سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز.بعد از ماه ها میخوام اولین پستمو بزارم.این پستم با نام عشقم تمام زندگیم خانم رقیه(س) اغاز میکنم..
هرکس از این به بعد هرکس خواست به خانوم سلام عرض کنه جاش همینجاست.. [golrooz]
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام عرض میکنم خدمت دوستان عزیز.بعد از ماه ها میخوام اولین پستمو بزارم.این پستم با نام عشقم تمام زندگیم خانم رقیه(س) اغاز میکنم..
هرکس از این به بعد هرکس خواست به خانوم سلام عرض کنه جاش همینجاست.. [golrooz]
اسلام علی الزهرا الحسین
سلام بر سه ساله دختر
http://www.shia-news.com/files/fa/ne...114089_691.jpg
http://fa.abna24.com/cache/image/201...3b6ca2159a.jpg
همیشه به یادت هستم؛ سید جان
https://scontent.cdninstagram.com/hp...24378755_n.jpg
این هم یک تصویری قشنگش برا شما دوستان
http://www.aparat.com/v/J6kN0/%D8%B3...85%D8%AF%D8%AF
**سید جان رفتی ولی به یادت هستیم**
http://www.aparat.com/v/J6kN0/%D8%B3...85%D8%AF%D8%AF
سلام بر دختر شاه کربلارقیه
سلام پویا جان عزیز، ممنونم اختیار داری ، ارادت خودمون رو به سه ساله دختر شاه کربلا نشون میدیم ( من و شما) این اولشه . انشاا... ادامه میدیم
http://www.tondar.net/images/5saf33.jpg
http://photos01.wisgoon.com/media/pi...4556733685.jpg
http://www.sibtayn.com/fa/media/com_...fa82c16e90.jpghttp://images.persianblog.ir/936683_PEVA7ZXQ.jpg
http://photos01.wisgoon.com/media/pi...7024060135.jpg
سید جان گفتی :آرزوم اینه رقیه ؛ ای که هستی نور عینم بعد مردن تو بیایی ، من گل روی تو بینم*********** سید جان آرزوی منم هم همینه
http://s1.picofile.com/file/6919285710/2qi8nj5.jpg
http://www.uc-njavan.ir/images/vq894ksn4ns3rxunbtac.jpg
دیگر رقیه فهمید بابا دوبخش دارد:
بخشی بر روی نیزه و بخشی برروی خاک صحرا
السلام علیک یا یتیمته الحسین رقیه
گوشه ی خرابه منتظر ِ باباش بود
همه حرف هاشو تو دلش نگه داشته بود تا وقتی باباش اومد بهش بگه....وقتی باباش اومدحرف هاش یادش رفت .......خوب شد حسین ، رقیه رو با خودش برد ...
شنیده ام امام حسین دختری دُردانه داره
نامش رُقیه است و دو عالم منه دیوانه داره
ملیکه مُلک دلم ، رقیۀ بنت الحسین
دستای عباس همگی سوشو پریشون می کنه
زلف قشنگش دیگه کی نیازی بر شانه داره
عیش ابد خواهی اگر، دربدر رقیه شو
ملیکه ای که در جهان سفره شاهانه داره
ملیکه ملک دلم رقیۀ بنت الحسین
به من نشان نمی دهد صورت همچو ماه خود
ولی نظاره می کند به این سگ سیاه خود
من که ندیدمش ولی ، عاشق خنده اش منم
قابل اگر بداندم بندۀ بنده اش منم
امشبو مستی میکنم ، صنم پرستی می کنم
به اسم رقیه گر دلی هوای میخونه داره
یهدی الی العشق رقیه شد نصیبم از ازل
شکر خدا که با دلم لطف کریمانه داره
رَوم به میخانه عشق سراغ ریحانه عشق
گلی که شمع مرقدش این همه پروانه داره
عیش ابد خواهی اگر دربدر رقیه شو
ملیکه ای که در جهان سفره شاهانه داره
http://up.ashiyane.org/images/chssdfulz3fjz2von70j.jpg
دوسش دارم یه عالمه
دختر پادشاهمه
گدایی در شما
کار هزارتا حاتمهhttp://omidnaseri.persiangig.com/omi...ershte/142.jpg
یا رقیه
من این پست زیبا را امروز دیدم امیدوارم در آخرت شفاء بخش همهء ما 14 معصوم (ع) باشند انشاالله
- - - به روز رسانی شده - - -
زندگینامه حضرت رقیه
رقیه که بوداصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین (علیه السلام) در منابع شیعی آمده است، اما در بعضی منابع در این باره اختلاف وجود دارد.
