سهم من از زندگی
نیمی از تو بود
نیم دیگر را
هر روز یک آینه زلال سر می کشید
نمایش نسخه قابل چاپ
سهم من از زندگی
نیمی از تو بود
نیم دیگر را
هر روز یک آینه زلال سر می کشید
آنکه شکست می خورد
دلی به همراه نیاورده بود
آنکه پیروز می شود
قمار بزرگتری باخته است
یک جام آب
یک دل گرم
یک چشم خیس
تو همین اطرافی
این نشانه رفتن است
لیوان چایی روی میز
در انتظار یک بوسه است
نه تو می آیی
و نه او گرم می ماند
چه گناهی دارد
سماوری که داغ دیده است
سنگی که دست را
زیارت می کند
نخستین بار
وسوسه شکستن می شود
قهوه ات را نصفه خوردی
سرنوشت من ته فنجان ناتمام ماند
راه را نصفه آمدم
دل را نیمه باختم
می دانم !
دنیا دو روز اولش سخت است
یک روز
بی تو به سر می شود
روز دیگر
با تو به غروب می رسد
باران که می آید
تو را
به جای چتر با خود می برم
گل ها نشانی قلبت را به من داده اند
هر صبح
به آفتاب گردان ها سلام می دهم
اما تو پاسخم را می دهی
به چشمانم
که مانند دو سیب قرمز
بوی تو را گرفته اند
تماشا کن
نگاهم
طعم بادام دارد
تو زود رفتی
یا من دیر رسیدم
مبادا
کوه ها
زودتر از ما به هم برسند
خواب هایی که در جیب هایت قایم کرده ای
در چشمانم پناه گرفته اند
هر چه گشتم
خودم را ندیدم
مرا در کجا صدقه کرده ای
که بلای بی تو بودن بر سرم می آید
قرمز ، آبی یا سیاه
فرقی نمی کند
خیانت را
با چه رنگی بنویسی
دوستت دارم
گناه نیست
لولای در
اسیر یک فریاد بود
یک نفر می رود
و باز یک نفر می رود
برای جاده مهم نیست
کسی تنها می شود
یک کلاغ
یا چهل کلاغ
فرقی نمی کند
کی
خبر دوستت دارم را به تو می رساند
دلم می گیرد
وقتی در درونم
بزرگ می شوی
نیازی
به باز کردن چتر نبود
برای فرار از یورش باران
من
تنها یک قطره بودم
وقتی به تو فکر می کنم
جاده می آید
وقتی در جاده می روم
تو همراهم نیستی
تو و جاده در تنهایی من همدستید
دوستت دارم را
آرام بنویس
زیر فشار این اعتراف
کاغذ هم مچاله می شود
می ترسم
زیر پایم به جای علف
خیانت سبز شود
سرنوشتی
جا مانده ته فنجان قهوه
جای تو خالی
تا آن را
تعبیر کنیم
سراغت را از خورشید گرفتم
سر آسمان روی دوشم خم شد ؛
بغض کرده
نشانت را از ماه پرسیدم ؛
سرش گیج رفت
زمین راهش را از یاد برد
نامت را در گوش دلم زمزمه کردم
بر سرم آوار شد
آسمان سرگردان ؛
دستم را می برم
غبار نشسته بر صدای شهر را پاک می کنم
به خانه که می رسم
دفترم پر از اشک است
با امضای نام تو...
وقتی از پشت فراموشی می آیی
چقدر برایم غریبه ای
آشنای دیروز
- - - به روز رسانی شده - - -
چقدر خونسردی
وقتی حافظه برگ یخ می زند
روی جاده نوشتم
بمان
او می آید ؛
برای دیدن تو
مرا تنها گذاشت
همه ی محال ها را
باور کرده ام
شاید ؛
گفته باشی :
دوستت دارم
هر شب
با تو خودم را به جاده می سپارم
صبح
تنها
اول جاده ایستاده ام
- - - به روز رسانی شده - - -
قالی
وقتی از دار پایین آمد
به زیر پا افتاد
ستاره ها
به دنبال رد پای تو
در قلب آسمان گم شده اند
نفس تو
در قلبم تکرار می شود
اما من پر از
نفس های تنهایی ام
وقتی کاسه ای زیر نیم کاسه است
یعنی من به تو فکر می کنم
و تو
به کس دیگری
کسی هست
که هر روز به تماشای خورشید می آید
او چشمانش را برای دیدن تو
در لحظه قرار جا گذاشته است
با صدای تو
در گوش دیوار
پنجره ای باز می شود
جاده را زخمی نکن
راهمان
خونین می شود
این روزها هر رهگذری
در کوچه تو آدرس گم می کند
پنجره را باز کن
باران راه را به او نشان خواهد داد
جای من
هیچ جا خالی نیست
حتی در قلب غریبه ای
که در سایه تو نشسته است
همه تنهایی ات را
به من بسپار
تمام بی کسی ام را
با آن قسمت می کنم
هر کس
نگاه می کارد
اشک درو می کند
نگاهت را به آسمان بسپار
زمین مهر می رویاند
من بی نیاز به چتر
در بارانی که تویی گام می زنم
قرارهای ما
پای درختانی بود
که تابوت می شوند
با دستان تهی ام
به استقبالت می آیم
تو
انتظار برایم ارمغان آورده ای