فرداش باهاش صحبت كردم . تا يه هفته احساس خوبي داشتم كه حرفم رو زدم. ولي بعدش دوباره همون حس افسردگي بهم هجوم آورد.
راستش براي اينكه احساسم عوض بشه خيلي با خودم كلنجار رفتم. سعي كردم يه تغيير تو زندگي ام ايجاد كنم و با حمايت مادرم به كلاس موسيقي رفتم و از اونجايي كه عاشق سازم بودم ، اين تغيير خيلي به من كمك كرد تا لااقل براي مدتي همه مشكلات رو فراموش كنم و بدون دغدغه به صداي سازم گوش بدم و لذت ببرم.
الان تقريبا يك سال از اين اتفاقات ميگذره و من نسبتا حالم بهتر شده و از اون افسردگي حاد نجات پيدا كردم.ولي گاهگداري دوباره اون حس تمام وجودم رو ميگيره .
من هم دوست دارم اجتماعي باشم و بيشتر با دوستانم باشم تا از هيچ وقت اين احساس بهم دست نده ، اما فكر كنم چيزي كه باعث شده تا من با هيچ كدوم از دوستانم رابطه نزديكي نداشته باشم اينه كه حس ميكنم بين من و اونها فاصله است.حس ميكنم چند پله از اونها پايينترم.حس ميكنم دغدغه هاي اونها لااقل كمي متفاوت از دغدغه هاي منه.واسه همين در مقابل اونها اون اعتماد به نفسي رو كه ميخوام داشته باشم ندارم. و البته غرورم هم به من اجازه نمي ده از مشكلاتم با اونها صحبت كنم.
اگه بخوام از بيرون نگاه كنم خانواده ما و بالاخص من هيچ مشكلي نداريم.خدا رو شكر دستمون به دهنمون مي رسه.خدا رو شكر من پدر و مادري دارم كه بالاي سرمن باشن.خدا رو شكر تن سالمي دارم و از ظاهر خودم هم نسبتا راضيم.خدا رو شكر پدر و مادرم آدمهاي متدين و خوبي هستن و باز هم خدا رو شكر من آدم قانعي هستم و انتظار بيجايي از پدر و مادرم ندارم.بنابراين ديگه چه جاي گله و شكايت باقي مي مونه.من هم آدمي نيستم كه بخوام باب گلايه رو باز كنم و از زمين و زمان شاكي باشم. اينهايي كه گفتم بيشتر حكم درددل رو داشت.
به قول ديل كارنگي هيچ بيماري اي بدتر از بيماري روحي و هيچ درد و رنجي بيشتر از آلام روحي- رواني نيست.كساني كه بيماري جسمي دارند يا دچار معلوليت هستند، چنانچه روح و ذهن سالمي داشته باشند،ميتونن از تك تك لحظات زندگيشون لذت ببرن و تمام اينها قدرت ذهن بشر رو نشون ميده.شايد تعجب كنين چگونه يك نفر از كه دچار ضايعه جسمي شديدي است از زندگي لذت مي برد اما يك انسان سالم كه از لحاظ جسمي هيچ مشكلي نداره، دست به خودكشي ميزنه.اين موضوع البته براي من عجيب نيست.چون من به قدرت ذهن بشر نسبتا آگاهم.جمله اي از دانته در خاطرم هست بدين مضمون كه ذهن بشر چنان قدرتي دارد كه ميتواند در موقع مقتضي بهشت را به جهنم و جهنم را به بهشت تبديل كند.
بگذريم،اينهايي كه گفتم ، همه بخشي از حرفهايي بود كه من مدتها بود دلم مي خواست به كسي بگم و چون تا به حال شنونده اي پيدا نكرده بودم اين حرفها تو دلم مونده بود و احساس كردم اينجا مكان مناسبي براي اين حرفهاست. و اين رو هم بگم كه من دقيقا مانند آقاي marde javan به مطالعه خيلي علاقه مندم اما مشغوليتهاي ذهني فرصت مطالعه و درس خوندن رو مدت هاست از من گرفته و واسه همينه معدلم در دانشگاه اينقدر پايينه و هيچ وقت به اندازه اي كه تلاش ميكنم نمره نمي گيرم.و البته فكر مي كنم آدم نسبتا شجاعي هستم.نه به اون معني كه از هيچ چيز نترسم. شجاعت براي من به معناي نترسيدن نيست چون همه بالاخره از يه چيزي ميترسند.شجاعت براي من يعني اراده براي غلبه بر ترس .مشكل من اينه كه گاهي اوقات واقعا نمي دونم كار درست چيه و كار غلط كدومه.مثلا اگه دوستم به من نمي گفت كه برم رودررو با معشوقم صحبت كنم، شايدهيچ وقت اين كار رو نمي كردم.و فكر ميكنم اين به دليل اينه كه من آدم ريسك پذيري نيستم و هميشه قبل از انجام كار به عاقبتش فكر ميكنم.اين هم خودش يه عيبه ديگه.و من دقيقا نميدونم براي رفع اين عيب چه بايد كرد.