در کتاب کامل بهایی نوشته علاءالدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است، اما در مورد نام او که آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و … اختلاف است.
همچنین سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود مینویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بیوفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (س) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتندار باشید.»مادر حضرت رقیهبراساس نوشتههای بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیها سلام)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه السلام) به عقد امام حسین (علیه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار میآید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.
نام مادر حضرت رقیه (علیها سلام) در بعضی کتابها، ام جعفر قضاعیّه آمده است، ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. هم چنین نویسنده معالی السبطین، مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی معرفی میکند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج امام حسین (علیه السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه السلام) نیز به شمار میآید.
البته لازم به ذکر است که این مطلب از نظر تاریخنویسان معاصر پذیرفته نشده است؛ زیرا در منابع تاریخی آمده است که ایشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از واقعه کربلا، یعنی در سال 37 هـ .ق دانستهاند. از این جهت امکان ندارد، او مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل است که بگوییم شاه زنان کسی غیر از شهربانو مادر امام سجاد (علیه السلام) است.نامگذاری حضرت رقیه (ع)رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است. گویا این اسم لقب حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین (ع) کمتر به چشم میخورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (ع) دو اسم داشتهاند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست میداشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان میداد، نامش را فاطمه میگذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (ع) وی را علی مینامید.»اسیری حضرت رقیهحضرت رقیه در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشت که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنیهاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقیه (ع). از درون خرابههای شام، صدای کودکی به گوش میرسید. همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب میدانستند که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسین (ع) است. او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را میگرفت. انگار که خواب پدرش را دیده بود. یزید دستور داد سر امام حسین (ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند، اما وقتی حضرت رقیه (ع) و امام حسین ع باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد.این بار، پدر در سوگ رقیه نشستچقدر بیتابی دخترم! این همه دلشکستگی چرا؟ مگر دستهای کوچکت در امتداد نیایش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نکرد؟ اینک آمدهام در ضیافت شبانهات و در آرامش خرابهات. کوچک دلشکستهام! پیشتر نیز با تو بودم و میدیدمت. شعله بر دامان و سوختهتر از خیمه آه میکشیدی و در آمیزه خار و تاول، آبله و اشک، صحرای گردان را به امید سر پناهی میسپردی.
مهربان دلشکستهام! صبور صمیمی! مسافر غریب و کوچک من!
مگر نگفتی که بابا که آمد، آرام میگیرم. این همه ناآرامی چرا؟ مگر نگفتی بابا که آمد سر بر دامانش میگذارم و میخوابم؟ نه …، نه دخترکم نخواب! میدانم اگر بخوابی، دیگر عمه نمیخوابد.
میدانم خواب تو، خواب همه را آشفته میکند.
نه … نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لبهای چوب خوردهام امشب میهمان بوسهای باشد از پیشانی سنگ خوردهات؛ از گیسوی پریشان چنگ خوردهات؛ از شانههای معصوم تازیانه دیدهات؛ از صورت رنگ پریده سیلی خوردهات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنین شد که رقیه (س)، هنگامی که سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
تاریخ شهادت: 5 صفر سال 61 هجری قمری
شناسنامه حضرت رقیه
حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته های بعضی کتابهای تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیهالسلام) به عقد امام حسین (علیهالسلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.
در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد. آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.
اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است. در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است. اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و... اختلاف است.
رقیه سلام الله علیها
رقیه بنت الحسین (رحمها الله)
تحقیقی درباره حضرت رقیه سلام الله علیها
گفتاری پیرامون حضرت رقیه (س)
پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه (علیهاالسلام)
لهوف سید ابن طاووس و حضرت رقیه (س)
یکی از کتابهای کهن که در زمینه حضرت رقیه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است. وی می نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا میخواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار باشید.
آیا امام حسین(ع) دختری با نام حضرت رقیه(س) داشتند؟
نام واقعی رقیه دختر امام حسین(ع)
حضرت رقیه در تاریخ
سن حضرت رقیه (س) و تاریخ شهادت ایشان
مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.
چگونگی شهادت و مرقد مطهر حضرت رقیه (س)
بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند ، اسیر کرد. میان این اسرا، یک دختر کوچک هم دیده می شد. این دختر کوچک رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگر به طرف شام می رفت.
از داخل خرابه های شام، صدای یک کودک به گوش می رسید. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می دانستند که این صدای رقیه دختر کوچک امام حسین است. رقیه از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می گرفت. گویا خواب پدرش را دیده بود. در این حال یزید، دستور داد سر امام حسین علیه السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه السلام را دید، با فریاد و ناله خودش را روی سر بریده پدرش انداخت و همان جا، از دنیا رفت.
مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.
روضه حضرت رقیه، شب سوم محرم
سر رسید امشب شام غم ها
خرابه تار تاره، تاریکه بی ستاره
شعر و قطعه ادبی
سه سالگی اش بر مدار عاشورا می چرخد.
اتفاقی که طنین خنده های کودکانه اش را به غارت می برد.
در عطش می ماند و می گدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت می کند.
بی پناهی اش، در تمام بیابان ها تکثیر می شود.
این سه سالگی اوست که در ویرانه ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
بحر طویل حضرت رقیه(س) و امام زمان(عج)
مناجات گونه ای در محضر حضرت رقیه علیهاالسلام در حرم شریفش
وفات حضرت رقیه علیهاالسلام
حضرت رقیه علیهاالسلام
حضرت رقیه علیهاالسلام آرزوی قشنگ «بابا»
لینک های مرتبط
نقش کودکان در بالندگی حماسه عاشورا
ویژه نامه محرم (شبهای دهه محرم)
دانشنامه امام حسین (ع)
حضرت رقیه که بود ؟
دخترم! بگذار لبهاي چوب خوردهام امشب ميهمان بوسهاي باشد از پيشاني سنگ خوردهات؛ از گيسوي پريشان چنگ خوردهات؛ از شانههاي معصوم تازيانه ديدهات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خوردهات. دختركم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
http://www.aviny.com/Occasion/ahlebe...hadat/88/1.jpg
بعد از اسيري خاندان اهلبيت (عليهمالسلام) و سفر آنها به شام و كوفه، حضرت رقيه (ع) بعد از تحمل سختيهاي اسيري در شبي جانسوز در شام به شهادت رسيد.
* رقيه كه بود
اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين باره اختلاف وجود دارد.
در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و ... اختلاف است.
همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مينويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اشعاري در بيوفايي دنيا ميخواند، حضرت زينب (س) سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام (عليه السلام) او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتندار باشيد.»
* مادر حضرت رقيه
براساس نوشتههاي بعضي كتابهاي تاريخي، نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام)، امّ اسحاق است كه پيشتر همسر امام حسن مجتبي (عليه السلام) بوده و پس از شهادت ايشان، به وصيت امام حسن (عليه السلام) به عقد امام حسين (عليه السلام) درآمده است. مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) از بانوان بزرگ و با فضيلت اسلام به شمار ميآيد. بنا به گفته شيخ مفيد در كتاب الارشاد، كنيه ايشان بنت طلحه است.
نام مادر حضرت رقيه (عليها سلام) در بعضي كتابها، ام جعفر قضاعيّه آمده است، ولي دليل محكمي در اين باره در دست نيست. هم چنين نويسنده معالي السبطين، مادر حضرت رقيه (عليهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر يزدگرد سوم پادشاه ايراني معرفي ميكند كه در حمله مسلمانان به ايران اسير شده بود. وي به ازدواج امام حسين (عليه السلام) درآمد و مادر گرامي حضرت امام سجاد (عليه السلام) نيز به شمار ميآيد.