و در انتها صحبتم با آقاي marde javan است.دوست عزيز فكر نكن كه شرايطي كه تو داري هيچ كسي نداره وهيچ كس تو رو درك نمي كنه.من به شخصه كاملا حرفهات رو ميفهمم و مطمئن ام افراد مثل من و تو ، تو جامعه كم نيستن.منتها يا اصلا به مشكلشون پي نمي برن يا با مشكلشون كنار ميان يا دنبال راه حل ميگردن.اگه كمكي از دست من برمياد من در خدمتم.به ياد داشته باش كه هيچ وقت براي يك شروع تازه دير نيست.
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
من بهت تبریک میگم این یک شانس بزرگیه که نصیب تو شده که به مشکلت واقفی و تمام تلاشتو برای برطرف کردن اون می کنی خیلی افراد هستن که بدون اینکه به دنبال راه حل برن دچار درماندگی آموخته شده می شن یعنی با خودشون میگن چه برم جلو کاری کنم چه نکنم بازم سرنوشت من همینه و همیشه بد میارم ، از این نظر باید بدانی که این خیلی خوبه و به خودت تبریک بگی.
شما به خاطر اینکه در کودکی به خاطر دلایلی که ذکر کردین به خودتون اجازه ندادین که به بالا رفتن اعتماد به نفستون کمک کنین و ناخواسته جلوی اون رو گرفتین .
گهگاهی برای موفقیتهای حتی کوچیک که به دست میارین برای خودتون یک هدیه کوچیک بخرین . مثلا وقتی تونستین توی جمع بدون احساس خجالت یک حرفی بزنید . یا ...
شما باید پیش قدم شدن رو امتحان کنین در بین دوستان موضوع صحبت را شما انتخاب کنید ممکنه این فکر به ذهنتان برسه اگه بقیه منو مسخره کردن چی میشه ولی شما امتحان کنین برای بار اول و دوم شاید کمی سخت باشه ولی موفق میشین.
موقع صحبت محکم و استوار صحبت کنید و تمام انرژی و احساستان را در کلامتان بیارید ، اینجوری این احساس به طرف مقابل انتقال داده میشه و باعث میشه سراپا گوش بشه .
ما اشرف مخلوقات هستیم و می توانیم و قدرت داریم که فکرمون رو در کنترل خودمون در بیاریم ، اینو همیشه در نظر داشته باشین که احساس از فکر سرچشمه می گیره اگه فکرتونو عوض کنید احساس بهتری خواهید داشت ،
شما گفتین این خوب نیست که به عاقبت کار فکر می کنید ولی من باید بهتون بگم همیشه هم بد نیست اگه آدما در انجام بسیاری از کارها به عاقبت کارشون فکر کنند هیچ وقت بعد ضربه اش رو نمی بینند . یک دختری که بدون عاقبت اندیشی پا در یک رابطه ناسالم می ذاره مطمئنا ضربه می خوره و حسرت و پشیمانی براش می مانه و اکثر افرادی که گرفتار اعتیاد میشن به همین ترتیب .
شاد باشید[shaad][golrooz]
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
خب دوست خوب ممنونم که اینگونه مشکلات خودتونو توانستید بیان کنید, ببینید دوستان هدف تو زندگی خیلی مهمه, درضمن هیچ وقت بخاطر نیاز ازدواج نکنید, ازدواج کنید فقط بخاطر عشق ورزیدن, کسی که کمبود محبت داره کسی که نیاز عاطفی داره بهتره قبل از ازدواج خودشو اصلاح کنه, دوستان من این مشکلات رو براتون بیان کردم اما اکثر اوقات خودم آرومم, هیچ وقت نمیزارم بچه ای از دستم ناراحت بشه, هیچ وقت هم نمیزارم همسر آینده ام غمگین باشه, هرچی برای من پیش اومده مهم نیست, ولی دوستان اگه چنین مشکلاتی دارید و گاهی یادش میوفتید بهتره که راحت باشید و آروم اونو بپذیرید, نگران چیزهایی نباشید که دست خودتان نبوده, الان که به این موضوع پی برده ایم بهتره که به آینده فکر کنیم, اینقدر براش تلاش کنیم که غرق در شادی بشیم, دوستان نمیشه گفت بیخیال, ولی حقیقت برداشتی است که ما از زندگی داریم.