البته لازم به ذكر است كه اين مطلب از نظر تاريخنويسان معاصر پذيرفته نشده است؛ زيرا در منابع تاريخي آمده است كه ايشان هنگام تولد امام سجاد (ع) از دنيا رفته و تاريخ درگذشت او را 23 سال پيش از واقعه كربلا، يعني در سال 37 هـ .ق دانستهاند. از اين جهت امكان ندارد، او مادر كودكي باشد كه در فاصله سه يا چهار سال پيش از حادثه كربلا به دنيا آمده باشد. اين مسأله تنها در يك صورت قابل حل است كه بگوييم شاه زنان كسي غير از شهربانو مادر امام سجاد (عليه السلام) است.
* نامگذاري حضرت رقيه (ع)
رقيه از «رقي» به معني بالا رفتن و ترقي گرفته شده است. گويا اين اسم لقب حضرت بوده و نام اصلي ايشان فاطمه بوده است؛ زيرا نام رقيه در شمار دختران امام حسين (ع) كمتر به چشم ميخورد و به اذعان برخي منابع، احتمال اينكه ايشان همان فاطمه بنت الحسين (ع) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضي از فرزندان امام حسين (ع) دو اسم داشتهاند و امكان تشابه اسمي نيز در فرزندان ايشان وجود دارد.
گذشته از اين، در تاريخ نيز دلايلي بر اثبات اين مدعا وجود دارد. چنانچه در كتب تاريخي آمده است: «در ميان كودكان امام حسين (ع) دختر كوچكي به نام فاطمه بود و چون امام حسين (ع) مادر بزرگوارشان را بسيار دوست ميداشتند، هر فرزند دختري كه خدا به ايشان ميداد، نامش را فاطمه ميگذاشت. همان گونه كه هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علي (ع) وي را علي ميناميد.»
* اسيري حضرت رقيه
حضرت رقيه در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بنيهاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.
اما داستان شهادت حضرت رقيه (ع). از درون خرابههاي شام، صداي كودكي به گوش ميرسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب ميدانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را ميگرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.
* اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست
چقدر بيتابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دستهاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمدهام در ضيافت شبانهات و در آرامش خرابهات. كوچك دلشكستهام! پيشتر نيز با تو بودم و ميديدمت. شعله بر دامان و سوختهتر از خيمه آه ميكشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي ميسپردي.
مهربان دلشكستهام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام ميگيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش ميگذارم و ميخوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! ميدانم اگر بخوابي، ديگر عمه نميخوابد.
ميدانم خواب تو، خواب همه را آشفته ميكند.
نه ... نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لبهاي چوب خوردهام امشب ميهمان بوسهاي باشد از پيشاني سنگ خوردهات؛ از گيسوي پريشان چنگ خوردهات؛ از شانههاي معصوم تازيانه ديدهات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خوردهات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم.
نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد.
و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
منابع:
بهايي علاءالدين طبري
لهوف سيد بن طاووس
چهل روز عاشقانه، محمدرضا سنگري
غمنامه حضرت رقیه (س)نويسنده:حاج شیخ علی ربانی خلخالی
رقيه عليه السلام در عاشورا
در بعضى روايات آمده است : حضرت سكينه عليها السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليه السلام باشد) گفت : بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود(سلام الله علیها).
امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليها السلام صدا زد : بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم (سلام الله علیها) امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد. در اين هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :
العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسين عليه السلام به او فرمود : كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : يا ابه اين تمضى عنا؟
بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (وقايع عاشورا سيد محمد تقى مقدم ص 455 و حضرت رقيه عليه السلام تاليف شيخ على فلسفى ص 550)
آخرين ديدار امام حسين عليه السلام با حضرت رقيه عليه السلام
وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليهم السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد:
هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود، مى گويد: من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد:
يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .
بابا جان ، به من بنگر، من تشنه ام
شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند. سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد. با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود:
الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .
هلال مى گويد: پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟
به من پاسخ دادند: او رقيه عليها السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليها السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192)
به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!
عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند. به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد.
يكى از سپاهيان دشمن پرسيد: كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود: (سلام الله علیها) بابايم تشنه بود. مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم (سلام الله علیها)
او گفت : آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!
حضرت رقيه عليها السلام در حالي كه گريه مى كرد، فرمود: پس من هم آب نمى آشامم
نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد: موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليهم السلام رو به فرار نهادند، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ، سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد. گفتم : اى دختر، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد. از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود: اى مرد، لبهايم از شدت عطش كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد. پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود: خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود: (اسقونى شربه من الماء) مى فرمود: يك شربت آب به من بدهيد، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند.
وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد، آب را نياشاميد، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (حضرت رقيه عليها السلام شيخ على فلسفى ص 13)
كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود
از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى كرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد.
رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد. شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد.
محدث خبير، مرحوم حاج شيخ عباس قمى ((قدس سره )) از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد. خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند. پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد اين چيست ؟ گفتند: سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.
سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد: بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (منتهى الامال ، محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه)
قال رحمه الله :
يكى نو غنچه اى از باغ زهرا
بجست از خواب نوشين بلبل آسا
به افغان از مژه خوناب مى ريخت
نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت
بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟
بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟
مرا بگرفته بود اين دم در آغوش
همى ماليد دستم بر سر و گوش
بناگه گشت غايب از بر من
ببين سوز دل و چشم تر من
حجازى بانوان دل شكسته
به گرداگرد آن كودك نشسته
خرابه جايشان با آن ستمها
بهانه ى طفلشان سربار غمها
ز آه و ناله و از بانگ و افغان
يزيد از خواب بر پا شد، هراسان
بگفتا كاين فغان و ناله از كيست
خروش و گريه و فرياد از چيست ؟
بگفتش از نديمان كاى ستمگر
بود اين ناله از آل پيمبر
يكى كودك ز شاه سر بريده
در اين ساعت پدر خواب ديده
كنون خواهد پدر از عمه خويش
و زين خواهش جگرها را كند ريش
چو اين بشنيد آن مردود يزدان
بگفتا چاره كار است آسان
سر بابش بريد اين دم به سويش
چو بيند سر بر آيد آرزويش
همان طشت و همان سر، قوم گمراه
بياورند نزد لشگر آه
يكى سر پوش بد بر روى آن سر
نقاب آسا به روى مهر انور
به پيش روى كودك ، سر نهادند
ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند
به ناموس خدا آن كودك زار
بگفت : اى عمه دل ريش افگار
چه باشد زير اين منديل ، مستور
كه جز بابا ندارم هيچ منظور
بگفتش دختر سلطان والا
كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا
چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش
چون جان بگرفت آن سر را در آغوش
بگفت : اى سرور و سالار اسلام
ز قتلت مر مرا روز است چون شام
پدر، بعد از تو محنتها كشيدم
بيابانها و صحراها دويدم
همى گفتند مان در كوفه و شام
كه اينان خارجند از دين اسلام
مرا بعد از تو اى شاه يگانه
پرستارى نبد جز تازيانه
ز كعب نيزه و از ضرب سيلى
تنم چون آسمان گشته است نيلى
بدان سر، جمله آن جور و ستمها
بيابان گردى و درد و المها
بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر
تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر
مرا در خردسالى در بدر كرد
اسير و دستگير و بى پدر كرد
همى گفت و سر شاهش در آغوش
به ناگه گشت از گفتار خاموش
پريد از اين جهان و در جنان شد
در آغوش بتولش آشيان شد
خديو بانوان دريافت آن حال
كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال
به بالينش نشست آن غم رسيده
به گرد او زنان داغديده
فغان برداشتندى از دل تنگ
به آه و ناله گشتندى هماهنگ
از اين غم شد به آل الله اطهار
دوباره كربلا از نو نمودار
بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد. از علت اين بيقرارى پرسيدند، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .
بپيچ اى قلم قصه شهر شام
كه شد صبح عالم ز غصه چو شام
تو شيخا نمودى قيامت پديد
به مردم عيان گشته يوم الوعيد
ز فرط بكا بر حسين شهيد
چو يعقوب شد چشم خلقى سفيد (مصباح الحرمين ص 371)
من طاقت شنیدن ندارم
در كتاب «مبكی العیون» آمده است كه : در شب شام غریبان حضرت زینب (سلام الله علیها) در زیر خیمه نیم سوخته ، اندكی به خواب فرو رفت . ناگاه در عالم خواب حضرت زینب(سلام الله علیها) مادر خود حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دید. او به مادر خویش عرض كرد :« مادرجان ! آیا از حال ما خبر داری ؟!»
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «من طاقت شنیدن ندارم» . حضرت زینب(سلام الله علیها) عرضه داشت : «پس من شكوه و شكایت خویش را به چه كسی بگویم ؟»
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) فرمودند : «آن گاه كه سر از تن فرزندم حسين (علیه السلام) جدا كردند ، من حضور داشتم و شاهد این قضیه بودم . اینك از جای برخیز و حضرت رقیه(سلام الله علیها) را پیدا كن» . حضرت زینب(سلام الله علیها) از خواب برخواست . رقیه(سلام الله علیها) را صدا می كرد ، اما پاسخی نمی شنید . سرانجام با خواهرش حضرت ام كلثوم در حالی كه گریه می كردند و ناله سر می دادند ، از خیمه بیرون آمدند و برای پیدا كردن حضرت رقیه(سلام الله علیها) به راه افتادند . ناگاه در نزدیكی قتلگاه صدای حضرت رقیه(سلام الله علیها) را شنیدند . جلوتر آمدند تا اینكه به پیكرهای آغشته به خون رسیدند . در این هنگام مشاهده كردند كه حضرت رقیه(سلام الله علیها) خود را بر روی پیكر پاك و مطهر پدر بزرگوارش حضرت امام حسین) ع) انداخته و در حالی كه دستهایش را به سینه پدر چسبانده با او درد و دل می كند . حضرت زینب(سلام الله علیها) او را نوازش كرد . در این هنگام حضرت سكینه(سلام الله علیها) آمد و آنها با هم به خیمه گاه برگشتند . در بین راه حضرت سكینه(سلام الله علیها) از حضرت رقیه(سلام الله علیها) پرسید : «چگونه پیكر پدر را در این شب تیره و تار پیدا كردی ؟!» حضرت رقیه(سلام الله علیها) پاسخ داد : «آنقدر پدر را صدا كردم و پدر پدر گفتم تا اینكه صدای پدرم را شنیدم كه فرمود : «اینجا بیا ، من اینجا هستم» . (200 داستان از فضایل و كرامات حضرت زینب ، ص 113).
سر امام حسين عليه السلام با دخترش - رقيه عليه السلام - سخن مى گويد :
در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قريب به اين مضامين مى نويسد: حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گويد: شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك .
بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود: اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد، و اسيريت به پايان رسيد. اى نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گويد: من خانه ام نزديك خرابه شام بود، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفته است . (نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26)
نيز حجت الاسلام صدر الدين قزوينى در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار. يعنى اى نور ديده بيا بيا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليها السلام از دنيا رفت . (سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59)
ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بيند
صاحب ((مصباح الحرمين )) مى نويسد: طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو، اين وع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند. چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد. شروع به گريه كردن كرد. هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلى دادند آرام نشد. سبب گريه از او پرسيدند، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابى ابتونى بوالدى و قره عينى يعنى كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا. پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد. خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براى گريه بودند، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند. پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ريختند، و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد.
به روايتى ديگر، طاهر بن عبدالله دمشقى گويد: من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد: من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب رفت ، و سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود. چون ساعتى گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد. آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود؟
به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى گفت : ((اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا)) يعنى خداوندا، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند
طاهر گويد: چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد. شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود، خيال مى كردم شايد يكى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد:
((يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى )) . يعنى : اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟
آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند: اى مرد، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد.