با تشکر
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
نارون1
من بهت تبریک میگم این یک شانس بزرگیه که نصیب تو شده که به مشکلت واقفی و تمام تلاشتو برای برطرف کردن اون می کنی خیلی افراد هستن که بدون اینکه به دنبال راه حل برن دچار درماندگی آموخته شده می شن یعنی با خودشون میگن چه برم جلو کاری کنم چه نکنم بازم سرنوشت من همینه و همیشه بد میارم ، از این نظر باید بدانی که این خیلی خوبه و به خودت تبریک بگی.
شما به خاطر اینکه در کودکی به خاطر دلایلی که ذکر کردین به خودتون اجازه ندادین که به بالا رفتن اعتماد به نفستون کمک کنین و ناخواسته جلوی اون رو گرفتین .
گهگاهی برای موفقیتهای حتی کوچیک که به دست میارین برای خودتون یک هدیه کوچیک بخرین . مثلا وقتی تونستین توی جمع بدون احساس خجالت یک حرفی بزنید . یا ...
شما باید پیش قدم شدن رو امتحان کنین در بین دوستان موضوع صحبت را شما انتخاب کنید ممکنه این فکر به ذهنتان برسه اگه بقیه منو مسخره کردن چی میشه ولی شما امتحان کنین برای بار اول و دوم شاید کمی سخت باشه ولی موفق میشین.
موقع صحبت محکم و استوار صحبت کنید و تمام انرژی و احساستان را در کلامتان بیارید ، اینجوری این احساس به طرف مقابل انتقال داده میشه و باعث میشه سراپا گوش بشه .
ما اشرف مخلوقات هستیم و می توانیم و قدرت داریم که فکرمون رو در کنترل خودمون در بیاریم ، اینو همیشه در نظر داشته باشین که احساس از فکر سرچشمه می گیره اگه فکرتونو عوض کنید احساس بهتری خواهید داشت ،
شما گفتین این خوب نیست که به عاقبت کار فکر می کنید ولی من باید بهتون بگم همیشه هم بد نیست اگه آدما در انجام بسیاری از کارها به عاقبت کارشون فکر کنند هیچ وقت بعد ضربه اش رو نمی بینند . یک دختری که بدون عاقبت اندیشی پا در یک رابطه ناسالم می ذاره مطمئنا ضربه می خوره و حسرت و پشیمانی براش می مانه و اکثر افرادی که گرفتار اعتیاد میشن به همین ترتیب .
شاد باشید[shaad][golrooz]
بابت لطفي كه به من داريد ممنون.راستش اين چيزهايي رو كه گفتيد مشكلاتيه كه من در دوره دبيرستان باهاشون رو در رو بودم .من تو اون دوره و قبل از اون خجالتي بودم اما خدا رو صد هزار مرتبه شكر تونستم بر اين مشكلات غلبه كنم و الان تو جمع بدون احساس خجالت اظهار نظر مي كنم.با دوستانم هم رابطه خوبي دارم و كسي ديگه منو مسخره نمي كنه ، يعني من همچنين اجازه اي رو به كسي نميدم و البته هميشه صحبت كردن من پر از احساس و انرژيه.من برخلاف اونچه كه فكر مي كنيد آدم كاملا خونگرم و شاد و انرژيكي هستم يا لااقل اينجوري خودمو نشون ميدم.فقط گاهي اوقات احساس تنهايي ، افسردگي و بيحوصلگي ميكنم.ضمنا فكر ميكنم نتونستم منظورمو خوب بيان كنم.البته دورانديشي خيلي خوبه و از خصوصيات انسان عاقله.منظورم اين بود كه در مورد مسائلي كه از لحاظ عقلي هيچ ضرري براي ما نداره لازم نيست بيخودي ذهنمونو مشغول كنيم و به نتايج غيرمهم اون فكر كنيم.
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
marde javan
خب دوست خوب ممنونم که اینگونه مشکلات خودتونو توانستید بیان کنید, ببینید دوستان هدف تو زندگی خیلی مهمه, درضمن هیچ وقت بخاطر نیاز ازدواج نکنید, ازدواج کنید فقط بخاطر عشق ورزیدن, کسی که کمبود محبت داره کسی که نیاز عاطفی داره بهتره قبل از ازدواج خودشو اصلاح کنه, دوستان من این مشکلات رو براتون بیان کردم اما اکثر اوقات خودم آرومم, هیچ وقت نمیزارم بچه ای از دستم ناراحت بشه, هیچ وقت هم نمیزارم همسر آینده ام غمگین باشه, هرچی برای من پیش اومده مهم نیست, ولی دوستان اگه چنین مشکلاتی دارید و گاهی یادش میوفتید بهتره که راحت باشید و آروم اونو بپذیرید, نگران چیزهایی نباشید که دست خودتان نبوده, الان که به این موضوع پی برده ایم بهتره که به آینده فکر کنیم, اینقدر براش تلاش کنیم که غرق در شادی بشیم, دوستان نمیشه گفت بیخیال, ولی حقیقت برداشتی است که ما از زندگی داریم.