طاهر گويد: بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر، سر حسين بن على عليه السلام نگاه مى كند، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت ، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد. در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجه شده فرمود: اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟
((ثم توجه الراس الشريف الى الله الخبير اللطيف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون ))
يعنى سر مبارك شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت : خداوندا، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير.
وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد.
پس از من سبب گريه اهل بيت عليهم السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغيره بگذاريد، باشد كه با ديدن آن تسلى يابد. ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند. چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گرديد. پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد: ((ما هذا الراس ؟)) اين سر كيست ؟ گفتند: ((هذا راس ابيك )) اين ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم ، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد.
چون اهل بيت (عليهم السلام) آن صغيره را حركت دادند، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا عليه السلام آرميده است .
چون آن بى كسان اين وضع را ديدند، صدا به گريه و زارى بلند كردند، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند
آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده ، و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزار رقيه عليها السلام است . (منتخب التواريخ ، باب پنجم ، ص 299)
دختر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش با حضرت زينب عليها السلام و رحلت او و غسل دادن زينب و ام كلثوم عليه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغيره نوشته اند، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زينب عليه السلام چه خواهد بود. نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زينب و بعضى رقيه عليه السلام و بعضى سكينه عليه السلام دانسته اند.
و عده اى نوشته اند به دستور يزيد، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسيرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بيت عليهم السلام را به آنجا وارد كردند، و اگر اين خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بيت عليهم السلام و محنت ايشان را در مشاهدات اين عمارات جز حضرت احديت نخواهد دانست . (ناسخ التواريخ زندگانى حضرت زينب كبرى عليها السلام ، ج 2، ص 456)
منبع:ستاره درخشان شام حضرت رقیه سلام الله علیهاسایت راسخون
رُقَیّه دختر حسین (به عربی: رُقَیّة بنت الحسین) پدر وی امام سوم شیعیان حسین بن علی و مادرش مطابق بعضی از نقلها ام اسحاقبودهاست.
او دختر سه سالهٔ حسین بود که پدرش به او علاقه زیادی داشت[۱] که پس از واقعه عاشورا که خانواده حسین را به اسارت گرفتند او نیز توسط لشکر یزید به اسارت گرفته شد و آنها را به مرکز خلافت یزید که شهر شام بود بردند. طبق نقلهای متعدد هنگامی که لشکر یزید سر بریده شده حسین را به شام آوردند و آن را به رقیه نشان دادند آن طفل سه ساله بسیار ناراحت شده و به سبب این ناراحتی چنانچه در کتاب وقایع الشهور و الایام آمدهاست در روز ۵ صفر سال ۶۱ هجری قمری کشته شد. مرقد وی در شهر دمشق امروزه پذیرای بسیاری از شیعیان جهان است.
http://s6.picofile.com/file/8223303726/Roghayyeh.jpg
فرشته های دنیا رو صدا کن
چشای نازتو روو به خدا کن
عمو رفته برامون آب بیاره
واسه دلشوره ی بابا دعا کن
چشات خورشید و لبخند و ستاره
زمین از خون سرخت لاله زاره
برای غربت تو گریه کردند
تمام مشک های پاره پاره
به چشمات خواب برمیگرده کاکا
به شب مهتاب برمیگرده کاکا
شنیدی که میگن مرده و قولش
عمو با آب برمیگرده کاکا
سوار قایق مهتاب شد رفت
دل بی طاقتش بی تاب شد رفت
کنار رود و مشک تیر خورده
امون! از خجالت آب شد رفت
از همه دوستانی که ارادت دارن به رقیه بنت الحسین ؛ دعوت به گروه متوسلین به رقیه میکنم ، ولی میبایست در این گروه فعال باشید
****ثروت عالم دستت باشه , محبت ارباب نباشه گدایی*****
http://graphic.ir/pictures/__2/____7...1972292446.jpg
منم کلب سر کوی رقیه
قتیل تیغ ابروی رقیه
اگر پرسند بهتر از دو عالم
بگو یک تار گیسوی رقیه...