با تشکر
با اين حرف شما ياد جمله اي افتادم كه واقعا خيلي دوستش دارم.نمي دونم اين جمله از دكتر شريعتي هست يا كس ديگه. در هر حال مهم نيست. مهم مفهوم جمله است.
" الهي، آرامشي عطا فرما كه بپذيرم آنچه را كه نميتوانم تغيير دهم،شهامتي كه تغيير دهم آنچه را ميتوانم و دانشي كه تفاوت ميان اين دو را بدانم."
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
در مورد وابستگی باید بگم که
به نظر من باید از یه جایی شروع کرد من خودم توی شهر دیگه دانشجوام و نسبت به همسن و سالام اون قدر احساسی نیستم با این حال اولش واقعا سخت بود ولی خوب بعد از مدتی عادی شد.به نظر من وابستگی بده چون حتی اگر خوانوادت نباشند سعی میکنی به کس دیگه هی تکیه کنی و این خیلی بده چون ممکن عواقب خیلی بدی داشته باشه
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
با تشکر از شرکت تمام دوستان در این بخش لازم به ذکره که ارتباطات مجازی می تونند باعث وابستگی شدید بشوند ( از نوع اعتیاد به نت ) . بروز احساسات به صورتی که حقیقی نیستند و بسیاریاز افراد به خاطر وقت گذرانی خیلی راحت دیگران رو سر کار می گذارند . البته امیدوارم سوئ تعبیر نشه ..
به هر حال به خاطر داشته باشید که هر جا و هر موقع که اراده کنید در بالای آسمان ابی خدایی هست که همه جوره هوای شما رو داره فقط کافیه به یادش بیارید !
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
سلام
کلی گشتم تا یه تاپیک برای سوالم پیدا کردم
می خواستم بدونم آیا کسی که با دو اسم کاربری توی تالار فعالیت می کنه ، مطلب میذاره ، روزانه آنلاین میشه و ... کلا خودشو توی هر اکانت یکی دیگه معرفی می کنه، اختلال روانی داره ؟ واقعا مشکلش چیه ؟ :|
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*مینا*
سلام
کلی گشتم تا یه تاپیک برای سوالم پیدا کردم
می خواستم بدونم آیا کسی که با دو اسم کاربری توی تالار فعالیت می کنه ، مطلب میذاره ، روزانه آنلاین میشه و ... کلا خودشو توی هر اکانت یکی دیگه معرفی می کنه، اختلال روانی داره ؟ واقعا مشکلش چیه ؟ :|
سلام عزیزم
نباید سریع بگیم اختلال روانی داره
باید به خیلی عوامل توجه کنیم :
1 - با همون جنسیت خودش میاد یا نه ؟
2 - با چه شیوه ای ارتباط برقرار میکنه ؟
و....
به نظرم علتهای مختلفی میتونه داشته باشه ، ( البته پس از بررسی جوانب مختلف ) :
1 - امتحان کردن رفتارها و شخصیت افرادی که باهاشون در ارتباطن ، صداقت یا دروغ ارتباطات رو شاید بخوان دربیارن
2 - از خود واقعی خودشون دارن فرار میکنن .
3 - چیزی که تو دنیای واقعی و اکانت اصلیشون نتونستن به دست بیارن و ناکام شدن رو ازین طریق کسب کنن ( حالا میتونه کوچکترینش اعتمادبه نفس و رسیدن به خواسته ها باشه تا .... )
4 - تعارضاتی که فرد در ارتباطاتش با خانواده و جامعه و محیط اطرافش باهاش مواجه شده
و خیلی چیزای دیگه که همونطور که گفتم با بررسی ریشه ای تر باید بهش پی برد .
-
پاسخ : بخش مشاوره - نظرات خود را ارسال فرمایید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
*مینا*
سلام
کلی گشتم تا یه تاپیک برای سوالم پیدا کردم
می خواستم بدونم آیا کسی که با دو اسم کاربری توی تالار فعالیت می کنه ، مطلب میذاره ، روزانه آنلاین میشه و ... کلا خودشو توی هر اکانت یکی دیگه معرفی می کنه، اختلال روانی داره ؟ واقعا مشکلش چیه ؟ :|
سلام
باتوجه به توضیحات خوبی که نارون عزیز دادن،
فرض بر اینکه شخصی با مشکلات متعددی اینجوری عمل کنه،
وقتی دیگران حواسشون جمع باشه ، فقط خود شخص اذیت میشه،
مشغولیت ذهنی بابت اشتباه دیگران که فقط ضربه اشو خودشون می خورن ، درست نیست.