http://s6.uplod.ir/i/00721/wtzgfi9196ip.jpg
همه عالم بدونن بی رقیه اسیرم **********اسیر غصه و غم ؛ بی رقیه میمیرم
http://s5.picofile.com/file/8103449834/simB7c_5351.jpghttp://s2.picofile.com/file/7590481826/13.jpg
http://hw8.asset.aparat.com/avt/1598473-8751-b.jpghttp://axgig.com/images/14703686848477002543.jpg
ان شاالله حضرت رقیه و جدش پشت و پناهتون باشن
سلام به دختری که سه سالشه ؛ ولی گره های بزرگی رو باز کرده
http://s5.picofile.com/file/8142653592/2_1_.jpghttp://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/AW...uNk9Bg/s/w535/
به به جانم به این بیت:
عمه بیا گم شده پیداشده کنج خرابه شب یلداشده
به یاد سه ساله ات یا حسین...
عکس بود ؛ پاک کردم
دست هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن رنج و سختی
اما تو چقدر سر بلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی ها
صبر را از چه کسی به ارث برده بودی
نمیدانم!
اما ایمان همپای تو بزرگ شده بود
سه سال برایت کافی بود
تا بشوی شبیه ترین به فاطمه (س)
تو اگر هجده ساله می شدی چه می کردی؟!!
http://s6.uplod.ir/i/00722/00xds1vomn7u.jpg
کاش گوشه ای از صبر تو به من می رسید
کاش گوشه چشمی به من میکردی....
خانم؛
با همه کودکی ات آنقدر بزرگ بودی که می توانم بگویم هر جا کم می آورم و می گویم که نمی توانم یاد تو می افتم و ....
وقتی سردم میشود کافیست حریر نازک خیالت را دور تا دور خودم بپیچم ؛ تا ابد گرم گرمم …
اگر چه شهره هستم به درد بینوایی؛ به قالی سلیمان ندارم اعتنایی ****
چرا که من غبار قالی روضه هاتم؛ غلام حلقه گوشُ؛ نوکر نوکراتم ****
جان جهان همواره زجان رقیه است
خلد برین غبار مکان رقیه استفخر علی و فاطمه بر شاه کربلاستفخر حسین بر همه جهان رقیه است
زهرای سه ساله زهرای سه سالهچه کرده ای که جهان درتب تو میسوزدتو جاودانه تاریخ سرخ عاشوری
برای همه عالمیان جلوه گاهی از نوری
http://uupload.ir/files/nar1_hou5720.jpg
http://uupload.ir/files/2in1_aksgif...._گیف.81.gif
اگر چه شهره هستم به درد بی نوایی ............
http://zarihe-gahvare2.persiangig.co...sh-3/sh-3l.jpg
به قالی سلیمان ندارم اعتنایی ؛ چرا که من غبار قالی روضه هاتم
http://axgig.com/images/43191571829826787862.jpg
اندوهت را میگذاری و میروی
ثانیه های محنت بارت، صفحات خیالم را می سوزاند.
بر کتیبه های سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم.
ناله های کودکی ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می آورند و میگریند.
پنجره ها، کابوسهای سیاهت را تب می کنند.
خارها، پاهای برهنه ات را جگرریش می کنند.
میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
http://uupload.ir/files/5cuy_aksgif...._گیف.83.gif
کاروان می رود و دخترکی جا ماندست
وسط باغ خزان قاصدکی جا ماندست
لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست
سر باباست که در مردمکی جا ماندست
صلی الله علیک یا بنت الحسین علیه السلام یا رقیه
امام رضا فرمودند:
شفای بیمار شما در حرم عمۀ ما رقیه است.
http://uupload.ir/files/zrw1_16789_954.jpg
هجده لغت به سوره ای کوثر نوشته است
یعنی که عمر فاطمه را هجده سرشته است
دانی چرا سوره ای کوثر سه آیه دارد
یا حضرت رقیه (س) دستاتون کوچیکن اما با همون دستای کوچیک می تونید گره های زیادی رو باز کنید؛ شما رو به پدرتون امام حسین قسمتون میدم گرۀ همه رو باز کنید.
http://uupload.ir/files/wh7d_aksgif....یف.4794.gif
http://uupload.ir/files/c4l9_17.jpg